کشيدن از الحاد/ تيم.جي. مَوسان- ترجمه نغمه پروان

1395/12/16 ۱۱:۳۴

کشيدن از الحاد/ تيم.جي. مَوسان- ترجمه نغمه پروان

نویسنده در نوشتار حاضر در صدد بیان این نکته است که انجام آزمایش تجربی "نیایش به درگاه خداوند برای رفع الحاد" می تواند با شرایطی خاص برای شکاکان از توجیه معرفتی برخوردار باشد. از نظر او دلیلی وجود ندارد که اشخاص شکاک برای دریافت کمک و هدایت دست به دعا برندارند و نمی توان نیایش شخص لاادری گو به درگاه خداوند را مضحک یافت.

نویسنده در نوشتار حاضر در صدد بیان این نکته است که  انجام آزمایش تجربی "نیایش به درگاه خداوند برای رفع الحاد" می تواند با شرایطی خاص برای شکاکان از توجیه معرفتی برخوردار باشد. از نظر او دلیلی وجود ندارد که اشخاص شکاک برای دریافت کمک و هدایت دست به دعا برندارند و نمی توان نیایش شخص لاادری گو به درگاه خداوند را مضحک یافت. بدین سبب شکاکان و گروه خاصی از ملحدان را به ادای این تکلیف معرفتی ملزم می کند که: دست کم روزانه به مدت 10 دقیقه به درگاه خداوند دعا کنند که "خداوندا باور دارم که وجود نداری. بی اعتقادی ام را چاره ساز".

***

در این مقاله، استدلال می‌کنم که ملحدانی که موضوع وجود یا عدم وجود خداوند را موضوعی مهم می‌پندارند؛ بیش از احتمالی نادیده انگاشتنی را به وجود خداوند نسبت می‌دهند؛ و دلیل موجهی برای شکاکیت دربارۀ معطوف به حقیقت بودنِ بر زبان آوردنِ چنین نیایش‌هایی در مسائل مورد نظر خودشان در دست ندارند، در نگاه نخست مشمول تکلیفی معرفتی هستند که به درگاه خداوند نیایش کنند تا او  الحادشان را خاتمه بخشد.

آنتونی کنی(Anthony Kenny) در کتاب خدای فلاسفه( The God of the Philosophers)، این گونه می‌نویسد:  دلیلی وجود ندارد بر اینکه چرا شخص شکاک به وجود خداوند نباید در این موضوع مانند امور دیگر برای دریافت کمک و هدایت دست به دعا برد. برخی در تصور نیایش یک لاادری‌گو به درگاه خدایی که او وجودش را به دیدۀ شک می‌نگرد چیزی مضحک می یابند. مسلماً این رفتار غیر عقلانی‌تر از فعل انسانی نیست که دست‌خوش امواج اقیانوس، محبوس در غار، یا سرگردان در دامنۀ کوه کمک می‌طلبد گرچه ممکن است هرگز صدای او شنیده نشود؛ و نشانی را برمی فروزاند که ممکن است هیچ‌گاه دیده نشود.

در این مقاله، می‌خواهم از مدعایی افراطی‌تر از مدعای کنی دفاع کنم، از این قرار که نیایش از نوعی شبیه آنچه کنی دلیلی نمی‌یابد که یک لاادری‌گو به آن نپردازد، در حقیقت برای برخی از ملحدان تکلیفی است.  در واقع، می‌خواهم بگویم ملحدانی که موضوع وجود یا عدم خداوند را موضوعی مهم تلقی می کنند؛ کسانی که چیزی بیش از احتمالی اندک برای وجود خداوند قائل‌اند؛ و دلیل موجهی برای شکاکیت دربارۀ معطوف به حقیقت بودن ممارست در به زبان آوردن چنین دعاهایی در موارد مورد نظر خودشان را در دست ندارند، مشمول این تکلیف معرفتیِ در نگاه نخستِ دعا به درگاه‌ خداوندند که او آنها را از ملحد بودن باز دارد. این فقط نوعی تکلیف در نگاه نخست است، که مانند همۀ تکالیف در نگاه نخست، ملاحظات دیگر، به لحاظ نظری نقش بر آبش می‌کنند. با وجود این، نشان خواهم داد که این تکلیف در مورد اکثریت ملحدانی که این مقاله را خواهند خواند و بنابراین این تکلیف برای آنان به مثابۀ تکلیفی در نظر نهایی پدیدار می شود عملاً نقش بر آب نمی‌شود. در اینجا به کمک تمثیل، این مدعا را کامل‌تر بیان می‌کنم.

من قائلم به اینکه شخصی که از درگاه خداوند برای ایمان آوردن به خود او استمداد می‌طلبد به اندازۀ شخصی که در اتاق تاریکی که او در موردش عقاید پیشینی معقول مختلفی دارد فریاد برمی‌آورد ‘کسی آنجا هست؟’ منطقی است. این اتاقی است که او در مورد دیگر ساکن آن، اگر ساکنی داشته باشد، چیزی شنیده است. برخی می‌گویند در این اتاق پیر فرزانه‌ای هست که با کسانی در ارتباط بالفعل است که هنگام ورود به اتاق با او صحبت کرده اند و رضایت شخصی فوق‌العاده‌ای یافته‌اند. هرچند دیگران ادعا می‌کنند که چنین کسی وجود ندارد، و در اتاق تنها شخصی که به آن داخل می‌شود وجود دارد. شخص مورد نظر ما که امروز خود را در اتاق می‌یابد متوجه می‌شود که وظیفۀ فوتی و فوری‌تر دیگری برای انجام‌دادن ندارد و فریاد می‌زند، ‘کسی آنجا هست؟’؛ ‘پیر فرزانه اگر آنجا هستی، لطفاً به من پاسخ بده!’؛ و شاید چیزهای دیگری از این قبیل، و منتظر شنیدن پاسخ می‌ماند.

من همراه با کنی معتقدم که، حتی اگر چنین شخصی در مورد پیر فرزانه ‘لاادری گو’ باشد، چه بسا رفتارش، در انجام‌دادن این کار منطقی باشد، و مرادم این است که او حکم می‌کند  شواهد پیش از ورودش به اتاق له یا علیه وجود داشتن یا نداشتن این شخص کاملاً متکافی بوده‌اند. اما ممکن است چنین شخصي حتی اگر ‘منکر’ وجود پیر فرزانه باشد، در با فریاد گفتن چنین چیزهایی به همان اندازه منطقی باشد، و منظورم این است که، فکر کند که شواهد پیشینی بسیار بیشتری به سود وجود نداشتنِ پیرمرد فرزانه وجود دارد تا به سود وجود او. برای اینکه شخصی که به اتاق وارد می‌شود در با فریاد گفتن چیزی مانند‘ کسی آنجا هست؟’ منطقی باشد فقط لازم است که این وضع برقرار باشد. هزینه های فرصت (و دیگر هزینه های) انجام‌دادن چنین عملی باید نسبت به اهمیت موضوع مورد بحث پایین باشند یعنی شخصی که به اتاق وارد می‌شود مشغولیت فوری و فوتی دیگری نداشته‌باشد و مانند این‌ها. او باید معتقد باشد که دست‌کم ممکن است که در اتاق پیر فرزانه‌ای که برخی اشخاص به او عقیده دارند وجود داشته باشد و  پیر فرزانه فریاد او را دلیلی بر عیان‌کردن خویش تلقی می‌کند. و نباید بتواند ادعاهایی با مضمون اینکه، با واردشدن به اتاق و فریادزدن به این شیوه، در معرض اشتباه‌گرفتن انعکاس صدای خود یا چیزی از این قبیل خواهد بود، را موجه تر از انکار آنها بداند. باید باورداشته باشد که پرداختنش به عمل فریاد برآوردن چیزهایی مانند ‘کسی آنجا هست؟’ ، برای او، پرداختن به عملی ‘معطوف به حقیقت’ خواهد بود؛ (به این معنا که) او را (دست کم به میزان اندکی) به سوی این باور سوق می دهد که در اتاق مردی وجود دارد اگر و مهم آنکه فقط اگر درواقع چنین مردی در آنجا باشد. و ‘لا‌ادری‌گویان’ و ‘ملحدان’  نیز ممکن است هم چون ‘خداباوران’ به طور موجهی همۀ این چیزها را دربارۀ پیر فرزانه باور داشته باشند.

در این صورت، به همین قیاس، منظور من این است که، علاوه بر لاادری‌گویان، آن ملحدانی که موضوع وجود داشتن یا وجود نداشتن خداوند را موضوعی مهم می‌دانند و احتمال وجود خداوند را نزدیک به صفر قلمداد نمی‌کنند، از نظر خودشان دلیلی ندارند که بپذیرند درگیرشدن در فرایند نیایش آنها را به یقین‌های دروغین سوق نخواهد داد، باید، تا آنجا که هزینه ها(از جمله هزینه های فرصت)؛ (تکرار می‌کنم که این فقط یک تکلیف در نگاه نخست است و چه بسا تکلیف‌های دیگری آن را تحت الشعاع قرار دهند) کمرشکن نباشند به درگاه خداوند دعا کنند که او  بی‌ایمانی آنها را از میان بردارد. یک نیایش موجه به زبان آوردن این است که ‘من باور دارم. بی اعتقادیم را برطرف کن’. دعای خوب دیگر می‌تواند این باشد که، ‘ به هیچ روی باور ندارم، بی اعتقادیم را چاره ساز.’ و باز دعای خوب دیگری این است که، ‘باور دارم وجود نداری. ناباوری‌ام را برطرف کن’. ما نمی‌خواهیم مانند مرد نابینایی باشیم، که بی‌وقفه دستانش را در اتاق تاریک تکان می‌دهد، و برای یافتن گربۀ سیاهی که آنجا نیست تلاش می‌کند. اما اگر به جای مرد نابینا در اتاق تاریک بودیم و اگر پیداکردن یک گربه بی‌نهایت برایمان سودمند می‌بود، آن‌گاه حتی اگر فکر کنیم که تقریباً به طور حتم نمی‌توان گربه‌ای در آن یافت، مادامی که دلیلی نداریم که فکر کنیم که اگر با این گشتن گربه را به دست آوریم چیزی غیر گربه را با گربه اشتباه می گیریم، اندک زمانی که صرف گشتن اطراف شود به طور موجهی صرف شده‌است.

در مورد وجود خداوند، موضوع ‘اختفای خداوند’ باید در نظر گرفته شود. این موضوع دائر مدار این ادعاست که صرف این واقعیت که شواهد دیگری که له و علیه وجود خداوند در دست داریم به طور قطعی این تعادل را کمتر از شواهد به سود وجود خداوند به هم می‌زند، در ذات خود یک فقره قرینه و شاهد اضافی، یک فقره فراقرینه، است دال بر اینکه خدایی وجود ندارد. فرض می‌کنم که بتوان این دلیل را به طور صحیح تقریری از مسئلۀ شر دانست و موجه ترین تقریر آن را دلیل مبتنی بر قرینه برای عدم وجود خداوند جلوه خواهد داد. اگر چنین باشد، آنگاه حتی ملحدی که در موجه‌ترین تقریرش نسبت به صحت آن متقاعد شده است به عنوان یک احتمال خواهد پذیرفت که ممکن است در الحادی که از این رهگذر به آن سوق داده شده است برخطا باشد؛ او باید حکم کند که هنوز ممکن است خدایی وجود داشته باشد و آن خدا دلایل خوبی داشته باشد که اجازه دهد دانستن اینکه شواهد به سود وجود او عموماً به همان اندازه که شخص ملحد قلمداد می‌کند ضعیف باشند؛ چنین ملحدی بر این باور است که اصلاً معقول نیست که بپنداریم، این امکان یک فعلیت است. بنابراین، شخص ملحد با فرض اینکه موجه‌ترین تقریر خداباوری حاوی این اصل است که دلایل خدا برای حفظ سطح معمولی اختفائی که دارد می‌تواند با نیایش‌هایی از این قسم متعادل شود باز در انجام آزمایش برحق است مگر اینکه با این دلیل(و دلایل دیگری) به این فکر سوق داده شود که احتمال  وجود خدا اندک است.

با این حال باید اعتراف کرد که مسئلۀ اختفاء الهی محدودیت سودمندی نیایش را به شیوه‌ای که من تأیید می‌کنم آشکار می‌سازد؛ درچارچوب تمثیل ما، این مسئله آشکار می‌سازد که پیرمرد فرزانه در اتاق، بر اساس موجه‌ترین نظریه‌هایی که به او وجود نسبت می دهند، به ارتباط با مردم به‌طور یکسان اولویت نمی‌دهد. چون چنین است، هیچ یک از آزمایش‌هایی که متضمن این باشند که شواهد وجود او از فرایندی ناشی می‌شوند که تا حدی به برخورداری او از این انتخاب بستگی دارد که آیا خود را به آزمایش کننده‌ها نشان دهد یا نه نمی‌تواند آزمون قاطعی باشد. در مورد خداوند، البته، او همواره ضرورتاً آن عنصر انتخاب را حفظ خواهد کرد بنابراین این ‘نیایش‌های به منزلۀ آزمایش’ هرگز نمی توانند قطعی باشند. اما ممکن است وقتی آزمایشی دستیابی معرفتی (غیر قطعی) به موضوعی را تسهیل ‌کند که به اندازۀ کفایت مهم‌تر از هزینه‌های اندک انجام آزمایش است، هنوز ارزش انجام‌دادن را داشته باشد، و این باز هم همان مورد لاادری‌گویان و شمار زیادی از ملحدان خواهد بود که کارشان به اینجا می کشد که به درگاه خداوند برای رفع الحادشان نیایش کنند.

اغلب گفته می‌شود که انسان نمی‌تواند از سکوت چیزی را استنباط کند، اما گاهی این مطلب نادرست است. با فریاد گفتن ‘کسی آنجا هست؟’ در اتاق تاریک، و دریافت نکردن پاسخ، در شرایط مساوی، به خودی خود شاهدی‌است دال بر اینکه کسی آن جا نیست. البته، گاهی شرایط یکسان نیستند. اگر کسی با دوستانش به بازی قایم باشک در خانه‌ای تاریک مشغول باشد قاعدۀ توافق شده‌ای در این بازی وجود دارد مبنی بر اینکه لازم است اشخاصی که پنهان می‌شوند کاری انجام ندهند که پیداکردنشان را تسهیل کند در این صورت شرایط یکسان نخواهد بود. بنابراین شواهد فراهم‌شده از طریق سکوت در پاسخ به شخصی که می‌پرسد، ‘کسی اینجا هست؟’ فقط دلیلی دربارۀ نبودن کسی در آنجا هستند، بنا به این فرض که کسی که آنجا بوده این پرسش را می‌شنیده‌ و پرسش او را دلیلی برای آشکارکردن خود فرض می‌کرده است. با این وجود، در مورد دعا به درگاه خداوند که او خود را بر انسان آشکار سازد، این درست است که اگر خدایی وجود داشت، آن‌گاه با علم مطلق خود این تقاضا را می‌شنید و این نیز درست است که او درخواست انسان برای آشکار‌کردن خود را دلیلی، گرچه نه دلیلی قاطع، برای نشان‌دادن خود فرض می‌کرد. با توجه به ادلۀ علی الادعاء قوی‌ای دال بر مرتبۀ کلی اختفائی که خداوند به انسان نشان می دهد، صرف درخواست فردی از خداوند برای آشکار شدن، به‌خصوص اگر در حال و هوای آنی هوس فلسفی انجام شود، حتی براساس موجه‌ترین گونه‌های خداپرستی نمی‌تواند در همۀ موارد دلیل قاطعی تفسیر شود برای اینکه خداوند خود را آشکار کند، و به این دلیل است که درخواست انسان از خداوند برای آشکار ساختن خود و دریافت سکوت نمی‌تواند برهانی تلقی شود بر اینکه خدا وجود ندارد. اما با این فرض که براساس هرگونه خداپرستی موجهی، درخواست از خداوند برای آشکارساختن خود باید، به خدا دلیلی برای انجام این عمل بدهد، به‌ طوری که درخواست شخص از خداوند برای اینکه خود را آشکار سازد و در پاسخ فقط سکوت محض دریافت کند باید برای این شخص قرینه ای باشد دال بر اینکه خداوند وجود ندارد، اگر فرد مورد نظر این آزمایش با دعا را صمیمانه و در طول دوره ای نسبتاً طولانی انجام دهد، به‌طور فزاینده قرینه‌ای قوی است مبنی بر اینکه خداوند وجود ندارد.

اکنون می‌خواهم دو اشکال مقدر را بررسی کنم، اشکال‌هایی که، هرچند ادعای من را تضعیف نمی‌کنند، روشن می‌سازند که چرا چنین است که تکلیف به آزمایش با نیایش متوجه همۀ خداناباوران و به شدت برابر متوجه همۀ کسانی نمی‌شود که مشمول این تکلیف‌اند. اولین این اشکال‌ها را می‌توان اشکال ‘پریزادهایی در انتهای باغ’ نام داد. دومی مربوط است به امکان یقین‌های دروغین.

 

اینک اشکال نخست:

یقینناً موَسان مطمئن است که در انتهای باغ او پریزادهایی وجود ندارند، پریزادهایی که بنا به این استدلال، موجوداتی طبیعی گرچه غیرعادی هستندکه، با این همه، قادرند هرگاه بخواهند ظاهر یا ناپدید شوند و عموماً با انسان‌ها مهربان‌اند حتی اگر از آنها بترسند و از این رو بخواهند که خود را در غالب مواقع از انظار دور نگه دارند. با این حال، وقت یا انرژی زیادی از موَسان  گرفته نمی‌شود که هر صبح هنگامی که صبحانه را  آماده می‌کند درباغ فریاد بزند ‘سلام پریزادها! اگر آن جا هستید لطفاً خود را نشان دهید!’. اگر پریزادهایی در انتهای باغ او وجود می‌داشتند، ممکن بود با چنین استدعاهایی ترغیب شوند که خود را نشان دهند، و بنابراین موَسان ، با انجام چنین آزمایشی، می‌توانست(دست کم به میزان ضعیفی) باور خود را به اینکه پریزادهایی در آنجا نیستند تأیید کند، یا البته، اگر ناگهان یکی از آنها ظاهر شود و چیزی مانند این بگوید که، ‘سلام، من تینکربل هستم’ اساسا آن را تکذیب کند. این که پریزادها وجود دارند یا ندارند مطمئناً موضوعی‌است بسیار مهم، بنابراین آیا موَسان بنا به عادت هر صبح فریاد می‌زند، ‘سلام پریزادها’ یا با بازداشتن خود از انجام  چنین عملی خود را غیرمنطقی تلقی می‌کند؟

بنابراین، برای روشن‌شدن مطلب، من نه هر صبح فریاد برمی‌آورم ‘سلام پریزادها!’ و نه با انجام‌ندادن آن کار(یعنی با فریادنزدن) خود را غیر منطقی می‌دانم. پس چگونه این مطلب را با آنچه تا به‌ حال به آن قائل شده‌ام تطبیق دهم؟ به دو شیوه. نخست، پاسخ دادن به پرسش آیا پریزادها در انتهای باغ وجود دارند یا نه را وظیفه‌ای نمی‌دانم که اهمیت فوق العاده‌ای داشته باشد. مثلا، اگر قرار بود متقاعد شوم که فهمیدن اینکه بود یا نبود پریزادها در انتهای باغ موضوعی‌است که دیگر موضوعاتی که من مهم تلقی می کنم دائر مدار آن‌اند مثلاً، اگر قرار بود متقاعد شوم که فهمیدن اینکه پریزادها در انتهای باغم وجود دارند یا نه در پاسخ دادن به پرسش‌هایی مانند این که ‘چرا اصلاً چیزی وجود دارد؟’؛ ‘معنای زندگی چیست؟’ و غیره به من کمک می‌رسانَد در آن صورت به‌واقع ممکن بود به خاطر اینکه هنوز هر صبح فریاد نمی‌زنم ‘سلام پریزادها’ و مشابه آن را نمی‌گویم خود را، غیر منطقی بدانم. بنابراین دلیل اینکه این تلاش در جهت اقامۀ برهان خلف با شکست مواجه می شود آن است که موضوع پریزادها از اهمیتی مشابه با موضوع خداوند برخوردار نیست. دلیل دیگری (نیز) وجود دارد. گرچه دلیل دوم روشن می‌کند که چرا چنین است که برخی ملحدانی که وجود خداوند را امکان‌پذیر می‌دانند اما احتمال آن را بسیار اندک می‌دانند نیز از تکلیف نیایش به درگاه او که خداناباوری آنها را برطرف کند معاف‌اند.

اگرچه فکر نمی‌کنم وجود پریزادها به قراری که در ته باغم توصیف شد غیر ممکن باشد، یقینا فکر می‌کنم که در واقع بسیار بعید و به قدری بعید است که، حتی اگر وجود پریزادها موضوع مهمی می‌بود، هزینه‌های با فریاد گفتن‘سلام پریزادها!’ در یکایک صبح‌ها برای من باید بسیار پایین می‌بود تا حتی در نگاه نخست برای صرف‌کردن آن مقدار مسلماً بسیار کم انرژی برای تحقیق در باب موضوع برحق بوده باشم و حال آنکه این هزینه‌ها بندرت بسیار پایین‌اند. با فریاد گفتن ‘سلام پریزادها’ در حالی که صبحانه آماده می‌کنم برای همسرم و شاید همسایه‌ها مزاحمت ایجاد می‌کند، اما البته صبح‌هایی هم هست که همسرم بیرون است؛ همسایگانم در تعطیلات‌اند؛ و مانند اینها. بنابراین دست‌کم روزهایی وجود دارند که هزینه‌های با فریاد‌گفتن ‘سلام پریزادها’ ی من بسیار پایین‌اند. پس چرا فریاد نزنم؟ اولاً، این روزها بسیار نادر خواهند بود و هزینه های مربوطه برای تشخیص آنها احتمالا بسیار کمرشکن‌اند. اما حتی چشم‌پوشی از هزینه‌های تشخیص این صبح‌ها، و ندرتِ آنها به خودی خود به این معناست که ما اکنون با این مشکل مواجهیم که، بر اساس موجه‌ترین نظری که برای پریزادها قائل به وجود است، بعید است که آنها، انگیزۀ زیادی برای نشان‌دادن خود به اشخاصی داشته باشند که فقط گاهی از آنها می‌خواهند که خود را نشان دهند (مسألۀ اختفای پریزادها وجود دارد که معتقدان به پریزادها باید به ادعایی از این دست پاسخ گویند). در طرح مصرانه‌تر ترغیب پریزادها به بیرون‌آمدن از مخفی‌گاه (بر اساس هر نظریه‌ای دربارۀ پریزادها که برای مسئلۀ اختفای آنها پاسخی موجه داشته باشد) احتمالا لازم است که آنها را ترغیب کنم خود را آشکار سازند تا اینکه فقط گه‌گاهی فریاد ‘سلام پریزادها’ را برآورم که هیچ کاری به حساب نمی‌آید. با اینکه وضع بدین منوال است و با اینکه آن نوع طرح مصرانه قطعا طرحی خواهد بود که هزینه‌های فرصت آن و در واقع فقط هزینه‌های مستقیم آن، بالاتر از آن‌اند که من بتوانم به آن بپردازم، من حتی حق فریادزدن مزاحمت‌آفرین و گاه و بیگاه ‘سلام پریزادها!’ را ندارم، البته اگر اتفاقا متوجه صبحی شوم که در حال آماده‌کردن صبحانه‌ همسر و همسایگانم بیرون هستند (یعنی اگر هزینه‌های پی‌بردن به آن را قبلا پرداخت کرده باشم). وضعیت مشابهی آشکارا ملحدانی را که برای وجود خداوند احتمالی ناچیز قائل‌اند تحت تأثیر قرار می‌دهد. بنابراین این ملحدان از تکلیف معرفتی در نگاه نخست عام برای پرداختن به دعا به منزلۀ آزمایش معاف‌اند. به‌زودی به این موضوع بازخواهیم گشت؛ اکنون، به دومین ایراد بپردازیم.

کسانی که، به هر طریقی، توانستند فریادزدن هر روز صبح، ‘سلام پریزادها’، در مسیر باغ را برای خود عادت کنند، کاملا ممکن است کارشان به این بینجامد که باور کنند پریزادها به آنها پاسخ می‌گویند، نه به دلیل اینکه واقعا پریزادها وجود دارند، بلکه به این دلیل که تاحدودی کم عقل بوده‌اند. در سال 1917، دو دختر اهل برادفورد اعلام کردند که به چشم خود پریزادهایی را در انتهای باغشان دیده‌اند و عکس‌های واقعاً زیبایی گرفتند که واقعا به نظر می‌رسید آنها را نشان می‌دهند. دیر زمانی بعد، یکی از این دو خواهر اعتراف کرد که همۀ آن عکس‌ها ساختگی بوده‌اند، و با نصب بریده‌های کاغذ به شاخه‌های درختان ساخته‌شده بودند. اما خواهر دیگر ظاهراً تا دم مرگش صمیمانه اعتقاد‌ داشته است که، گرچه برخی از تصویرها ساختگی بودند، برخی از آنها پریزادهای واقعی را نشان می‌دادند. تصور می‌کنم که همۀ کسانی که این گزارش را می‌خوانند موافق‌اند که، اگر دمی تصور کنیم خواهر دوم تا پایان عمرش در اعتقاد به ملاقات پریزادها در انتهای باغ خود صادق بوده است، بهترین تبیین آن، این خواهد بود که او خود را فریب داده بوده است. شاید نیایش نیز به همین قیاس انسان را تهی مغز سازد.

دست‌کم دو نکته درخور این‌اند که در پاسخ به این قسم ایراد به نیایش به منزلۀ آزمایش ذکر شوند. نخست، می‌توان، به شیوۀ ویلیام جیمز، اندیشید که پرهیز از در معرض کسب باور کاذب قرارگرفتن ممکن است چنان شدید باشد که بیمارگونه شود؛ مطمئناً به لحاظ معرفتی زدودن هرگونه خطر رسیدن به باور کاذب از طریق نوعی فرایند آزمایش با امتناع از پرداختن به آن فرایند مقبول نیست مگر این که (به فرض محال) هرگونه خطر غلط‌اندازبودن آن از میان برداشته‌شده باشد. اما اگر این درست باشد، آن وقت باید بپرسیم که خطرات مجاز یقین‌های نادرست کدام‌اند و در مورد آزمایش نیایشی که در فکر انجام آن هستیم آیا دلیلی دردست داریم تا باور کنیم خطرات آنها بزرگ تر از آنند که موجه باشند؟ دوم اینکه در این صورت، ما دربارۀ هریک از موارد باید خودمان یکایک ارزیابی کنیم که میزان موجه بودن ساز و کار روانشناختی ادعایی‌ای که به استناد آن خطر تهی مغز بودن را به جان می‌خریم و برای خودمان یقین‌های کاذب می‌آفرینیم تا چه اندازه است؛ و حدس می‌زنم که، این سخن، نزد اکثر لاادری‌گویان و ملحدانی که خوانندۀ این نوشته‌اند، اصلا خیلی قابل‌قبول نخواهد بود. اکثر لا‌ادری‌گویان و ملحدان تا این حد تلقین‌پذیر نیستند؛ احتمالاً آنها (به‌حق) به نادرستی ادعاهای خود عقیده‌خواهند داشت، مانند این ادعا که اگر می‌باید به این عمل نیایش بپردازند، حتی در طول دوره‌ای نسبتاً طولانی، خطر مهم رسیدن به این باور که خدایی وجود دارد را حتی اگر وجود نداشته باشد به جان خواهند خرید، مثلا، از طریق اینکه توهم بصری شخصیت پدر متعالی شده را به یک توهم بصری ‘فرافکنی کنند’. آنها باور خواهند داشت که چنین ادعاهایی ممکن است دربارۀ بعضی از انسان‌های کم‌خرد صادق باشند، اما معتقد خواهند بود که در مورد آنها صحت ندارد. و، من می‌گویم، اکثر آنها برحق هستند.

همچنین، تمثیل اتاق تاریک به نظرم تمثیل به‌جایی می‌رسد. ممکن است فرض اینکه برخی انسان‌ها به‌حدی مشتاق یافتن پیر فرزانه در اتاق‌اند که انعکاس صدای خود را با پاسخ به پرسش به‌سرعت فریادکردۀ خود اشتباه بگیرند غیرمنطقی نباشد. بالاخره در بهترین شرایط برخی گرفتار روان‌گسیختگی‌اند و با توجه به محرومیت حسی موجود به هنگام واردشدن به چنین اتاقی چندان احتمال نمی‌رود چنین شرایطی بهبود یابد. اما اگر لا‌ادری‌گویان و ملحدان بتوانند چیزی دربارۀ خود بدانند، اکثریت عظیمی از آنها قادرند بفهمند که آنها چنین انسان‌هایی نیستند. اکثر انسان ها، کاملاً به‌حق، می‌توانند اشتباه‌گرفتن انعکاس صدای خود را با پاسخ به پرسش ‘کسی آنجا هست؟’ به هنگام فریادزدن در یک اطاق تاریک شقی جدی در نظر نگیرند. به همین قیاس، به گمان من، اکثر لا‌ادری‌گویان و ملحدان، قادر خواهند بود که، کاملا به‌حق، به عنوان امکانی جدی از نظر دور بدارند که آنان نوعی توهم را ‘فرافکنی’ می‌کنند و بنابراین یقین های کاذب به‌وجود می‌آورند. در اینجا تعامل دو ایراد ما به شیوه‌ای‌است که به ما اجازه می‌دهد در پرتو آنها به‌طور دقیق‌تری آن گروه ملحدان را که به گمان ما ممکن است از تکلیف در نگاه نخست برای نیایش معاف‌ باشند مشخص کنیم: می‌توانیم بگوییم که آن ملحدانی که برای این فرضیه که آنها مستعد این نوع وضعیت روانشناختی‌اند احتمال بیشتری (حتی اگر فی نفسه احتمال بسیار ناچیزی باشد) از احتمال وجود خدا قائل‌اند، از انجام چنین آزمایشی معاف‌اند، یعنی در واقع نباید آزمایش نیایش را انجام دهند. گرچه تصور می‌کنم این نتیجه‌گیری کمی زیاده از حد شتاب‌زده خواهد بود.

می‌توان بهتر مشاهده کرد که چگونه این دو اشکال یا در این صورت به بیان دقیق تر جرح و تعدیل‌ها با تصور ملحدی که تصمیم به انجام این آزمایش گرفته است تا به نتیجۀ فوری دست ‌یابد بریکدیگر تأثیر می‌گذارند: او صدایی می‌شنود، در این مورد شاید چیزی مانند این می‌گوید، ‘سلام، خدا صحبت می کنه؛ من دوست نداشتم مزاحم الحاد پیشین شما شوم، اما اکنون که شما از من خواسته‌اید این کار را انجام دهم، حس می‌کنم واقعا باید جرأت به خرج دهم و چند کلمه با شما سخن بگویم....’. می‌خواهم بگویم که اینها در واقع شواهد بسیار بزرگی خواهد بود بر اینکه خدایی وجود دارد. اما البته، بر اساس حقیقت الحاد، این قسم صدا واقعا بهتر است شاهدی درنظرگرفته ‌شود مبنی بر اینکه شخصی که آن را می شنود به رغم ارزیابی اولیۀ او از خودش که بعید است چنین باشد مستعد توهم بصری شخصیت پدر متعالی شده یا چنین چیزی‌است. قبل از انجام آزمایش، شخص ملحد به طور منطقی مطمئن بود که آن‌قدرها مستعد نیست، اما، اکنون که این آزمایش چنین نتیجه داده است، شواهدی علیه چنین اطمینانی دارد. در این صورت ملحد اکنون باید فرضیه‌های رقیب را بررسی کند: بالاخره یا او به لحاظ روانی به این شیوۀ خاص بیمار است، یا خدا وجود دارد و سعی می کند که با او سخن بگوید. کدام یک از این فرضیه ها برای او فرضیۀ معقول ‌است؟ گمان می‌کنم که این از موردی به مورد دیگر متفاوت است، اما در اکثر موارد ممکن است از طریق اعضا مشاور حرفۀ پزشکی شواهد بیشتری گردآوری کرد (آیا دلیل دیگری [غیر از شنیدن خود صدا] له یا علیه فرضیۀ بیماری روانی وجود دارد؟)و شاید هم این شواهد از دیگر منابع نیز فراهم گردند (صدا ممکن است بگوید،‘می‌دانم شما چه فکر می‌کنید، به من اجازه دهید که معجزه ای انجام دهم یا حقیقتی نامحتمل را آشکار سازم که شما در این لحظه خود می‌دانید که در هر مرتبه ای [حتی در مرتبه ناخود آگاه] از آن بی اطلاع هستید، حقیقتی که شما بعدها ممکن است آن را تأیید کنید’ و چیزی از این قبیل). و به گمان من زمانی که همۀ این شواهد موجود باشند، در اکثر موارد این ملحد محق است که فرضیۀ بیماری روانی را امکانی ناچیز قلمداد کند و بنابراین اینکه، حتی اگر این فرضیه ( به عنوان یک امکان واقعی)، دست نخورده باقی بماند شنیدن صدا، امکان وجود خدا را برای او افزایش می‌دهد (حتی اگر وجود خداوند کمتر محتمل باقی بماند)، و کاری را به انجام می‌رساند، که همۀ آن چیزی است که استدلال من بدان نیاز دارد. همانطور که قبلا گفته‌ام، این آزمایش نیایش آزمایشی غیر کافی است ( ممکن است بگوییم داده‌ها این نظریه را فاقد ادلۀ کافی نشان می‌دهند)، اما این امر به لحاظ معرفتی از این راه بی‌حاصل نمی‌گردد (هرچه باشد همۀ آزمایش‌ها همین خصیصه را دارند). هنگامی که باور داریم خودمان فرضیۀ خاصی را می‌شناسیم که کاذب است و دست به آزمایشی می‌زنیم که در ظاهر کذب آن را نشان می دهد، بی‌تردید، باز هم، همیشه این شق را در پیش روی داریم که به حواس خود و امثال آن شک کنیم؛ اما ما، حتما بدرستی به عنوان امری طبیعی، آن گزینه را انتخاب نمی‌کنیم. چه رسد به اینکه این حقیقت را در نظر بگیریم که اصولا همیشه می توانیم آن را دلیلی فرض کنیم که این آزمایش را انجام ندهیم.

شیوۀ دیگری که کسی ممکن است درصدد برآید به تکلیف در نگاه نخست برای آزمایش با نیایش در باب الحاد شک وارد کند تأکید مستقیم بر فرضیه‌ای است که تا اینجا در پس زمینۀ استدلال من قرار داشته است، یعنی این فرضیه که آیا وجودداشتن یا نداشتن خداوند موضوعی مهم است یا نه. چه بسا کسی بپذیرد که اگر خدایی وجود دارد، در این صورت مهم است که از روی اختیار او را بشناسد و به او عشق بورزد، اما معتقد باشد که اگر خدایی وجود ندارد، در آن صورت مهم نیست که آیا کسی از روی اختیار باور داشته باشد که او را می‌شناسد و به او عشق می‌ورزد یا نه. بنابراین، موضوع تصمیم‌گیری بر سر آیا خدا وجود دارد یا نه موضوعی نیست که اهمیت آن به شیوه ای که تا اینجا استدلال من فرض کرده است کم و بیش در خداباوری و الحاد قطعی باشد. بنابراین با فرض الحاد به مثابۀ نقطۀ شروع، به معنای اینکه تحقیق دربارۀ آن، به شیوه‌ای که من اشاره می‌کنم، حتی کسانی را که به دلیلی که هم اکنون شرح دادم از آن معاف نیستند، مکلف نمی‌سازد، بهتر است به‌قدر کافی غیر مهم تلقی ‌شود و اگر خداباوران و خداناباوران بنا به باور شخصی تمایل دارند این موضوع مهم را هم چنان پی‌گیری کنند (بنابراین فیصله‌دادن به موضوع وجود خدا به نحو صحیحی ارزش ابزاری زیادی ندارد)، در این صورت معقول است که مقدمۀ من مبنی بر مهم بودن یا نبودن وجود خدا را انکار کنند. چنین ملحدانی وجود دارند، ملحدانی که باور نمی‌کنند که الحادشان چیز فوق العاده خوبی است؛ بنابراین، تا موقعی که دلیلی به سود اهمیت‘مطلق’ صحت مابعدالطبیعی موضوع خداوند (نه این موضوع که این وضعیت واقعا چگونه است) یافت نشده است می‌توان استدلال کرد که باید نتیجه را محدود ساخت و تقریر محدودشده در باب اصطلاحاتِ تاحدی متناقض‌نما را دوباره بیان کرد: تاحدی که شخص باور دارد ملحد بودن چیز خوبی‌است، شخص مشمول تکلیفی در نگاه نخست برای نیایش کردن به منظور پایان گرفتن الحادش قرار دارد، البته، آن دسته از ملحدینی که وجود خدا را دارای احتمال ناچیزی نمی‌دانند و با این حال تا حد زیادی برای دلایلی که باور مؤمنان به وجود خداوند را به مرتبۀ بالاتری سوق می‌دهد اعتبار (اگرچه نه صحت) قائلند باید با انسجام احتمالی غیر قابل چشم پوشی برای وجود خداوند قلمداد کنند که مهم‌تر از آن است که فرض کنند، که درحقیقت موجب تقلیل اهمیت این خواهد شد که به لحاظ عقلانی ممکن است به ملاحظاتی قائل شوند که از حوزه‌ای نشأت می‌گیرد که علیه نیایش برای خاتمه دادن به ملحد بودنشان سخن می گوید.

بنابراین، چه بسا سؤال شود، ‘انسان باید به درگاه کدام خدا نیایش کند؟’ موضوعات موجود در اینجا بسیار وسیع‌اند. موضوعاتی که در کنار این موضوع سنتی مطرح می‌شوند که آیا همه یا زیر مجموعۀ مهم ادیان خداباور یک خدا را پرستش می کنند یا نه؟ اما ممکن است با گفتن ‘ کسی آنجا هست؟/ خداوندا، اگر آنجا هستی، لطفا با من سخن بگو’ در نیایش، از این موضوعات طفره رویم. با این قصد که هر خدایی که ممکن است آنجا باشد این نیایش را خواهد شنید، و آن خدا خواه در آیین یهودی، مسیحیت، اسلام، تقریرهای خداپرستانۀ ادیان شرقی، خواه در دیگر فرضیه های خداپرستانه یا چندگانه پرستی به واقع صادق باشد، نیایش شخص را خواهد شنید.  بنابراین با ملاحظۀ آزمایش سادۀ نیایش نگرانی‌ از این بابت وجود ندارد. برای مثال، فراتررفتن از پرداختن به 10 دقیقه در روز برای ادای این شکل نسبتا سادۀ نیایش مثلا با مورد ملاحظه قراردادن نام نویسی برای مراسم مراقبۀ هفتگی که از سوی پیروان یکی از ادیان توحیدی سازمان‌دهی شده است، باید اعتراف کرد که تلاش برای توجیه این نیایش برای ملحدین به عنوان یک تکلیف مشکلات فزاینده‌ای به‌بار می‌آورد.

غیر موجه دانستن این ادعا که ملحدان مشمول تکلیف در نگاه نخست‌اند که از طریق انواع عمل دینی طولانی و دست و پاگیرِ مختص به هریک از آنها به تحقیق در همۀ فرضیه‌های خداپرستانه بپردازند، به سبب سخت بودن چنین ممارستی، دارای قوت است. اما درواقع، ممکن است در لوازم این نکته غلو شده باشد، در درجۀ اول مدعایی که در اینجا از آن دفاع می‌شود این نیست که شخص در نگاه نخست مکلف است (به جای ادای نیایش خداپرستانۀ کلی ساده) با این روش به تحقیق در هریک از آنها  بپردازد و در درجۀ دوم حتی آن دسته از ملحدانی که مکلف‌اند این روش را به کارگیر گیرند، مکلف به تحقیق دربارۀ همۀ این فرضیه‌ها با این روش نیستند (و من گرچه در اینجا از آن دفاع نمی کنم، باور دارم کسانی هستند که مکلف‌اند)، فقط یک کارآگاه ملزم است هنگام رسیدگی به جنایتی خاص از هر فرد جامعه بازجویی کند. نیاز به آن داریم که لیست کوتاهی تهیه و از آنجا شروع کنیم. نمی‌گویم در اینجا موضوعاتی با ماهیت فلسفی وجود ندارد، بلکه فقط می‌گویم مسائل عام تهیۀ فهرست کوتاهی از فرضیاتی که باید آزمایش شوند، چون بر معقول‌بودن انجام آزمایش نیایش تأثیر می‌گذارد، برای این آزمایش نه حل نشدنی‌است و نه عجیب. پیش از طرح‌ریزی و انجام هر آزمایشی، باید احکام مشابهی را به‌کار گرفت، احکامی که شخص طرح‌ریزی می‌کند و به آزمایشی که بعدا انجام می‌دهد سمت و سو می‌بخشند. قادر نبودن کارآگاه به بازجویی از هر کسی که امکان ارتکاب جنایت در او وجود دارد شده نباید سبب تضعیف انگیزۀ بازجویی از مظنونان فهرست کوتاه او شود، چه رسد به اینکه سبب تضعیف بازجویی مجدد از افراد فهرست متهمین او شود.

افزون بر این، چه بسا مشاهده شود شخص خداباور نیز می خواهد به آزمایشی مشابه با این اقدام کند. می‌توان چنین استدلال کرد که شایسته نیست شخص خداباوری که تا قبل از این دلایل بسیار خوبی برای باور به خدا داشته است، از طریق چنین آزمایشی، در پی دلایلی برای ابطال جهان بینی خود باشد، مثل این که برای کسی که دلایل بسیار خوبی برای شک‌نکردن به وفاداری همسرش داشته است انجام آزمایش‌هایی مانند استخدام یک کارآگاه خصوصی، برای تحقیق بیشتر این موضوع ناشایست خواهد بود. فکر می‌کنم در چنین عقیده‌ای نقطۀ قوتی نهفته است، اما در این استثناء نیز به آسانی می‌توان مبالغه کرد. تمثیلی نزدیک‌تر استخدام مخفیانۀ کارآگاه خصوصی برای تحقیق در وفاداری همسر شخص تمثیل خیلی نزدیکی به نظر نمی‌رسد، بلکه شخص باید از همسر خود بخواهد که در قبال آنچه دیگران دلیل خوبی برای شک کردن به وفاداری او قلمداد می‌کنند توضیح دهد. ‘خدایا، من باور دارم. اما به هنگام گفتگو با دوستان ملحدم مسئلۀ شر مطرح می‌شود. کمک کن تا ناباوری شان را چاره سازم. پاسخ آن چیست؟’ و مسلما ممکن است شخص مؤمن در یقین به قابل فهم بودن خداوند به شک‌ دچار شود ‘ واقعا، وقتی به آن فکر می کنم، به نظرم می‌آید دوستان ملحدم در اینجا دلیل خوبی دارند’ و یقینا او مکلف نیست (به‌طرز بیهوده‌ای) برای روی گردانی از خداوند تلاش کند یا مکلف نیست از خداوند تقاضای کمک نکند. روانشناسی اتللو، اگرچه کاملا معمولی نیست، کاملا قابل فهم است و  تدبیری که برای بیان شک صریح و آنی خود نسبت به دزدمونا به‌کار می‌گیرد وظیفۀ خود را به‌خوبی نسبت به او و رابطه‌اش با دزدمونا انجام می‌دهد. شاید، اگر دزدمونا در پاسخ سکوت اختیار کرده بود،  او دلیلی در دست داشت که با پیامدهای نسبتا کمتر مصیبت‌باری نتایج حاصله از جدایی شان را خاتمه بخشد. بنابراین، به نظر من اگر، به جای یک لاادری‌گو یا ملحد، یک خداپرست در پاسخ به نیایش‌های طویل‌المدت خود هیچ‌گونه پاسخ واضحی دریافت ‌ندارد، باید  احتمال کمتری برای وجود خدا قائل شود. فقط اگر شخص خداباور دلیلی ایجابی برای این تصور داشته باشد که اگر خدایی وجود داشته باشد، به این شیوه از او کناره گیری می‌کند، می‌تواند آن را بینه‌ای  قلمداد کند بر اینکه با این همه خدایی وجود ندارد و در این صورت اگر این باورهایش را بر این اساس سازگار نسازد به لحاظ معرفت‌شناختی گرفتار سستی و رخوت خواهد بود.

بنابراین چه بسا اکنون این نکته‌ به نظرمان رسد که هیچ چیزی که شخص خداباور، لاادری‌گو یا ملحد در طی فرایند انجام این آزمایش تجربه کرده باشد نمی‌تواند دلیلی باشد برای اینکه او را به این باور برساند که فرایند نیایش به درگاه خداوند معطوف به حقیقت نیست. درست برعکس؛ هر چیزی که او تجربه می‌کند و حتی‌ فقدان یک تجربه، که او را با حقیقت مابعدالطبیعی نهایی تماس دهد، برآورد عقلانی او را نسبت به اعتماپذیری این فرایند افزایش خواهد داد. بر این اساس او خود را محبوس در آن چیزی خواهد یافت که باید آن را مارپیچ فضیلت‌آمیز معرفت شناسانۀ نیایش در نظر گرفت، مارپیچی که همواره ایمان عقلانی او را به خداوند افزایش می‌دهد یا مارپیچی که همواره یقین عقلانی او را مبنی بر خدا وجود ندارد افزایش می‌دهد.. تجربه یا فقدان تجربۀ شخص خداباور، لاادری‌گو یا ملحد (حتی اگر او یک لاادری‌گو یا ملحد باقی بماند، یا از طریق آن، به این جهت سوق داده شود) به‌طور معقولی او را به این نتیجه می‌رساند که نیایش معطوف به حقیقت است.  فقط اگر تجربه ها ناپایدار باشند (مثلا چند شبی چنان به ‌نظر رسد که گویی خدایی وجود دارد؛ و چند شب بعد  گویی خدایی وجود ندارد) ممکن است به نظر رسد که اطمینان به این فرایند باید به تدریج تضعیف شود. اما این ناپایداری به مرور زمان خود دلیلی به سود الحاد خواهد بود، زیرا اگر خدایی وجود داشت، دلیل خوبی داشت که نگذارد فرایند نیایش چنین نتایجی به بار آورد. دراین صورت چه  بسا بگوییم با تأیید بالقوه معقولانۀ ادعای شخص ملحد در الحادش (یا فاصله گرفتنش از آن) و نیز همچنین عمل نیایش، ممکن است به طور بالقوه معقولانه ادعای یک لاادری‌گو را در لاادری‌گرایی خود و یک ملحد را در الحاد خود تأیید کنیم (یا او را از آن نقطه دور کنیم). درواقع این امر دقیقا به این علت است که این قسم آزمایش نیایش با چند هشداری که در این مقاله ذکر شد به همۀ این نتایجی (پیامدهایی) که خداباوران، اشخاص لاادری‌گوی و ملحدان همه باید به آن مشغول شوند گشوده است.  احتمالا [تکلیف] در نگاه نخست باید این‌گونه باشد.

پس بنابراین در انتها به این نکته باز می‌گردیم که این فقط تکلیفی در نگاه نخست است. فعالیت‌های دیگری وجود دارد که خداباوران، اشخاص لاادری‌گوی، و ملحدان باید به آن بپردازند کاملا سوای آن فعالیت‌هایی که مربوط به افزایش اطمینان عقلی آنهاست که به عقیدۀ صحیح نسبت به موضوع خداوند رسیده‌اند و برخی از این فعالیت‌ها به آسانی به طرز مقبولی این را برای افراد در شرایط خاص تکلیفی در نگاه نخست یعنی تکلیفی نهایی قلمداد می‌کند. اما ممکن است از نظر خوانندگان مجلۀ تخصصی فلسفۀ دین موجه نباشد که این تکالیفِ دیگر از وظیفۀ تحقیق دربارۀ موضوع خدا در همۀ موارد اهمیت بیشتری دارد و ادعای این مقاله صرفا این بوده است که، نیایش برای آن دسته از ملحدینی که به درستی خود را ملزم می‌دانند بیش از زمانی اندک به تأمل دربارۀ قابل دفاع بودن عقلانی الحادشان اختصاص دهند، بخش مناسبی از ذخیرۀ یقین تأملی است. آن ‘عده‌ای’ که برای آنها نیایش بخش مناسبی خواهد بود کسانی هستند که برای وجود خداوند احتمالی غیر قابل چشم پوشی قائل می‌شوند و دلیل موجهی برای شکاکیت راجع به معطوف به حقیقت بودن ادای چنین نیایش‌هایی در مورد خودشان در دست ندارند. البته بخش‌های مناسب دیگری برای ذخایر این ملحدان وجود دارد مانند تحقیق دربارۀ استدلال الهیات طبیعی و مانند اینها، و مضمون دلایل این مقاله این نبوده است که این بخش‌های دیگر راه را برای وظیفۀ آزمایش‌کردن با نیایش مسدود کند. ممکن است این کار را انجام دهند. استدلال این مقاله بیشتر مبنی بر این بوده است که این ملحدان نمی‌توانند نتیجه‌گیری کنند روش تجربی چیزی به آنها عرضه نخواهد کرد و؛ این مضمون که، با فرض هزینه‌های نسبتا پایینِ انجام آن، احتمالا برخی حمله‌ها به آن تکلیفی در نظر نهایی برای آنها  ثابت خواهند کرد. نخستین بار یک مؤمن بود که گفت، ‘بجویید که خواهید یافت؛ بکوبید که در به‌ رویتان گشوده خواهد شد. اما ون ویلیامزِ لاادری بود که شاید به نحو فراموش نشدنی کلمات مزمور 34 را به زبان موسیقیایی بیان کرد: ‘بچشید و ببینید که چقدر خداوند مهربان است’. و برتراند راسل، با آنکه ملحد بود، می‌گفت اگر قرار بود خدا را در زندگی پس از مرگ ملاقات کند، او را به‌خاطر آنکه به‌قدر کفایت شواهد قبل از مرگ از وجود خود فراهم نیاورده است نکوهش خواهد کرد، ما نمی‌دانیم که آیا راسل پیش‌بینی می‌کرد که اگر خداوند به او پاسخ می‌داد، ‘خب، تو هیچگاه از من نخواستی، خواستی؟’چه  جوابی باید بدهد.

***

بر خود واجب می دانم مراتب قدردانی و امتنان خود را از اساتید بزرگوارم استاد مصطفی ملکیان و دکتر بهزاد سالکی به خاطر توصیه های گرانقدر و بی دریغشان در امر ترجمۀ نوشتار حاضر بیان دارم.

 

* این نوشتار ترجمه ای است از مقالۀ:

Praying to stop being an atheist. T. J. Mawson. Received: 26 July 2009 / Accepted: 30 November 2009 / Published online: 9 January 2010 © Springer Science+Business Media B.V. 2010

منابع

References

Brummer, V. (2008). What are we doing when we pray?. Aldershot: Ashgate.  //  Clack, B., & Clack, B. (2008). The philosophy of religion. Cambridge: Polity.  //  Cooper, J. (1982). Cottingley: At last the truth. The Unexplained, 117, 2338–2340.  //  Cottingham, J. (2005). The spiritual dimension. Cambridge: Cambridge University Press.  //  Davis, C. F. (1986). The devotional experiment. Religious Studies, 22, 15–28.  //  Hardy, A. (1980). The spiritual nature of man (pp. 139–141). Oxford: Clarendon. //  Kenny, A. (1979). The god of the philosophers. Oxford: Clarendon.  //  Kenny, A. (2005). The unknown god. London: Continuum.  //  Mawson, T. J. (2005). Belief in god. Oxford: Clarendon.

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: