1396/2/23 ۱۰:۰۹
شادروان دکتر محمد امین ریاحی، فردوسیشناس، شاهنامهپژوه و رئیس بنیاد شاهنامه در روز فردوسی به نزد معبود خود رفت. و اینک هشت سال از درگذشت آن بزرگمرد تاریخ و فرهنگ و ادب ایران میگذرد و ما از فیض وجود این بزرگ مرد و دانشمند نامی بینصیب ماندهایم.
در آستانه ۲۵ اردیبهشت روز فردوسی و روز درگذشت دکتر محمد امین ریاحی
شادروان دکتر محمد امین ریاحی، فردوسیشناس، شاهنامهپژوه و رئیس بنیاد شاهنامه در روز فردوسی به نزد معبود خود رفت.
و اینک هشت سال از درگذشت آن بزرگمرد تاریخ و فرهنگ و ادب ایران میگذرد و ما از فیض وجود این بزرگ مرد و دانشمند نامی بینصیب ماندهایم.
شادروان دکتر محمد امین ریاحی، انسانی وارسته و متخلق به سجایای اخلاقی نیکو، دانشمندی محقق و دانشپژوه و شخصیتی والا بود که در مدت ۶۰ سال از عمر پربار خود و در هر مقامی، ستارهای درخشان در آسمان ادب ایران بود.
آشنایی من با شادروان دکتر محمد امین ریاحی در نوجوانی و سن ۱۵ سالگی از نیمکتهای دبیرستان ماندگار حکیم نظامی قم (که من آن را دارالفنون دوم ایران نام گذاردهام) در مدت ۲ سالی که ایشان در آن دبیرستان به تدریس اشتغال داشتند، شروع و تا آخرین لحظات زندگی ایشان که در بیمارستان بود، ادامه داشت (حدود ۶۰ سال). دکتر ریاحی، شاگرد اول دانشسرای عالی بود که به ایشان پیشنهاد شده بود تا بعد از تهران به هر شهری که مایل است، میتواند آن را انتخاب کند. و دکتر ریاحی قم را برای تدریس انتخاب میکند که هم به تهران نزدیک و هم رفت و آمد آن به تهران آسان باشد تا بتواند هفتهای دو روز در قم تدریس داشته باشد و بقیه آن را در تهران به ادامه تحصیل مشغول شود و دکترا بگیرد.
بسیار خوشحال بودم که استاد، شاگرد کوچک و قدیمی خود را به دوستی با خود مفتخر کرده و اجازه داده تا هر وقت مایل باشم، به خدمت او برسم. من نیز هفتهای یک بار اجازه میخواستم که با استاد دیداری داشته باشم و دکتر ریاحی با آغوش باز پذیرای ملاقات با من بود که من از محضر ایشان استفادههای علمی و اخلاقی شایان میبردم.
دکتر محمد امین ریاحی در ۱۱ خرداد ۱۳۰۲ در شهرستان خوی به دنیا آمد و در زادگاهش به مکتب و سپس به مدرسه رفت. دبستان و دوره دبیرستان را در همان شهر به پایان برد و بعد به تهران آمد و در مهر ۱۳۲۱ وارد دانشسرای مقدماتی شد. او پس از دو سال تحصیل، مقام شاگرد اولی را کسب کرد و به دانشسرای عالی راه یافت. در سال ۱۳۲۷ از پایاننامه دکتری خود دفاع کرد. موضوع پایاننامه او کتاب مرصاد العباد نجمالدین رازی بود که به راهنمایی استاد بدیعالزمان فروزانفر، آن را تصحیح کرد و درجه «خیلی خوب» گرفت.
دکتر ریاحی تا واپسین لحظههای عمر (۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۸) یک لحظه از تحقیق و مطالعه غافل نماند. او کار تدریس را در سال ۱۳۲۷ از دبیرستان ماندگار حکیم نظامی قم آغاز کرد و در مدارس قزوین و گرگان و تهران ادامه داد. از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۰ در سازمان لغتنامه دهخدا مشغول بود و حرف «سین» آن را نوشت. در خرداد ۱۳۴۰ نیز مدیرکل نگارش و مشاور قائممقام شادروان دکتر پرویز ناتل خانلری، وزیر آموزش و پرورش شد و به نظم بخشیدن، تألیف و چاپ و تأسیس سازمان کتابهای درسی ایران پرداخت. آنگاه به عنوان رایزن فرهنگی ایران در ترکیه به آنکارا رفت و در دانشگاه آنکارا به تدریس ادبیات فارسی و تاریخ فرهنگ ایران مشغول شد.
از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰ در دانشگاه تهران، در گروههای ادبیات فارسی و تاریخ درس داد و سپس به مدت چهار سال دبیرکل هیأت امنای کتابخانههای عمومی کشور شد تا آنکه پس از فوت استاد مجتبی مینوی از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ ریاست «بنیاد شاهنامه فردوسی» و ریاست دانشکده هنرهای دراماتیک را برعهده گرفت.
او آخرین وزیر آموزش و پرورش پیش از انقلاب اسلامی بود (از دی ۵۷ تا بهمن ۵۷) و پس از انقلاب تا پایان عمر به مدت ۳۰ سال کارهای پژوهش و تحقیقی خود را ادامه داد. دکتر محمد امین ریاحی، مردی آزاده و ایراندوست بود. او در زمان پیشهوری و غائله فرقه دموکرات که آذربایجان برای مدتی از بدنه ایران جدا شد، رنجها کشید و برای بیرون راندن عوامل بیگانه از ایران، یک دم از پای ننشست و با سرودن اشعار پرشور و سخنرانیها در آزادسازی آذربایجان سهم فراوان یافت.
«عشق میهن» نمونهای از سرودههای اوست که آن را در ۱۳۲۴ ساخت و در کنار «راه نجات آذربایجان» در اسفند ۱۳۲۵ منتشر کرد:
خسته شد جان من از درد وطن، درمان کجاست؟
ملک ایران گشت ویران، رحمت یزدان کجاست؟
لشگر افراسیاب فتنه ایران را گرفت
بهر دفع این مصائب، رستم دستان کجاست؟
روزگار سفله پرور، داد ایران را به باد
آن همه فرّ و شکوه و خرگه ایوان کجاست؟
دشمنان گویند با ما عهد و پیمان بستهاند
لیک در فرهنگ ایشان عهد کو پیمان کجاست؟
اندر این ویرانه میهن دوستی دیوانگی است
من شدم دیوانه، یاران بند یا زندان کجاست؟
جان مشتاقان «ریاحی» سوخت از شوق وطن
تا فدا سازیم جان بازگو میهن کجاست؟
پس از آنکه مجتبی مینوی درگذشت، در اواخر سال ۱۳۵۴، دکتر ریاحی به جای او به ریاست بنیاد شاهنامه برگزیده شد. یادگار ماندگار شوق او از قبول تصدی آن بنیاد، تألیف کتابی است که چند سال بعد به نام «سرچشمههای فردوسی شناسی» منتشر شد. اثری که گویای شور ایرانخواهی و فردوسی دوستی ریاحی است. شاید در این مقوله، بهتر از آن، نوشتهای در دست نباشد.
عشق به فردوسی و شوق به شاهنامه، از جوانی در وجود دکتر ریاحی موج میزد. خوب به خاطر دارم که در سن ۲۵ سالگی و در اولین پایگاه تدریس خود در دبیرستان حکیم نظامی قم در روزهای اول ورودش، به کلاس ما آمد و من آن موقع در سن ۱۵ سالگی و کلاس سوم دبیرستان بودم. با شادروان استاد علیاصغر فقیهی که در آن موقع رئیس دبیرستان بود، به کلاس ما وارد شدند. و استاد فقیهی برای اولین جلسه دکتر ریاحی را به عنوان دبیر ادبیات معرفی کرد و از کلاس خارج شد. سپس دکتر ریاحی با خواندن اسامی دانشآموزان از روی دفتر حضور و غیاب، آشنایی مختصری با اسامی پیدا کرد و آنگاه درس شروع شد. دکتر ریاحی پرسید: بچهها، کی فردوسی را میشناسد؟
همه به هم نگاه کردند. بعضیها او را میشناختند و بعضیها اصلاً نمیدانستند سؤال او چه کسی است. من فقط میدانستم که او شاعر است. پس مرا به پای تخته سیاه فرا خواند و گفت فردوسی کیست؟ من گفتم شاعر است. گفت مثل کی؟ گفتم مثل سعدی و حافظ. گفت یک شعر از او بخوان. من به یاد شعری که با کاشیکاری زیبایی بر سردر ورودی ساختمان نصب شده بود افتادم و گفتم: «توانا بود هر که دانا بود». باور کنید نیمبیت دوم آن را بلد نبودم که دکتر ریاحی گفت: «به دانش دل پیر برنا بود». اگر کوچکترین سؤال دیگر از فردوسی میکرد. نمیتوانستم جواب بدهم. به من گفت آفرین و اجازه نشستن داد. سپس خودش تا پایان کلاس راجع به فردوسی و کتاب شاهنامه صحبت کرد. در پایان کلاس گفت بچهها موضوع انشاء دفعه بعد، فردوسی و شاهنامه است. و کلاس را ترک گفت.
من که از فردوسی هیچ نمیدانستم و هیچ مرجعی را بلد نبودم مراجعه کنم، قسمت زیادی از گفتههای دکتر ریاحی را که به خاطر سپرده بودم، در انشاء خود نوشتم و با مراجعه به کتابخانه مجهز دبیرستان، از روی شاهنامه فردوسی ابیاتی چاشنی انشای خود کردم.
هفته بعد که روز انشاء فرا رسید، چند نفری انشاء خود را خواندند که یکی از آنها من بودم. به من نمره ۱۸و ۲ نمره به خط من داد که جمعاً ۲۰ نمره گرفتم و پای ورقه من آفرین نوشت. از آن موقع مهر دکتر ریاحی در دلم قرار گرفت و او را ترک نگفتم. اولین بار پس از گذشت ۳۰ سال از کلاسهای دبیرستان حکیم نظامی قم، او را پیدا کردم و اجازه خواستم که به دیدارش بروم.
کتاب نفیسی از شاهنامه خریدم و کادوپیچ کردم و روی آن با خط نستعلیق و درشت خطاط نوشت: «توانا بود هرکه دانا بودر به دانش دل پیر برنا بود» و به منزلش رفتم و کادوی خود را تقدیم حضورش کردم. به یاد گذشته دور و تدریس در دبیرستان حکیم نظامی و یاد یاران قدیمی و همکار خود افتاد و دقیقاً آن روز کلاس درس و انشاء مرا به یادآورد و بر هوش او آفرین گفتم. شروع به ذکر خاطرات خود در آن دبیرستان و یاران و همکاران قدیمی خود کرد.
روزگار سرنوشت او را بر آن قرارداد که ۲۷ روز وزیر آموزش و پرورش دولت مستعجلی باشد. او پامال سیاست شد و مآلاً رشته تحقیقات خاص، تصحیح متون و مباحث تحقیقی ادبی ضرر دید. با اینکه نانش بریده شده بود، با متانت و وقار و اطمینان به نفس و آزادگی و توانایی، روزگار گذرانید و دست از همه حقوق حقه خود شست تا اینکه چند ماهی به پایان عمرش، مردی که همه دوستان ریاحی باید «دعاگوی» او باشند؛ (جناب آقای سید محمود دعایی، مدیر مؤسسه اطلاعات) با مردانگی قد علم کرد و توانست حقوق حقه و وظیفه رسمی او را که سالها در بوته فراموشی رفته بود، به او بازگرداند.
در یکی از روزها که نسبتاً سلامت بود، در خدمت ایشان در منزل استاد بودم، داستانی از سال ۱۳۴۵ و از دوران کارداری فرهنگی خود در سفارت ایران در ترکیه برای من تعریف کرد.
استاد چنین تعریف کرد که بهمن تکلیف شد به قونیه بروم و سخنرانی درباره مولانا و شخصیت او داشته باشم، ولی شرط کردند که مبادا در سخنرانی خود بگویی که مولانا ایرانی است؛ چون سال گذشته استاد زریاب خوئی چنین سخنرانی داشته که مواجه با اهانت و پرتاب تخممرغ و گوجه فرنگی شده است!
روز سخنرانی فرا رسید. مجدداً چندینبار نسبت به این موضوع یادآوری شد که ذکر اینکه مولانا ایرانی است، نشود. چون اولاً سبب توهین و اهانت به شخص شما میشود، ثانیاً روابط سیاسی ایران و ترکیه دستخوش مشکلاتی میشود.
زمان سخنرانی، من مدت یک ساعت در توصیف شخصیت مولانا از دانش و فضل و عرفان و سجایای اخلاقیاش صحبت کردم و زیرکانه مطلبی را که نباید بگویم اظهار داشتم که چنین بود.
با توجه به اینکه سالن ۳۰۰ ـ ۴۰۰ نفر همه ترکزبان و در ردیف جلو حدود ۱۰ ـ ۱۵ نفر اعضای سفارت بودند، گفتم مولانا در دیوان خود ۳ بیت شعر دارد که میگوید من به جز کلمه «سو» یعنی آب، هیچکلمه ترکی نمیدانم. حال شما حضار ترکزبان به من بگویید که مولانا ترک زبان بوده یا فارسی میدانسته؟ با این گفته و خواندن آن بیت، هم منظور خود را گفتم و هم اتفاق سوئی نیفتاد و اما آن سه بیت شعر مولانا:
ای ترک ماه چهره، چه گردد که صبح تو
آیی به حجره من و گویی که «گل برو»
تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم همینقدر که به ترکی است آب «سو»
آب حیات تو گر از این بنده تیره شد
ترکی مکن به کشتنم ای ترک ترک خو
کار تحقیقی و پژوهشی برجسته دکتر ریاحی، اثبات وجود مدفن شمس تبریزی در خوی و نه در قونیه است.
خوانندگان محترم اگر به قونیه رفته باشند، آرامگاه شمس تبریزی در فاصله ۵۰۰ متری آرامگاه مولانا است و این چیزی است که ترک زبانها عقیده دارند، ولی دکتر ریاحی ثابت کرده که مدفن شمس در خوی است. دکتر ریاحی با ارائه اسناد مستند ثابت کرد که مدفن شمس در خوی است و آنکه در قونیه است، حقیقت ندارد.
زلزلهای در گذشته دور در خوی اتفاق میافتد که شهر بهکلی ویران میشود و اثری از آن باقی نمیماند. بههمین جهت محل آرامگاه شمس هم معدوم میگردد. با اظهار و اثبات وجود مدفن شمس تبریزی در خوی و قبول این نظریه از طرف همکاران استاد و دانشمندان، تصمیم بر این گرفته میشود که مدفن نمادینی در محل مناره شمس تبریزی ساخته و آن را گلکاری و تزئین کنند تا آرامگاهی بزرگ و مجلل درخور شأن و مقام شمس در محل آن مدفن نمادین برپا سازند. و اکنون همه ساله در روز ۸ مهر، روز مولوی در شهر خوی در محل مدفن نمادین شمس چند روزی برنامههای فرهنگی در آن محل برگزار میشود.
در چهاردهمین همایش دبیرستان ماندگار حکیم نظامی قم (در ۲۳ شهریور ۱۳۸۴) که در سالن روزنامه اطلاعات برگزار شد و این همایشها سالی یک بار از سال ۱۳۶۸ « در تجلیل و بزرگداشت مقام معلم » برگزار میشود، با کسب اجازه از جناب آقای دعایی تصمیم گرفته شد تا در این گردهمایی بهمناسبت حضور ۲ سال تدریس استاد در این دبیرستان تجلیل از شادروان دکتر ریاحی به عمل آید.
در آن روز از سرکار خانم دکتر ژاله آموزگار درخواست شد تا درباره دکتر ریاحی به ایراد سخنرانی پرداخته و از دانش و فضل او سخن بگویند. نامبرده به ایراد سخنرانی پرداخت. لوح سپاسی به نام دکتر ریاحی و بشقابی که مزین به عکس دکتر ریاحی بود، به ایشان داده شد که تحویل استاد در منزل ایشان بدهند این بزرگداشت ۴ سال قبل از درگذشت استاد بود و استاد به علت ضعف و کهولت سن نتوانست شخصاً در این جلسه حضور یابد. تألیفات استاد دکتر ریاحی، متجاوز از بیست کتاب ارزشمند تحقیقی است که هر کدام در جای خود جایگاه ویژهای دارد. کتاب «تاریخ خوی» استاد از کتابهای برجسته تاریخی و برنده کتاب سال گردید.
کتاب «مرصاد العباد» چاپهای متعددی از آن شده و جزو کتابهای درسی دانشگاه گردید و بهترین کتاب سال شناخته شد.
«گل گشت در شعر و اندیشه حافظ»، کتابی است که کمتر اثری درباره شخصیت حافظ بهاین شیوایی نوشته شده است.
کتاب «فردوسی» و «سرچشمههای فردوسی شناسی» از بهترین کتابها درباره فردوسی و شاهنامه است. کتاب چهل گفتار و چهل مقاله در موضوعات مختلف که از خاطرات و حوادث مختلف دوران زندگی استاد است، کتابی نفیس و ارزنده است. و دیگر کتابهای تحقیقی و ارزشمند استاد که هر کدام در جای خود جایگاه ویژهای دارد.
تعداد مقالات نوشته شده دکتر ریاحی در روزنامهها و مجلات کشور، نزدیک به بیش از صد مقاله ارزشمند تحقیقی و پژوهشی است که اکثر آنها بعد از فوت استاد در روزنامهها و مجلات و بهخصوص در صفحه ۶ روزنامه اطلاعات چاپ و منتشر گردیده و میگردد.
۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۸ در روز فردوسی، استاد ریاحی عزیز روی در نقاب خاک کشید و در قطعه نامآوران آرامستان تهران مدفون گشت و با ۸۶ سال عمر پربار نام نیکویی از خود بهیادگار گذاشت.
اتفاق جالب و شگفت زندگی پربار شادروان دکتر محمدامین ریاحی، فردوسی شناس شهیر و شاهنامه دوست دانشمند و رئیس بنیاد شاهنامه و کسی که فکر و ذکر او در زندگی به شاهنامه و عاشق فردوسی بود، این بود که دقیقاً در روز فردوسی درگذشت. یادشگرامی روانش شاد باد.
بهروزی که فردوسیاش درگذشت
ریاحی ما قفل زندان شکست
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید