بعضی از دوستانم می‌گویند فقط بنویس! در گفت‌وگو با محمود حسینی‌زاد

1396/5/21 ۱۰:۲۱

بعضی از دوستانم می‌گویند فقط بنویس! در گفت‌وگو با محمود حسینی‌زاد

بسیاری از ما محمود حسینی‌زاد را به عنوان مترجم توانمندی می‌شناسیم كه آثار مشهوری از نویسندگان آلمانی‌زبان را با برگردان او خوانده‌ایم اما آقای مترجم پیش از اینكه برای ترجمه آثار دیگران دست به قلم شود، نمایشنامه‌های گوناگونی را نوشته بود؛ نمایشنامه‌هایی كه البته هیچ یك بخت اجرای صحنه‌ای پیدا نكردند و هر یك به دلیلی با دری بسته رو به‌رو شدند. او بعدها شوق نوشتن را در ترجمه آثار دیگر نویسندگان یافت و با تسلطی كه به زبان آلمانی داشت، شم ادبی خود را به كار گرفت و آثار گوناگونی را از این زبان به فارسی برگرداند.


انگار هنوز در قرون وسطی زندگی می‌كنیم
ندا آل طیب: بسیاری از ما محمود حسینی‌زاد را به عنوان مترجم توانمندی می‌شناسیم كه آثار مشهوری از نویسندگان آلمانی‌زبان را با برگردان او خوانده‌ایم اما آقای مترجم پیش از اینكه برای ترجمه آثار دیگران دست به قلم شود، نمایشنامه‌های گوناگونی را نوشته بود؛ نمایشنامه‌هایی كه البته هیچ یك بخت اجرای صحنه‌ای پیدا نكردند و هر یك به دلیلی با دری بسته رو به‌رو شدند. او بعدها شوق نوشتن را در ترجمه آثار دیگر نویسندگان یافت و با تسلطی كه به زبان آلمانی داشت، شم ادبی خود را به كار گرفت و آثار گوناگونی را از این زبان به فارسی برگرداند. اما وسوسه نوشتن دست از سرش برنداشت و بعد از سال‌ها خود را به این اشتیاق درونی سپرد و نتیجه‌اش شد نگارش چندین داستان و چندی پیش نیز داستانی تازه از او منتشر شد؛ «بیست زخم كاری» كه داستانی نفس ‌گیر و پر التهاب درباره مفاسد اقتصادی در ایران معاصر است. حسینی‌زاد با نگارش این داستان هم به وسوسه نوشتن پاسخ داد و هم بار دیگر به فضای تئاتری مورد علاقه‌اش بازگشت. این رمان بر اساس نمایشنامه مشهور «مكبث» اثر جاویدان شكسپیر نوشته شده و گفت‌وگوی ما به بهانه انتشار همین داستان است.
 
 

 

اجازه دهید از صفحه آخر كتاب و از جمله پایانی آن آغاز كنیم؛ اینكه گفته‌اید این رمان در فاصله سال‌های ٨٤ تا ٩٤ نوشته و چندین بار بازنویسی شده به چند دلیل و در چند جا. طبیعتا این جمله به نوعی كنجكاوی‌برانگیز است. اینكه این بررسی‌ها به چه دلیل انجام شده است؟ از جانب خودتان بوده یا به توصیه وزارت ارشاد چنین كاری انجام داده‌اید؟
این بررسی‌ها به‌طور كلی بررسی‌های خود من بود. به این معنا كه تنها ایرادی كه وزارت ارشاد مطرح كرد، اولین باری بود كه كتاب ١٢-١٠ سال پیش به این وزارتخانه ارایه شد. در طول این مدت این رمان به سه ناشر داده شد و از طرف سه ناشر به ارشاد داده شد تا بالاخره ناشر سوم مجوز گرفت و سه بار هم نام رمان عوض شد. اولین ناشری كه كتاب را به ارشاد فرستاد، همزمان با آغاز به كار دوره اول دولت احمدی‌نژاد بود و یكسری ایرادهای كلی گرفتند. به محتوا و دیگر موارد كتاب كاری نداشتند و تنها به یك‌سری از واژگان ایراد گرفتند و تا جایی كه به یاد می‌آورم، حدود ٧٠-٦٠ واژه را شامل می‌شد و می‌خواستند تا این واژه‌ها اصلاح شود كه همان زمان اصلاح‌شان كردیم. اما جوابی نیامد. رمان را دادم به ناشر دیگر و بعد هم ناشر دیگر. هیچ جوابی نمی‌گرفتیم. بررسی‌ها را خودم انجام دادم، چون موضوع كتاب، تقریبا موضوع روز است كه طبعا با تغیر شرایط وارد مرحله دیگری می‌شد. مثلا صحنه‌ای كه بار كامیون‌ها را عوض می‌كنند، در نسخه‌های قبلی، بار كامیون، چیز دیگری بود كه در سال ٩٦ دیگر اهمیت خود را از دست داده بود و آن را به موادمخدر تبدیل كردم. یا مثلا كاربرد لپ‌تاپ و موبایل، ١٥-١٤ سال پیش كه این رمان را نوشتم، هنوز به این شكل نبود و اینها را خودم تغییر دادم. اما در مورد این بررسی‌ها در چند جا انجام شده به این دلیل است كه واقعا در مكان‌های مختلف آن را در دست داشته‌ام؛ تهران، آلمان، شهرهای دیگر و... حتی از نظر فرمی هم عوض شد. فرم اولیه‌ای كه سال ٨٤ به ارشاد ارایه دادیم، كاملا فرم سناریویی داشت كه بعدها آن را عوض كردم. در كل ارشاد فقط همان ایراد واژگانی را گرفت اما مشكل این بود كه مجوز انتشارش را نمی‌داد.
 

 

چقدر طول كشید تا مجوز دادند؟
١٠ سال شد.
 

 

و در این مدت متناسب با اتفاقات روز، آن را تغییر دادید.
بله. مدام صحنه‌ها را عوض می‌كردم، من اعتقاد ندارم كه وقتی چیزی نوشته شد، نوشته شده و دیگر نباید به آن دست زد. مثلا چاپ سوم اولین مجموعه داستانم، «سیاهی چسبناك شب» كه نشر «چشمه» اخیرا آن را منتشر كرده است، هم نسبت به چاپ اول آن تغییراتی دارد. به نظرم هیچ دگمی وجود ندارد كه دیگر كتاب را عوض نكنیم و كتاب را می‌توان تغییر داد. همین كار را با رمان مورد گفت‌وگو هم می‌كردم. در طول این مدت مدام می‌خواندم و دستكاری می‌كردم.
 

 

می‌توان گفت كه این یك ویژگی تئاتری است كه متن در هر اجرا در حال زایش است.
البته؛ می‌شود چنین برداشتی هم داشت. مثلا در فاصله این چند سال نقطه‌گذاری‌های من تغییر كرده است. نقل‌قول‌هایم هم همین‌طور و طبعا در تجدید چاپ «سیاهی چسبناك شب» یا همین رمان حاضر این تغییرات را اعمال كردم.
 

 

صحبتی مطرح كردید درباره فرم. به ویژه در صفحات آغازین كتاب كه خواننده تازه دارد با اثر آشنا می‌شود، فرم سناریویی یا نمایشنامه‌‌ای خود را به نوعی نشان می‌دهد. حتی جاهایی شبیه شعر می‌شود و می‌بینیم كه مثلا برخی از جملات فعل ندارند.
از نظر فرم متن اگر بگویید، بیشتر سینمایی است. اصلا قطع‌هایش فیلمنامه‌ای است. از نظر نثری البته نثر خود من است كه همیشه كوتاه است و موجز و بریده و گاه ساختمان جمله به هم ریخته است و همان‌طور كه می‌گویید جمله‌های بی‌فعل هم زیاد دارم ولی این دیگر ضرباهنگی خاص دارد. نثر و زبان این رمان دیگر مثلا نثر تغزلی «این برف كی آمده» یا «سیاهی چسبناك شب» یا نثر ژورنالیستی «سرش را گذاشت روی فلز سرد» نیست. ولی فرم، كلا سینمایی است و به هر حال تحت تاثیر «مكبث» بوده‌ام.
 

 

«مكبث» در طول تاریخ بارها اجرا شده و همچنان بسیاری از هنرمندان شاخص آرزوی اجرای آن را دارند. از آغاز قصد داشتید رمان‌تان را بر اساس «مكبث» اثری بنویسید یا در پروسه نگارش آن فكر كردید می‌توان به «مكبث» هم ارجاعی داشت؟
از آغاز این قصد را داشتم. درست است كه برخی «شاه لیر» یا «رومئو ژولیت» را خیلی شاخص می‌دانند ولی به نظرم «مكبث» بهترین كار شكسپیر است.
 

 

چرا؟
چون اولا موضوعی را مطرح می‌كند كه همان‌طور كه می‌بینید، در قرن بیست و یكم همچنان كاربرد دارد. در حالی‌كه دیگر «رومئو و ژولیت» را به این شكل نمی‌توان استفاده كرد مگر اینكه مانند فیلم «رومئو می‌میرد» كه جت لی بازی می‌كرد به آن بپردازید و متن را ببرید در حال و هوای فیلم‌های چینی و تایوانی و بزن بزن كار كنید. یا مثلا در مورد «اوتللو»، واریاسیون كاملا تازه‌ای ارایه دهید تا اینكه یك نفر به خاطر یك دستمال همسرش را بكشد. آن متن‌های شكسپیر كه همیشه و هنوز و حتی تا قرن بیست و هشتم هم همچنان جای كار دارد، آثاری است كه آلمانی‌ها از آنها به عنوان درام‌های شاهانه یاد می‌كنند. مانند «ریچارد سوم» یا «شاه لیر» و... چون همچنان موضوعاتی مانند جنگ و جاه‌طلبی و مساله قدرت و غیره وجود دارد. «مكبث» هم از این نظر بهترین است كه شخصیت‌پردازی‌هایش خیلی ویژه است. همان موضوع‌های همیشگی كه گرفتارش هستیم. جاه‌طلبی. قدرت‌طلبی. نقش تعیین‌كننده زن‌ها، خیانت و غیره. شاید خود مكبث هم از اول می‌داند كه نمی‌تواند نقشش را تا به آخر پیش ببرد اما با وسوسه زن چنین می‌كند و آن جادوگران و غیره. و به همین دلایل فكر می‌كنم یكی از بهترین آثار شكسپیر است. از آغاز قرار بود این رمان بر اساس مكبث نوشته شود. منتها شكل اولیه كمی حالت نیمچه كمدی داشت. اما بعد دیدم اصلا شدنی نیست و نمی‌توان اثری به این عظمت را كمدی كار كرد. البته موضوع همین بود یعنی داستان درباره مفاسد اقتصادی در ایران بود ولی كمی خنده‌دار!
 

 

جالب است؛ سال‌ها پیش نمایشی به نام «ها هملت» در جشنواره تئاتر فجر اجرا شد كه اتفاقا «هملت» را به شكل كمدی كار كرده بود اما همان زمان هم تعدادی از دوستان كه تعصب زیادی روی شكسپیر داشتند، برآشفتند و گفتند مگر می‌شود تراژدی «هملت» را به صورت كمدی اجرا كرد. گویی یك‌سری از علاقه‌مندان شكسپیر چنین نگاهی دارند كه مثلا نباید «هملت» را كمدی كار كرد. ظاهرا شما هم در برخورد با «مكبث» چنین نگاهی داشته‌اید.
تا حدودی؛ متوجه شدم این احتمال وجود دارد كه حاصل كار یك كمدی ایرانی بشود. مثلا شبیه آنچه صدا و سیما پخش می‌كند. البته ممكن است كسی هم پیدا شود و یكی از آثار شكسپیر را روحوضی اجرا كند ولی واقعا چنین چیزی نیست. اگر شما بخواهید كارتان قدری در حالت طنز برود كه خنده بگیرد، شبیه آن اجرایی می‌شود كه سال گذشته از «هملت» توسط گروهی آلمانی در جشنواره تئاتر فجر دیدیم كه آن نمایش هم بر اساس بازی بازیگر بود و بازی‌ او آنقدر قوی بود كه همه را تحت‌تاثیر قرار می‌داد. ولی در مورد این رمان از اول نگاهم به «مكبث» بود و البته به جز این كار، در نظر دارم دو كار دیگر از شكسپیر را هم اقتباس كنم. به هر حال ما انگار هنوز در قرون وسطی داریم زندگی می‌كنیم و همچنان می‌توانیم شكسپیر را به زمان حاضر تعمیم دهیم.
 

 

درست است و به خوبی توانسته‌اید بحث قدرت را در جامعه امروزین ما مطرح كنید. اما آیا از آغاز هم قرار بود این بحث در همین سطح از جامعه ما مطرح شود؟
فكر می‌كنم قشری كه امروز فساد اقتصادی را در ایران به وجود آورده،‌ آدم‌های بی‌ریشه و بی‌فرهنگی هستند كه به جاهایی وصلند و كارهایی می‌كنند. اما ایده من از اول همین بود. پروژه‌ اول كه كمی كمدی بود، شخصیت‌هایش به اصطلاح «بازاری» بودند چون همین موضوع را می‌توانید به بازار سنتی هم ببرید. البته در اینجا دیدم بهتر است این كار را نكنم.
 

 

از لیدی مكبث گفتید یا همان «سمیرا» در رمان شما. در پرانتز بگویم از كمرنگ بودن حضور این كاراكتر در رمان شما خوشحالم چون فارغ از نگاه جنسیتی، نمایشنامه «مكبث» به نوعی ضد زن است. یعنی همه آتش‌ها از زیرسر لیدی مكبث بلند می‌شود. در رمان شما حضور كمرنگ این شخصیت برای من به عنوان یك خواننده زن خوشایند است. اما اصولا هم نقش و حضور زنان در اثر شما كمرنگ است.
چون در این قشر اصلا زن‌ها نقشی ندارند. الان شما فقط از آقازاده‌ها صحبت می‌كنید. از خانم زاده‌ها صحبت نمی‌كنید. اصلا زنی را نمی‌بینید. تمام بزرگانی كه با چند میلیارد دلار گرفتندشان، همه مرد هستند و فقط یك زن بوده تا به حال. بقیه همه مرد هستند اصلا زن در این قشر جایی ندارد. شاید مثل سمیرا پشت پرده باشند ولی زن برای آنها مانند همان صحنه مولودی است كه الان در رمان كمرنگ‌تر شده و حضور و نقش زنان تنها در این حد است كه دور هم جمع شوند و طلاهای‌شان را به رخ یكدیگر بكشند و... واقعیت این است كه زن در این قشر جایی ندارد.
 

 

بله فضا بسیار مردانه است. حتی شوخی‌ها به تناسب شخصیت‌ها همه مردانه است و نمی‌گویم ضعف كار است و ویژگی آن است.
ویژگی هست ولی واقعیت هم هست. مردان ایرانی هرگز درباره زنان‌شان با هم شوخی نمی‌كنند. ما اگر بخواهیم با هم شوخی كنیم یا درباره خودمان حرف می‌زنیم یا از مسائل جنسی خودمان می‌گوییم. مثلا هرگز درباره خواهر یكدیگر شوخی نمی‌كنیم. به خصوص در این قشر كه به هر حال مذهبی هستند و اعتقاداتی دارند و ممكن است فسادی هم داشته باشند. بنابراین هیچ زمانی زن در جمع حضور اینها وارد نمی‌شود.
 

 

به یكسری چیزها خیلی اشاره‌وار می‌پردازید. مثل رابطه ریزآبادی و سمیرا كه همه‌چیز را خیلی ملایم مطرح می‌كنید. آیا این هم به دلیل ذات این اثر بوده یا ممیزی و ملاحظات دیگر؟
خیر. این هم به دلیل برداشت خود من از ادبیات است. اگر این رمان را در سوییس هم می‌نوشتم، همین بود. می‌توانستم با جمله‌پردازی و غیره و غیره تا ۳۰۰ صفحه هم پر كنم. ولی كل این كار و كل كارهای خودم ایجاز دارد، فقط اشاره است و مثلا می‌شد گفت‌وگوی مالكی با نجفی كه شاهد قتل بوده را در بیست و سی صفحه نوشت. اما چرا؟ از نظر من نصف صفحه كافی است. یا صحنه دیگری كه مشخص می‌كند زن و شوهر با هم مغازله‌ای داشته‌اند. فقط به بیان این بسنده شده كه موهای مرد به بدن زن چسبیده و همین كافی است یا همان صفحه‌ای كه از اخوان با یك موجود مذكر فیلم می‌گیرند و این صحنه واقعا همین است و سانسور اصلا نقشی در پرداخت آن نداشت. می‌توانستم آن صحنه را باز كنم و بگویم دوربین را كار گذاشته‌اند و چه و چه. ولی كاملا به اشاره می‌گذرم. هرچند می‌دانم برخی متوجه موضوع نشده‌اند چون همین اشاره‌ها كافی است و ان‌شاءالله همه مخاطبان متوجه می‌شوند. تنها صحنه‌ای كه قدری گسترده‌تر است، صحنه كولی‌هاست كه بیشتر از همه طولانی است ولی بقیه صحنه‌ها با ضرباهنگ بسیار تندی جلو می‌روند.
 

 

شخصیت‌های داستان همه با فامیلی نامیده می‌شوند به جز دو برادرها، ناصر و منصور در حالی‌كه اینها همه اقوام یكدیگر هستند اما حتی وقتی در رابطه زن و شوهری قرار می‌گیرند، باز هم به نام خانوادگی نامیده می‌شوند و ما نام كوچك شخصیت‌ها را متوجه نمی‌شویم.
احتمالا شما كمتر با گروه‌های مردانه و به خصوص با این قشر پولدار در تماس بوده‌اید. اما واقعیت این است كه آنها به همین شیوه یكدیگر را خطاب می‌كنند و همه فامیلی را به جای نام به كار می‌برند یا حاج آقا. مگر اینكه خیلی به یكدیگر نزدیك باشند مثل ناصر و منصور كه برادر هستند. به جز این، تعداد اسامی در كار زیاد می‌شد و بهتر بود هر شخصیت را فقط با یك نام مشخص كنیم تا اینكه هم نام داشته باشد و هم فامیلی.
 

 

فرمودید سه بار نام رمان را عوض كرده‌اید. به دلیل همان بازنویسی‌هایی بود كه انجام می‌دادید؟
خیر. به دلیل ممیزی بود و فكر می‌كردیم شاید با نام جدید بتواند مجوز بگیرد. خود من یك بار برای پیگیری كار این كتاب به ارشاد رفتم و یك راهنمایی كوچك كردند و آنجا به من گفتند لازم نیست اسم را هم عوض كنید ولی فكر كردم شاید این اسم بهتر باشد و نام قبلی را عوض كردم. در كل سه بار اسم عوض كرد كه البته هر سه اسم نقل قول‌های «مكبث» است.
 

 

رمان‌تان خیلی تلخ و سیاه است. هیچ روزنه‌ای از امید یا راه رستگاری وجود ندارد. حتی یك لكه نور...
خب موضوعش تلخ و سیاه است. این عكسی را كه اخیرا در فیسبوك دست به دست می‌شد دیدید؟ عكس خاوری در كازینوی كانادا. لكه امیدش كجاست؟ یا همین صحبت‌های اخیر كه خیلی تلخ است، خیلی. حاضرم در این باره مقاله‌ای بنویسم و به دیوار بزنم. بنابراین اصلا امیدی نیست. شما در این طبقه چه امیدی می‌بینید؟ تلخ است چون واقعیت این موضوع تلخ است. زمانی ١٢٠ میلیون تومان شهرام جزایری خیلی بالا بود اما الان شما از ١٢٠ میلیارد صحبت می‌كنید آن هم به دلار نه تومان. پس خیلی تلخ است.
 

 

و انگار هیچ چاره‌ای هم وجود ندارد.
ندارد. اگر بتوانید برای آن وضعیت چاره‌ای پیدا كنید، برای خیلی چیزهای دیگر هم می‌توانید راه چاره بیابید.
 

 

ولی فكر نمی‌كنید بهتر بود كمی با مخاطب‌تان مهربان‌تر می‌بودید؟
خب مخاطب می‌تواند با آگاهی از این از وضعیت خودش تصمیم بگیرد. یكی از دوستان می‌گفت ضرباهنگ این كتاب خیلی سریع است كه در پاسخ به او گفتم چون بلایی كه سرت می‌آید آنقدر سریع است كه اصلا متوجه نمی‌شوی بنابراین باید ریتم كتاب تند باشد.
 

 

داستان در شخصیت‌ها و قشری اتفاق می‌افتد كه خیلی مذهبی هستند اما همه نوع جنایتی در میان آنها رخ می‌دهد. از قتل و قاچاق و فساد مالی و. . . بعد می‌بینیم كه زن‌های‌شان نذر می‌كنند و مولودی می‌روند و اینها همه نوعی تناقض است.
اینگونه ظاهرسازی‌ها واقعا هست. تظاهر به مذهبی بودن و در درون هم اعتقاداتی داشتن. البته آن نذر كامل اعتقادی است و فكر می‌كنند با این شعائر دینی می‌توانند گناه‌های‌شان را پاك كنند.
 

 

آقای حسینی‌زاد! می‌دانیم سال‌ها پیش نمایشنامه می‌نوشته‌اید. هرگز به انتشار نمایشنامه‌های‌تان یا نوشتن نمایشنامه‌های تازه فكر نكردید؟
نوشتن را با نمایشنامه‌نویسی شروع كردم. اما نه! به این فكر نكردم كه دوباره نمایشنامه بنویسم چون خیلی آدم ایده‌آلیستی نیستم كه به قول آلمانی‌ها برای كشوی میزم نمایشنامه بنویسم. پیش از انقلاب، یك نمایشنامه نوشتم كه برنده جایزه هم شد، قرار بود آقای انتظامی آن را همان زمان با شهره آغداشلو و... اینها اجرا كند اما بعد به تلاطم‌های انقلاب برخورد كرد و نشد. قبل و بعد انقلاب دو نمایشنامه دیگر نوشتم بر اساس شاهنامه. یكی بر اساس داستان سیاوش. یكی بر اساس حمله اعراب و ماجرای یزدگرد كه خواندند و گفتند به به. عالی! یكی از آقایان قصد داشت آن را اجرا كند كه همزمان شد با اجرای نمایشنامه «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی ! انگار كه مثلا یك بار پرداختن به یزدگرد كافی است! اما بعد در تئاتر ترجمه‌های زیادی داشتم ولی دیگر دنبال نوشتن نرفتم.
 

 

 

به شكلی دیگر به علاقه‌تان پاسخ دادید.
بله. از برشت، میلر، از نمایشنامه‌های جدید آلمانی و... ترجمه كردم. نمایشنامه‌هایی هم ترجمه كردم كه چاپ نشدند مثل «جزیره» آتول فوگارد كه یكی از بچه‌های تئاتری آن را از من گرفت. فردوس كاویانی همان نمایشنامه را اجرا كرد كه نمی‌خواهم بگویم ترجمه من بود ولی به نام «جزیره» اجرا شد. یا نمایشنامه «اركستر زنان آشوویتس» كه من ترجمه كرده‌ام و جالب است كه در تهران همین نمایشنامه را با همین نام اجرا كردند و وقتی یكی از دوستان تئاتری به كارگردان گفته بود دست كم نام مترجم را در بروشور قید می‌كردید، ایشان گفته بود خودم ترجمه كرده‌ام. در حالی‌كه اصلا نام این نمایشنامه به زبان انگلیسی چیز دیگری است. «اركستر زنان آشوویتس» بر اساس ترجمه آلمانی است و متاسفانه این كارها را هم انجام می‌دهند. مثلا از رمان دورنمات «قاضی و جلادش» فیلم سینمایی درست كرده‌اند. فكر كنم صدا و سیما هم تهیه كننده است. در یك ورسیون ایرانی. هیچ نامی هم از مترجم اثر نیست.
 

 

اما چرا نوشتن را دیر شروع كردید؟
به این دلیل كه ترجمه، خود، جایگزین نوشتن است به ویژه وقتی می‌خواهید ترجمه خلاقی داشته باشید، باید از شم ادبی خود استفاده كنید و به این دلیل به نوعی جایگزین نوشتن بود. اگر آن سه‌گانه‌های مرا خوانده باشید، پاساژهای به‌شدت اتوبیوگرافیك دارند و چیزهایی بود دوست داشتم بنویسم. البته دیر به قول شما. پیش از آن نیازی به نوشتن حس نمی‌كردم و ترجمه این نیاز را جبران می‌كرد. فقط خواستم فكرهایی از خودم را پیاده كنم كه حاصلش شد آن داستان‌ها و بعد ادامه پیدا كرد.
 

 

ولی ظاهرا به مذاق‌تان خوش آمد و دچارش شدید.
بله درست است. شما می‌توانید درباره چیزهایی بنویسید كه شاید در ترجمه، آنها را پیدا نكنید. بسیاری از دوستانم می‌گویند ترجمه را رها كن و بنویس ولی گاهی فكر می‌كنم كتاب‌هایی هست كه ارزش ترجمه و معرفی شدن دارد. به هر حال هر دو كار نوشتن و ترجمه، یكدیگر را بالانس می‌كنند.
 

 

خودتان الان كدام یك را بیشتر ترجیح می‌دهید؟
دلم می‌خواهد بنویسم. همانطور كه گفتم دوستانی هم هستند كه می‌گویند فقط بنویس. ولی باز هم می‌بینم شدنی نیست چون چیزهایی هست كه دوست دارم آنها را ترجمه كنم ولی خودم نوشتن را بیشتر دوست دارم. مدت‌هاست به همین رمانی فكر می‌كنم كه گفتم قرار است آداپته‌ای از اثر دیگری از شكسپیر باشد ولی هنوز نوشتنش را آغاز نكرده‌ام. یا رمانی دیگر كه موضوع دیگری دارد كه البته هیچ ربط مستقیمی به نمایشنامه شكسپیر ندارد ولی می‌تواند ملهم از یكی دیگر از آثار شكسپیر باشد كه هنوز كار بر آن را آغاز نكرده‌ام اما دوست دارم هر دو اثر را بنویسم.
 

 

احتمالا از آن نویسندگانی هستید كه از آغاز تصویر كارتان را تجسم می‌كنید و تصویری می‌نویسید.
بله خیلی زیاد. حتی از همان اولین جمله. شاید شش ماه فقط همان جمله اول در ذهنم تكرار می‌شود. و بعد شروع می‌كنم. البته خیلی كوتاه‌نویس هستم و نگارش رمان برایم سخت است. تا حالا دو، سه داستان بوده كه قصد داشته‌ام در قالب رمان بنویسم ولی دیده‌ام در ده صفحه كافی است و درست نیست بیهوده آن را گسترش دهم و به همین دلیل به داستان كوتاه تبدیل شده.
 

 

این كوتاه‌نویسی به دلیل روحیه خودتان است؟ زیرا برخی از دوستان این شیوه را به دلیل كم‌حوصلگی مخاطب امروز انتخاب می‌كنند.
نه. ربطی ندارد. خودم داستان كوتاه خیلی دوست دارم. اگر قرار به رعایت حال و روز زمانه بود كه باید الان ده تا رمان آبكی نوشته بودم! می‌دانید دوستانی هستند كه مثلا در همین كانال‌های تلگرامی به داستان كوتاه فحش می‌دهند و علنا توهین می‌كنند كه كسی داستان كوتاه می‌نویسد، اصلا ادبیات را نمی‌فهمد! اگر قرار بود به سبك آنان كار كنم خب رمانی چند صفحه‌ای می‌نوشتم و تمام؛ ضمن اینكه معتقدم نوشتن داستان كوتاه از نگارش رمان، سخت‌تر و نیازمند خلاقیت بیشتری است. كلا این ژانر را دوست دارم.
 

 

برخی از دوستان نویسنده می‌گویند وقتی شروع به نگارش می‌كنیم، از آغاز نمی‌دانیم قرار است به كجا برسیم. یعنی اثرشان در پروسه نوشتن شكل می‌گیرد. اما ظاهرا شما مقصدتان را می‌دانید.
بله. آدم خودش می‌داند. البته این هست كه در پروسه نوشتن اصلا اثر زیر و رو می‌شود. حتی داستان كوتاهی دارم كه تا به چاپ برسد واقعا صد و هشتاد درجه تغییر كرده است. چون شما مدام در حال تغییر دادن هستید. ولی معمولا نویسنده می‌داند چه می‌خواهد. به هر حال چارچوب داستان باید در ذهن‌تان باشد. بعد جزییات به ذهن‌تان می‌آید.
 

 

چرا دوست دارید درباره مرگ بنویسید؟
پیش از این هم گفته‌ام چون به هر حال قطعی‌ترین بخش زندگی است. هیچ چیز دیگری را نمی‌توانید این اندازه قطعی بدانید؛ ضمن اینكه من دیر هم شروع به نوشتن كردم و مراحلی را پشت سر گذاشته بودم و به این مرحله نزدیك‌تر هستم.
 

 

برنامه‌ای برای ساخت ورسیون سینمایی رمان‌تان دارید؟
این موضوع هم مثل دیگر موارد دنیای هنری ادبی ما ایرانی‌هاست! فكر می‌كنم یكی از بهترین جملاتی كه در این سال‌ها باب شده این است كه همه‌چیزمان به همه‌چیزمان می‌خورد! صحبت‌هایی شده برای ساخت سینمایی یكی از داستان‌هایم. ولی مثلا كارگردان گفت آخرش را كه از نظر من بهترین جای اثر است، باید تغییر بدهیم! كارگردان دیگری آمد برای داستان دیگری. گفتم لطفا تمام نوشته‌های من و حتی ترجمه را بخوانید تا با دنیای من آشنا شود. رفت! این كتاب پیش از اینكه رمان شود، به صورت فیلمنامه دست زاون قوكاسیان بود و اصلا ایده‌ای برای رمان شدن آن وجود نداشت. اما گفته بودند از نظر لوكیشن و هزینه و اینها برای ساخت در ایران دشوار است.
 

 

بحث مضمون كار در بین نبود؟
خیر. تنها مساله‌ای كه مطرح شده بود، تعدد لوكیشن‌ها و هزینه بالای ساخت بود.
 

 

شما به زبان آلمانی تسلط كامل دارید و بخش زیادی از عمرتان را در این كشور گذرانده‌اید. زمان نوشتن رمانی از خودتان گیر و گرفتی برای‌تان ایجاد نمی‌كند كه بخواهید از آن فضا بكنید؟
خیر چون به هر حال بیشتر عمرم را در اینجا سپری كرده‌ام و آنجا هم كه بودم، واقعا ایرانی كاملی هستم. خیلی زیادی ایرانی هستم. شاید كمی زیادی. اصلا دلم نمی‌خواهد مدتی طولانی از ایران دور بمانم. ولی این حرف از این نظر درست است كه در زبان تاثیر دارد. یعنی زمان نوشتن تاثیر دارد. چون به هر حال بیشتر ترجمه كرده‌ام و كلنجاری رفته‌ام تا بتوانم این دو زبان كاملا ناهمگن را به هم نزدیك كنم، می‌دانم بر فارسی‌ام تاثیر گذاشته است.
 

 

همین موجزنویسی شما به زبان آلمانی برنمی‌گردد؟
خیر. این ویژگی كه به تاریخ بیهقی و مولوی و نثر ابراهیم گلستان برمی‌گردد كه حق بزرگی بر گردن من دارند. ولی از این جهت حرف‌تان درست است كه قدرت كلام در آلمانی خیلی زیاد است. مثلا با یك فعل یا یك جمله كوتاه، شما یك عالم تصویر و مفهوم به دست می‌دهید. چون در فارسی همیشه ترس از پرگویی دارم، سعی می‌كنم گزیده‌گویی كنم. این احتمالا تحت تاثیر آلمانی است.
 

 

تا به حال در محافل ادبی و روشنفكری آلمانی داستان‌های‌تان را خوانده‌اید؟
چندین بار. تقریبا همه آنان معتقدند فضای داستان‌ها غریب است ولی چون خودم داستان‌هایم را به آلمانی برمی‌گردانم، طبعا تغییراتی می‌دهم و هرگز آن را ترجمه مطلق نمی‌كنم.
 

 

به فكر انتشار داستان‌های‌تان در آلمان نیستید؟
چرا می‌توان چنین كرد. ولی خیلی این موضوع را پیگیری نكرده‌ام. چون اگر قرار است كارتان را در آنجا منتشر كنید، حتما باید درست و درمان باشد. اگر قرار باشد در یك انتشاراتی بی نام و نشان و مثلا با تیراژ ٤٠٠ نسخه منتشر شود كه بهتر است این اتفاق نیفتد.
 

 

معمولا دوستان نویسنده می‌گویند آنچه از ادبیات معاصر ما در دیگر كشورها منتشر می‌شود، بیشتر برای مطالعات ایران‌شناسی دانشگاه‌هاست و كمتر به دست كتاب خوان‌های معمولی می‌رسد.
نه به این شدت كه می‌گویید، اما كم و بیش. طوری نیست كه مثلا این ترجمه‌ها را در كتابفروشی‌ها ببینید. ولی كم ‌كم مخاطب خود را پیدا می‌كند. فكر می‌كنم سیاست ناشران‌شان این طور است كه كمی هم ادبیات فارسی داشته باشیم. ولی خیلی برای‌شان جدی نیست و بیشتر حالت تزیینی دارد. انتشاراتی‌های بزرگ ویترین‌های بزرگی دارند و دوست دارند از هر زبانی كتابی داشته باشند.
 

 

خود ما چه می‌توانیم بكنیم برای معرفی بهتر ادبیات معاصرمان؟
اگر با جریان ادبی دنیا آشنا شویم و به روز بنویسیم، به هر حال خریدار دارد. هرچند وقتی پای ترجمه به میان می‌آید بیشتر بازار كتاب دنیا لااقل در آلمان، در اختیار ادبیات انگلیسی زبان است، باز هم فكر می‌كنم اگر با روند روز دنیا پیش برویم، می‌توانیم خواهان داشته باشیم.
 

 

یك سوال هم دارم به عنوان پرسش پایانی كه نوعی كنجكاوی شخصی است. ظاهرا شما نقاشی هم می‌كشید. هیچ‌وقت فكر نكرده‌اید نقاشی‌های‌تان را در نمایشگاهی به نمایش بگذارید؟
(می‌خندد) خیر خانم! در سبك آبستره و اكسپرسیونیستی نقاشی می‌كنم. به ندرت. می‌شود هم ارایه‌شان كرد. نقاشی‌هایم مثل داستان‌هایم است. روی برخی از آنها چهار بار كشیده‌ام. عكس هم می‌گیرم. بعضی دوستان و افراد خانواده هم توصیه می‌كنند كه نمایشگاه بگذار و غیره. ولی واقعا داستان در دیزی و حیای گربه است. زرنگ باشیم و بتوانیم گلیم‌مان را از ادبیات بیرون بكشیم، خودش خیلی است!

 


منبع: اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: