تقدم آزادگی بر آزادی

1396/3/20 ۰۹:۴۷

تقدم آزادگی بر آزادی

در وهله نخست به نظر می‌رسد هنر هیچ ربطی به قید و بندهای اخلاقی و باید و نبایدهای آن ندارد و نمی‌توان به آن نگاهی هنجارگذار داشت، اما در گفتار پیش رو مصطفی ملكیان نشان می‌دهد كه اتفاقا آزادی به عنوان شرط آفرینش هنری و خلق زیبایی، بیش از آنكه به آزادی‌های بیرونی ربط داشته باشد، در گروی اخلاقی بودن یا به تعبیر دیگر آزادی درونی و آزادگی هنرمند است.

 هنر، آزادی و اخلاق با حضور مصطفی ملكیان

هنرمند راستین پاك و پیراسته است

محسن آزموده: در وهله نخست به نظر می‌رسد هنر هیچ ربطی به قید و بندهای اخلاقی و باید و نبایدهای آن ندارد و نمی‌توان به آن نگاهی هنجارگذار داشت، اما در گفتار پیش رو مصطفی ملكیان نشان می‌دهد كه اتفاقا آزادی به عنوان شرط آفرینش هنری و خلق زیبایی، بیش از آنكه به آزادی‌های بیرونی ربط داشته باشد، در گروی اخلاقی بودن یا به تعبیر دیگر آزادی درونی و آزادگی هنرمند است. از نظر این پژوهشگر فلسفه و اخلاق، اهمیت آزادگی درونی هنرمند تا بدان جاست كه با وجود آن حتی عوامل اجبار بیرونی و در راس آنها قدرت و افكار عمومی نمی‌توانند مانع از فعالیت هنرمند شوند. مصطفی ملكیان در نشست هنر، آزادی و اخلاق از سلسله نشست‌های فلسفه هنر كه به تازگی به همت انجمن علمی ادبیات نمایشی و معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه هنر برگزار شد، نخست پدیده‌های انسانی عالم هنر را كه با اراده انسانی نسبت دارند، بر شمرد و در ادامه بر ضرورت آزادی اراده در این حوزه‌ها تاكید كرد و همزمان نشان داد كه اخلاقی بودن تعبیر دیگری از همین آزادی منتها از منظری درونی است و انسان اخلاقی، فردی است كه توانسته از بند قید و بندهای درونی ناشی از انانیت و نفسانیت و خودشیفتگی خلاص شود و با روحیه هنری‌ای كه دارد، زیبایی را چنان كه هستی بر او عرضه می‌كند، در اثر هنری بازتاب دهد. از نظر ملكیان این آزادی درونی یا به تعبیر او آزادگی می‌تواند زمینه‌ساز آزادی بیرونی نیز شود چرا كه انسان آزاده از تهدید و تطمیع فشارهای بیرونی خلاصی دارد و فارغ‌البال تنها به كار هنری مشغول است:

 

پدیده‌های عالم هنر
مصطفی ملكیان در آغاز موضوع بحث خود را رابطه هنر با دو پدیده اخلاق و آزادی خواند و گفت: پیش از ورود به بحث لازم به ذكر است، وقتی تعبیر هنر را در اینجا به كار می‌برم، مرادم هم هنر مكتوب یعنی ادبیات شامل شعر، رمان، رمان كوتاه، داستان كوتاه، سناریو، حسب‌حال‌نویسی، نمایشنامه و... و هم هشت هنر غیرمكتوب یعنی موسیقی، نقاشی، مجسمه‌سازی، معماری، عكاسی، تئاتر، سینما و حركات موزون است. البته حكم این دو دسته هنر یعنی هنرهای مكتوب و غیرمكتوب از برخی جهات با هم متفاوت است اما در بحث فعلی یعنی رابطه هنر با اخلاق و آزادی این تفاوت‌ها اهمیت ندارد.
وی در ادامه گفت: گاهی تعبیر هنر را به كار می‌بریم، و هنرمند كسی است كه با یكی یا چند تا از هنرهای هشت‌گانه سر و كار دارد. گاهی نیز با روحیه هنری سر و كار داریم. روحیه هنری، روحیه‌ای است كه در آن زیبایی شاخصیتی نسبت به سایر ارزش‌ها دارد، وقتی برای فردی زیبایی شاخصیتی نسبت به سایر ارزش‌ها داشته باشد، در آن صورت گفته می‌شود آن فرد روحیه هنری دارد. در باب تعداد ارزش‌های بشری اختلاف نظر هست، اما معمولا و لااقل ٧ ارزش انسانی والا در طول تاریخ نام برده شده است: اول حقیقت یا راستی، دوم خیر یا نیكی، سوم جمال یا زیبایی، چهارم عدالت، پنجم آزادی، ششم برابری و هفتم برادری.
در هر یك از آدمیان احتمال اینكه یكی از این ٧ ارزش شاخصیت یابد و فرد نوعی شیفتگی خاص نسبت با آن ارزش در قیاس با ٦ ارزش دیگر پیدا كند، هست و بسته به اینكه كدام‌یك از این ارزش‌ها در آن فرد شاخصیت یابد، از آن فرد به عنوان كسی یاد می‌شود كه فلان روحیه را دارد. مثلا روحیه علمی را كسی دارد كه حقیقت برایش نسبت به سایر ارزش‌های هفت گانه شاخصیت داشته باشد، برای بسیاری از مصلحان اجتماعی عدالت چنین ویژگی‌ای را دارد. روحیه هنری نیز به كسی نسبت داده می‌شود كه در میان ارزش‌های هفت‌گانه، جمال و زیبایی بیشترین شاخصیت و محبوبیت را داشته باشد. یكی از پدیده‌های زندگی هنرمند، روحیه هنری اوست.
ملكیان در ادامه پدیده دوم را تعلیم و تربیت هنری خواند و آن را متفاوت از روحیه هنری دانست و گفت: ممكن است فرد روحیه هنری داشته باشد، اما زندگی فرصت تعلیم و تربیت هنری دادن به دیگران را به او نداده باشد و نتواند معلم و مربی هنری باشد. پدیده سوم عكس تعلیم و تربیت هنری، یعنی تعلم یا شاگردی هنر است. پدیده چهارم فرآیندی (process) است كه از آن به عنوان تولید هنری یاد می‌كنیم. حاصل فرآیند تولید هنری فرآورده (product) هنری است كه آن را اثر هنری می‌خوانیم و پنجمین پدیده هنری است كه هنرمند با آن سر و كار دارد. ششمین پدیده عرضه اثر هنری است زیرا ممكن است فردی اثر هنری تولید كند، اما آن را عرضه نكند. عرضه هنری یعنی اثر هنری را در منظر تماشاگران قراردادن. غالبا در طول تاریخ هنرمندان اثر هنری را عرضه نیز می‌كرده‌اند.
 پدیده هفتم نقد اثر هنری است. ممكن است برخی از نظاره‌گران اثر هنری آن را نقد نكنند، اما معمولا هر نظاره‌گر اثر هنری ممكن است آن را نقد بكند. نقد اثر هنری اعم از این است كه نقاط قوت یا ضعف آن را در یابیم. پدیده هشتم ترویج اثر هنری است. در زندگی هر هنرمند با برخی یا همه این پدیده‌های هشت‌گانه بر می‌خوریم. البته پدیده‌های دیگری نیز در زندگی هنرمند هست، اما تعمدا به این ٨ پدیده پرداختم، زیرا اینها پدیده‌هایی است كه كسی كه این پدیده‌ها را در خود می‌یابد، هنرمند است اما امور دیگری هم در عالم هنر هست كه لزومی ندارد كسی كه با آن پدیده‌ها سر و كار دارد، خودش هنرمند باشد. مثلا تجارت آثار هنری یا تشكیل نمایشگاه برای آثار هنری یا انتشار مجله و روزنامه هنری اگرچه با هنر سر و كار دارند، اما ممكن است مثلا كسی تاجر هنری باشد و خودش هنرمند نباشد. در حالی كه اگر كسی هیچ یك از این
٨ پدیده مذكور را نداشته باشد، هنرمند خوانده نمی‌شود. در حالی كسی كه چند تا از این ٨ پدیده را داشته باشد، هنرمند خوانده می‌شود.

 

پدیده‌های انسانی عالم هنر
ملكیان تاكید كرد: در میان ٨ پدیده مذكور یكی یعنی خود اثر هنری انسانی نیست و یك شی است. اما ٧ پدیده دیگر همه رفتاری انسانی هستند. یعنی روحیه هنری، تعلیم و تربیت هنری، تعلم و تربیت هنری، تولید اثر هنری، عرضه اثر هنری، مشاهده و نظاره‌گری اثر هنری و نقد اثر هنری اموری انسانی هستند، یعنی باید انسانی باشد كه این پدیده وجود داشته باشد. اثر هنری تنها پدیده در عالم هنر است كه خودش انسانی نیست، یعنی می‌تواند از انسان جدا شود. بنابراین در بحث فعلی كاری به اثر هنری نداریم، زیرا بحث ما رابطه هنر با اخلاق و آزادی است و اخلاق و آزادی دو پدیده انسانی هستند، در حالی كه اثر هنری موجودی غیرانسانی است.
اما در مورد ٧ پدیده دیگر می‌توان از اخلاق و آزادی سخن گفت. نكته قابل ذكر دیگر اینكه اخلاق و آزادی اگرچه اموری انسانی هستند، اما تنها در جایی درباره آنها بحث می‌شود كه با اراده انسانی سر و كار داریم. اگر پدیده‌ای انسانی باشد، اما در آن اراده تاثیر نداشته باشد، نمی‌توان از اخلاق و آزادی سخن گفت.
در ٧ پدیده مذكور نیز در پدیده روحیه هنری نمی‌توان از اراده سخن گفت و بنابراین در آن جا نمی‌توان دم از اخلاق و آزادی زد. روحیه هنری با اراده پدید نمی‌آید، روحیه هنری را كسانی دارند و كسانی ندارند و بنابراین درباره این پدیده نمی‌توان سخن از اخلاق و آزادی زد. بنابراین در بحث فعلی درباره رابطه ٦ پدیده از عالم هنر با آزادی و اخلاق بحث می‌شود. درباره مشاهده‌گری و نظاره‌گری اثر هنری نیز لازم به تاكید است كه مراد تنها مشاهده‌گری و نظاره‌گری با چشم نیست، بلكه به این معناست كه اثر هنری به نحوی از انحا در معرض ادراك حس قرار گیرد، خواه از طریق چشم یا گوش یا سایر حواس كه درباره این نكته اخیر یعنی امكان‌پذیری مشاهده اثر هنری با سایر حواس غیر از چشم و گوش می‌توان بحث كرد كه به موضوع سخن ما ارتباط ندارد.
ملكیان گفت: هنرمند در ٦ پدیده باقی مانده هم باید آزادی و هم اخلاق داشته باشد. البته در ادامه نشان خواهم داد كه این دو (آزادی و اخلاق) را می‌توان در یك پدیده فروكاست. مراد از آزادی این است كه اثر هنری زمانی می‌تواند به كمال برسد كه شخص هنرمند در فرآیند ایجاد اثر هنری و در سایر پدیده‌های مذكور در عالم هنر از بیرون خودش اجباری احساس نكند. یعنی حس نكند كه انسان‌های دیگر برای او حد و مرز ایجاد كرده‌اند. اگر آزادی از هنرمند گرفته شود و قدرت دیگران را بر كار خودش احساس كند و لازم ببیند كه خودش را با آنها انطباق دهد، كار هنری‌اش مطلوب نمی‌شود. خواه این كار هنری تعلیم و تربیت هنری باشد یا تولید اثر هنری یا عرضه اثر هنری یا نقد آن و. . . به عبارت دیگر هنرمند نباید از بیرون خودش بترسد و حس نكند كه به نوعی برده و بنده بیرون از خودش است.

 

قدرت و افكار عمومی
ملكیان سپس با اشاره به انواع قید و بندهای بیرونی دو دسته را مهلك خواند و گفت: دسته اول قدرت‌های سیاسی حاكم بر جامعه هنرمند هستند، قدرت‌های سیاسی جامعه‌ای كه هنرمند در آن زندگی می‌كند، می‌توانند با قوانین نادرست یا با اجرای نادرست قوانین درست یا با هر دو كار، آزادی هنرمند را از او سلب كنند. وقتی آزادی از هنرمند سلب می‌شود، او ناگزیر به خودسانسوری
آنچه روحیه هنری از او می‌خواهد، روی می‌آورد. به عبارت دیگر قدرت‌های سیاسی در چنین حالتی اجازه نمی‌دهند كه شكوفایی و بروزیافتگی و تجسم‌یافتگی روحیه هنری هنرمند امكان‌پذیر شود. دسته دوم قید و بندهای بیرونی كه می‌توان آزادی هنرمند را سلب كند، فشار افكار عمومی است. یعنی افكار عمومی جلوی اینكه بالقوگی‌ها در هنرمند به بالفعل بدل شوند، می‌گیرند. قدرت افكار عمومی بر خلاف تصور از قدرت‌های سیاسی نیز بیشتر است. گاهی مقاومت در برابر افكار عمومی برای هنرمند دشوارتر از مقاومت در برابر قدرت‌های سیاسی است. اما این دو عامل در هر جامعه‌ای ممكن است حضور داشته باشند. ما نه می‌توانیم افكار عمومی را همیشه اصلاح كنیم و به عموم تفهیم كنیم كه نمی‌تواند و حق ندارد در هیچ كدام از پدیده‌های زندگی هنرمند دخالت كند و نه می‌توانیم قدرت سیاسی را قانع كنیم. بنابراین ایشان احتمالا تا میزانی كه می‌توانند این اعمال اجبار و جبر و زور را می‌كنند.
ملكیان گفت: اما نكته مهم این است كه همچنان كه هنرمند نمی‌تواند جلوی دو دسته فشار بیرونی مذكور را بگیرد، آن دو دسته نیز نمی‌توانند همیشه جلوی هنرمند را بگیرند. هیچ‌وقت نمی‌توانم بپذیرم كه هنرمندی بگوید قدرت سیاسی یا افكار عمومی جلوی من را گرفت. به نظر من قدرت سیاسی و افكار عمومی اگر ناصالح باشند، می‌توانند كاری بكنند، اما در اینكه موفق باشند كه بتوانند جلوی هنرمند را بگیرند، خود هنرمند موثر است. به میزانی كه هنرمند اراده قوی و همت والا داشته باشد و برای ابراز روحیه و استعداد هنری ارزش قایل باشد، می‌تواند در برابر آن فشارهای بیرونی مقاومت كند. به همین خاطر است كه گفتم دو پدیده اخلاق و آزادی را می‌توان به یكدیگر ارجاع داد.
 یعنی چنین نیست كه به صرف اینكه فشارهای بیرونی بر هنرمند اجبار وارد می‌كنند، از او رفع تكلیف می‌شود. آنها یعنی فشارهای بیرونی كار خودشان را می‌كنند، اما هنرمند نیز مكلف است كه كار خودش را بكند.
در این مبارزه نیز گاهی عوامل فشار بیرونی پیروز می‌شوند و گاهی نیز هنرمند پیروز می‌شود، اما به هر حال باید مبارزه‌ای در كار باشد. دست شستن از مبارزه نشان می‌دهد كه هنرمند چندان همت والا و عزم جزم ندارد یا چندان برای هنر خودش ارزش قایل نیست. به تعبیر دیگر اگر هنرمندی، هنرمند راستین باشد، می‌داند كه نعمتی دارد كه دیگران از آن بهره‌مند نیستند و اگر به این نكته آگاه باشد، از این نعمت حفاظت و حراست می‌كند. در غیر این صورت مشخص می‌شود كه قدر نعمت خودش را نمی‌داند.
من فكر می‌كنم هنرمندان باید بدانند كه چه نعمت ارزشمندی دارند و اگر این را بدانند در برابر فشارهای بیرونی اعم از قدرت سیاسی یا افكار عمومی كوتاه نمی‌آیند و مبارزه می‌كنند. البته هیچ تضمینی نیست كه آنها در این مبارزه پیروز می‌شوند، اما باید وارد مبارزه شوند.

 

هنرمند نیاز به اخلاق دارد
ملكیان بعد از بحث از آزادی در پدیده‌های هنری به بحث اخلاق در پدیده‌های عالم هنر پرداخت و گفت: هنرمند به اخلاق نیاز دارد؛ یعنی ضوابط و احكام و قواعد اخلاقی برای خودش داشته باشد. این «برای خودش داشته باشد» مهم است، زیرا اخلاق قابل تقلید نیست، بلكه فرد باید شهود كند كه این قاعده یا ضابطه یا حكم، یك قاعده یا ضابطه یا حكم اخلاقی است.
 اگر فرد چنین شهودی درباره این قاعده یا ضابطه یا حكم نداشته باشد برای او این قاعده یا ضابطه یا حكم الزام‌آور اخلاقی نیست. نظامات اخلاقی، نظامات آیین‌نامه‌ای نیستند كه بتوان وظایف اخلاقی را به صورت آیین‌نامه‌ای ابلاغ كرد؛ بلكه هر كدام از ما باید در درون خودمان احساس كنیم كه باید این كار الف را بكنم یا نباید كار ب را بكنم یا باید كار ج را نكنم. این سه را فرد باید در درون خودش احساس كند. احساس یعنی شهود اخلاقی یا وجدان باید بر فرد حكم كند. در هر انسانی مجموعه احكام و قواعد اخلاقی باید از درونش سرریز كند و از بیرون نمی‌توان این احكام را به او تزریق كرد. اما به هر حال هنرمند نیاز به اخلاقی زیستن دارد، یعنی باید نسبت به احكام و ضوابط و قواعد اخلاقی كه مورد شهود خودش هستند، التزام و تعهد نظری و عملی داشته باشد. فرق آزادی با تعهد اخلاقی اینجا روشن می‌شود. در آزادی انسان هنرمند می‌خواهد بیرون بر او حكم نكند و در اخلاق فرد هنرمند می‌خواهد كه رذایل درونی بر او حكم نكند.
 یعنی هنرمند همچنان كه در آزادی نمی‌خواهد بیرون بر او اجباری وارد كند در اخلاق نمی‌خواهد كه عفریت‌های درونی بر او اعمال جبر كند. هنرمندی كه ضوابط درونی اخلاقی را زیر پا بگذارد به نعمت درونی خودش یعنی استعداد هنری پشت كرده است. استعداد هنری هنرمند زمانی به درستی شكوفا می‌شود كه با تمام وجودش یكپارچگی داشته باشد و یكی از یكپارچگی‌های لازم، یكپارچگی كار هنری هنرمند با اموری است كه شهود اخلاقی او به عنوان ضوابط و احكام و قواعد اخلاقی بر او ابلاغ می‌كند و از او می‌خواهد كه به آنها التزام بورزد. بنابراین آزادی هنرمند، آزادی از جبر بیرونی و اخلاق هنرمند، آزادی از جبر درونی است.
ملكیان تاكید كرد: به آزادی از بیرون آزادی و به آزادی از درون، آزادگی گوییم. بنابراین هنرمند هم نیاز به آزادی و هم به آزادگی دارد. هنرمندی كه اسیر قدرت یا جاه‌طلبی یا محبوبیت باشد، آزادگی ندارد، ولو اینكه آزادی داشته باشد. بنابراین هم آزادی یعنی آزادی اجتماعی و سیاسی و قید و بند افكار عمومی و هم اخلاق، آزادی هستند، منتها یكی آزادی از اجبار بیرونی و دیگری آزادی از عوامل درونی اجبارگر. اخلاق در این تفسیر تنها آزادگی است.

 

آزادگی درونی، شرط آزادی بیرونی
این استاد فلسفه اخلاق در ادامه گفت: اصلا اینكه عوامل بیرونی می‌توانند بر هنرمند اجبار وارد كنند، به دلیل این است كه آزادگی ندارد. یك قدرت بیرونی برای اجبار به هنرمند یا از راه تهدید یا تطمیع وارد می‌شود. در تهدید می‌گویند چیزی را كه كسی دارد از او می‌گیرند و در تطمیع می‌گویند چیزی را كه كسی ندارد، به او می‌دهند. اگر كسی بگوید كه نه به آنچه دارم خیلی دلبسته هستم كه گرفتن آن در من موثر باشد و نه به آنچه ندارم، چندان دلبسته‌ام كه حتما بخواهم به هر قیمتی آن را به دست آورم، آنگاه تهدید و تطمیع در او اثری نمی‌گذارد. بنابراین فشارهای بیرونی با تطمیع و تهدید نیز از پاشنه آشیل درونی فرد استفاده می‌كنند.
 اگر فرد به ثروت، قدرت، محبوبیت، شهرت، حیثیت اجتماعی، جاه و مقام و مدرك دانشگاهی دلبستگی نداشته باشد و بگوید اگر اینها را از من گرفتید یا به من ندادید، باری از دوش من برداشتید، تطمیع و تهدید در او كارگر نمی‌شود. هرگز نمی‌توان آزادی فردی كه از نظر درونی آزاده است، را از او سلب كرد. اینكه فرد آزادی‌های بیرونی‌اش را از دست می‌دهد، به این خاطر است كه آزادگی ندارد. هیچ قدرت بیرونی‌ای نمی‌تواند با كسی كه حتی به جان خودش هم دلبستگی نداشته باشد، مقابله كند و او را تهدید و تخفیف و ترساندن یا تطمیع و ترغیب كند. رمز اینكه فرد آزادی ندارد این است كه پیش‌تر در درون آزادگی‌اش را از دست داده است. اگر فرد آزادگی درونی داشته باشد، هیچ‌كس نمی‌تواند آزادی‌اش را از او سلب كند. جامعه‌ای كه آزادی ندارد، به این دلیل است كه شهروندانش آزادگی ندارند. این از مطالبی است كه مورد انتقاد روشنفكران و متفكران واقع می‌شود و به من می‌گویند تو متوجه اهمیت قدرت سیاسی و اجتماعی نیستی.
در حالی كه من به ضرس قاطع می‌گویم، جامعه‌ای كه آزادی سیاسی‌اش را از دست می‌دهد یا فردی كه آزادی سیاسی‌اش را از دست می‌دهد، پیش از اینكه آزادی سیاسی‌اش را از دست بدهد، آزادگی درونی‌اش را از دست داده است. چون آزادگی درونی‌اش را از دست داده در بند اموری است و به دلیل این وابستگی او را تهدید می‌كنند كه این امور را از او می‌گیرند یا تطمیعش می‌كنند كه آنها را به او می‌دهند. این فرد بنده و برده است. آزادی بیرونی را فقدان آزادگی درونی از ما سلب كرده است. اگر آزادگی درونی داشتیم، آزادی بیرونی را نیز حتما داشتیم. زیرا انسانی كه آزادگی درونی دارد، تاثیر تمام قدرت‌های بیرونی خواه قدرت‌های سیاسی و خواه افكار عمومی منحط، تا روی پوست او است و نمی‌توانند در ذهن و روان او رخنه كنند.
در بدترین شكنجه‌گاه‌ها نیز تنها تا پوست آدم آزاده می‌توانند رخنه كنند. هنرمندان برای ارج گذاشتن به روحیه هنری خودشان به این آزادی و آزادگی نیاز دارند. البته سایر انسان‌ها نیز برای ارج گذاشتن به روحیه‌هایی كه به آنها اعطا شده، به آزادی و آزادگی نیاز دارند. بحث بعدی این است كه اگر ارزش هر نعمتی را بدانیم، كسی نمی‌تواند جلوی اعمال و به تحقق رساندن آن نعمت را بگیرد، مگر اینكه خودش جلوی آن را گرفته باشد. بنابراین باید اخلاق و آزادی یا به تعبیری آزادگی و آزادی را یكی بدانیم و بگوییم به آزادگی نیاز داریم. یعنی اگر آزادگی را داشته باشیم، آزادی درونی را نیز خواهیم داشت.

 

انانیت، مانعی برای هنر
وی در ادامه به ثمره آزادگی و آزادی اشاره كرد و گفت: اگر هنرمند از قید درون و قید بیرون آزاد شود، مجرای زیبایی‌ای می‌شود كه می‌خواهد آن را نشان دهد. وجود انسان می‌تواند زیبایی را كج و معوج كند. همه مواهب هستی سالم به دست انسان می‌رسند و وارد دستگاه وجود او می‌شوند و از سوی دیگر كج و معوج بیرون می‌آیند. مگر اینكه انسان دستگاه وجودش را خاموش كند. در آن صورت حقیقت همانطور كه از هستی نشر پیدا می‌كند، در انسان به همان صورت منعكس می‌شود و بیرون می‌آید. زیبایی و حقیقت و خیر و عدالت و آزادی و برابری و برادری نیز به همین صورت است. همه اینها از هستی به صورت سالم تحویل وجود انسان داده می‌شود.
 اما دستگاه وجود انسان كار می‌كند و آن حقیقت ناب تحویل گرفته را كج و معوج بیرون می‌دهد و زشت و پلشت می‌كند. باید دستگاه وجود انسان خاموش شود تا زیبایی و حقیقت و خیر و عدالت و آزادی و برابری و برادری و. . . را به همان صورت كه می‌گیرد، تحویل دهد. برای اینكه ورودی (input) و خروجی (output) وجود انسان یكی باشد، باید دستگاه وجودش خاموش باشد. خاموشی دستگاه یعنی نفسانیت (ego) و انانیت در دستگاه وجود انسان خاموش شود. اگر نفسانیت و انانیت فعال باشد، ناب‌ترین داده‌های هستی كج و معوج می‌شود. بنابراین هنرمند زمانی می‌تواند زیبایی را چنان كه هستی به او نشان می‌دهد، بازتاب دهد كه نفسانیت خود را كنار بگذارد.
وی گفت: اما وقتی دستگاه خودشیفتگی و نفسانیت و انانیت فعال باشد، آنگاه نسبت به كسانی كه مانند من نیستند، اولا پیش‌داوری منفی دارم، ثانیا نسبت به عقاید خودم جزم و جمود دارم، ثالثا نسبت به اموری كه به آنها وفادار هستم، تعصب می‌ورزم، رابعا نسبت به كسانی كه مثل من زندگی نمی‌كنند یا مثل من نمی‌اندیشند یا هر دو، بی مدارا هستم، خامسا به دلیل خودشیفتگی، آرزو اندیش هستم، یعنی می‌گویم «خوش دارم الف، ب باشد»، پس «الف ب است». زمانی كه فرد خودشیفته است، ٨ فرزند در او به وجود می‌آید و این ٨ فرزند نه اجازه می‌دهند زیبایی‌ای كه فرد دریافت كرده به همان صورت تحویل داده شود و نه حقیقتی كه دریافت كرده و نه... زیرا خودشیفتگی جزم و جمود، تعصب، پیش داوری، بی‌مدارایی، آرزو اندیشی، استدلال ناگرایی، خرافه‌پرستی، نابرابری می‌آورد. این ویژگی‌ها به این دلیل است كه نفسانیت و انانیت فرد زنده است.
 به میزانی كه نفسانیت انسان بیدار باشد، بر زیبایی اثر هنری تاثیر منفی می‌گذارد و آن را مخدوش می‌كند. این در زمینه روحیه علمی نیز هست كه در آن با حقیقت سر و كار داریم. بنابراین اثر هنری ناب، اثر هنری كسی است كه در او انانیت به صفر برسد و بگوید من هیچ تفاوتی با هیچ انسان دیگری ندارم و هیچ مزیتی بر هیچ انسان دیگری ندارم. بنابراین رمز ضرورت اخلاق و آزادی در خلق اثر هنری این است كه نفسانیت در بازتاب زیبایی تاثیری نگذارد.
ملكیان در ادامه گفت: فرد برای اینكه هنرمند راستینی باشد، باید از بسیاری از رذائل نیز مبرا باشد. هنرمند راستین رذیلت ندارد، زیرا می‌خواهد به هنرش وفادار بماند، اما آثار و نتیجه وفادار ماندن به هنرش این است كه از خیلی ناپاكی‌ها مبرا باشد. به تعبیر دیگر گویی از اول قصد نداشته كه انسان اخلاقی باشد و فقط می‌خواسته زیبایی را به همان صورت كه گرفته منعكس كند، اما دیده برای این كار باید پاك و پیراسته باشد. بنابراین هنرمند راستین حتما پاك و پیراسته است، همان‌طور كه حقیقت طلب راستین حتما پاك و پیراسته است. معنای این سخن آن است كه هنرمندان به میزانی كه هنرمند هستند، دو كار می‌كنند: نخست اینكه به ما زیبایی انتقال می‌دهند و دیگری اینكه جامعه را با وجود خودشان مصفاتر می‌كنند. زیرا برای اینكه بتواند زیبایی را منتقل كند، خودش هم باید پاك و پیراسته باشد. بنابراین به تعداد هنرمندان راستین دو چیز داریم: نخست زیبایی‌های بیشتر و دوم جامعه سالم‌تر داریم.

 

خودمان را تطهیر نكنیم
وی در پایان گفت: آنچه درباب هنرمندان گفتم، درباره كسانی كه روحیه علمی دارند نیز صادق است. اگر فرد عالم است، باید هر چه هستی به او یاد داده را بنویسد و بگوید و ملاحظه كسی یا چیزی را نكند. بنابراین آنچه راجع به هنرمندان گفتم، راجع به حقیقت طلبان و عدالت‌طلبان نیز صادق است. یك نمونه جالب آن خانمی است كه در برمه (در جوانی ما می‌گفتند بیرمانی) از رهبران مخالفین بود (آنگ سان سوچی) و تا چند سال پیش قدرت در دستش نبود.
 در آن زمان وقتی سخنرانی می‌كرد یا گفت‌وگو می‌كرد یا در كتابی كه از او منتشر شد، چهره یك عدالت‌طلب را از خود به نمایش می‌گذاشت. اما زمانی كه به قدرت رسید، جلوی چشمش بوداییان افراطی، مسلمانان را زنده زنده كباب كردند و قصابی كردند و مثله كردند، اما سكوت كرد. علت این بود كه در آن زمان چیزی به نام قدرت نداشت كه بخواهد آن را حفظ كند و بنابراین هر چه هستی به او القا می‌كرد را می‌گفت، اما الان چیزی در درون او وجود دارد كه حفظ قدرت است و می‌گوید اگر بخواهم در برابر این ظلم بین و آشكار به انسان‌ها واكنش نشان دهم، قدرتم را از دست می‌دهم. به همین خاطر الان به نظر او حرف‌هایی كه آن زمان می‌گفت، رویاهایی است كه باید واقع‌بینانه با آنها مواجه شد. به همین خاطر همه آرمان‌ها از
 دست می‌رود.
 نكته پایانی اینكه من نمی‌توانم بپذیرم كه ما همه خطاها را به عهده نظام سیاسی حاكم بر جامعه یا افكار عمومی جامعه بیندازیم. نظام سیاسی حاكم بر یك جامعه می‌تواند فاسد باشد، افكار عمومی یك جامعه نیز می‌تواند فاسد باشد یا فسادهایی داشته باشد، اما اینها توجیهی برای این نیست كه فرد تن به فساد بدهد. فرد می‌تواند در برابر قدرت سیاسی و افكار عمومی جامعه بایستد. بنابراین در عین حال كه نمی‌خواهم افكار عمومی و قدرت سیاسی را تطهیر كنم، اما می‌گویم خودمان را تطهیر نكنیم. آنها كار خودشان را می‌كنند ولی من هم می‌توانم و می‌توانستم كار خودم را بكنم. زهر آنها می‌توانست پادزهر مرا داشته باشد، نه اینكه زهر من هم به زهر آنها افزوده شود.

 

قربانی كردن اخلاق در پیشگاه سیاست

خانمی در برمه (در جوانی ما می‌گفتند بیرمانی) از رهبران مخالفین بود (آنگ سان سوچی) و تا چند سال پیش قدرت در دستش نبود. در آن زمان وقتی سخنرانی می‌كرد یا گفت‌وگو می‌كرد یا در كتابی كه از او منتشر شد، چهره یك عدالت‌طلب را از خود به نمایش می‌گذاشت. اما زمانی كه به قدرت رسید، جلوی چشمش بوداییان افراطی، مسلمانان را زنده زنده كباب كردند و قصابی كردند و مثله كردند، اما سكوت كرد. علت این بود كه در آن زمان چیزی به نام قدرت نداشت كه بخواهد آن را حفظ كند و بنابراین هر چه هستی به او القا می‌كرد را می‌گفت، اما الان چیزی در درون او وجود دارد كه حفظ قدرت است و می‌گوید اگر بخواهم در برابر این ظلم بین و آشكار به انسان‌ها واكنش نشان دهم، قدرتم را از دست می‌دهم. به همین خاطر الان به نظر او حرف‌هایی كه آن زمان می‌گفت، رویاهایی است كه باید واقع‌بینانه با آنها مواجه شد. به همین خاطر همه آرمان‌ها از دست می‌رود. نكته پایانی اینكه من نمی‌توانم بپذیرم كه ما همه خطاها را به عهده نظام سیاسی حاكم بر جامعه یا افكار عمومی جامعه بیندازیم. نظام سیاسی حاكم بر یك جامعه می‌تواند فاسد باشد، افكار عمومی یك جامعه نیز می‌تواند فاسد باشد یا فسادهایی داشته باشد، اما اینها توجیهی برای این نیست كه فرد تن به فساد بدهد. فرد می‌تواند در برابر قدرت سیاسی و افكار عمومی جامعه بایستد. بنابراین در عین حال كه نمی‌خواهم افكار عمومی و قدرت سیاسی را تطهیر كنم، اما می‌گویم خودمان را تطهیر نكنیم. آنها كار خودشان را می‌كنند ولی من هم می‌توانم و می‌توانستم كار خودم را بكنم. زهر آنها می‌توانست پادزهر مرا داشته باشد، نه اینكه زهر من هم به زهر آنها افزوده شود.

 

منبع: اعتماد

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: