پاسدار سخن / دكتر علی محسنی

1393/2/24 ۰۹:۰۱

پاسدار سخن / دكتر علی محسنی

پاسداشت شادروان دكتر محمدامین ریاحی در روز فردوسی ریاحی در دبیرستان حكیم نظامی قم جوانی 15 ساله در كلاس سوم دبیرستان حكیم نظامی قم بودم (تنها دبیرستان منحصر به فرد در قم از بناهای شادروان علی‌اصغر حكمت در سال 1315) و ماه‌های مهر و آبان دبیر ادبیات نداشتیم و شادروان استاد علی اصغر فقیهی كه ریاست دبیرستان را هم به عهده داشت، ساعات خالی دبیر ادبیات را جانشین بود.

 

 

پاسداشت شادروان دكتر محمدامین ریاحی در روز فردوسی

ریاحی در دبیرستان حكیم نظامی قم

جوانی 15 ساله در كلاس سوم دبیرستان حكیم نظامی قم بودم (تنها دبیرستان منحصر به فرد در قم از بناهای شادروان علی‌اصغر حكمت در سال 1315) و ماه‌های مهر و آبان دبیر ادبیات نداشتیم و شادروان استاد علی اصغر فقیهی كه ریاست دبیرستان را هم به عهده داشت، ساعات خالی دبیر ادبیات را جانشین بود.

یك روز در آذرماه 1329 ، در ساعت انشاء، شادروان علی اصغر فقیهی با جوانی آراسته، شیك‌پوش، خوش‌سیما، موقر كه بسیار شاداب و سرحال بود، وارد كلاس شدند و دبیر جدید ادبیات را كه از تهران آمده بود و آقای ریاحی نام داشت، به ما معرفی كرد ( در آن زمان ایشان نه درجه دكترا داشت و نه استاد بود) و سفارشات لازم را به ما نمود كه حسن خلق خود را به ایشان نشان دهید و رضایت ایشان را جلب كنیدكه مقدم ایشان برای ما بسیار عزیز است . پس از گفت‌و‌گویی كوتاه ایشان كلاس را ترك و ما را با دبیر تازه‌وارد تنها گذاشت.

از آن روز تا به حال دقیقاً 64 سال می‌گذرد و من با آقای ریاحی كه در آن روز نه دكتر بود نه استاد دانشگاه گشتم و شیفته اخلاق، رفتار و فرزانگی و دانش و معلومات او شدم. به قرار معلوم آقای ریاحی شاگرد اول دانشسرا شده بود و انتخاب محل خدمت او را به عهده خودش گذاشته بودند و نامبرده قم را برای نزدیكی به تهران و سهولت رفت و آمد انتخاب كرده بود كه بتواند اوقات بیكاری خود را به ادامه تحصیل بپردازد و درجه دكترا بگیرد.

به هرحال ساعت اول با حاضر و غایب از روی دفتر نمره كلاس شروع شد و تعداد دانش آموزان كلاس ما در سال سوم حدود 30 نفر بود. سپس من چون در ردیف اول و مقابل آقای ریاحی قرار گرفته بودم، مرا به پای تخته سیاه فراخواند و پرسید شما فردوسی را می‌شناسید. من فقط می‌دانستم فردوسی شاعر است، لذا محكم و استوار جواب دادم او شاعری است نامدار مثل سعدی و حافظ، ایشان به من آفرین گفت. سوال بعد این بود آیا شما می‌توانی یك بیت از اشعار او را برای ما بگویی. به یاد شعری افتادم كه با خط زیبا و كاشیكاری نفیسی بر بالای سر در ساختمان نقش بسته و روزی چند بار در دید من بود، گفتم بلی، «توانا بود هر كه دانا بود / به دانش دل پیر برنا بود».آقای ریاحی گفت می‌توانی معنی آن را بگویی. معنی آن به طور وضوح در شعر پیدا بود آن را هم گفتم و باز به من آفرین گفت و اجازه نشستن داد و در آن روز بخت با من یار بود و اگر سئوال دیگری درباره فردوسی و شاهنامه می پرسید، آمادگی نداشتم و نمی‌دانستم.در فرصت باقیمانده كلاس، آقای ریاحی به گفت‌وگو درباره فردوسی و شاهنامه و زندگی او پرداخت، و چون ساعت انشاء بود، گفت بچه‌ها موضوع انشاء جلسه آینده:« توانا بود هر كه دانا بود/ به دانش دل پیر برنا بود». و بدین ترتیب اولین ساعت تدریس آقای ریاحی به پایان رسید و از آن مطلب زیادی آموختیم.

برای نوشتن انشاء یك هفته زمان داشتیم، خیلی دلم می‌خواست انشائی بنویسم كه جذاب و خواندنی و مورد پسند آقای ریاحی باشد و نمره خوبی بگیرم. برای نوشتن انشاء از گفته‌های آقای ریاحی استفاده كردم و قسمت اعظم انشاء را با گفته‌های ایشان كه بسیار مناسب بود، نوشتم و به كتابخانه مجهز دبیرستان مراجعه كردم و كتاب شاهنامه را گرفتم و اشعاری مناسب موضوع انشاء پیدا كردم و چاشنی آن كردم و چندین بار آن را پاكنویس نمودم كه خوانا و خوش خط باشد.

ساعت موعود و زنگ انشاء فرا رسید، آهسته و آرام همه در كلاس نشسته بودیم و منتظر ورود دبیر تازه‌وارد بودیم، لحظاتی بعد آقای ریاحی وارد كلاس شد. شیوه كار این بود كه بر حسب انتخاب دبیر چند نفر انشاء خود را برای شاگردان می‌خواندند و بقیه اوراق و انشاء را دبیر می‌برد و تصحیح می‌كرد و نمره می‌داد و بعد به شاگردان پس می‌داد.آقای ریاحی دوباره نگاهش به من كه در ردیف اول نشسته بودم و او را نگاه می كردم، افتاد و مرا به پای تخته سیاه فراخواند. از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم كه شانس با من یاری كرد و انشاء خود را با آب و تاب آنچنانی خواندم. ورقه ام را از دستم گرفت و نگاهی كرد و نمره 18 به انشاء و 2 نمره به خطم داد و با گفتن آفرین مرا راهنمائی كرد سر جای خود بنشینم.

هنوز بعد از 64 سال شیرینی خاطره موفقیت آن روز در ذهن و خاطره ام باقیست.از آن روز ارادت خاصی نسبت به آقای ریاحی پیدا كردم، اغلب اوقات سعی می‌كردم پس از پایان كلاس تا هتلی كه نزدیك دبیرستان بود ‌(به نام هتل ارم) او را همراهی كنم و او هم صحبت‌هایی كه مناسب سن و سال من بود، می‌كرد.

آقای ریاحی پس از دو سال تدریس در دبیرستان حكیم نظامی قم به تهران منتقل گردید و عنوان دكترا گرفت و كم كم به مقام استادی دانشگاه رسید و در مشاغل دانشگاهی و فرهنگی كشور كه اكثراً حساس بود، به خدمت ادامه داد.

استاد دكتر محمدامین ریاحی شخصیتی وطن‌پرست و در افكار و عقاید خود بسیار استوار بود. شخصیتی متین با وقار با دانش و بینش كامل، و قابل احترام برای همكاران خود بود و از همكارانش همیشه به نیكی یاد می‌كرد. این صفات برجسته با دانش بالایی كه در زمینه ادبیات داشت، شخصیت او را ممتاز می‌كرد.

وی به مدت 5 سال-از 1342 تا 1347- رایزن فرهنگی ایران در سفارت تركیه بود. رهاورد این مأموریت چند كتاب خواندنی و ماندنی است از آن جمله: «زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی» ، «سفارت نامه‌های ایران» و «نزهه‌المجالس». بعد از پایان مأموریت تركیه استاد به مقام ریاست دانشكده‌های دراماتیك و همزمان به ریاست بنیاد شاهنامه برگزیده شد و با علاقه مندی شدید در این بنیاد تلاش كرد. در فاصله سال‌های 1333 (پایان تحصیل من در دبیرستان حكیم نظامی قم) تا 1368 كه 35 سال است، بین من و استاد جدایی افتاد. تا اینكه در سال 1368 كه اولین جلسه دانش‌آموختگان دبیرستان حكیم نظامی قم با دبیران خود، به كوشش من تشكیل شد و توانستم با استاد دوباره ارتباط برقرار كنم كه داستان آن شیرین و شنیدنی است.

جستجوكنان به دنبال تلفن و آدرس استاد دكتر ریاحی رفتم و بالاخره به ایشان تلفن كردم و اجازه خواستم كه خدمتشان برسم. واضح است كه دبیران و استادان به علت كثرت شاگردان كمتر آنها را به یاد می آورند؛ ولی برعكس، شاگردان دقیقاً به دبیر و استاد خود وقوف كامل دارند. سال‌ها از كلاس‌های درس دبیرستان حكیم نظامی قم گذشته بود و بین من و شادروان دكتر ریاحی فاصله افتاده بود. چون من پس از فراغت از تحصیل رشته پزشكی را انتخاب كردم و بعد وارد تخصص در رشته گوش و حلق و بینی و حنجره شدم. در شهرهای مختلف خدمت كردم تا در سال 1358 در تهران مستقر شدم و در سال 1368 با تشكیل انجمن دانش‌آموختگان دبیرستان حكیم نظامی قم به خدمت استاد رسیدم. بیست و دومین گردهمایی دانش‌آموختگان دبیرستان حكیم نظامی قم امسال در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، با حضور وزیر محترم علوم، آقای دكتر رضا فرجی‌دانا كه خود از دانش‌آموختگان این دبیرستان است، تشكیل گردید. ولی افسوس و هزاران افسوس كه ستاره‌های تابناكی كه در دبیرستان حكیم نظامی قم، خصوصاً در دهه بیست (70 سال پیش) تدریس می‌كردند و شمع محفل ما بودند، دیگر حضور ندارشتند و در اینجا به ذكر نام تنی چند از آنان اشاره می‌كنم: شادروانان دكتر بهرام فره‌وشی، دكتر حسین كریمان، دكتر حسن سادات ناصری، دكتر امیرحسنب برزگری ، دكتر ابوالفضل مصفا ، دكتر محمدامین ریاحی و استاد علی اصغر فقیهی.

از اصل مطلب دور شدم. یك روز پس از 35 سال دوری از استاد، به ایشان تلفن و خود را معرفی كردم و اجازه خواستم در منزل ایشان ملاقاتی داشته باشم. با اشتیاق و خوشحالی زائدالوصفی دعوت مرا قبول كرد و من هم بسیار خوشحال شدم. با توجه به علاقه استاد به فردوسی و كتاب، شاهنامه نفیسی تهیه وآن را كادوپیچ كردم و بر روی كاغذ كادو با خط نستعلیق، كاملا درشت و خوانا نوشتم: «توانا بود هر كه دانا بود» و یك شاخه گل سرخ كنار آن گذاشتم و روانه منزل استاد شدم. زنگ در را نواختم، لحظه‌ای بعد استاد با فروتنی و در حالی كه عصایی در دست داشت، در را باز كرد و مرا در آغوش گرفت و بوسید. در آن زمان من 53 ساله و استاد 64 ساله بود.

باور كنید اگر استاد را در خیابان می‌دیدم نمی‌شناختم، بیش ازسنش نشان می داد و پیدا بود كه سختی و رنج زیادی كشیده است. او مرا به داخل ساختمان و اطاقی بسیار ساده و بدون تجملات امروزی راهنمایی كرد. در آن اطاق مجسمه ای از فردوسی قرار داشت، پیدا بود كه در همه حال و همه جا به فردوسی عشق می‌ورزد. هدیه خود را به او تقدیم كردم. با دیدن شعر «توانا بود هركه دانا بود» اشك در چشمانش حلقه زد و به یاد اولین ساعت تدریس خود در دبیرستان حكیم نظامی قم و كلاس سوم آن افتاد و آه سردی كشید. دكتر ریاحی در آن روز از شهر قم، از دبیرستان حكیم نظامی، از شاگردانش و از محل زندگی با همكارانش تعریف كرد ،خلاصه من و استاد به 40 سال پیش و خاطرات شیرین دبیرستان حكیم نظامی قم رفتیم. این ملاقات اول من با استاد حدود دوساعت طول كشید. بیش از این جایز ندانستم استاد را خسته كنم، لذا اجازه مرخصی خواستم، او مرا به نهار دعوت كرد كه بمانم، اما من آن را به بعد موكول كردم. او از من خواست حداقل هفته‌ای یكبار او به دیدن او بیایم، از این پیشنهاد خیلی خوشحال شدم و گفتم این آرزوی من است، با كمال میل قبول می‌كنم.

جلسات سالیانه شاگردان دبیرستان حكیم نظامی قم و دبیرانش سالی یك بار تشكیل می‌شد، استاد فقط یكبار در این جلسات شركت و سخنرانی نمود؛ و سال‌های بعد به علت كهولت و بیماری عذرخواهی می‌كرد ؛ ولی من برای تنظیم برنامه‌ها همیشه از استاد ریاحی كمك می‌گرفتم و گاهی مكتوبی به من می‌داد كه به نام او در گردهمایی‌ها بخوانم و جای استاد را پر می‌كردم.

از سال 1368 تا 1388 به طور مرتب هفته‌ای یكبار به دیدن استاد می‌رفتم و او با علاقه زیاد پذیرای من بود و من با خوشحالی زائدالوصفی شیفته و عاشق این ملاقات‌ها بودم. در یكی از این جلسات كه به دیدار استاد رفتم استاد را بسیار ناراحت و غمناك دیدم، علت را جویا شدم، روزنامه‌ای را به من نشان داد كه به او ناسزا گفته و تهمت‌های ناروا داده بود. استاد در پاسخ به آن نوشته‌ها سه، چهار صفحه مطلب نوشته بود كه به من نشان داد و گفت به عنوان اعتراض، می خواهم برای آن روزنامه بفرستم نمی‌دانم چاپ می‌كنند یا نه؟ در پاسخ به ایشان گفتم استاد شما را همه می‌شناسند و این مطالب نادرست به شما نمی‌چسبد، حال شما مطالبتان را بفرستید، اگر چاپ شد كه آرزوی شماست و اگر نشد، آنها كه باید شما را بشناسند، می‌شناسند. به او دلگرمی می‌دادم تا از نگرانی در آید. استاد فردای آن روز مطالب را برای روزنامه فرستاد و آن روزنامه در اولین فرصت، بدون سانسور، مطالب استاد را تمام و كمال چاپ كرد. هفته بعد كه خدمت استاد رسیدم از نگرانی در آمده بود و دریغم آمد كه گوشه‌هایی از آن نامه استاد را كه با قلمی بسیار زیبا و دلی آزرده و رنجیده نوشته بود، در اینجا ذكر نكنم.

«من در این 17 سال بعد از انقلاب (تاریخ نامه اردیبهشت 1375 است) قدم به خارج ایران نهادم و حتی دعوت‌های كوتاه مدت كنگره‌ها و دانشگاه‌های خارجی را نپذیرفتم و با تحقیقات ارزنده خود بر غنای فرهنگ اسلامی ایران افزودم. 22 جلد كتاب تألیف و چاپ كردم (البته تا سال 1375) كه بعضی از آنها به چاپ دهم رسیده (تا سال 1375) و مندرجات آنها در دائره‌المعارف‌های معتبر داخل و خارج مورد استفاده قرار گرفته است و می‌گردد. به مناسبت این تألیفات و تحقیقات موفق به دریافت لوح تقدیر از رئیس محترم جمهوری اسلامی شدم (زمان ریاست جمهوری آیت‌الله هاشمی رفسنجانی) كه در آن آمده است:

«اهتمام ارزنده شما نشان بارزی است از عنایت شما به فعالیت‌های فخیم فرهنگی و عمل به وظیفه خطیر اهل قلم و عالمان متعهد و درخور ارج و احترام بسیار است. من به نام ملت ایران از شما به سبب سهمی كه در این امر خطیر داشته‌اید قدردانی می‌كنم.»حالا چه می‌فرمائید تشخیص مقام ریاست جمهوری و قدردانی ایشان به نام ملت ایران از خدمات من معتبر است یا دروغ و افتراهای چند جاسوس فراری كه مطالب كذب و خلاف حقیقت برای من نوشته‌اند.»

پری نهفته رخ و دیو در كرشمه حسن

بسوخت عقل ز حیرت كه این چه بوالعجبی است

او دانشمند و محققی سخت‌كوش بود كه تمام وجودش عاشق دانش و فرهنگ و ادب ایران بود، تمام وجودش مملو از سرافرازی ایران و تربیت دانش‌آموختگان صحیح‌العمل چون او بود. او پاسدار راستی و درستی در آموزش و پرورش بود. به خوبی می‌دانست كه اولین شرط استادی آزادی در تدریس و پژوهش است و این بزرگترین شرط و فرزانگی است و در چنین فضایی است كه علم و دانش شكوفا و بارور می‌گردد. من باور دارم شاگردانی كه به راه او رفته‌اند، نقش عظیمی را در خارج و داخل كشور به عهده گرفته‌اند، آن‌ها تجربه بسیار از گذشته و حال دارند و می‌دانند چگونه باید نیازمندی‌های علمی و اجتماعی مملكت را برآورند.

بزرگان ادب و فرهنگ ایران درباره شادروان دكتر محمدامین ریاحی بسیار نوشته و خواهند نوشت، من شاگرد كوچك استاد، با بضاعت كم در نویسندگی، ناتوان‌تر از آنم در این باره قلم‌فرسایی كنم، پس به من اجازه بدهید اندوه قلبی خود را بار دیگر در پنجمین سال درگذشت استاد به همین مختصر بسنده كنم. دریغا كه استاد دكتر محمدامین ریاحی همچون بسیاری دیگر از استادان فرهیخته این دیار به ابدیت پیوست. بر مرگ او همچون مرگ دیگر خوبان این دیار به تنهایی می‌گرییم.

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

سر ما خاك ره پیر مغان خواهد بود

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

كه زیارتگه رندان جهان خواهد بود

نام دكتر محمدامین ریاحی در سال‌های اخیر دوباره بر سر زبان‌ها افتاد و آن زمانی بود كه او طی مقاله‌ای تحقیقی كه درمجله كلك منتشر شد، به اثبات این موضوع پرداخت كه تربت شمسی تبریزی نه در تركیه، بلكه در ایران و در شهرستان خوی است.بعد از به اثبات رسیدن این موضوع، دولت و نهادهای مربوطه بودجه هنگفتی برای ساختمان و بارگاه عظیم وی در كنار مناره شمس تبریزی در خوی تخصیص دادند تا مورد بازدید ادب‌‌دوستان قرار گیرد.

در یكی از روزهای ملاقات با دكتر ریاحی، وی متن سخنرانی اش را كه در 26 آذرماه 1345 در قونیه ایراد شد، به من داد كه عیناً به نظر خوانندگان می‌رسانم.

حضار محترم، من هرگز از بخت خود این امید را نداشتم كه در این شهر گرامی، كه آنچنان پاك ابدی را در سینه دارد و جای دارد كه از این شرف بر بهشت علیین بنازد، در چنین روز عزیزی، در جوار تربت مولانا، افتخار ایراد سخنرانی را داشته باشم. روان بزرگ مولانا را سپاس می‌گیریم و درود می‌فرستم كه نعمت قرب ارزانی داشت و این شوریدة دیرین خود را به درگاه خود فراخواند و دستوری عرض نیاز داد. و از جمعیت جهانگردی شهر قونیه سپاسگزارم كه وسیلة ابلاغ دعوت مولانا گردیدند.اما عرض سخن در این محفل عالی كه مجمع دانشمندان و عاشقان راستین و آشنایان راه بین مولانا ست و نطق‌های عالی استادان در این چند روز این توقع را در شنوندگان برانگیخته است كه سخنان تازه و دلكشی از سخنران بشنوند، با این بضاعت ناچیز من كار مشكلی است. وانگهی، در این دقایق شمرده چه می‌توانم دربارة این دریای انسانیت بگویم.

گر بریزی بحر را در كوزه‌ای

چند گنجد؟ قسمت یك روزه‌ای

از طرف دیگر عاشقی دربارة معشوق و بلبلی دربارة گل چه می‌تواند بگوید و چون واقعاً با بیان نارسای خود كلمه‌ای برای شناساندن مقام والای مولانا نمی‌یابم، پس اجازه بدهید از خود او یاری بجویم و این حقیقت را از زبان گوهربار خود او بسرایم:

هر دكانی راست بازار دگر

مثنوی دكان فقر است ای پسر

مثنوی ما دكان وحدت است

غیر واحد هر چه بینی آن بت است

نور خورشیدم فتاده بر شما

لیك از خورشید ناگشته جدا

نك منم ینبوع آن آب حیات

تا رهانم عاشقان را از ممات

گر شود بیشه قلم دریا مدید

مثنوی را نیست پایانی پدید

ساعد شه مسكن این باز باد

تا ابد بر خلق این در باز باد

مولوی قهرمان عالم معنی، و درخشان‌ترین تجلی روح بشری و از جاویدانان روزگار است و از نظر عمق اندیشه و وسعت اطلاعات، و عظمت آثار و با توجه به شهرت عظیمی كه در این هفت قرن، ابتدا در سرتاسر جهان اسلام و بعد در سراسر جهان به دست آورده، و تأثیری كه در قلوب و اذهان شیفتگان خود بخشیده، بی‌شبهه بزرگترین مظهر تصوف اسلامی است. در آثار مولانا، قدرت فكر و لطف سخن در هم آمیخته و گوهر جاویدانی پدید آمده كه هر كس جلوه‌ای از جلوه‌های آن را می‌بیند و مسحور می‌شود. از كودك هفت ساله تا محقق دانای هفتاد ساله و هر كس از هر طبقه مولوی را دوست می‌دارد و او را به نحوی می شناسد و می‌پرستد.

عشق من به مولانا از هفت سالگی آغاز شد. پدرم از شیفتگان مولانا بود و قسمت عمده‌ای از مثنوی و غزل‌های مولانا را در سینه داشت و در شب‌های سرد و زمستان خانه را با ابیات مثنوی و غزل‌های شورانگیز مولانا گرمی و شور و حال می‌بخشید.نخستین قصه‌هایی كه از كودكی به یاد دارم قصه‌های طوطی و بقال، موسی و شبان، بازرگان و طوطی، آموزگار و شاگردان مكار است كه در آن سال‌ها پدرم برای من نقل كرده است.من ابتدا با مولانا به عنوان سرایندة آن قصه‌ها آشنا شدم. بعدها در كتاب‌های دبستان اشعار او را خواندم و او را به عنوان معلم بزرگ اخلاق كه با اندرزهای خود راه بهتر زیستن را به آدمیزادگان می‌آموزد شناختم. هرچه سن و سالم بیشتر می‌شد و فرصت و توان خواندن مطالب مربوط به او و آثار خود او را می‌یافتم عشق و علاقه‌ام به این انسان بزرگ بیشتر می‌شد. بعدها در دانشكدة ادبیات تهران مطالعه و تحقیق در آثار مولانا جزو كار من قرار گرفت و به راهنمائی استادان بزرگ فن، خاصه علامة بزرگ بدیع‌الزمان فروزانفر كه بی‌شبهه بزرگترین مولوی‌شناس عصر ماست و چهل سال از عمر را صرف تحقیق و نشر آثار مولوی كرده است، به قدر فهم و استعداد خود به درك اندیشه‌های والای مولانا كوشیدم و سرمست و مدهوش این بادة ابدی شدم.

امروز در ایران همه مولوی را می‌شناسند و می‌ستایند و هر كس در لحظات تنهایی به ابیات او مترنم است و در گفت‌وگو و نگارش به سخن او استناد می‌جوید. هیچ كتاب درسی ما از اشعار مولوی خالی نیست، هیچ روزی نیست كه رادیوهای ما ترانه‌ای از اشعار او نسرایند. هیچ هفته‌ای نیست كه اثری از مولوی یا دربارة او به طبع جدید نرسد. میلیون‌ها تن از آثار مولوی بهره می‌برند، اما رمز عظمت مولانا در این است كه بهره‌مندی همه یكسان نیست و هر كس آنچه را می‌خواهد در سخن مولانا می‌یابد. اگر كودك از شیرینی افسانه‌ها لذت می‌برد اما اهل معنی و تحقیق در برابر آن اندیشة والا سر تعظیم فرود می‌آوردند كه مولانا قصه را بهانة بیان آنها قرار داده است. اگر میلیون‌ها تن فقط با خلوص نیت و صفای باطن چارة درد را از آن قبلة طریقت می‌جویند، دانایان و محققان نیز از ژرفای سخنش رمز حقیقت می‌شنوند و گونه گونه فائده‌ها بر می‌گیرند.

مولانا یكی از بزرگترین چهره‌های بشری است. نبوغ عدیم‌النظیر ذاتی و تفصیل الهی و عوامل تربیت، شخصیتی به وجود آورده كه جای دارد شرق تا جاودان به وجود او بنازد. از همان آغاز كودكی فروغ نبوغ در پیشانی اش می‌درخشید. وقتی كه در 12 سالگی همراه پدر از نیشابور به سوی باختر می‌گذشت شاعر و عارف بزرگ عطار نیشابوری اسرارنامه خود را بدو هدیه كرد و گفت زود باشد كه این پسر آتش در سوختگان عالم زند.

مولانا تحت تعلیم پدری دانشمند چون بهاء ولد، نیك تربیت شد، آنگاه سفرهای متعدد كرد، و از آموختن هیچ نكته در هیچ علم غفلت نورزید و در نتیجه وجود شریفش مجموعة كلیة دانش‌های آن روزگار گردید. آثار مولوی، و تفكر مولوی مجموعة فرهنگ و دانش ایران و اسلام در قرن هفتم است. در اثبات نبوغ و عظمت مقام مولانا همین بس كه شاعری را از 38 سالگی آغاز كرد و با اینكه تا آن سن، هیچ شعری نگفته بود و مقدمات شاعری نداشت، از آن به بعد، هم نغز گفت و هم فراوان. اشعار مولانا مركب از 26 هزار بیت مثنوی و 45 هزار بیت دیوان كبیر، از هفتاد هزار بیت متجاوز است؛ اما ارزش كیفی آثار مولانا بسا بیش از این است.مولوی تنها نه یك شاعر است، نه یك عارف، نه یك حكیم، نه یك دانشمند، نه یك فقیه و محدث، نه یك معلم اخلاقی. اما هم شاعر است، هم عارف، هم حكیم است و هم هوشمند است و هم رهنمای روحانی است و هم روانشناس است و هم جامعه‌شناس است و هم معلم اخلاق، مولانا انسان بزرگی است منادی معنویت و سعادت بشریت.

شعرا و نویسندگان به نسبت میزان مقبولیت درجات مختلفی دارند و این ناشی از هنر و قدرت و زمینة كار آنهاست. نویسنده‌ای احتیاجات یك شهر یا افكار یك حزب را منعكس می‌كند، او مورد علاقة آن شهر یا نویسندة آن حزب است. شاعری خواست‌ها و نیازهای مردم یك دوره را بیان می‌كند. او در دوره خود محبوب دلها و شاعر یك نسل است؛ ولی در ادوار دیگر فراموش می‌شود و می‌رود. اما مولوی فوق قرن‌ها و نسل‌ها و طبقات است. او شاعر جاویدانی است كه تا جهان است بر پیشانی قرون خواهد درخشید. زیرا اندیشه‌هایی را موضوع سخن قرار داده كه هرگز تازگی خود را از دست نمی‌دهد. و آثاری آفریده كه هیچ آفریده‌ای از آنها بی‌نصیب نمی‌ماند.

هله خاموش كه شمس‌الحق تبریز از این می

همگان را بچشاند، بچشاند، بچشاند

در سخن مولوی لطف شاعرانه با عمق حكیمانه پهلو به پهلو پیش می‌رود. مولوی در غزل‌های خود شور و شوق و ذوق و حال و جذبه و هیجان را كه جوهر شعر است، به نهایت رسانیده و خواننده و شنونده را به پایكوبی و دست‌افشانی و غزلخوانی می‌كشاند. در مثنوی پختگی و عمق و دانایی و حكم به كمال است و از نظر تنوع مضامین و جامعیت نظیری برای آن نتوان یافت. یك دانشمند پاكستانی به نام قاضی تلمذحسین در كتاب خود به نام مرآت مثنوی فهرستی از 1281 موضوع را كه در مثنوی آمده، جمع كرده است. سخن مولانا دریای مواجی است كه هر موجش هزاران گوهر شاهوار در كنار دارد و هر جوینده‌ای گوهری از آن به چنگ می‌آورد و هر كس به قدر فهم و استعداد خود چیزی از آن در می‌یابد. هر كس از طبقه‌ای و با نیاز دیگری به مولانا روی می‌آورد و به نیاز خود می‌رسد و مولانا را آنچنان كه می‌خواهد می‌یابد و می‌شناسد.

هر كس از ظن خود شد یار من

وز درون من نجست اسرار من

سر من از نالة من دور نیست

لیك چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیك كس را دید جان دستور نیست

حضار محترم!

علم و صنعت با سرعت شگفت‌آوری پیش می‌رود، و پیشتر خواهد رفت. كرات آسمانی مسخر دست بشر خواهد شد، دانش پزشكی بیماری‌ها را مهار خواهد كرد، رفاه مادی بشر بیشتر تأمین خواهد شد. در این راه فیزیك‌دان‌ها، شیمی‌دان‌ها، طبیعی‌دان‌ها و دانشمندان دیگری ظهور خواهند كرد اما شاعر و متفكری مثل مولوی دیگر به وجود نخواهد آمد.

درد بشریت را هم پیشرفت علم و صنعت و تسخیر فضا درمان نمی‌كند. درمان درد بشریت در معنی فضیلت و نیكی و مهربانی و خیرخواهی است كه در آثار مولوی جلوه‌گر است و در این جهان پریشان پرآشوب بهترین داروی درد بشر می‌تواند باشد.

بنده برای این كه استفاده از بیانات استاد ادیب كوركچواوغلو را بیش از این به تأخیر نیندازم سخن خود را كوتاه می‌كنم اما این نكته را ناگفته نگذارم، من وقتی این شور و هیجان ملت عزیز ترك را در قدرشناسی از مولانا می‌بینم، و با اطلاعاتی كه از علاقة مردم پاكستان و افغانستان به مولانا دارم و پریروز دوست دانشمندم شریف‌الحسن وزیرمختار فرهنگی پاكستان، و دیروز جناب ژنرال حسن خان سفیر كبیر افغانستان احساسات ملت‌های خود را بیان كردند و به یاد می‌آورد كه در ایران از كودكان شش سالة دبستانی تا پیران كهن‌سال همه و از هر طبقه مثنوی را بعد از كتاب مقدس آسمانی بیش از هر كتابی می‌خوانند و دوست دارند، رمز این نكته را بهتر می‌یابم كه وجود مواریث مشترك فرهنگی یكی از موجبات استوار پیوند ملت‌های ماست كه امروز در راه پیشرفت و زندگی بهتر همدوش یكدیگر پیش می‌روند. مولانا می‌گوید: «متحد جان‌های شیران خداست»

در كلیات شمس می‌خوانیم:

جان من و جان ترا پیش از این

سابقه‌ای بود كه هست آشنا

الفت امروز از آن سابقه است

گرچه فراموش شد آن‌ها تو را

من به نام یك ایرانی در برابر روان ابدی مولوی بزرگ كه وجود او امروز یكی از رشته‌های پیوند میان ما و ملت‌های دوست همسایه و هم فرهنگ ماست سر تعظیم فرود می‌آورد و همچنین به روان پاك حكیم و شاعر و متفكر بزرگ علامه اقبال پاكستانی كه یكی از بزرگترین افتخارات شرق بوده و اشعار و افكار او دل‌های این سه ملت را هم نزدیك‌تر می‌كند درود می‌فرستم.

در پایان سخن، از این كه سخنان ناچیز بنده را با صبر و حوصله و به لطف و عنایت استماع فرمودید تشكر می‌كنم و احساسات خود را دربارة مولوی بزرگ و شهر عزیز و زیبا و تاریخی قونیه با این ابیات از مثنوی تمام می‌كنم:

گفت معشوقی به عاشق كای فتی

تو به غربت دیده‌ای بس شهرها

پس كدامین شهر از آن‌ها خوشتر است

گفت آن شهری كه در وی دلبر است

خوشتر از هر دو جهان آنجا بود

كه مرا با تو سر و سودا بود

در تقویم ایران روزهایی برای شعرا، ادبا، بزرگان فرهنگ و ادب پارسی مشخص شده است.

از آن جمله 25 اردیبهشت را روز بزرگداشت حماسه‌سرای بزرگ تاریخ ایران حكیم ابوالقاسم فردوسی قرار داده‌اند.دكتر ریاحی به فردوسی عشق می‌ورزید و دورانی ریاست بنیاد شاهنامه را داشت، از اتفاقات جالب و شنیدنی و قابل توجه، باید به این نكته توجه كرد كه شاهنامه‌شناس شهیر و نویسنده كتاب «فردوسی» و «سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی» در روز 25 اردیبهشت مصادف با روز فردوسی در گذشت.

به روزی كه فردوسیش رخت بست

ریاحی ما، قفل زندان شكست

صبر بسیار بباید پدر پیر فلك را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

یادش گرامی ـ روانش شاد باد

 

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: