1395/12/8 ۰۹:۴۶
نقش روشنفكر، كار روشنفكری در گفتارهایی از احسان شریعتی، فاطمه صادقی و مجید اخگر
نقش روشنفكر، كار روشنفكری در گفتارهایی از احسان شریعتی، فاطمه صادقی و مجید اخگر محسن آزموده: «هنگامی كه همهچیز از دست رفته یا به نظر میرسد كه چنین است باید به آرامی دوباره از ابتدا آغاز كرد.» باز تعریف روشنفكری كه این روزها از سوی بسیاری مورد هجمه قرار میگیرد را میتوان با این تعبیر آنتونیو گرامشی توضیح داد. در شرایطی كه نومحافظه كاری و راست گرایی در سراسر جهان قوت گرفته و بسیاری از سر بر آوردن فاشیسم سخن میگویند، در اوضاعی كه روشنفكران توان مخاطب قرار دادن جامعه را از دست دادهاند و صدایشان پژواكی ندارد جز در محفلهای كوچك شان چرا كه اصولا جامعه نیز بهشدت غیرسیاسی شده و وقعی به سیاست رهاییبخش نمینهد و در نهان به هژمونی بازار و سرمایه تن در داده است. در چنین شرایطی میتوان و باید پرسید كه جایگاه روشنفكران كجاست و از ایشان چه بر میآید؟ این سوالی است كه محور اصلی نشست نقش روشنفكر و كار روشنفكری در موسسه پرسش بود كه عصر روز پنجشنبه احسان شریعتی، فاطمه صادقی و مجید اخگر كوشیدند به آن پاسخ دهند. در ادامه گزارشی از گفتار این سه تن ارایه میشود. در شكاف امر خصوصی و امر عمومی/ مجید اخگر- مترجم و پژوهشگر مجید اخگر در آغاز به دوپارگی امر خصوصی و امر عمومی در زندگی جدید اشاره كرد و با تاكید بر اینكه در این زندگی انسانها عمدتا به نحوی ناگزیرند در حوزه عمومی به كاری مشغول باشند كه چندان خوشایندشان نیست تا در حوزه خصوصی به علایق اصلی شان بپردازند، گفت: به نظر میرسد نقش روشنفكر زیر سوال بردن شكاف بین امر خصوصی و امر عمومی است، زیرا كار عمومی او امتداد علایق شخصیاش است و به طور ایدهآل زندگی خصوصی روشنفكر نیز تعین چیزی است كه در حوزه عمومی دنبال میكند. به تعابیری هگلی- ماركسی، روشنفكر مظهر كار غیربیگانه است، یعنی كسی كه میكوشد به زندگیاش تمامیت ببخشد به جای اینكه حوزههای زندگیاش گسسته از هم باشند. بر این اساس روشنفكر یك موجود نمونه وار است، یعنی یك عنصر جزیی است كه توان دید كلی را دارد. اخگر در ادامه با اشاره به دو مقاله از ریچارد رورتی گفت: در این دو مقاله رورتی نشان میدهد كه روشنفكران نیز در گیر این شكاف میان امر خصوصی و امر عمومی هستند. او خود طرفدار ارزشهای عمومی است. دغدغه رورتی قابل فهم است. منتها بحث این است كه رورتی در خلأ نمینویسد و در امریكای اواخر قرن بیستم با این پیش فرض مینویسد كه جامعهاش به مدل لیبرال دموكراسی به عنوان بهترین چیزی كه بشر میخواسته، دست یافته است. ثانیا رورتی در بحث خودش مساله معانی و ارزشهای جمعی را به حساب نمیآورد و وضعیتی قطبی تصویر میكند كه یك سوی آن كشیش ریاضت كش غوطه ور در اندیشههای شخصی است و سوی دیگرش جامعه است كه در آن انسانها قدر مشتركی حداقلی دارند. در حالی كه میان این دو قطب میتوان گفت كه بودن انسانها در كنار هم به امری بیش از جمع جبری شان نیازمند است و آن چیز معانی و ارزشهای جمعی هستند. رورتی توان تخیل جامعه را سلب میكند. تفسیر جهان به جای تغییر جهان اخگر در بخش دیگری از سخنانش توان روشنفكر در برقراری رابطه میان امر خصوصی و امر عمومی را در گرو موقعیت تاریخی و ساختار اجتماع خواند و گفت: دو فاكتوری كه این توان را از روشنفكر سلب میكند، نخست خاص شدن و تخصصی شدن بیش از حد از یكسو و دیگری عمومی شدن بیش از حد است. نمود آن را در جهانی كه سرمایه داری جدید ساخته در بحران روشنفكری دهه ١٩٨٠ شاهدیم كه گویای آن بود كه انگار بر اثر وقایعی كه در دهههای پیش رخ داده دیگر روشنفكر توان عمل در حوزه عمومی را ندارد و روشنفكران به جای تغییر جهان به تفسیر جهان روی آوردند. وی در پایان به این پرسش پرداخت كه مساله روشنفكری در ایران چگونه است و گفت: نتیجه این وضعیت زندگیای است كه زیسته میشود، بدون اینكه بازاندیشی شود و زبانی برای صورت بندی و توجیه خودش ندارد. نمود آن در طبقه متوسط ما آشكار است. این وضعیت در شرایطی پدید میآ ید كه نظامهای تبیینگر ارزشی و معانی جمعی كه پیشتر وحدت فرهنگی زندگی را به عهده داشتند، سست شدند. راهحل شاید بازاندیشی نظری باشد و نقش روشنفكر در این زمینه اهمیت مییابد. مكانی كه این بازاندیشی را ممكن میكند، حوزه عمومی انتقادی است با بهره گرفتن از مفهوم حوزه عمومی كه هابرماس مطرح كرد. آنچه امروز فاقد آن هستیم، همین حوزه عمومی انتقادی است كه امكان بازاندیشی نظری مذكور را فراهم میكند. امروز درك غالبی كه پدید آمده این است كه مطابق آنچه شومپیتر و هایك میگویند، بازیگر و موتور اصلی جامعه سراسر بازار است و هر نوع عاملیت انسانی چوب لای چرخ آن میگذارد. در این درك روشنفكران خواه در ایران یا خارج از آن انسانهایی بدون تخصص هستند كه حرفهای كلی میزنند و مسوولیت عملی ندارند. روشنفكری گونهگون/ احسان شریعتی- استاد فلسفه و پژوهشگر احسان شریعتی بحث خود را بر موقعیت كنونی روشنفكری ایران متمركز كرد و گفت: نمیدانم كه آیا در ایران امروز روشنفكر حضور دارد یا خیر؟ این در سطح جهانی هم مطرح است كه آیا در جنبش بهار عربی روشنفكران حضور داشتند یا خیر؟ یعنی مشابه آن حضوری كه ماركوزه و سارتر در جنبشهای مه ١٩٦٨ چشماندازهای نظری را در گفتوگو با دانشجویان و پیشگامان شان فراهم میآوردند. ما چنین حضوری در اینجا و اكنون ندیدیم. در مورد مسوولیت خودم سخن میگویم. زیرا به تعبیر فوكو چیزی به اسم روشنفكر نداریم، بلكه آدمهای شاعر، مترجم، هنرمند و اهل فرهنگ و هنری داریم كه منتقد وضع موجود هستند و در هر حوزهای ابتكاراتی دارند و تولیداتی خلق میكنند. این البته از آخرین تعاریف روشنفكری است كه میتوان آن را روشنفكری «گونهگون» خواند یعنی گونه مند است و گونهها (species) ی مختلف دارد، یعنی مثلا هر گونه از مبارزات مدنی روشنفكران مخصوص خودشان را دارند. ما الان در عصر كوچكها یا خردهروایات به تعبیر لیوتار هستیم و بر این اساس روشنفكران نیز گونه گون و گوناگون شدهاند. یعنی در این عصر روشنفكر بومی مثل آل احمد و روشنفكر مذهبی مثل شریعتی داریم. از عدالت طلبان خبری نیست شریعتی در ادامه گفت: یكی از مشخصههای جامعه ما حذف عدالت گرایی است. یعنی نیروهای انقلابی حذف شدند. قبلا دانشگاهها از نظر هژمونی ایدئولوژیك دست چپ بود، اما الان در دانشگاهها خبری از عدالت طلبان نیست. یعنی با حاكم شدن گفتمان نئولیبرال خلأ چپ رخ داده است. این البته یك نیاز دورهای بود كه در دهه ١٩٨٠ رخ داد. یعنی در سطح جهانی جنبش حقوق بشر رخ داد یا بازگشت به كلاسیكهای فلسفه سیاسی و منابع لیبرالیسم مثل توكویل به وجود آمد یا در سطح عمومی فلسفه سیاسی به كارهای لئواشتراوس و هانا آرنت پرداخته شد. در ایران نیز در حوزههای روشنفكری مذهبی و غیرمذهبی این نیاز احساس شد. برای مثال پوپر و جامعه باز او ترجمه شد. بنابراین جو لیبرال حاكم بود، همچنان كه پیش از انقلاب ایدئولوژی غالب ماركسیسم انقلابی بود. قبل از انقلاب وقتی نیروهای مذهبی تغییر ایدئولوژی میدادند، ماركسیست میشدند، در حالی كه بعد از انقلاب لیبرال میشدند. البته درك خاصی از لیبرالیسم حاكم بود و متفاوت از لیبرالیسمی بود كه در صدر انقلاب فرانسه به شكل انقلابی نزد بورژواهای فرانسوی پدید آمد، بلكه نوعی لیبرالیسم در دوره محتضر كه از نظر اخلاقی دچار وادادگی و از نظر فلسفی گرفتار شكاكیت و نسبینگری است. شریعتی در ادامه به وضعیت اخیر اشاره كرد و گفت: اخیرا هم شاهد یك تهاجم از نوع نومحافظه كاری هستیم كه در همه دنیا رخ داده است و در ایران نیز در حوزه فرهنگی به وجود آمده است. این نومحافظه كاری یك ظاهر شبه ناسیونالیستی دارد، اما در جوهر و نزد كسانی كه تبارشناسیهای سیاسی را میشناسند، یك نوع اندیشه رستوراسیون یا بازگرداندن سابق را در خود محفوظ دارد. این نیروی فرهنگی كار موسوم به روشنفكری هم میتواند باشد. شریعتی در توضیح روشنفكر خواندن این گروه به دو دسته تعاریف رئالیستی و ایدهآلیستی روشنفكری اشاره كرد و گفت: تعاریف ایدهآلیستی بعد از ماجرای دریفوس و انتشار كتاب «خیانت عالمها» (La trahison des clercs) پدید آمد. بندا در این كتاب به روشنفكران و نیروهای فرهنگیای اشاره میكند كه به جای دفاع از حقیقت جهانشمول و نمایندگی آن توجیهگر احزاب سیاسی به خصوص ایدئولوژی ناسیونالیستی پیش از جنگ جهانی شدهاند. در این تعریف روشنفكر همان معنای جهانروا یا جهانشمول (universal) را دارد كه بعد از عصر روشنگری طبق تعریف كانت در مقاله معروف «روشنگری چیست؟» كسی است كه میخواهد از هر گونه قیمومت (بیرونی) رها شود و جرات میكند خودش بیندیشد. این تعریف ایدهآلیستی و جهانشمول روشنفكر است، به معنای كسی كه میخواهد مستقل شود و رها از هر گونه سلطهای بیندیشد. اما این تعریف ایدهآلیستی گرفتار همه نقدهایی میشود كه به سوبژكتیویسم از سوی سنت پدیدارشناسی و سنت اگزیستانسیالیستی و بعدا پسامدرنیسم وارد شده است. زیرا فرد در این تعریف سوژهای گسسته از جامعه و از ابژه است و مشكلات سوژه مدرن را دارد. ضمن آنكه این تعریف در نقد پسامدرنها یك كلان روایت تلقی میشود. به قول ژیل دلوز یا ژاك دریدا یا به خصوص ژان فرانسوا لیوتار در كتاب موقعیت پست مدرن، اینها فراروایتهایی هستند كه روشنفكران مطابق آنها پیامآورانی تلقی میشدند كه میخواستند برای همه مسائل راهحل پیدا كنند و میخواستند مثل نقش فیلسوف در تاریخ، چشماندازی برای بشر ترسیم كنند. شریعتی با اشاره به ماجرای دریفوس در ابتدای قرن بیستم كه طی آن امیل زولا مقاله مشهور «متهم میكنم» را نوشت و همه نیروهای فرهنگی و فكری به عنوان روشنفكران در دفاع از دریفوس به عرصه عمومی آمدند، گفت: در این ماجرا بود كه واژه انتلكتوئل یا روشنفكر رایج شد. این واژه در ایران نخست به منورالفكر به عنوان كسی كه تنویر افكار عمومی میكند، ترجمه شد. البته خود روشنفكری در ایران ادواری دارد. بنابراین برای فهم مفهوم روشنفكری باید دورهبندی كرد و تلقی از این مفهوم را در هر دوره مورد بررسی قرار داد. تفاوت فیلسوف و روشنفكر وی در ادامه به تفاوت مفهوم روشنفكر و فیلسوف پرداخت و گفت: به تعبیر هایدگر فیلسوف حقیقی كسی است كه میاندیشد و از فیلسوف به عنوان اندیشهورز انتظار عملی و علمی بودن و اخلاقی بودن داشت. اما روشنفكر فقط فیلسوف نیست، بلكه یك متعهد اجتماعی است كه میخواهد اندیشه را در عمل در پراكسیس مبارزاتی و كنش اجتماعی به آزمون بگذارد. از اولین گروه از این نوع سوفسطاییان بودند. ایشان را سقراط و افلاطون بی اعتبار و خدمتی كه به تاریخ فكر و فلسفه كردند را مخدوش كردند. سوفسطاییان به امكان عمومی شدن دانش اعتقاد داشتند و البته در ازای آموزش مثل موسسه پرسش پول میگرفتند! اما این كار چنان كه سقراط میگفت، صرفا برای سودجویی و فروش دانش نبود، بلكه به این معنا بود كه بالاخره موسسه باید بگردد! سقراط میگفت دانش و فلسفه یك دارایی نیست كه تصاحب و كسب شود و محل كسب و كار و بده بستان نیست و ما باید در جستوجوی حقیقت باشیم و هیچگاه به آن نمیرسیم. به این خاطر سقراط به جای سوفیا (دانش) از فیلوسوفیا (دوست داشتن یا جستوجوگری دانایی) یاد كرد و میان حقیقت پژوهشی و دوست داشتن آرا و عقاید (فیلودوكسا) تمایز گذاشت. در حالی كه سوفسطاییان چنین نبودند و اولین اندیشمندانی بودند كه به شهر آمدند و «شهرونداندیشی» را در سپهر عمومی به مردم یاد دادند و از این حیث ملاحظات شان درباره زبان مهم و شبیه مباحث فلاسفه پستمدرن است. شریعتی بعد از اشاره به تفاوت روشنفكر و متفكر گفت: البته ما متاسفانه متفكر نداریم و روشنفكر نیز كم داریم. در نتیجه در جامعه با سر بر آوردن نومحافظه كاری در همه جا و در ایران با رستوراسیون یعنی بازگشت نظم كهن، روشنفكران در موضع ضعف قرار دارند و با امكاناتی كه دارند باید مقاومتی را سازمان دهند. روشنفكری در ایران در معرض خطر است. اما پدیده دیگری در جامعه ما هست، «توابین پاندولی» است، یعنی كسانی كه از چپ افراطی به راست افراطی بدل شدهاند. این در امریكا نیز هست. عقل منفصل ترامپ فردی به نام استیو بنن است كه میگویند در سال ٢٠٠٦ لنینیست بوده و میگفته باید دستگاه ماشین دولتی را در هم شكست. البته الان با مشاوره ترامپ به همین كار مشغول است! (خنده حضار) اما واقعیت این است كه نسل قبلی ایشان یعنی نیوكانها هستند كه مشاوران بوش بودند كه برخی از ایشان نیز نخست تروتسكیست بودند و بعد راست افراطی شدند. تخیل جامعه تضعیف شده شریعتی تاكید كرد: ضعف روشنفكری در جامعه ما سبب شده جامعه تخیل خودش را از دست بدهد. همین كه ما همواره حال حاضر را با گذشته مقایسه میكنیم و آینده بهتری متصور نیستیم، یعنی قوه تخیل جامعه تضعیف شده و روشنفكران نمیتوانند چشمانداز روشنی را ترسیم كنند كه جامعه به آن اعتماد كند. یعنی همانطور كه روشنفكران قبل از انقلاب چنین كردند و حالا همه آنها را متهم میكنند، این كار را روشنفكران الان به خوبی انجام نمیدهند. برای این كار هر كاری لازم است، باید صورت گیرد، مثل دیالوگ میان طبقات و سلایق گوناگون روشنفكری مثل روشنفكران ارگانیك و سنتی به تعبیر گرامشی تا قدرتی به نام افكار عمومی را بسازند. این قدرت قشری است كه در جامعه سالمتر است و اهل فرهنگ و فكر است و متاسفانه در جامعه در اقلیت است. شریعتی در ادامه به بحث مخاطب در روشنفكری ما اشاره كرد و گفت: روشنفكر زمانی ارگانیك میشود كه با مخاطبانی ارتباط داشته باشد. امروز اولین چیزی كه جامعه به ما نشان میدهد، فقر و بحران معیشتی است. در حالی كه بحثهای روشنفكران در حلقههای محدودی با زبان زرگری یا ژارگون خاص خودشان صورت میگیرد. در برخی موارد نیز این بحثها به مد و پز بدل شده است. مثل اینكه عكسهای ژان بودریار برای یك عده آدم شیك به نمایش گذاشته میشود و آقای داریوش شایگان به فرانسه برایشان صحبت میكند و البته آنها متوجه نمیشوند و یكی برای شان ترجمه میكند! یعنی مدی است كه در اقشار مرفه رایج شده است. مخاطبین روشنفكری ما چه كسانی هستند؟ آیا تحصیلكردگان هستند؟ بحث رابطه با تودهها بسیار مهم است. این روزها سمینار و همایش رایج شده است. در این سمینارها ما هر كدام یك حرفی را یك طرفه میزنیم و میرویم. به قول آقای قرائتی ما هر مسالهای را كه نمیتوانیم حل كنیم، آن را به همایش تبدیل میكنیم، یعنی نوعی «در آیش» به تعبیر مرحوم فردید كه او در ترجمه مفهوم هرزهدرآیی (Gerede) هایدگر یعنی سخنی كه ریشه ندارد، به كار میبرد. ما اول كه به ایران آمده بودیم، میگفتند كه ممكن است جورج بوش به ایران حمله كند و این خودش خطری است. همه به ما خندیدند و گفتند اینجا همهاش خطر است و شما تازه از راه رسیدید! (خنده حضار). اینجا هوا خطر است، آب خطر است و... خلاصه خطر از چهار عنصر اولیه شروع میشود تا به آتش و پلاسكو و اینها میرسد. حتی عنصر نامتعین كه بحران مدیریت و مدیریت بحران است، خطر است! در قبال اینها جورج دبلیو جونیور یا ترامپ شوخی است! گفتن حقیقت به قدرت شریعتی در پایان گفت: ما انقلاب كردیم و به اصلاحات رسیدیم. در حالی كه معمولا باید اول اصلاحات كرد و بعد انقلاب. ما معكوس اول كردیم. مشكل اصلاحات این است كه پیش نمیرود. نه قهر و نه آشتی، بلكه گفتن حقیقت به قدرت. گفتن حقیقت به قدرت در اصل از احادیث نبوی است كه میفرماید: كلمه الحق عند سلطان جائر. این را امام علی(ع) نیز گفته است. بعدا متفكران جدید مثل ادوارد سعید این تعبیر را یك شعار كردند و گفتند تعریف روشنفكری گفتن حقیقت به قدرت است. در كشور ما چون مسوولان معمولا غیرمسوول هستند و همه تقصیرها به عهده روشنفكران است، ما روشنفكران باید مسوولیت را به عهدهگیریم. یكی از ویژگیهای جامعه ما این است كه هیچ كس پاسخ نمیدهد و همه معترضاند. یعنی اگر نزد مسوولان بروید، از ما علمیتر و بهتر و همایشیتر مشكلات را میگویند و خودشان را با وضع موجود مخالفتر میدانند. بنابراین یك عنصر مسوول باید باشد و ما باید مسوول باشیم. یعنی از نظر اخلاقی روشنفكر مسوولترین عنصری است كه در میان عناصر غیرمسوول بوده و از اول مشروطه تاكنون تمام تاكتیكهای روشنفكران اشتباه بوده و روشنفكران باید این مسوولیت را بپذیرند. زیرا اگر نیروهای آگاه جامعه مسوولیت را نپذیرند و خودشان را نقد نكنند، چگونه انتظار دارند از نیروهای مستبد پاسخ طلب كنند. بنابراین نیازمند بازتعریف روشنفكری هستیم. روشنفكران و جامعه غیرسیاسی: مورد گرامشی / فاطمه صادقی- استاد علم سیاست فاطمه صادقی یكی از دغدغههای اصلی این روزها را غیرسیاسی شدن جامعه خواند و گفت: ما در دورهای به سر میبریم كه حس میكنیم انفعال فراگیر است، با وجود بحرانهایی كه گرد ما را گرفته است. اسم این وضعیت را اضمحلال جامعه از سوی دولت مینامم. منظورم از دولت، government نیست بلكه state است. اما نسبت روشنفكران با این وضعیت چیست؟ من معتقدم آنتونیو گرامشی به این مساله در زمان خودش نه تنها فكر كرد، بلكه آن را زیست و تجربه كرد. بر این اساس پرسش این است كه آیا اندیشه گرامشی به كار تبیین وضعیت غیرسیاسی ما میآید؟ آیا او اصلا به این موضوع فكر كرده است؟ شخصا به گرامشی علاقهمندم، نه فقط به این دلیل كه به این موضوعات اندیشیده، بلكه به نظرم هیچوقت نباید در بازگشت به گرامشی درنگ كرد زیرا آتش اندیشهاش خاموش نشده است. او در وضعیتهای حدی به سر میبرد. از فقر مطلق به دانشگاه رفت و تلاش كرد تحصیل كند و از بسیاری همقطارانش جلو زد. او معلولیت جسمی داشت و تا پایان عمر كوتاهش با آن درگیر بود. سالهای اصلی عمرش را در زندان سپری كرد و با مشكلات جامعهای كه از یكسو فاشیسم روز به روز در آن گسترش مییافت و از سوی دیگر محافظه كاری شدید در همه سطوحش جریان داشت و جامعه را له میكرد، دست و پنجه نرم میكرد و در نهایت نیز بیماری او را از پای در آورد. با این همه گرامشی هیچگاه وا نداد. این مساله مهم است، زیرا این احساس شرمی كه این روزها بسیاری نسبت به انقلاب دارند و یقه شریعتی را چسبیدهاند و از روشنفكران آن دوره احساس خجالت میكنند، در حالی كه آنها اگر هیچ نداشتند، دست كم قدرت تخیل داشتند. صادقی در ادامه به بحث گرامشی از روشنفكری پرداخت و گفت: به طور كلاسیك پرسش از نسبت روشنفكری با حاكمیت، قدرت و دولت مطرح بوده است و بحث حقیقتگویی به قدرت مطرح بوده است. با پاسخ كلاسیك گرامشی نیز آشنا هستیم كه به نظر او هر كس آگاهی دارد، روشنفكر است و تنها امكان تحققش برخی را از دیگران متمایز میكند. او یعنی گرامشی خوشبین به امكان برساختن جامعه دو شرط اصلی روشنفكر را بیان میكند: نخست روشنفكر باید با طبقه خودش قطع رابطه كند و به طبقه انقلابی پیش رو بپیوندد و دوم و مهم مشاركت فعالانه در زندگی اجتماعی است. این مشابه اعتقاد ماركس و انگلس در مانیفست است. او معتقد است به روشنفكر ارگانیك طبقه كارگر به عنوان انسانی آگاه و متعهد و حساس به وضعیت این طبقه نیازمندیم. خود گرامشی نیز تا پیش از قدرت گرفتن نازیها یك سازماندهنده حزبی فعال بود، اما با قدرت گرفتن فاشیستها عملش ناگزیر تغییر كرد، اما فكرش تغییر نكرد. بنابراین از نظر او نفوذ روشنفكر به توانایی او در حفظ تماس با تودهها بدل میشود. او میگوید: تاریخ توسط نخبگان روشنفكری كه از تودهها جدا باشند، ساخته نمیشود، بلكه توسط روشنفكرانی ساخته میشود كه میدانند باید پیوند ارگانیك خود را با تودههای مردم برقرار و حفظ كنند. روشنفكر و جامعه غیرسیاسی صادقی ورود به مقولات فرهنگی و این رویكرد به روشنفكر از سوی گرامشی را در جریانهای ماركسیستی بدیع دانست و گفت: گرامشی پیش از زندان و در اوایل زندان تضادی میان جامعه و دولت را فرض میكند و معتقد است روشنفكر در این تضاد میتواند رشد بكند. اما سوال كلیدی این است كه وقتی جامعه سیاسی است، به راحتی میتوان از جامعه تحولخواه صحبت كرد، اما وقتی شرایط جامعه غیررهایی بخش رخ دهد، وضعیت چگونه میشود؟ این پرسشی است كه در جامعه ما مطرح میشود. آیا در این وضعیت میتوان به جامعه ایمان داشت؟ به نظر من وقتی جامعه انقلابی هست، این پرسش مطرح نمیشود و زمانی مطرح میشود كه جامعه دچار تعلل و رخوت است و امواج نامتجانسی از آن به گوش میرسد. صادقی تاكید كرد: گرامشی با شكست انقلابات سوسیالیستی در اروپا و برآمدن فاشیسم در چنین موقعیتی قرار گرفت و در وضعیتی بود كه گویی پیوندهایش با جامعه قطع شده بود و در نتیجه جامعه برایش محل پرسش شد. در زمان ماركس با وجود سركوبها چنین پرسشی اساسا شكل نمیگرفت، زیرا جامعه در حال جوشش بود. مفهوم جامعه زمانی به عنوان پرسش مطرح میشود كه ارتباط روشنفكر با جامعه قطع میشود و غلیان و جوشش جامعه از دست میرود. در چنین وضعیتی پرسش این است كه روشنفكر با و در جامعه غیرسیاسی چه باید بكند و پرسش خطیرتر اینكه جامعه غیرسیاسی با روشنفكر چه میكند؟ این پرسشها را با گرامشی پی میگیریم. وی گفت: گرامشی ١٩٢٦ با برآمدن فاشیسم دستگیر شد و تا ١٩٣٧ در زندان بود و چند روز بعد از آزادی به دلیل سكته مغزی در گذشت. این فاصله ١٠ ساله فضای تاریكی برای جنبش روشنفكری در اروپاست. البته گرامشی خیلی منعطف است و در چنین شرایطی متوجه میشود كه جامعه خلوص و مصونیت گذشته را ندارد. اینجاست كه مفهوم كلیدی جامعه مدنی را طرح میكند. او جامعه مدنی را بر خلاف تصور بعدی كه خیلی مثبت و فعال ترسیم میكند، یك تصویر تجارتی و منفی از آن در ذهن دارد. او در تواناییهای جامعه مدنی در دستیابی به سوسیالیسم عمیقا تردید دارد. اینجا دوگانه مانوی دولت و جامعه نیز از میان میرود و دیگر به تضاد این دو معتقد نیست. اینجا مفهوم كلیدی هژمونی را طرح میكند كه در مرحله از دست دادن ایمانش به جامعه مطرح میشود. تفوق فاشیسم گرامشی را به این نتیجه میرساند كه حتی روشنفكران نیز دیگر عامل رهاییبخش نیستند، بلكه به میانجی استیلای قدرت بدل شدهاند. این در اندیشههای نومحافظهكار زمانه ما نیز آشكار است، یعنی روشنفكران از طریق بازار به بسط قدرت یاری میرسانند. بسیاری چون فوكو كوشیدند از دل بحث هژمونی بحث ضدهژمونی و مقاومت را استخراج كنند. البته ضدهژمونی در آثار گرامشی وجود ندارد. او معتقد است طبقه پیشرو یا كارگر تحت تاثیر تفوق هژمونی است. مساله اصلی او نیز این طبقه است. اما برای گرامشی هژمونی همه جایی نیست، بلكه تنها نقاط كلیدی را پوشش میدهد. بر این اساس او معتقد است همه جامعه در هژمونی مضمحل نمیشود. اما در این وضعیت امكان رهایی دشوار است زیرا فرد فرد آدمها متاثر از هژمونی هستند. مفهوم مهم دیگر جامعه منفعل است، این جامعهای است كه بخش عمدهای از آن توسط فاشیسم منحل و مضمحل شده است. البته بسیاری چرخش فرهنگی گرامشی را بورژواشدن ماركسیسم میخوانند، مثل پری اندرسون كه مدتی سردبیر نیولفت ریو بود و میگفت باید به تروتسكی بازگردیم. وقتی جامعه خرد میشود صادقی در ادامه به پیامدهای از دست رفتن ایمان به جامعه پرداخت و گفت: یكی اینكه مرز میان دولت و جامعه یا مرز میان جامعه سیاسی و جامعه مدنی كمرنگ میشود. دیگر پیامد این است كه جامعه خرد میشود و دیگر یك كلیت منسجم نیست و مركز از طبقات، قومیتها، گروهها و... است و شكافها در آن مشهود است. پیامد مهم دیگر طرح این مساله مهیب است كه جامعه چیست؟ اینجا باید مفهوم جامعه دوباره تعریف شود. نه تنها جامعه باید از نو تعریف شود، بلكه نسبت جامعه با دولت باید مشخص شود. این بحث بعدا نزد پولانزاس و آلتوسر به شكل عالمانهتری مطرح شد. علت طرح مساله نیز این بود كه با فاشیسم نسبت زیربنا و روبنا از میان رفته بود. صادقی گفت: در اندیشه گرامشی دستكم در آثار زندان میتوان تردیدهای جدی را نسبت به پیشرو بودن طبقه كارگر و پیشرو بودن روشنفكران و امكان انقلاب دید. مسالهای كه بعدا در ماركسیستهای اروپایی به طور جدی مطرح شد. البته از خلال بحثهای گرامشی پاسخهای دقیقی نمیبینیم. برخی حتی میگویند گرامشی كسوف كرد. اما از لابهلای نامههای زندان میتوان قطعاتی استخراج كرد كه در آنها گرامشی به جای ارایه راهحل، به عنوان یك متفكر ارادهگرا مطرح میشود. البته ماركس هم بهشدت منتقد روشنفكران سانتی مانتال بود و با وجود تاكید بر ساختارها بر نقش سوژه انسانی تاكید داشت. اندیشیدن به شكست وی در ادامه قطعاتی از نوشتههای گرامشی را خواند و گفت: گرامشی البته اصلا رمانتیك و متوهم نیست. اما آیا صرفا به این اراده گرایی او بسنده كرد؟ خیر. استراتژی تفكر در اندیشه گرامشی به نحوی است كه پاسخ را برای ما فراهم میكند. دو جنبه آن برای من مهم است. نخست اینكه گرامشی وقتی میبیند در سیاست بسته است و فاشیسم همه جا را گرفته است، توهم را كنار میگذارد و بحث زیر بنا و روبنا را كنار میگذارد و میگوید از نو باید همهچیز را آغاز كرد. اما این از نو كشاندن پای سیاست به حوزههایی است كه تا پیش از آن غیرسیاسی تلقی میشدند، مثل حوزه فرهنگ. این یك استراتژی كلی در اندیشه گرامشی است. استراتژی دوم گرامشیایی كشاندن سیاست به تاریخ است. تاریخ به ویژه برای نظم و سیاست فعلی مثل خزانهای تاریك برای تثبیت نظم مستقر است. تاریخ به تعبیر بنیامین سیاست گذشته است و دستاندازی هژمونی به تاریخ یكی از استراتژیهایی است كه با فتح سنگر به سنگر گرامشی میتوان بر سیاست زدایی از تاریخ غلبه كرد. نكته مهم دیگر اینكه گرامشی متفكری تواب نیست، یعنی به جای پشیمان شدن از انقلاب كه این روزها بسیار رواج دارد یا نرمالیزاسیون وضعیت یا متافیزیك هویت به شكل ایرانشهرگرایی رایج، بیش از هر چیز به دلایل شكست انقلابات سوسیالیستی فكر میكند؟ اندیشیدن به شكست ما را به اندیشیدن فرا میخواند. در واقع گرامشی به عنوان متفكری كه به لحاظ استراتژیك و نه رمانتیك آرمانگراست، به جای تواب بودن به شكست فكر میكند و به جای اینكه بگوید سیاست تعطیل است، پای آن را به حوزههای دیگر میكشاند. او نمونه روشنفكری است كه در شرایط كاملا غیرسیاسی به این میاندیشد كه چگونه میتوان از این شرایط بیرون جهید.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید