1396/1/14 ۰۸:۳۰
یک سال بیش نیست که بلبل ز باغ رفت گرم است از دمِ نَفَسش آشیان هنوز پنجم فروردین ماه سالروز درگذشت استاد نامدار تاریخ و شعر و ادب ایران است
یک سال بیش نیست که بلبل ز باغ رفت
گرم است از دمِ نَفَسش آشیان هنوز
پنجم فروردین ماه سالروز درگذشت استاد نامدار تاریخ و شعر و ادب ایران است. بزرگ مردی که در زمینههای دیگری هم شایستگی عنوان «استاد» را داشت ولی باید آن آزاده مرد را با همان عنوان که خود او دوست داشت و به کار می برد «دکتر ابراهیم باستانی پاریزی، استاد تاریخ دانشگاه تهران» بخوانیم. استاد باستانی نویسنده توانایی بود که سبکی خاص خودش در تاریخ نگاری یا به قول یکی از دوستانش «تاریخ بازی» خلق کرد و تاریخ را به زبان ساده و گاه عامیانه میان مردم برد و پس از انتشار بیش از پنجاه اثر خواندنی که اغلب حاوی حوادث تلخ و شیرین تاریخ بودند و بارها چاپ شدند، پس از نود سال عمر با برکت و عزت در اوج افتخار و سرفرازی درکمال آرامش جان به جان آفرین تسلیم کرد.
به باور من استاد باستانی پاریزی رند دلسوختهای بود که آتش درون شیدایی خود را به نُک قلم میریخت و آوایِ دلش را با تاریخ گذشتگان می آمیخت و از آن چه در کوچه پس کوچههای تاریخ دریافته بود، با توجه به اوضاع و احوال کنونی دنیا عرضه میکرد. کوشش استاد این بود که خواندنیهای تاریخ و ویژگیهای زندگی مردمان قرون و اعصار را با ملاحت و طنزی که خاص خودش بود همراه با داستانها و ضرب المثلها و دیدهها و شنیدههای روزمره یِ عمر طولانیش درآمیزد و به نسلهای تازه سر برکشیده عرضه کند و در عین حال هر طور هم شده گریزی ۱ بزند به دیار صاحبدلان کرمان که سخت به آن دلبسته بود. تا آنجا که برای نمونه در بیمارستان مهر هم وقتی برای پزشکان سخن میگفت، گریزگاهی به نام احمد نفیسی شهردار اسبق تهران پیدا میکرد و آرام میگرفت. ۲
استاد باستانی پاریزی اهل سیر در آفاق و انفس بود و به جای آن که در گوشه کتابخانه بنشیند و سر در کتابهای تاریخی فرو برد، به اغلب نقاط دنیا سفر می کرد و هر بار با کوله باری از تازه یافتههای تاریخی و کشف کتابهای نایاب به وطن باز میگشت و دیدهها و خوانده های سفرش را با کلامی دلنشین که سوز و ساز هم داشت به خوانندگان بی شمار آثارش ارائه میداد. برای نمونه از یک کتاب پر ورق او با نام از پاریز تا پاریس یادی کنم که به راستی خواندنی است. او که کثیرالسفر بود به جای سفرنامههای معمول و متداول اغلب با نثر فاخر و پربارش یک تابلو زیبا از آن چه دیده بود ترسیم میکرد و با بخشی از تاریخ گذشتگان و شنیدههای سفرش که شامل همه جا و همه چیز میشد، پیوند میزد و هر خوانندهای به قدر درک و توانایی خود از آن بهره میگرفت و لذت میبرد تا آنجا که هرچند به قول خودش بعضی از مطالب در کتابهای گوناگون استاد تکرار میشد، باز هم تازگی خودش را داشت. به دلیل همین سفرهای بی شمارش طی بیش از نیم قرن که مقیم کانادا شده ام هر زمان به ایران آمدم و قصد دیدار استاد را داشتم، گفتند در سفر است!
من بیش از چند جلسه کلاس درس استاد باستانی را درک نکرده ام و آن هم در ایامی بود که پس از اخذ لیسانس به دیار مورد علاقه اش کرمان بازگشته بود و در دبیرستان شاپور کرمان دبیر تاریخ و معلم انشای ما در کلاس دهم بود. متاسفانه دیری نپایید که استاد را به ریاست دبیرستان دخترانه بهمنیار شهر کرمان انتخاب کردند و سایه اش از سر ما کم شد. اما با توجه به علاقهای که من و دوستم اصغر خان اصفهانی به استاد پیدا کرده بودیم و ایشان هم به فرموده خودش مختصر ذوقی در ما سراغ گرفته بود، رخصت داد در فرصت مناسب سراغ او برویم و از محضرش کسب فیض کنیم. ما هم استفاده میکردیم و ساعاتی که استاد پس از تعطیل مدرسه پیاده روی میکرد، مغتنم میشمردیم و در خیابانهای خلوت خاکی کرمان او را که دوچرخه رالی سبز رنگ نو را به جای عصا در دست گرفته و کنار آن قدم میزد، همراهی کرده راه میپیمودیم و با اجازه استاد سؤالات خودمان را مطرح میکردیم و گاه سروده تازه مان را هم می خواندیم و افتخار میکردیم از دریای دانستههای او ولو در حد قطراتی که گنجایش درکش را داشتیم استفاده بریم.
متاسفانه این فرصت هم زیاد به طول نیانجامید و استاد برای ادامه تحصیل و اخذ دکترای تاریخ عازم تهران شد و هر یک از ما هم از گوشهای فرا رفتیم و به کاری مشغول شدیم و استاد هم هر روز برگ تازهای رو میکرد و کتاب جدیدی منتشر مینمود. اگر اظهار کنم که قریب به اتفاق آثار استاد را نه یک بار که بارها خواندهام، سخنی به اغراق نمی گویم. بیشتر نوشتههای استاد را ابتدا در مجله ارزشمند یغما ـ یادگار ارزشمند استاد حبیب یغمایی ـ میخواندم و پس از چند هفته در «خواندنیها» تجدید چاپ میشد و دیر یا زود به صورت کتابی حاوی مجموعهای از مقالات یا کتابی پرورق مستقل نظیر حماسه کویر پشت ویترین کتاب فروشیها بود که میخریدم و به خانه میبردم و مونس شبهایم بود. حالا هم در دیار غربت نه همه که بیشتر کتابهای استاد باستانی، سه ردیف از قفسههای کتابخانه محقر خصوصی مرا به خود اختصاص داده و سر پیری باز هم یک بار آنها را دوره کردهام. کنار تختخوابم حداقل یکی از آثار استاد قرار دارد که مونس بیدار خوابیهای شبانه من است.
استاد باستانی که زاده روستای خوش آب و هوای پاریز از توابع سیرجان بود به روستایی بودن خود افتخار میکرد و من هم که زاده یک روستای کویری هستم بدان مفتخرم.۳ البته استاد باستانی که در مورد روستایی بودن همیشه با سربلندی افتخار میکرد در کتاب «حماسه کویر» خود با صراحت به میدان مولانا جلال الدین محمد بلخی هم رفته و در زمینه شعر: ده مرو ده مرد را احمق کند و داستان روستایی گاو در آخور ببست، مطالب بسیار ارزنده و جالبی دارد و ضمن تجزیه و تحلیل داستان، گاو بستن در آخور توسط روستایی، لیست بلند بالایی از شخصیتهای نامدار برخاسته از روستاهای دور و نزدیک فراهم آورده که باید آن همه را در کتاب «حماسه کویر» خواند و به روح آن مرد بزرگ و آزاده درود فرستاد که حتی در برابر حضرت مولانا هم ـ که خود از مریدان پر و پا قرص او بود ـ آنجا که پای حق و حقیقت در میان آمده استوار ایستاده و با ارائه شواهد و دلایل انکار ناپذیر بسیار از آن دفاع کرده است۴٫
به راستی نمیتوان از استاد باستانی یاد کرد و پدر بزرگوارش مرحوم حاج آخوند را از یاد برد. کسی که مدیریت مدرسه پاریز را به عهده داشت، شعر شناس و مثنوی خوان بود، روحانی با سواد محل به شمار میرفت و البته بیل به دست، شغل اصلی اجدادی یعنی کشاورزی را ادامه می داد. استاد پاریزی در این کانون کوچک ولی ارزشمند فرهنگی بزرگ شد و سر بر کشید. خانهای که نشریات مهم ادبی و تاریخی معروف آن زمان تهران و کرمان با پست میرسید، آهنگهای روح انگیز را از گرامافون سرهنگ زاده پخش می شد و گاه و بیگاه مردان نامدار سیاست پیشه و دانشمندان و فرهیختگان کشور که گذرشان به کرمان میافتاد و سری هم به منطقه سرسبز و خوش آب و هوای پاریز میزدند و خواه ناخواه میهمان حاج آخوند بودند، آشنایی پیدا میکرد۵. خلاصه این همه فرصتهای استثنایی بود برای فرزند آن خانواده ابراهیم تا آنجا که در دوره دبستان نخستین نشریه خودش را در پاریز با تیراژ چند شماره منتشر کرد!
در پایان باید از محبت زنده نام استاد باستانی پاریزی به این شاگرد کوچک دور افتاده از وطنش هم یادی بکنم و این نوشته را به پاس همه استفاده هایی که در مدتی کوتاه از محضرش کرده و صد چندان از کتابهای پر بار او استفاده برده و بسیار آموخته ام، به او تقدیم کنم. ماجرا از این قرار بود که سالها پیش همشهری نازنین آقای سید احمد سام که فصلنامه کرمان را منتشر میکرد و به من هم رخصت داده بود تا مطالبی بنویسم. ضمن یکی از نوشتههایم اشاره کرده بودم که متاسفانه کتاب سلجوقیان و غز استاد باستانی را در اختیار ندارم تا بیشتر از این برای تکمیل مطلب بهره بگیرم. مدت کوتاهی از انتشار آن شماره فصلنامه کرمان نگذشته بود که پست آن کتاب را برایم به ارمغان آورد. استاد بزرگوارم باستانی پاریزی که آدرس و محل زندگی مرا در کانادا نمیدانست به دلیل آن که مدیر فصلنامه کرمان از اعضای هیات تحریریه اطلاعات بود و کرمان شناسی هم جزو ابوابجمعی به حساب میآمد، با پشت نویسی بسیار ارزنده ـ که سند افتخار من است ـ برایم فرستاده بود.
یک بار هم آن زمانها وقتی در مجلس هنگام مخالفت با دولت شریف امامی خروشیدم که: پدر کشتی و تخم کین کاشتی، شاگرد نوازی کرده و به خانه ما زنگ زده و چون در خانه نبودم، وسیله همسرم ابراز محبت کرده بود که دو روز بعد وقتی تلفن زدم باز هم استاد به سفر رفته بود. افسوس میخورم در سفرهایی هم که استاد به کانادا آمد و رفت بیشتر در شرق کانادا همنشین دختر و داماد و نوههایش بود و هرگز سری به غرب کانادا نزد ـ که البته شش هفت ساعت هم فاصله هوایی دارد ـ تا میهماندار افتخاری استاد بزرگوار باشم.
روحش شاد و روانش آزاد باد
ونکوور کانادا، اسفند ماه ۱۳۹۵ خورشیدی
پینوشتها:
۱ـ در بسیاری از نوشتهها و سخنرانیهای استاد باستانی یادی از آخوند ملا قدیر شده است که به قول استاد روضه خوانی بد صدا در کرمان بوده که بالای منبر وقتی به صحرای کربلا میزده اغلب حاضرین به جای گریه لبخند میزدند و او که ماجرا را میدانسته گریه کنان داد میزده برادران و خواهران ما گریز خودمان را زدیم دیگر خود دانید و اخلاص پاکتان.
۲ـ گریزهای استاد باستانی آن قدر زیاد است که اگر کسی حوصله کند و آن همه را از کتابهای او استخراج کند و گرد آورد، کتابی ارزشمند خواهد شد. کجایی جوانی که یادت به خیر!
۳ـ محل تولد من روستای کویری زنگی آباد کرمانبه خیر! است که همیشه بدان افتخار کرده و هفت سال هم – ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ شهردار افتخاری آن روستا بوده و خدماتی هم کرده ام که از جمله جاده زنگی آباد بود که در آن زمان اولین روستایی بود که به کمک مردم و انجمن ده دارای جاده آسفالته شد.
۴ـ حماسه کویر، چاپ دوم، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۵۷ تهران.
۵ـ شرح کامل همه این ماجراها را میتوان در کتابهای استاد یافت.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید