مرد بی‌مرگ / روزبه زرین‌کوب

1393/2/22 ۱۱:۳۴

مرد بی‌مرگ / روزبه زرین‌کوب

شمس‌الدین محمد بن محمود آملی در نفایس الفنون می‌گوید: «آورده‌اند که اسکندر وقتی که جهت فتح ممالک، قطع منازل و مسالک می‌کرد، در اقصای مغرب به شهری رسید که هوای آن در صفا از صبا سبقت می‌برد و آب آن در لطافت خاکِ تیرۀ حسرت در چشم حیوان می‌ریخت ... بفرمود تا در آن حوالی، بارگاه متعالی فرو زدند و با جمعی از خواص و اشراف در نواحی و اطراف آن طواف می‌کرد ... ناگاه به مقابر ایشان رسید.

 

شمس‌الدین محمد بن محمود آملی در نفایس الفنون می‌گوید:

«آورده‌اند که اسکندر وقتی که جهت فتح ممالک، قطع منازل و مسالک می‌کرد، در اقصای مغرب به شهری رسید که هوای آن در صفا از صبا سبقت می‌برد و آب آن در لطافت خاکِ تیرۀ حسرت در چشم چشمۀ حیوان می‌ریخت ... بفرمود تا در آن حوالی، بارگاه متعالی فرو زدند و با جمعی از خواص و اشراف در نواحی و اطراف آن طواف می‌کرد ... ناگاه به مقابر ایشان رسید. دید بر گوری نوشته که عمر صاحبش یک سال بود و بر دیگری نوشته که در عمرش پنج سال بود. هر چند احتیاط نمود، عمر هیچ یک به ده سال نمی‌رسید. از آن حال، در حیرت افتاد و گفت چنین گمان بردم که در چنین آب و هوا تغیّر و فنا صورت نبندد و خود در این شهر عمر مردم کوتاه است. بفرستاد تا اعیان و مشاهیر شهر را حاضر کردند و از سرّ آن معنی بپرسید. ایشان بعد از تمهید دعا و ثنا جواب دادند: «عمر پیش ما آن مقدار است که در مجالست علما و حکما و محاورت ادبا و ظرفا به سر برند و هر آنچه در غیر اینها مصروف شود، آن را ضایع شمرند و در محلّ اعتنا نیاورند. پس، هر که از ما در گذرد، آن مقدار زمان را حساب کنند و بر قبر او نویسند».

باری، شک نیست که «شربت مرگ چشیدنی است و بار فنا و فَوات کشیدنی» به قول عین القضاة همدانی «در عالم فنا همۀ سالکان هم طریق و هم راهند که کلُّ من علیها فانُ». [مصنفات، دانشگاه تهران، 1341، ج 1، ص 54].

با این حال، عالمان به سرّ بقا و نامیرایی دست یافته‌اند و اصلاً تفاوت عالم با غیر او همین است. بسا نادانان که با صرف بیش و کم اندوختۀ حقیر این دنیایی خویش به دنبال رؤیای دست نیافتنی جاودانگی عمر را با حسرت به پایان می‌رسانند، و بسا دانایان که با شناختن قدر وقت و قدر خود، از عمر بهره‌ها می‌برند و به اهل عصر و به آیندگان تمتّعی را که خود از دانش برده‌اند، می‌چشانند.

استاد ما، دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی راه بی‌مرگی را شناخت. همۀ عمر را در مجالست علما و حکما و در گفت‌وگو با ادبا و اندیشمندان به سر آورد و آنچه را آموخته بود، بی‌هیچ منّت و ضَنَّت به دیگران عرضه کرد. هزاران صفحه‌ای که او قلمی کرد، تاریخ درست را هنرمندانه، اما متواضعانه به میان مردم ایران و خانه‌های ایشان برده اما حق بزرگی که استاد باستانی بر مردم ایران دارد، به خاطر چیزی بیش از آن است. دکتر باستانی پاریزی سبکی مبدعانه از تاریخ‌نگاری را بنیان گذاشت که هدف آن، آموزاندن و تعلیم به معنی واقعی آن بود. در این‌گونه از تاریخ‌نگاری، گذشته دور و نزدیک با «اکنون» ارتباط می‌یابد و خواننده ــ به ویژه خواننده عام ــ زندگی خود، خوشی و ناخوشی خود و فراز و فرود عمر خود را در سیری مدام و در ضمن مسیری بی‌گسست، با تاریخ مردم خود همراه می‌بیند. از این روست که مخاطب نوشته‌های استاد باستانی خویشتن را فردی با هویت می‌یابد. زیرا استاد این هویت را در زبان، ادبیات، مذهب یا قوم و قبیله محدود نمی‌کند! او این هویت را در درک تاریخ مشترک ایرانیان می‌بیند. از نظر دکتر باستانی پاریزی، گذشته در حال جاری است و حال آینده گذشته است. بدین سبب است که در نوشته‌های استاد مرزهای زمانی به کوتاهی درنوردیده می‌شود و گذشته‌های دور با وقایع روز به طَرفة العینی پیوند می‌خورد.

در عین حال، در این گونه از تاریخ‌نگاری، بیان سیرۀ علما و حکما و اهل علم و ادبِ معاصر، که برای آیندگان خود به مثابۀ حکمت عملی تلقی خواهد شد، از اهمّ واجبات شمرده می‌شود! بدین ترتیب، ادراک گذشته، به نوعی، درسی عملی خواهد شد و از تاریخ فواید ملموس به دست خواهد داد. گویی استاد باستانی در تمامی سال‌هایی که به کار تألیف و نگارش تاریخ مشغول بوده، با خود این کلام امیرالمؤمنین علی (ع) را زمزمه می‌کرده است که: «اَلعِلمُ مَقْرونٌ بِالْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ»، یعنی: علم را با عمل همراه باید ساخت، و آن که آموخت، به کار بایدش پرداخت» [کلمات قصار، شم‍ 366، نهج البلاغه، دکتر شهیدی، ص 425].

دیوید هیوم، فیلسوف و مورخ نامدار سدۀ 18 م، تاریخ را «بانوی بزرگ حکمت» می‌خواند و می‌گفت: امیدوارم ... [در تاریخ] بشریت را که گویی در صفی از برابر ما می‌گذرد، با چهره های واقعی بنگرم، نه با آن چهره‌های مبدّلی که در زمان حیات آنان، تماشاگران را سر در گم می‌ساخته‌اند [دورانت، ج 9: عصر ولتر، ص 175].

روش معهودی که استاد دکتر باستانی برای تاریخ‌نگاری برگزید، تاریخ را حکیمانه و ادیبانه می‌آموزاند، اما فهم و تجربۀ علمی آن را ممکن می‌سازد و به گذشته‌ها و سازندگان تاریخ جان می‌بخشد و انسانِ ایرانیِ اکنون و گذشته را به یکدیگر ملحق و متصل می‌کند. از این روست که می‌پندارم، اینکه چند سالی پیش، یکی از اندیشمندان عصر ما، در باب آثار دکتر باستانی پاریزی، اما در واقع، خطاب به اهل تاریخ و ادب گفته بود که: «مورخ و ادیب به عالم صور خیلی اهمیت می‌دهند، ولی همه چیز صور نیست، ... در صور نباید محبوس ماند ... »، البته در آنچه به نوشته‌های استاد باستانی مربوط می‌شود، چندان وجهی ندارد! زیرا در این گونه تاریخ‌نگاری که شیوۀ استاد ما است، الزاماً همه چیز در ظرف زمان و مکان دیده نمی‌شود! در واقع، به قول زنده‌یاد استاد دکتر زریاب، «تاریخ در نظر [دکتر باستانی] امری طولی و زمانی نیست که حوادث در آن به دنبال هم و در توالی با یکدیگر قرار گرفته باشد در اندیشۀ او، زمان تبدیل به مکان، و طول مبدّل به عرض شده است: حوادث زمانی مانند اشیاء مکانی در جنب هم قرار دارند، نه در پشت سر هم» [بخارا، شم‍ 46، آذر ـ دی 1384، ص 84].

بدین سبب، تفاوت فراوان هست میان نوشته‌های استاد باستانی و نوشته‌های بسیاری از اهل علم، چه از اهل تاریخ، چه از اهل حکمت، زیرا برخی از این عالمان و دانشوران که گاه این توفیق را یافته‌اند که از محدوده ظرف زمان و مکان گذر کنند، چیزی بیش از ادراکات شخصی حاصل نکرده‌اند و برای آنان، شناخت مافوق صور، وسیله‌ای برای هدایت و ارشاد خلق فراهم نیاورده است؛ در حالی که در تاریخ‌نگاری استاد باستانی، هدف بهره‌مندی مردمان و راهنمایی دیگران است.

«گفت: آن گلیم خویش به در می‌برد ز موج/ وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را» [سعدی، گلستان، باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت 38].

باری، دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی دانشمندی خستگی‌ناپذیر بود که میراثی ماندگار برای ایرانیان و فرهنگ ایرانی برجای گذاشت و بدین وسیله، خود را مانند عالمان بزرگ و همگنان خویش، بی‌مرگ کرد. آن مایه نوشته که از همّت بی‌مثال استاد باستانی به یادگار مانده است، او را «ماه مجلس» تمامی ایرانیان کرده است.

معروف است که شیخ المورخین محمد بن جریر طبری، روزی به یاران و شاگردان خود گفت: آیا برای املای تفسیر قرآن آمادگی دارید تا آن را بنگارید؟ سؤال کردند: تا چه مقدار؟ طبری گفت: در سی هزار برگ. گفتند: این کاری است که پیش از پایان گرفت آن، عمری باقی نمی‌ماند! پس، طبری تفسیر را در سه هزار برگ، به طور فشرده املا کرد آنگاه گفت: آیا برای املای تاریخ جهان، از آدم ابوالبشر تا زمان حال آماده‌اید؟ پرسیدند: تا چه اندازه؟ طبری گفت: در سی هزار برگ و ایشان نیز همان پاسخ را عرضه داشتند. طبری گفت: «انا لله، همّت‌ها مرده است!».

به هر حال، دکتر باستانی پاریزی قبل از هر چیز معلم و استاد بود و همچون یک معلم واقعی برای شاگردان خود درس‌های بسیار باقی گذارد. از این میان، یک درس بزرگ آن است که برای بی‌مرگی باید همّتی بلند داشت و آنگاه می‌باید به جستجوی جاودانگی رفت. خدایش بیامرزد که بزرگا مردی بود!

والسلام

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: