بهمن ٥٧ در گفت‌وگو با احسان شريعتي

1396/11/21 ۱۰:۱۸

بهمن ٥٧ در گفت‌وگو با احسان شريعتي

دكتر علی شریعتی در تاریخ معاصر ایران معمایی پیچیده است كه همیشه رازها و ناگفته‌های خاص خود را دارد. میراث شریعتی مانند افكار او نیز پر رمز و راز و همیشه مناقشه برانگیز است. علی شریعتی در سنت روشنفكری ایران جایگاهی به خود اختصاص داده است كه كمتر كسی می‌تواند اهمیت آن را انكار كند و این بیش از هر چیز به دلیل همسو بودن نام شریعتی در كنار بزرگ‌ترین تحول و تجربه ایران در صد سال گذشته یعنی انقلاب اسلامی ٥٧ است. شریعتی را معلم انقلاب ایران می‌دانند؛ معلمی كه نماند تا ثمره درس‌های خود را مشاهده كند و درباره آن به قضاوت بنشیند.

شریعتی؛ ولتر انقلاب اسلامی

مرتضی ویسی :دكتر علی شریعتی در تاریخ معاصر ایران معمایی پیچیده است كه همیشه رازها و ناگفته‌های خاص خود را دارد. میراث شریعتی مانند افكار او نیز پر رمز و راز و همیشه مناقشه برانگیز است. علی شریعتی در سنت روشنفكری ایران جایگاهی به خود اختصاص داده است كه كمتر كسی می‌تواند اهمیت آن را انكار كند و این بیش از هر چیز به دلیل همسو بودن نام شریعتی در كنار بزرگ‌ترین تحول و تجربه ایران در صد سال گذشته یعنی انقلاب اسلامی ٥٧ است. شریعتی را معلم انقلاب ایران می‌دانند؛ معلمی كه نماند تا ثمره درس‌های خود را مشاهده كند و درباره آن به قضاوت بنشیند. رابطه شریعتی و انقلاب اسلامی را می‌توان یكی از مناقشه‌انگیزترین مباحث دوران پس از انقلاب دانست. چگونه شخصیتی را می‌توان یكی از رهبران فكری یك انقلاب دانست بدون اینكه در آثارش حتی یك بار به انقلاب سیاسی اشاره‌ای نكرده باشد؟ چرا باید شریعتی را معلم انقلاب دانست؟ اساسا نگاه شریعتی به مفهوم انقلاب چگونه شكل گرفت؟ و بسیاری سوال‌های دیگر كه نسل امروز ما مطرح می‌كند. در راستای این موضوع روزنامه اعتماد سوالات خود را با احسان شریعتی در میان گذاشت و طی گفت‌وگویی كه با وی داشت، رابطه شریعتی و انقلاب را سنجید. دكتر احسان شریعتی فرزند ارشد علی شریعتی است و فارغ‌التحصیل رشته فلسفه از دانشگاه سوربن فرانسه. در این گفت‌وگو احسان شریعتی با فروتنی وصف‌ناشدنی و حوصله بالا سوالات را شنید و آنها را پاسخ داد.

 

 

   ارزیابی كلی شما از نقش شریعتی در انقلاب اسلامی ایران چگونه است؟ آیا می‌توان برای شریعتی در انقلاب ٥٧ نقشی قایل شد؟
در آغاز با این موضوع باید به شكلی كرونولوژیك یا به عبارتی گاهشمارانه برخورد كرد تا به لحاظ تاریخی مشخص شود چه اتفاقات و رویدادهایی رخ داده است و متناسب با آنها وارد ارزیابی و تحلیل شد. شریعتی پیش از انقلاب یعنی در سال ١٣٥٦ از دنیا رفت و مانند بسیاری دیگر در آن زمان هیچ‌وقت پیش بینی نمی‌كرد كه به زودی در كشور انقلابی روی خواهد داد، چرا كه زمانی ایران را ترك كرد كه همچنان در كشور خفقان حاكم بود اما پس از مرگ او بلافاصله حركت‌های انقلابی در ایران شروع شد و این مساله همه را غافلگیر كرد. از این نظر می‌توان گفت كه شریعتی هیچ ربطی به انقلاب ندارد. هر چند زمانی كه شریعتی ایران را ترك كرد گشایش‌های هر چند اندك در فضای سیاسی كشور ایجاد شده بود و نامه‌ای كه حاج‌سیدجوادی نوشته بود و دستگیر نشده بود كه خود دكتر شریعتی از این نامه خیلی تعریف می‌كرد. دكتر شریعتی در تلاش برای ایجاد یك جمعیت دفاع از حقوق بشر بود كه مهندس بازرگان و جمعی از وكلا نیز در آن مشاركت داشتند اما هیچ‌كس به یك پروژه سیاسی رادیكال برانداز فكر نمی‌كرد.
 

 

  اگر شریعتی مانند دیگر افراد در آن زمان به انقلاب فكر نمی‌كرد چرا ما باید شریعتی را معلم انقلاب بدانیم؟
بعد از شهادت دكتر شریعتی در سال ١٣٥٦، تشییع جنازه‌ای در خود لندن برای دكتر برگزار شد كه این خود یك حالت و مدل تظاهراتی به خود گرفت و عكس دكتر شریعتی دركنار شخصیت‌هایی مانند آیت‌الله خمینی، آیت‌الله طالقانی و شهدای انقلابی آن زمان قرار گرفت. همین موضوع باعث شد فضای منفی كه علیه نیروهای مذهبی به واسطه تغییر ایدئولوژیك سازمان مجاهدین ایجاد شده بود، شكسته شود و جنبشی در خارج كشور به راه افتاد كه از همین تظاهرات شروع شده بود. همچنین در چهلم دكتر شریعتی در لبنان شخصیت‌های سیاسی حضور پیدا كردند و در آنجا امام موسی صدر عنوان كرد ما باید این حركت را ادامه دهیم. چون در آن زمان مراسم ختم بزرگی برای ایشان در بیروت گرفته شد كه شخصیت‌هایی مانند یاسر عرفات حضور پیدا كردند و این نشان می‌داد كه افكار محدود به ایران نمانده و تبدیل به یك پروژه سیاسی در كل جهان اسلام شده است. بعد از این قضایا بود كه در خانه موسی صدر در لندن تصمیم گرفته شد، روحانیون مبارز برای آزادی آیت‌الله منتظری و آیت‌الله طالقانی اعتصاب غذا كنند كه این موضوع مصادف با درگذشت آقا مصطفی خمینی و چهلم‌ها در ایران شد كه در نهایت انقلاب در ایران شكل گرفت. از این جهت می‌توان گفت شهادت دكتر شریعتی و مناسبت‌های گرفته شده برای او از جرقه‌های اولیه انقلاب بود كه متصل شد به حركت‌های انقلابی. همچنین اگر در ایران به عكس‌ها و فیلم‌های تظاهرات‌های آن زمان دقت كنید نام شریعتی و از بعضی از جملات وی، مانند «آنان كه رفتند كاری حسینی كردند آنان كه ماندند باید كاری زینبی كنند» و «شهید قلب تاریخ» حتی آهنگ‌هایی كه ساخته می‌شد مانند «دكتر علی شریعتی معلم شهید ما، جان به كفش نهاده بود، ‌الله‌الله نصر من‌‌الله» و همچنین عكس‌های بسیار در تظاهرات‌های مردمی انقلاب مشاهده می‌شد كه بیش از هر چیز نشان نفوذ او در بین مردم به عنوان یك معلم انقلاب داشت.

 

   این موضوعاتی كه عنوان كردید بعد تاریخی ماجراست، اما در بعد معرفتی، آیا كسی كه در آن زمان كتاب‌های شریعتی را مطالعه می‌كرد حتما تفكری انقلابی كسب می‌كرد؟
شریعتی هر چند به طور كامل به لحاظ سیاسی در پیروزی انقلاب نقشی نداشت اما مانند شخصیت‌هایی مثل ولتر و روسو كه در انقلاب فرانسه نقشی فكری داشتند، شریعتی نیز چشم‌اندازی برای جامعه ایجاد كرد كه مردم به خصوص طبقه متوسط وارد جریان انقلاب شوند. افقی به وجود آورده بود كه مردم به استقلال، آزادی و توسعه‌ای فكر می‌كردند كه در بطن فرهنگ ایرانی و اسلامی ما شكل می‌گرفت. به این معنا می‌توان گفت شریعتی نقش زمینه‌ساز و ایدئولوژی‌پرداز انقلاب ایران بود. چه‌بسا اگر دكتر شریعتی نبود اصلا انقلاب پیروز نمی‌شد. برای نمونه می‌توان به قیام‌های زیادی در تاریخ ایران مثل ١٥ خرداد اشاره كرد ولی بدیل فكری و آلترناتیو ایدئولوژیك نداشتند كه به ثمر بنشینند.
  

 

یعنی شما اعتقاد دارید اگر دكتر شریعتی را از چرخه انقلاب ایران حذف كنیم امكان پیروزی انقلاب نبود؟
منظورم شخص شریعتی نبود. بلكه این جریان فكری مذهبی بود. كسانی مانند مهندس بازرگان، آیت‌الله طالقانی و بسیاری از روشنفكران مذهبی نیز در آن نقش داشتند. بله، اعتقاد دارم اگر این جریان فكری نبود انقلاب پیروز نمی‌شد. اما شریعتی تبدیل به یك نماد شد.

 

   انقلاب در پروژه فكری شریعتی به چه معنا بود؟
انقلاب نزد شریعتی به معنای عمیق كلمه نوعی تحول فكری- شخصیتی یك انسان بود. انقلاب نوعی دگرگونی در جهان‌بینی بود. همه ابعاد یك انسان را دربرمی‌گرفت، روح و روان، سبك زندگی، تفكر و دیگر مسائل انسان. از نظر متد زمانی كه شریعتی در اسلام بعثت پیامبر (ص) را با انقلاب مقایسه می‌كند از آن به عنوان یك راه سوم یاد می‌كند. در راه سوم هدف این است كه انقلاب ساختاری صورت بگیرد، ولی در شیوه تفكر انقلاب یك نوع نگاه رفرمیستی است. یعنی دانش گذشته را می‌گیرد و اصلاح می‌كند و قصد ندارد كه گسست ایجاد كند. انقلابات جدید به قول هانا آرنت بر خشونت مبتنی هستند برای اینكه قصد دارند با گذشته گسست رادیكال ایجاد كنند و یك امر نو آفریده شود از این نظر حتی به شكل نمادین باید گیوتین ساخته شود و با یك انقطاع ارگانیك رابطه با گذشته قطع شود.

   پس نتیجه می‌گیریم كه شریعتی به گسست و انقطاع از گذشته اعتقاد نداشت؟
شریعتی از نظر متدولوژی یا استراتژی انقلاب به یك انقلاب آگاهی‌بخش اعتقاد داشت. آگاهی‌بخشی به معنای معنوی كلمه كه در آن مثلا پیامبران می‌آیند تا انسان‌ها را عوض كنند تا راه رهایی‌بخش خود را پیدا كنند. درواقع نوعی خود‌سازی انقلابی مدنظر او بود كه از فرد شروع می‌شود و با تكیه بر سه مفهوم آزادی، برابری و عرفان تحولی كیفی در جامعه ایجاد كند و از این طریق جامعه سمت و سوی عقلانی‌تری بیابد. ولی آنچه به عنوان یك انقلاب در بهمن ٥٧ رخ داد خیلی زودرس بود و شریعتی به انقلاب‌های دیرهنگام و طولانی مدت‌تر اعتقاد داشت.

 

   به نظر شما آیا در نقش شریعتی در انقلاب ٥٧ با نوعی بزرگ‌نمایی مواجه نیستیم كه باعث می‌شود نقش اشخاص و گروه‌های دیگر انقلاب كمرنگ‌تر شود؟
این بزرگ نمایی محدود به شریعتی نیست بلكه در مورد بسیاری دیگر از گروه‌ها و شخصیت‌های مبارز تاریخ ایران نیز هست، اما نكته مهمی كه درباره انقلابات وجود دارد این است كه افراد به طور كامل در ساخت یك انقلاب دخیل نیستند. درواقع انقلابات یك زمان اجتماعی خاصی دارند كه دست نیروهای انقلابی نیست بلكه در دست ضرورت‌های تاریخی و اجتماعی است. مثلا تروتسكی عنوان می‌كند اگر ما یك روز پیش‌تر و بعدتر قیام می‌كردیم انقلاب اكتبر ما شكست می‌خورد. به این معنا گروه‌ها و جریان‌ها در آن لحظه تاریخی باید قیام كنند و انقلاب را به پیروزی برسانند برای ما هم ٢٢ بهمن بهترین زمان برای پیروزی انقلاب بود.

 

   بنابراین آیا قبول دارید كه نسل ما امروزه با ایماژ شریعتی مواجه است و گاهی تصویرهایی كه از شریعتی و رابطه آن با انقلاب گفته می‌شود بیشتر یك بزرگ‌نمایی است تا خود واقعیت؟
بله اساسا نگاه شریعتی به انقلاب یك چیز متفاوت بود. در نگاه او انقلاب یك امر بلندمدت است كه تاثیر عمیق روحی و روانی دارد. در یك انقلاب سیاسی هرچند هیات حاكمه بطور كل دگرگون می‌شود اما شاید به لحاظ عمقی و فكری با تحول چندانی مواجه نباشیم .

 

   در زمان انقلاب كدام گروه‌ها و جریانات تحت‌تاثیر شریعتی بودند؟ از گروه‌های خاصی می‌توان نام برد (مانند مجاهدین خلق) یا اندیشه شریعتی را باید یك اندیشه همه‌گیر دانست؟
در واقعیت به لحاظ فرهنگی و فكری، شریعتی بر تمام نیروهای مذهبی تاثیر داشته است. بعد از انقلاب نیز بیشتر گروه‌های مذهبی چه آنهایی كه وارد حاكمیت شدند و چه كسانی كه اپوزیسیون نظام شدند به نحوی تحت‌تاثیر شریعتی بودند اما از نظر استراتژی بود كه اختلاف وجود داشت. مثلا استراتژی مجاهدین خلق استراتژی شریعتی نبود.
  

 

می‌دانیم كه شریعتی بعد از اعدام بخش عمده‌ای از نیروهای مجاهدین ، سخنرانی تاثیر‌گذاری در یاد مبارزان مجاهد بیان كرد. آیا این به معنای تایید آنها و راه مبارزه مسلحانه   نبود؟
نه اصلا. سخنرانی‌هایی كه در تایید مبارزان مجاهد داشتند در واقع مهر تاییدی بر صداقت و انسانیت آنها بود. شریعتی اعتقاد داشت در «اصل نتوانستن»، «بایستنی» هست كه ما فقط باید گواهی دهیم و این ایجاد فلسفه‌ای برای شهادت بود. ولی به لحاظ متدولوژی مبارزه، شریعتی به شیوه‌ای چریكی كه از امریكایی لاتین وارد ایران شده بود، نقد داشت و می‌گفت آنها خودشان با این روش‌ها در كشورهای لاتین موفق نشده‌اند چگونه می‌توانند اینجا پیروز شوند.

 

   چرا جریان‌های راست رادیكال فكری امروزه سعی دارند تفكر شریعتی را با جریان تروریستی همسو كنند و به نحوی شریعتی را تئوری‌پرداز تروریست می‌دانند و برای استدلال سخنان خود ارجاع به تئوری مفهوم شهادت در اندیشه شریعتی دارند؟ نظر شما در این باره چیست؟
من فكر می‌كنم جریان‌های اینچنینی اصلا شریعتی و مفهوم شهادت را درست نفهمیده‌اند. نگاه شریعتی به شهادت به معنای گواهی دادن است یعنی زمانی كه شما هیچ راهی ندارید با تمام وجود به میدان آمده و می‌گویید «نه» مانند حركتی كه امام حسین(ع) كردند كه با خانواده و هست و نیست خود به میدان جنگ وارد شد و به قدرتمندان و فرصت‌طلبان نه گفت. در واقع آن میدان دادگاه بزرگی است‌و گواهی بر امری می‌دهند كه بیش از هر چیز جنبه آگاهی بخشی دارد. چون ما در اسلام خودكشی نداریم پس تا آخرین قطره خون مقاومت می‌كنیم اما تن به ذلت نمی‌دهیم این معنایی شهادت است در نزد شریعتی و با معنای كشتن داوطلبانه كاملا متفاوت است. شریعتی در كتاب شهادت رسالت خود را به عنوان یك روشنفكر تبیین و عنوان می‌كند كه وظیفه من ایجاد آگاه‌ بخشی است. پیام‌رسانی وظیفه هر روشنفكری است. جمله «زمانی كه نمی‌توانی بمیرانی بمیر» از دكتر شریعتی نقل شده و به تبلیغ خودكشی تعبیر شده است در حالی كه او می‌گوید در زمانه‌ای هستیم كه اصلا نمی‌توانیم بجنگیم و بمیرانیم بنابراین تنها راهی كه می‌ماند این است كه حرف‌مان را بزنیم و بمیریم. در حالی كه در این عملیات‌های تكفیری امروزه شاهد آن هستیم كه نوعی جنگ مبتنی بر خودكشی است كه كاملا با اسلام هم مغایرت دارد. درواقع اینجا قصد ندارد پیامی بدهد بلكه می‌خواهد یك خسارت عمیقی به دشمن وارد كند مانند كاری كه خلبان‌های ژاپنی در جنگ جهانی دوم انجام می‌دادند، این مردن نوعی ادامه جنگ است و پیام خاصی ندارد.

 

   شنیده‌هایی هست در بیان بعضی از خاطرات كه شریعتی در مقطعی از تاریخ حیات خود با رژیم پهلوی همكاری كرد و مقالاتی هم در این زمینه در روزنامه كیهان چاپ كرد. آیا این موضوع صحت دارد؟
نه به هیچ‌وجه صحت ندارد. در اینجا دو مطلب وجود دارد یكی مطالب و تحلیل‌هایی است كه آقای روحانی زیارتی عنوان كرده است كه هیچ سندیتی ندارد. در زندان شریعتی با تك‌نویسی‌هایی از سوی ساواك مواجه بوده است و شریعتی نیز مطالبی می‌نوشته تا آنها را بیشتر گیج كند. مطالبی درباره انقلاب سفید و اصلاحات و مسائل دیگر اساسا برای ساواك نقش گمراه‌كننده داشته است اما آقای روحانی زیارتی عنوان می‌كند كه اساسا شریعتی مطالبی نوشته كه اصلا در زندان و بازجویی نبوده است و به رژیم خط و مشاوره می‌داده است كه هیچ اعتباری ندارد. مطلب به مقالاتی بازمی‌گردد كه شریعتی با سفارش الجزایری‌ها بعد از معاهده الجزایر از زندان آزاد شد و ساواك می‌خواست شریعتی را به تلویزیون بكشاند و او را بدنام كند. ساواك بعد از آزادی شریعتی نیز برای به ثمر رساندن پروژه خود بدون اجازه برخی از دست نوشته‌های دكتر شریعتی را در روزنامه كیهان چاپ كرد كه بعدا شریعتی هم همراه با آقای حاج سید جوادی رفت و علیه این قضیه شكایت كرد.

 

   از هم بندی‌های دكتر شریعتی خاطراتی نقل شده است زمانی كه در زندان بودند خدمات بیشتری به دكتر شریعتی ارایه می‌شد مثلا سیگار برایش می‌آوردند در حالی كه برای زندانیان دیگر نمی‌آوردند و این بعضی‌ها را نسبت به دكتر بدگمان كرده بود واقعیت امر چه بوده است؟
قضیه این بود زندانی كه الان به موزه عبرت تبدیل شده است شكنجه‌گاهی برای اطلاعات‌گیری از انقلابیون و برای زندانی‌ها جایی موقتی بوده است، ولی دكتر شریعتی تمام مدت زندانی خود در آنجا بود به همین دلیل شرایطش با دیگر زندانیان فرق داشت. درواقع آنجا محل زندگی وی بود و بعد از شش ماه خدمات اولیه یك زندانی را اختیار او قرار دادند كه به هر زندانی می‌دادند.
   نقدی كه به دكتر شریعتی وجود دارد این است كه شریعتی یك متفكر شفاهی بود كه صرفا از طریق خطابه و ضرباهنگ‌های كلامی مخاطبان را مسحور می‌كرده است و توان عقلانی و اصلاح گرانه را در بین آنها از بین می‌برده است. چه میزان این نقد را قبول دارید؟
این هم یك درك غلطی از دكتر شریعتی است كه امروزه شایع شده است چرا كه شریعتی بعد از یك سخنرانی درباره شهادت با این عنوان «امروز شهیدان رفته‌اند و ما زنده‌ایم و جا دارد كه دنیا بر ما بخندد» در جامعه شناخته شد و اینگونه فرض شده است شریعتی بیشتر یك روشنفكر شفاهی و سخنور با شور عارفانه بوده در حالی كه شما اگر زندگی شریعتی را بخوانید ایشان اصلا سخنران نبوده است اتفاقا بسیار منزوی و گوشه‌گیر بوده‌اند، ولی یك دوره‌ای دانشگاه‌ها از او دعوت می‌كنند كه سخنرانی كند و این استعداد نهفته شكوفا می‌شود اما همان سخنرانی‌ها هم حالت درسگفتاری داشته است، تعداد سخنرانی‌های اندكی حالت خطابه و هیجانی دارد. شریعتی در كل یك نویسنده بود كه روی پاكت سیگار یا دیوار و هر جا كه گیرش می‌آمد می‌نوشته است. بنابراین اگر مجموعه كارهای ایشان را مشاهده كنید بیشتر آثارشان مكتوب است برخلاف آنچه فكر می‌كنند روشنفكر شفاهی است. اصلا دوستان همدوره شریعتی در فرانسه تعجب می‌كردند زمانی كه می‌شنیدند شریعتی در حال ایراد سخنرانی است، به قدری در بین آنها به سكوت و منزوی بودن مشهور بوده است.
 

 

  اخیرا در برخی رسانه‌ها و مجلات روشنفكری سعی دارند پروژه دكتر شریعتی را همسو با پروژه ماركس كنند و به همین منوال انقلاب ایران را یك انقلاب ماركسیستی تفسیر كنند؛ آیا می‌توان شریعتی را یك ماركسیست مذهبی دانست؟
اگر از شریعتی به عنوان رقیب ماركسیست یاد می‌كردند درست‌تر بود. واقعیت امر این بود كه شریعتی به شكل سلبی تحت تاثیر ماركسیسم بود و همیشه آن را نقد می‌كرد و به دنبال آلترناتیوهای دیگری بود. اما ماركسیسم را به عنوان یك علم ماتریالیست قبول نداشت. اما ماركس را به عنوان یك متفكر قبول داشت و مورد مطالعه قرار می‌داد و اصولا سه نوع ماركسیسم را از هم تفكیك می‌كرد؛ ماركسیسم دولتی، ماركسیسم علمی، ماركسیسم سیاسی. ولی به طور كل به ماركسیسم یك نگاه انتقادی داشت. البته دكتر شریعتی اگر قرار بود بین چپ و راست جریانی را انتخاب كند؛ چپ بود، یك سوسیالیست خداپرست. اما به ماركس به دلایل مختلف از جمله ماتریالیسم و سانترالیسم نقد داشت. نكته‌ای كه امروزه بدان توجه نمی‌كنند منابع ماركس‌شناسی شریعتی بود كه تحت تاثیر منابع اروپایی است نه ماركسیسم شرق مانند ماركسیسم لنینیسم، مائوئیسم و... بلكه ماركسیسمی كه در اروپا در زمان ارنست بلوخ و لوكاچ تا زمان آلتوسر و گرامشی مطرح بوده است.
   به عنوان سوال آخر اگر نكته خاصی مد نظر دارید درباره شریعتی و انقلاب با مخاطبان در میان بگذارید.
نكته مهمی كه مدنظر دارم ایستادن در مقابل كلیشه‌ها درباره شریعتی است. شریعتی را باید دقیق‌تر شناخت و از هرنوع اتهام و نگاه غیرتاریخی به شخصیت و افكار شریعتی باید پرهیز كرد.

 

 

 

منبع: اعتماد

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: