1396/4/31 ۱۳:۴۲
در تاریخ معاصر ایران كمتر واقعه یا رویدادی است كه به اندازه ماجراهای نیمه دوم دهه ١٣٢٠ خورشیدی موجب حرف و حدیث شده باشد، منظور وقایع موسوم به نهضت ملی شدن صنعت نفت است كه از سالهای میانی این دهه آغاز شد و با شكلگیری جبهه ملی در ٢١ آبان سال ١٣٢٨ خورشیدی و تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در ٢٩ اسفند سال ١٣٢٩ ادامه یافت و به برآمدن نخستین دولت دكتر محمد مصدق در ٧ اردیبهشت ١٣٣٠ انجامید
تاریخ پژوهی یا فوتبال سیاسی؟ سیاستزدگی پژوهش در ایران و «خودمورخ پنداری سیاستمداران» ٣٠ تیر ١٣٣١ خورشیدی ٦٥ سال از قیام مردمی ٣٠ تیر گذشت
محسن آزموده: در تاریخ معاصر ایران كمتر واقعه یا رویدادی است كه به اندازه ماجراهای نیمه دوم دهه ١٣٢٠ خورشیدی موجب حرف و حدیث شده باشد، منظور وقایع موسوم به نهضت ملی شدن صنعت نفت است كه از سالهای میانی این دهه آغاز شد و با شكلگیری جبهه ملی در ٢١ آبان سال ١٣٢٨ خورشیدی و تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در ٢٩ اسفند سال ١٣٢٩ ادامه یافت و به برآمدن نخستین دولت دكتر محمد مصدق در ٧ اردیبهشت ١٣٣٠ انجامید؛ دولتی كه اگرچه مستعجل بود و تا ٢٥ تیرماه سال ١٣٣١ خورشیدی یعنی كمی بیشتر از یك سال دوام آورد، اما در مقایسه با دولتهای پیشین به خصوص در دهه پركشاكش دهه ١٣٢٠ خورشیدی بیشترین عمر را داشت، به ویژه كه از همان آغاز دولت نخست مصدق با مشكلاتی اساسی هم در داخل و به خصوص از سوی دربار و هم از سوی نیروهای خارجی به خصوص از طرف بریتانیا مواجه بود. نكته مهمتر آن كه مصدق پس از كمتر از یك هفته و بعد از قیام ٣٠ تیر ١٣٣١ و شكست دولت ناكام احمد قوام بار دیگر بر كرسی نخستوزیری نشست و دولت دوم خود را تشكیل داد، اگرچه اینبار میزان مخالفتها و مشكلاتش صد چندان شد و دولت دومش نیز اندكی بیش از یك سال دوام نیافت و اینبار با كودتا برافتاد. درباره تك تك این وقایع و رویدادها، نیروهای سیاسی داخلی و خارجی دخیل در آن، افراد و شخصیتها و نقش آنها در فراز و نشیب این وقایع تاكنون كتابها و مقالات كثیری نوشته و اسناد و مدارك زیادی نیز منتشر شده است؛ با رویكردها و جهتگیریهای متفاوت. البته تمامی اسناد و مدارك داخلی و خارجی مربوط به این وقایع به خصوص با توجه به حضور پر رنگ نیروهای خارجی درگیر در آن وقایع، هنوز منتشر نشده است، برای مثال هنوز اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا در این زمینه بهطور كامل منتشر نشده است و از سوی كشورهایی چون روسیه نیز كه به واسطه حزب توده یا دیگر نیروهای سیاسی در این وقایع حضور داشتهاند، سند و مدركی منتشر نشده است. وزارت امور خارجه ایالات متحده از این حیث استثناست، چرا كه تاكنون دست كم دو بار اسنادی را درباره این رویدادها منتشر كرده و از گوشهای از نقش ایالات متحده در وقایع مربوط به كودتا و سایر مسائل مرتبط با آن پرده برداشته؛ ضمن آنكه سیاستمداران امریكایی تاكنون چند بار در این زمینه اظهارنظر كردهاند و نقش كشور خود را در مداخله در امور داخلی ایران پذیرفتهاند. در تاریخ ٢٥ خرداد (١٥ ژوئن) سال جاری نیز وزارت امور خارجه ایالات متحده یك جلد از اسناد مربوط به روابط ایران و امریكا در دهه ١٩٥٠ (١٣٣٠-١٣٢٠ خورشیدی) و رویدادهای مربوط به كودتای ٢٨ مرداد علیه دولت دكتر محمد مصدق را منتشر كرد. انتشار این اسناد باعث واكنشها و اظهارنظرهای گوناگونی از سوی صاحبنظران و سیاستمداران شده است؛ ضمن آنكه انتشار خبر این اسناد بر بازار شایعهها و اظهارنظرهای ناموثق و سرسری در فضاهای مجازی دامن زده است و بسیاری غیرمسوولانه سخنانی درباره نقش برخی افراد و چهرهها در این وقایع بیان كردهاند. مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ معاصر و سندپژوه از معدود محققان ایرانی است كه سالهاست به طور تخصصی با اسناد و به خصوص سندهای تازهیاب و تازه منتشر شده سر و كار دارد و در مورد این اسناد خاص نیز به محض انتشارشان خیلی سریع آنها را مطالعه كرده و راجع به آنها تحلیل خاص خود را دارد. به همین منظور سراغ او رفتیم و نظر او را درباره ماهیت این اسناد و زوایای مختلف مربوط به انتشارشان جویا شدیم:
درباره نقش ایالات متحده درباره وقایع مردادماه ١٣٣٢ در ایران حرف و حدیث بسیار است و اظهارنظرهای گوناگونی شده. به تازگی نیز «وزارت امور خارجه امریكا یك جلد از اسناد خارجشده از طبقهبندی محرمانه دولت ایالات متحده در مورد كودتای ١٩٥٣ در ایران را كه همه مدتها در انتظارش بودند منتشر كرد. بر اساس آنچه در تارنمای اداره اسناد امنیت ملی وابسته به دانشگاه جورج واشنگتن امریكا نوشته شده است، این اسناد شامل سوابق مربوط به تشریح برنامهریزی و اجرای عملیات سری در ایران میشود. » نخست بفرمایید ماهیت و محتوای این كتاب چیست؟ در سال ١٩٨٩ میلادی (١٣٦٨ شمسی)، وزارت امور خارجه امریكا مجموعه مشابهی تقریبا در همین حجم و با همین عنوان: Foreign relation of the United States Iran, ١٩٥٤ – ١٩٥١ منتشر كرد كه در دو جلد، توسط آقایان عبدالرضا (هوشنگ) مهدوی و اصغر اندرودی ترجمه و توسط انتشارات علمی منتشر شده است. آنچه الان منتشر شده، بخشهای دیگری از همان مجموعه، در همان موضوع و همان دوره زمانی و نه لزوما ادامه آن است، چرا كه از نظر توالی زمانی (chronologic) این اسناد بعد از مجموعه قبلی قرار نمیگیرد، بلكه اسنادی را در بر میگیرد كه در لا به لای مجموعه پیشین وجود ندارد و جای خالی اسناد منتشر نشده در مجموعه قبلی را پر كرده است. البته یك نكته تخصصی در این میان هست كه در میان تاریخ خوانان غیرحرفهای كمتر به آن توجه میشود. در مباحث تخصصی پیرامون آرشیوهای دولتی مفهومی به نام «وظیفه انتشار اسناد» نداریم، یعنی «انتشار اسناد» جزو وظایف و اولویتهای موسسات دولتی نیست، بلكه آنچه وظیفه دولتها و آرشیوهای دولتی است، «آزادسازی اسناد» است. در واقع انتشار این دو مجموعه یعنی مجموعهای كه ٢٨ سال پیش منتشر شد و مجموعه فعلی، در عمل برای پوشش دادن و پنهان كردن این وظیفه اصلی یعنی «آزادسازی اسناد» و در اختیار محققان قراردادن آنها است. این معضلی است كه در كشورهای مختلف از جمله ایران وجود دارد، یعنی موسسات عمومی و ملی آرشیوی به جای اینكه اسناد خود را آزاد و از طبقهبندی خارج كنند و آنها را در اختیار عموم قرار دهند، گزیدهای از آنها را به صورت هدفمند و گزینشی منتشر میكنند. كاری كه الان در ایالات متحده درباره اسناد مربوط به ایران صورت گرفته، امر مهم، مفید و مسبوق به سابقهای است، ولی این اصل سندها باید بیقید و شرط آزاد و در اختیار عموم قرار داده شوند، نه اینكه بخشهایی از آنها به صورت دلبخواهی و گزینشی، با هر سلیقه و ملاحظهای، منتشر شود؛ در حالی كه ما نمیدانیم بقیه اسناد چیست و دسترسی كامل به اصل همین اسناد هم فعلا میسر نیست.
این الزام یا اجباری كه شما میگویید از كجا ناشی میشود؟ یعنی چرا و بر چه اساسی آرشیوهای دولتی موظفند كه اسناد را آزاد كنند؟ در همه كشورهای دنیا قوانین آرشیوی وجود دارد، مثلا در بریتانیا و سایر كشورهای غربی و به خصوص در امریكا، دوره زمانی خاصی آزادسازی برای هر سندی كه تولید شده، تعیین میشود و بعد از گذشتن این بازه زمانی این سند به طور قانونی باید از طبقهبندی خارج و در اختیار عموم مراجعان گذاشته شود. مثلا این بازه زمانی در بریتانیا قبلا ٣٠ سال بود و الان به مرور به ٢٠ سال تقلیل یافته است. قوانین آزادسازی اسناد در مورد تمام اسناد دولتی صادق است، مگر اینكه به دلایل خاصی انتشار آن سند لطمات فردی یا ملی ایجاد كند كه در آن صورت جلوی انتشار آن سند گرفته میشود. تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، اسناد امنیتی سازمانهای حكومتی اطلاعاتی، امنیتی، جاسوسی و ضدجاسوسی از این قوانین مستثنا بودند كه آنها نیز به تدریج و به كندی از این استثنا خارج میشوند. بنابراین همه كشورها موظفند كه اسناد دولتیشان را بعد از یك دوره تاریخی كه بین ٢٠ تا ٥٠ سال در كشورهای مختلف متغیر است، آزاد كنند.
شما از وظیفه دولتها سخن میگویید. حالا اگر دولتی این كار را نكرد، چه راهكار قانونی برای فشار آوردن به آنها وجود دارد؟ معمولا طبق قانون «دسترسی آزادی به اطلاعات» (freedom of information act) میتوان از تصمیمات دوایر دولتی مبنی بر عدم آزادسازی اسناد شكایت كرد تا در صورت توفیق حقوقی، آن اسناد نیز آزاد شود. این تجربهای است كه اتفاقا من خودم در مواردی راجع به اسناد بریتانیایی داشتم. وقتی محقق سرنخی پیدا میكند كه مجموعه اسنادی به هر دلیلی، آزاد نشده است، میتواند مستقیما یا از طریق وكیل به آن اداره مربوطه كه اسناد را در اختیار دارد، یا به آرشیوهای ملی شكایت كند. این شكایت بر اساس قانون صورت میگیرد، در ایران نیز به تدریج این قانون در حال رسیدن به مراحل اجرایی است ولی هنوز در آغاز راه هستیم. سنگ بنای این ساز و كار در ایران گذاشته شده و الان هم بحث روز است و معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد به خصوص آن را پیگیری میكند. من خودم نیز در دو مورد از میزگردهای مربوط ب شركت كردهام.
اهمیت این قانون در چیست؟ معمولا مسوولان دولتی به دلایل و بهانههای مختلف علاقهمند به آزادسازی یا انتشار عمومی اسناد نیستند. در كشورهایی كه این قانون هست، اگر این اسناد آرشیوی در موعد مقرر آزاد نشوند، فرد میتواند شكایت كند و به شكایت رسیدگی میكند. من سه بار به طور مشخص در بریتانیا در این زمینه شكایت كردهام: نخست درباره اسناد مربوط به اعاده حاكمیت ایران بر جزایر خلیج فارس در سالهای ١٩٦٨ تا ١٩٧١، دوم اسناد مربوط به مناسبات هستهای ایران و بریتانیا در زمان سلطنت پهلوی دوم و سوم اسناد مربوط به ٢٨ مرداد. در دو مورد نخست تا حد زیادی موفق بودم و در مورد سوم تاكنون هیچ گونه موفقیتی نداشتم.
اسنادی كه در این كتاب منتشر شده، حاوی چه اطلاعات تازهای است؟ شما احتمالا این اسناد را بررسی كردهاید، آیا فهم تازهای از وقایع كودتای ٢٨ مرداد در اختیار ما میگذارد؟ من این اسناد را با دقت بررسی كردهام. اگر دنبال این هستید كه این اسناد یافتهها و گزارههای تاكنونی را به طور كلی به هم بزند و كاملا زیر و زبر كند، چنین نیست و چنین اتفاقی در این اسناد رخ نمیدهد. اما اطلاعات ریز و دقیقی از افراد، جریانها و تحولات لحظه به لحظهای كه در نیمه نخست حكومت مصدق (اردیبهشت ١٣٣٠ تا ٣٠ تیر ١٣٣١) به صورت عمومی و به خصوص راجع به نیمه دوم نخست وزیری مصدق (٣٠ تیر ١٣٣١ تا ٢٨ مرداد ١٣٣٢) رخ داد، ارایه میدهد، علیالخصوص در فاصله ٩ اسفند ١٣٣١ تا ٢٨ مرداد ١٣٣٢ كه در واقع اختلافات بین جناحهای داخلی عمیق و گسترده و آشكار شد و مشخص شد كه هیچ راه سازشی میان مصدق و مخالفانش وجود ندارد.
اصولا فهم عمومی یا همان درك و دریافت كلی ما از نهضت ملی شدن صنعت نفت كه به آن اشاره كردید، به چه صورت است؟ باید توجه كرد كه تاریخ نگاری ایرانی ملی شدن صنعت نفت و حكومت مرحوم دكتر مصدق و كودتای ٢٨ مرداد در داخل ایران از ٤ منظر نوشته شده است و این ٤ منظر روز به روز در ادعای خود راسختر و تندتر میشوند: نخست تاریخنویسی چپ، دوم تاریخنویسی ملی، سوم تاریخ نویسی سلطنتطلب و چهارم تاریخنویسی مذهبی. این چهار نحله تاریخنویسی البته در طول بیش از ٦٠ سال اخیر تا حدودی نیز متحول و متطور شده و البته هر یك نیز زیرشاخههای متعددی دارند. یعنی مثلا اگر از دید تاریخ نویسی مذهبی در ٥٠ سال پیش دكتر مصدق خطاكار تلقی میشد، الان خیانتكار نامیده میشود یا اگر از منظر تاریخ نویسی ملی، آیتالله ابوالقاسم كاشانی در ٦٠ سال پیش، به طور مستقل در تضعیف و بركناری مصدق نقش داشت، الان تعابیر تند و ناروایی به كار میرود. از نظر تاریخ نویسی ملی، مصدق و دولت او بری از خطا و اشتباه بوده و مطلقا هیچ اپوزیسیون مستقل و سالمی نیز در برابر او وجود نداشته است. هر چه او و یارانش در هر مقطعی كردند كاملا درست و بری از انتقاد بود و همه مخالفان خطاكار و مزدور بودند. در تاریخ نویسی مذهبی نیز مصدق كاملا خطاكار بوده و سرنگونی دولت او نیز عمدتا به دلیل اشتباهات خودش بوده است. البته باید توجه داشت كه در این نحله از تاریخنگاری، روایت مذهبی سنتی، روایت حامیان آیتالله كاشانی، روایت فداییان اسلام و روایت رسمی تاریخنگاری بعد از انقلاب با هم اختلافات و زاویهبندیهای جدی هم دارند. از نظر تاریخنویسی سنتی چپ، سرنگونی مصدق تركیبی از دخالت خارجی و محافظهكاری او بود. این تاریخنگاری در ابتدا مصدق را محافظهكار اشرافی ضدمردمی میدانست، ولی به تدریج به سمت هواخواهی از مصدق نزدیك شد و پس از فروپاشی شوروی عملا با تاریخنگاری ملیگرا هم رای شد. تاریخنویسی سلطنتطلب نیز اساسا بركناری دولت مصدق را اقدامی قانونی و داخلی و حاصل اشتباهات و خیانات او میداند و حادثه ٢٨ مرداد را نه یك كودتا با حمایت خارجی كه یك «قیام در راه سلطنت» و حركتی ملی علیه یك نخستوزیر معزول و یاغی و به سود شاه مملكت میداند. تاریخنویسی ملی و چپ از یك سو و تاریخنویسی مذهبی و تاریخنویسی سلطنتطلب از سوی دیگر در طول این ٦ دهه از جهت رویكردهایشان به وقایع تاریخی تا حدی به یكدیگر نزدیك شدهاند. مثلا در این اسناد مطالبی مییابیم در مورد اینكه چطور نیروهای بریتانیایی و امریكایی توانستند اختلافات میان جناحهای داخلی را برجسته كنند و به آنها جهت ببخشند، تا همه راهكارهای اصلاح در داخل را بسته و قفل نشان داده و مذاكرات بینالمللی را هم به بنبست بكشانند.
می توانید مثالی در این زمینه بزنید؟ بله، مثلا اگر روحانیت و جامعه مذهبی نگران این بود كه مصدق به سمت نیروهای چپ گرایش پیدا میكند، این نیروهای وابسته به بریتانیا و امریكا بودند كه موفق شدند با اغراق در این مساله، به جامعه مذهبی این مساله را القا كنند كه مصدق در حال یكی شدن با حزب توده است، دولت مصدق در اداره امور ناتوان است و بنابراین حزب توده و شوروی در حال قدرت گرفتن در ایران هستند و بنابراین انتخاب شما میان شاه و كمونیسم است. یعنی كاملا نیروهای مذهبی را در یك دوراهی ناگزیر قرار میدادند. در مورد مصدق نیز به این صورت بود كه به او القا میكردند كه نیروی اپوزیسیون سالم و مستقل وجود ندارد و هر جا اپوزیسیون هست خائن و وابسته است و اساسا هر انتقادی از مصدق به معنای خیانت به كشور است و هیچ راه تعامل و سازشی با منتقدان داخلی وجود ندارد. البته باید توجه داشت كه در جدال بین كاشانی و مصدق، هر دو جناح به تدریج به این نتیجه رسیدند كه نیازی به طرف مقابل نداشته، بدون كمك دیگری میتواند كار ملی شدن نفت و تبعات آن را به سامان برساند و هیچ راهی برای سازش و مماشات و تقسیم قدرت وجود ندارد. توقعات كاشانی از مصدق گاه بجا ولی گاه بالا بود. در سپهر سیاست زمینی، آن هم از نوع ایرانی، كاشانی به عنوان ناجی مصدق در سی تیر متوقع سهم خود از قدرت بود و با سوء محاسبه به زیر كشیدن مصدق را نیز مثل قوام سی تیر شدنی و سهلالوصول میدانست. ولی مصدق نیز خود را بیاعتنا و بینیاز به كاشانی میدانست و او نیز با سوءمحاسبه فكر میكرد كه مردم كاملا با او هستند و طیفهای مذهبی كه از قضا با هم یكدل هم نبودند (كاشانی و فداییان اسلام) تاثیری بر ادامه كار او نمیتوانند داشته باشند. در این معركه، اسناد تازه منتشر شده به خوبی نشان میدهد كه چطور ماموران امریكایی- بریتانیایی سعی داشتند همه جناحها را به بنبست رسیدن مصالحه و كمرنگ نشان دادن رقیب برای انجام پروژه نهایی سرنگونی دولت مصدق متقاعد كنند. پروژهای كه خود مصدق و دولت او نیز مانند مخالفانش، دانسته یا ندانسته در تسریع و تسهیل آن سهیم بود.
شما به چهار جریان اصلی تاریخنویسی ایرانی نهضت ملی و كودتای ٢٨ مرداد اشاره كردید. آیا انتشار اسنادی از این دست به قوت گرفتن یا ضعیف شدن هیچ كدام از این گرایشها كمك نمیكند؟ یا صرفا باعث میشود هر كدام از این گرایشها راسختر و رادیكالتر شوند؟ به خاطر جو بهشدت سیاستزده پژوهش در ایران یكی از مصیبتهایی كه انتشار این اسناد در ایران به بار میآورد، این است كه این اسناد به قول معروف هنوز مركب چاپشان خشك نشده و بسیاری هنوز اصل آنها را ندیده و ورق نزدهاند، چه برسد به اینكه دقیق بخوانند، در همان ثانیههای اول شروع به گمانهزنی و تحلیل و ارزیابی دقیق میكنند. شاهد این بودیم هنوز این اسناد آنلاین نشده بود كه برخی گفتند حالا كه خیانت كاشانی محرز شده، پس اسم خیابان كاشانی را عوض كنیم و آن را مصدق بنامیم! یا در طرف مقابل روزنامهای سرمقاله میزند كه این اسناد نشاندهنده تكرار بازیهای دولت است و دولت مصدق را به دولت روحانی تشبیه میكند و میگوید این یك دولت در حال سقوط است. متوجه هستید كه مساله من اساسیتر از نامگذاری یك خیابان و مطالبه در دست داشتن خیابانی به نام مصدق در تهران است. یكی از معضلات عدم توجه دقیق به اسناد تاریخی این است كه در ایران به این نوع منابع در جوی بهشدت سیاستزده توجه میشود. در چنین جوی سیاستمدارانی كه خواسته یا ناخواسته حالت «خود مورخ پنداری» دارند، وارد صحنه میشوند و مثل همه مسائل دیگر تاریخ و تاریخ نویسی و اسناد تاریخی را ابزار و دستمایه فوتبال سیاسی داخلی و وسیله آبروبری و آبروخری از این و آن قرار میدهند.
*اتفاقا موضوع آیتالله كاشانی این روزها در رسانهها و شبكههای اجتماعی نیز زیاد مطرح میشود. بله، مثال جالبی در این زمینه هست كه بهتر است به آن اشاره شود. در تمام این ١٠٠٧ صفحهای كه منتشر شده، بیش از چهارصد بار نام آقای كاشانی آمده است، به این مضمون كه كاشانی میخواهد دولت مصدق را ساقط كند و از آن ناامید است و میتوان از موقعیت او استفاده كرد. این تعبیر در مقطع شش ماه آخر عمر دولت دكتر مصدق درست است، زیرا به هر حال در ماههای پایانی منتهی به مرداد ١٣٣٢، آیتالله كاشانی اپوزیسیون اصلی دولت مصدق بود و با دولت مصدق به روندی سازشناپذیر رسیده بود. هر اپوزیسیونی قصد دارد كه حكومت حاكم را كنار بزند و خودش به قدرت برسد. اما در این اسناد مطلقا نمیبینیم كه جایی ثابت شود كه كاشانی با امریكاییها همكاری كرده و پول گرفته است. البته در حد حدس و گمان و «گفته میشود» همیشه در مورد همه جناحها بوده است. من البته خودم در مواردی جزو منتقدین سیاست هم آیتالله كاشانی و هم دكتر مصدق هستم، اما هیچ سند درستی ندیدهام كه به این اشاره كند كه كاشانی برای بركناری مصدق از خارجیها پول گرفته باشد. معمولا مدعیان این ادعا صرفا به مقالهای (برخی به اشتباه میگویند كتاب) كه آقای مارك گازیوروفسكی دوست عزیزم، حدود٣٠ سال پیش نوشته استناد میكنند. گازیوروفسكی در این مقاله مدعی میشود كه سازمان CIA به آقای كاشانی پول داده است. من در جریان همایش پنجاهمین سالگرد ٢٨ مرداد در سالن سنت آنتونی دانشگاه آكسفورد در حضور حدود ٣٠٠ نفر از محققان و تاریخ پژوهان، از آقای گازیوروفسكی سوال كردم و بعد از آن هم چند بار دیگر این پرسش تكرار شد و آخرین بار نیز در تابستان گذشته در كنفرانس دوسالانه ایرانشناسی در وین از او پرسیدم كه شما به عنوان یك استاد محترم و برجسته در مقالهتان میگویید كه «سیا به كاشانی ١٠ هزار دلار پول داده است و من این را از یك افسر بازنشسته سیا كه نمیتوانم اسمش را بگویم، شنیدهام و نمیتوانم منبعم را فاش كنم.» شما اگر این حرف را بدون ارایه سند مشخص و قابل ردیابی راجع به یك شخصیت امریكایی گفته بودید، حتما اعتبار و كارتان را از دست میدادید و به زندان میافتادید، زیرا بدون امكان اثبات، اتهام بزرگ خیانت به مملكت و پول گرفتن از یك سازمان جاسوسی خارجی را به آن فرد زدهاید. ولی حالا مدعی میشوید كه نمیتوانید منبع شفاهی را بگویید؟ من به ایشان گفتم الان هم ٣٠ سال از آن زمان گذشته و شما نمیتوانی منبعت را بگویی؟ الان احتمالا آن منبع شفاهی شما مرده و استخوانش هم پوسیده است. اگر یك دانشجوی شما در مقالهای مدعی شود كه مثلا كوروش كبیر وجود نداشته باشد و بگوید منابعش را نمیتواند اعلام و فاش كند و شما باید بیمدرك و سند نظر مرا بپذیرید، شما به او چه میگویید؟! بنابراین چنین ادعایی الان حدود سه دهه است در كشور ما مطرح میشود و خیلیها نیز به دلیل مواضع سیاسی شان به آن استناد میكنند و شادند، بدون اینكه به منبع آن اشاره و اصل موضوع از نظر علمی و حقوقی ثابت شود. یعنی هیچ گونه منبع و سند قابل ردیابی (traceable) راجع به آن وجود ندارد ولی یكی چون با آقای كاشانی مشكل دارد یا طرف دكتر مصدق است یا با وضع موجود سیاسی ایران مشكل دارد، به این نوشته استناد میكند. از نظر علمی و تخصصی و فنی این كار نادرست و غیرحرفهای است. البته هیچ بعید نیست كه كسانی به نام كاشانی یا دیگر مخالفان مصدق از ماموران و دلالان سیا پول گرفته باشند. چنان كه البته در این اسناد هم آمده در مورد امكان خرید مخالفان مطرح شده ولی در عمل این مطالب در حد گمانهزنی و راهكار پیشنهادی باقی میماند و از اجرایی شدن آن اطلاعی در دست نیست و قابل استناد هم نخواهد بود.
وقتی از «اسناد» سخن میرود، دامنه و طیف متنوعی را از گزارشها، نامهها، دستنوشتهها، بریده جراید، اسناد مالی مثل چك و سفته و... دربرمیگیرد. این اسنادی كه الان منتشر شده چه چیزی را شامل میشود؟ وقتی صحبت از سند تاریخی به خصوص گزارشهای تاریخی میكنیم، با یك مجموعه یكدست و دارای ارزش واحد طرف نیستیم، بلكه با مجموعهای از گزارشهای مختلف شامل خلاصه وضعیت ایران، گزارش مذاكرات مجلس، خلاصه مندرجات مطبوعات، مشاهدات و ملاقاتهای مامورین خارجی، گزارشهای درست و نادرست خبرچینها و مخبرین آشكار و پنهان داخلی دولتهای خارجی و مقداری نیز حدس و گمانهزنی و ارزیابی و تحلیل است. اینها هیچ كدام ارزش یكسانی ندارند. مثلا اگر در یكی از این اسناد گفته شود كه «باید برویم به شخصی پول بدهیم زیرا ممكن است با ما همكاری كند»، به این معنا نیست كه آن فرد این كار را كرده است، یا اگر گفته شود «روسها به دولت مصدق پیشنهاد دادهاند كه با حزب توده ائتلاف كند»، بدان معنا نیست كه مصدق با روسها ائتلاف كرده و كار تمام شده است. برای نمونه، حدود ٢٠ سال پیش گزارش تفصیلی مهمی از سازمان CIA درز كرد و منتشر شد كه در ایران نیز تحت عنوان گزارش دونالد ویلبر چند بار ترجمه و منتشر شده است. ویلبر افسر سیا بود كه بعدا استاد دانشگاه شیكاگو شد و از ایران شناسان سرشناس بود. خاطرات او هم منتشر شده كه البته به فارسی ترجمه نشده است اما این گزارش كه ارزیابی عملیات ٢٨ مرداد است را نخست روزنامه نیویورك تایمز منتشر كرد. در این گزارش البته مطالب مهمی هست، اما حرفهای بیارزش و بیپایهای هم وجود دارد، مثلا در جایی میگوید امریكاییها پیشنهاد كردهاند كه به آیتاللهالعظمی طباطبایی بروجردی پولی و شغل مشاورت دولتی داده شود تا ایشان طرفدار شاه شود! آیتالله بروجردی در آن زمان تنها مرجع یگانه تاریخ تشیع بود كه با پول و قدرت خارج از وصفی كه در اختیار داشت، میتوانست شاه و سیا را با هم بخرد و بفروشد. این افسر سیا كه هیچ آیتالله بروجردی را نمیشناسد، میگوید به ایشان پول بدهیم تا به دولت مشاوره بدهد! در آن زمان دولت چندین وزیر به قم میفرستاد تا اگر احیانا دولت كاری میخواست بكند، آیتالله بروجردی اعتراض نكند و قبول كند و گاهی باز هم نمیتوانست ایشان را راضی كند. بنابراین در این اسناد از این دست مطالب نادرست و سست و غیرقابل استناد كم نیست. اما به هر حال باید به این اسناد توجه كرد و اهمیت موارد متقن و جدی و صحیح آنها را نادیده نگرفت و نقاط ضعف و قوت آنها را با هم در نظر گرفت؛ ضمن اینكه نباید كل تاریخ را به این اسناد منتسب كرد. باید توجه كرد كه اسناد تاریخی، مر تاریخ نیستند، ولی منابع و ابزارهای مهمی برای تاریخ نگاری هستند. همچنین برای مقابله با این دست اشتباهات در اسناد، نباید همه آنها و موارد بسیار زیاد مهم و موثر در تاریخنگاری معاصر ایران را نادیده گرفت. اسناد تاریخی به طور كلی باید با نگاه نقادانه و پژوهش محور مورد بررسی و استفاده واقع شوند.
یكی از این اسناد مشخصا میگوید در تاریخ ١٩ آگوست سال ١٩٥٣ درخواست كمك ٥ میلیون دلاری از امریكا برای دولت زاهدی شده است. این درخواست را كه نمیتوان انكار كرد! در ماههای پایانی منتهی به ٢٨ مرداد، دولت امریكا آماده هزینه كردن برای سرنگونی دولت مصدق بود و در موارد مشخص و محدودی چنین نیز كرد. ولی این پولی كه اشاره شده، در واقع طلب معوق ایران از امریكا بود كه پرداخت آن به دولت سرلشكر فضلالله زاهدی پیشنهاد میشود، امریكا در دولت مصدق (به خصوص سال آخر) از پرداخت این پول خودداری میكرد. در واقع دادن این پول به ایران به نوعی اعمال گشایش در كار دولت زاهدی بود و پول دولت ایران بود كه به زاهدی داده شد اما به مصدق داده نشد، البته در اینكه دولت زاهدی مورد تایید دولت امریكا بوده، تردیدی نیست و اینكه دولت امریكا میخواست لااقل در بدو امر دولت زاهدی موفق باشد، شكی نیست. ضمنا به یك نكته باید توجه كرد كه دولت زاهدی هم مثل خیلی دولتهای دیگر در ایران بعد از یك سال با محمدرضاشاه بهشدت دچار مشكل میشود. میدانیم كه زاهدی در اواخر حكومت رضاشاه مغضوب و بركنار بود. او بعدا نیز با نیروهای بریتانیایی مشكل داشت و در جریان اشغال ایران در جنگ جهانی دوم علیه بریتانیا و به نفع آلمان تلاش كرد جالب این جاست كه در اسناد انگلیسی به نقل از زاهدی در سال ١٣٣٣ و هنگام نخستوزیریاش آمده كه تا زمانی كه محمدرضاشاه به جای سلطنت میخواهد حكومت كرده و در همه امور مداخله كند، هیچ نخست وزیری در ایران موفق نخواهد شد و خود او نیز نهایتا استعفا داد. یكی از آخرین كتابهایی كه راجع به كودتا نوشته شده، اثر یرواند آبراهامیان است. در این كتاب آبراهامیان مدعی میشود كه توجیه دخالت امریكاییها در ماجرای ملی شدن صنعت نفت به بهانه ترس از كمونیسم، توجیهی غیرقابل قبول است و مساله اصلی «كنترل» منابع انرژی و نفت است.
آیا انتشار این اسناد این تحلیل را تقویت میكند یا تضعیف؟ به نظر من انتشار این اسناد این نظریه را تا حدی تضعیف میكند. در اینكه سازمانهای امنیتی و دولتهای بریتانیا و امریكا متحدا خواهان تغییر در اوضاع ایران بودند و علیه دولت مصدق كودتا كردند، تردیدی نیست. منتها اولویتبندی و صورتبندی هر دو جناح برای تغییر ناگهانی قدرت در ایران یكسان نبود. برای بریتانیاییها، انگلیسیها چنان كه آقای آبراهامیان هم به درستی گفتهاند، مساله نفت و كنترل منابع نفتی ایران و خاورمیانه مهمتر بود و مساله جنگ سرد در اولویت نخست نبود. اما در این اسناد به خوبی مشاهده میكنیم كه برای امریكاییها مساله جنگ سرد و نگرانیای از نفوذ و كنترل كمونیسم، حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی در ایران نسبت به مساله نفت اولویت داشت و در عمل آنها بیشتر نگران بودند كه دولت مصدق به دلیل ناتوانیاش مجبور شد به سمت حزب توده برود و بعد ایران به دست اتحاد جماهیر شوروی بیفتد. برای امریكاییها هم مساله نفت و كنترل منابع انرژی در جهان مهم بود، ولی جنگ سرد اولویت و اهمیت بیشتری داشت. در آن زمان، یكی از معضلات دولت مصدق عدم توجه به سه تغییر ناگهانی قدرت در كشورهای بزرگ بود: نخست مرگ ژوزف استالین و بروز جنگ قدرت در شوروی و در نتیجه تشتت و سردرگمی در رهبری حزب توده، دوم در بریتانیا و روی كار آمدن مجدد حزب محافظهكار و وینستون چرچیل به جای حزب كارگر كه تا حدی خواهان گفتوگو و مصالحه با مصدق بود و سوم كنار رفتن حزب دموكرات و ترومن و روی كارآمدن حزب جمهوریخواه و آیزنهاور در امریكا. هر سه رخداد باعث شد مصدق برخلاف نیمه نخست عمر دولتش در سطح جهانی آچمز شود و نتواند كار مهمی در عرصه گفتوگوهای جهانی بكند. نگرانیای از خطر حزب توده و شوروی وجود داشت. ولی امریكاییها در ابراز این نگرانی اغراق میكردند تا جامعه مذهبی و سنتی ایران را بترسانند، از تعامل با مصدق دور و راضی به تغییر قدرت در ایران بكنند. در این اسناد میبینیم كه رقبای مصدق، براساس تصمیم شخصی، رفتار طرف مقابل و بزرگتر از واقعیت دیدن قدرت و توان خود كه بخشهایی از این موارد به دلیل تفتین مامران مستقیم داخلی و خارجی بود، مصمم به كنار زدن مصدق به هر قیمتی شده بودند. البته در این میان تكمحوریهای فزاینده دولت مصدق، تلاشهای مكرر برای كسب اختیارات فراقانونی و مقابله با پارلمان و انحلال مجلس هفدهم نیز بر جو آشتیناپذیری طرفین داخلی افزود. در واقع روش تقابل دو جناح درگیر شرایط ورود و مداخله عناصر خارجی در سرنوشت سیاسی ایران را هموار كرد. آقای دكتر آبراهامیان در مقاله اخیر خود درباره همین اسناد تازه منتشر شده نیز به موضوع اولویت دادن به مساله نفت از سوی امریكاییها اشاره كرده و تاكید كردهاند كه بیاهمیتی امر نفت در مقابل جنگ سرد و خطر شوروی صحیح نیست و اشتباه آقای آبراهامیان این است كه تصور میكنند امریكا اهمیت مساله نفت ایران و منطقه را فراموش كرده بود. این اسناد به وضوح تاكید دارند كه اولا خطر اصلی از نظر امریكا سیطره كمونیسم و شوروی به ایران در صورت ادامه حكومت مصدق بود و سپس مساله نفت. برای بریتانیا این دو خطر از نظر اولویت برعكس بودند.
گفته میشود كه امریكاییها از سال ١٣٣١ به این نتیجه رسیده بودند كه مذاكرات به نتیجه نمیرسد و مشخصا تصمیم گرفته بودند كه دولت مصدق را ساقط كنند. حرف این اسناد راجع به این نظریه چیست؟ رسیدن به این نظر نه تنها برای امریكاییها بلكه انگلیسیها راجع به اینكه مذاكرات بینتیجه است و راهی جز كنار زدن دولت مصدق وجود ندارد، یك شبه نبود، یعنی به تدریج این ذهنیت شكل گرفت. هم در لندن و هم در واشنگتن كسانی بودند كه از ابتدا چنین نظری داشتند. ولی این از ابتدا نظر غالب بود. اگر بخواهیم نقطه عطفی برای غلبه گرفتن این دیدگاه قایل شویم، از زمان بازگشت پیروزمندانه مصدق به قدرت در ٣٠ تیر ١٣٣١ با كمك اصلی هواداران كاشانی و مظفر بقایی و به خصوص از اوایل سال ١٩٥٣ یعنی از زمان واقعه ٩ اسفند ١٣٣١ را میتوان در نظر گرفت، یعنی آن زمان است كه غربیها به این نتیجه رسیدند كه با مصدق نمیشود همكاری كرد و گزینه تغییر ناگهانی قدرت در ایران نظر غالب و ارجح لندن و واشنگتن شد.
یعنی قبل از آن چنین نبود؟ نه اینكه نبود، بلكه به این قاطعیت نبود. بالاخره از روز ملی شدن صنعت نفت و از آغاز دولت دكتر مصدق این نظر وجود داشت كه باید مصدق را سرنگون كرد، اما نظر غالب و قطعی نبود. از ٩ اسفند این نظر غالب و قطعی شد، زیرا دكتر مصدق یا نخواست یا نتوانست برخی پیشنهادهای بینالمللی مثل پیشنهاد بانك جهانی را در مساله نفت قبول كند و جامعه بینالمللی را به این سوق داد كه دولت ایران سازشناپذیر، مذاكرهناپذیر و مصالحهناپذیر است و عملا دو طرف به این نتیجه رسیدند كه راهی جز رویارویی مستقیم وجود ندارد. اگر از یك سو در داخل این تعامل با نیروهای منتقد پیش میرفت كه به خصوص بعد از ٣٠ تیر نه مصدق كمكی به آن كرد و نه مخالفانش و از سوی دیگر در خارج نیز مصالحه منصفانه صورت بگیرد، كودتا صورت نمیگرفت، اما هیچ كدام از این دو ممكن نشد و عملا راه سرنگونی سریع و با قوه نظامی هموار شد. البته یك نكته نهایی نیز مساله انحلال مجلس هفدهم بود كه در این اسناد هم به آن تاكید شده است. یعنی مصدق با سازوكار كاملا نامتعارف و غیرقانونی مجلس را برخلاف مخالفتهای دوستان خود منحل كرد و این كار كاملا نادرست بود و بزرگترین بازنده و ضرركننده این كار غیرقانونی نیز خود دكتر مصدق بود.
اینكه انحلال مجلس را غیرقانونی و غلط میشمارید، تحلیل شماست یا در این اسناد به آن اشاره میشود؟ هم در این اسناد به آن اشاره شده، هم اسناد رسمی داخل ایران موید آن است و هم تحلیل خود من است.
به تازگی كتاب كودتاها در ایران نوشته سهراب یزدانی منتشر شده و ایشان در فصل مربوط به كودتای ٢٨ مرداد این كتاب میگوید دكتر مصدق به درستی متوجه شده بود كه مذاكرات نفتی بنا نبود به نتیجه برسد و هدف اصلی غرب و مخالفان مصدق سرنگونی دولت بود. آیا اسناد به بحث مذاكرات اشارهای دارند؟ به نظر من تا زمانی كه حزب كارگر در بریتانیا و حزب دموكرات در امریكا سر كار بود، مذاكرات خیلی جدی و كاملا واقعی پیش میرفت. اینكه مذاكرات و پیشنهادها منصفانه بود یا نه، بحث دیگری است. اما اینكه كل مذاكرات از ابتدا ساختگی بود و هدف از همان اول كار سرنگونی مصدق بود را اصلا قبول ندارم. تا زمانی كه وحدت داخلی وجود نداشت، مخالفان به طور كامل از دولت ناامید نشده بودند و به این نتیجه نرسیده بودند كه باید به هر قیمتی دولت را سرنگون كرد و دولت و نخستوزیر نیز روحیه تعامل و ائتلاف را از دست داد و به احساس بینیازی به منتقدان و متحدان نرسیده بود، بریتانیا و جامعه بینالمللی قادر به سرنگونی دولت به این سهولت نبوده و به عنوان گزینه نخست به آن فكر نمیكردند. این روند به تدریج پیش آمد و مذاكرات از ابتدا بینتیجه و هدر دادن وقت نبود.
اینكه اسناد امروز منتشر میشود، آیا صرفا چنان كه مالكوم بایرن، رییس آرشیو امنیت ملی امریكا گفته، برای استفاده علاقهمندان است یا به مسائل امروز نیز ناظر است؟ این كه چرا اسناد الان منتشر شده سوال خیلی دقیقی نیست. سوال دقیقتر این است كه چرا اینقدر دیر منتشر شده است؟ این اسناد تا جایی كه من میدانم ٥-٤ سال است كه آماده انتشار است و مشخصا قرار بود دو سال پیش منتشر شود، اما آن طور كه آقای جان كری، وزیر امور خارجه سابق امریكا اعلام كرد، به دو دلیل به تاخیر افتاد؛ نخست اینكه متحد انگلیسی امریكا اعلام كرده بود كه علاقهای ندارد این اسناد منتشر شود، زیرا به نقش بریتانیا در مسائل ایران اشاره میشود، دوم اینكه امریكا نگران بود كه افشای نقش منفی كه در تحولات ایران ایفا كرده در مذاكرات هستهای ایران با غرب تاثیر بگذارد، بنابراین تا الان انتشار آنها به تعویق افتاده است. نكته مهم این است كه تا الان كه صحبت میكنیم، جز آقای جك استراو هیچ مقام رسمی بریتانیایی اعتراف به حضور بریتانیا در كودتای ٢٨ مرداد نكرده و سندی هم از اسناد بریتانیا راجع به این ماجرای خاص یعنی كودتا منتشر و آزاد نشده است. البته راجع به ملی شدن صنعت نفت اسنادی منتشر شده است. بنابراین این اسناد بریتانیایی در این مورد خاص تا حد زیادی هنوز ناشناخته هستند و اگر مجموعههایی، اعم از اسناد دولتی و امنیتی هنوز موجود باشند، باید آزاد شده و در اختیار عموم قرار گیرند.
پرسش من بحث از دیر یا زود بودن نبود. بلكه در این باره بود كه آیا انتشار این اسناد به شرایط كنونی روابط ایران و امریكا و تحولاتی كه در دولتهای دو كشور رخ داده، ربطی ندارد؟ یعنی آیا انتشار این اسناد خودش یك امر سیاسی نیست؟ این تنها مجلد از اسناد سیاست خارجی امریكا نیست كه منتشر میشود. مجموعه عظیمی از این اسناد هر سال درباره نقاط مختلف جهان منتشر میشود كه صرفا به ایران هم ربط ندارد. در همه جای دنیا نیز این آثار هست. راجع به ایران در دورههای مختلف از اواسط قرن نوزدهم تا بعد از ٢٨ مرداد هم از این دست آثار منتشر شد و در كتابخانههای سراسر دنیا هست. البته میتوان انتشار این اسناد خاص را به وضعیت حاد نگاه دونالد ترامپ نسبت به ایران منتسب كرد. یعنی بگوییم با این كار ترامپ میخواهد چنگ و دندان به ایرانیان نشان بدهد و بگوید ما همچنان میتوانیم حكومت ایران را تغییر دهیم. اما تصور من این است كه این اسناد اكنون لزوما به دلیل روی كار آمدن ترامپ و شرایط كنونی منتشر نشده است. اینكه الان منتشر شده علت سیاسی كمتری دارد نسبت به اینكه چند سال پیش باید منتشر میشد. عدم انتشار آنها در موعد مقرر چند سال پیش علت سیاسی بیشتری دارد.
علت این حدس (سیاسی بودن انتشار اسناد در شرایط كنونی) به این دلیل است كه انتشار این اسناد بیشتر به تنش روابط ایران و امریكا كمك میكند تا تنشزدایی. درست است. اما باید توجه كرد كه در انتشار و آزادسازی اسناد بینالمللی به خصوص اسناد حساسی از این دست كه راجع به آن دعوا زیاد است، فشارهای محققین و موسسات پژوهشی داخلی و بینالمللی نیز موثر است. زیرا، چنان كه گفته شد، به هر حال همه دولتهای دنیا، كم یا زیاد، علاقهمندند كه اسناد را منتشر و آزاد نكنند. هیچ دولتی با میل و رغبت همه اسناد خود را آزاد نمیكند. اینكه این اسناد الان منتشر شده، نتیجه فشار و تلاشی است كه سالهای سال محققین داشته و برخلاف ادعای پیشین امحای اسناد توسط امریكاییها، خواهان آزادسازی آنها بودند. چنان كه اكنون نیز مطالبه علمی و سیاسی برای افشا و انتشار اسناد سیا و بریتانیا درباره ٢٨ مرداد همچنان باقی هستند. نكتهای هم در مورد نقش بریتانیا گفتید و تاكید كردید كه جز آقای استراو هیچ كدام از مقامات رسمی بریتانیا به دخالت دولت بریتانیا در كودتای ٢٨ مرداد اشاره نكرده است. اولا آیا در این اسناد به نقش انگلیس اشارهای نشده است؟ ثانیا اگر اشارهای شده این امر ضرورتی به وجود نمیآورد كه این دولت پاسخی به این موضوع بدهند؟ زیرا به هر حال در امور داخلی یك كشور به صورت كودتا مداخله كردهاند. در پاسخ به بخش اول باید بگویم در جای جای این اسناد از همكاری و تعامل و همچنین نقش جداگانه نیروهای بریتانیا در ایران در مساله نفت و دولت مصدق و ٢٨ مرداد سند هست. البته اطلاعاتی كه ما راجع به شبكه جاسوسی بریتانیا در ایران به صورت رسمی یا غیررسمی داریم، كم نیست خواه زمانی كه آقای رابین زینر، شرقشناس معروف به عنوان دبیر شرقی و مسوول بخش جاسوسی سفارت بریتانیا در ایران بود و خواه پس از ناكامی خفت بار او كه دیگرانی چون سم فال به ایران اعزام شدند. در این مجموعه بعضا درباره تعاملات میان امریكا و انگلیس، به خصوص در زمان تعطیل شدن سفارت بریتانیا و قطع روابط تهران و لندن، گزارشهای ریز و دقیقی وجود دارد و به روشنتر شدن نقش لندن در تحولات ایران در آن دوره كمك میكند. اما در پاسخ به بخش دوم باید بگویم انتشار این مجموعه وظیفه محققینی مثل خود من را سنگینتر میكند كه با ردیابی این مجموعه با دقت اولا سراغ تلاش و فشار بیشتر برای آزادسازی اسناد بریتانیایی برویم و ثانیا سوالات و سرنخهای جدیدی را مطرح میكند كه بتوانیم با مقامات پیشین و فعلی بریتانیا مطرح كنیم، به خصوص راجع به روشنتر شدن زوایای پنهان دامنه و گستره و عمق نفوذ بریتانیا در ایران و تلاش برای دخالت در امور ایران. این اسناد میتواند چراغی برای روشنتر شدن مرحله بعدی پژوهشهای محققین باشد و از یك گزارشهای خام به مطالعات كاربردی بدل شود.
شما غیر از اینكه تاریخ پژوه و سندپژوه هستید، تحلیلگر روابط بینالملل به خصوص روابط ایران و غرب نیز هستید. به نظر شما از این منظر انتشار این اسناد در وضعیت كنونی و مراجعه به واقعه آسیبزایی چون ٢٨ مرداد چه اهمیتی دارد؟ به نظر من دو درس مشخص از این اسناد مهم است. نخست اینكه تاریخ نشان داده نباید در مذاكرات بینالمللی بنا را بر این گذاشت كه طرف مقابل كاملا صداقت دارد و میخواهد و میتواند منافع ملی خودش را در جهت مصالح و منافع ما كند. دوم اینكه انزوا و بریدن از جامعه بینالمللی و قهر كردن از میز مذاكرات و عرصه دیپلماسی، به درجات، لطمات بیشتری به بار میآورد تا اینكه مذاكره كرد. یعنی نباید از ترس اینكه امتیازی داده شود، از تعامل و مذاكره با جامعه بینالمللی فرار كرد. تجربه یك سال و به خصوص ٦ ماه آخر حكومت دكتر مصدق نشان میدهد كه جدا ماندن از جامعه بینالمللی باعث میشود ما از تصمیمات جامعه بینالمللی جدا بمانیم و در غیاب ما برای ما تصمیم بگیرند. درس دوم اینكه وقتی این اسناد را مرور میكنید، میبینید كه چطور در زمان دكتر مصدق و دولتش در دوره نخست، با توجه به یك اجماع داخلی توانست با ٤ عنصر یعنی اول سیاستمداران بینالمللی، دوم نخبگان علمی و دانشگاهی در جامعه بینالمللی، سوم رسانهها و وسایل ارتباطجمعی جهانی و چهارم افكار عمومی بینالمللی و داخلی رابطه مثبتی برقرار كند و توانست تا ٣٠ تیر ١٣٣١ در پروژه به تعبیر غربیها «فتح قلوب و اذهان» یا به سخن امروزی «دیپلماسی عمومی» دنیا را به سمت خودش جذب كند و نسبت به اهداف دولت مصدق در جهت ملی كردن صنعت نفت، همسو شوند و احساسات جهانی هم در مجموع به نفع ایران بود. اما در نیمه دوم درگیریهای داخلی و غرور طرفین داخلی ماجرا، باعث شد كه دولت از این ٤ عنصر مذكور در عرصه جهانی غافل شود و در عمل راه را برای توجیه منویات تندروان بریتانیا و امریكا در جهت تغییر قدرت در ایران باز كند و دولت ایران نیز نتوانست در عرصه بینالمللی به وظایفی كه در نیمه اول عمر خود به خوبی به آن عمل كرده بود، بپردازد و قافیه را باخت. این اسناد نشان میدهد كه توجه به جامعه بینالمللی و هر دو وجه دیپلماسی متعارف و دیپلماسی مردم محور آن تا چه حد برای پیشبرد پروژههای ملی در جهت منافع ملی و مصالح نظام مهم است.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید