1395/10/26 ۰۹:۴۱
از چهاردهم آذرماه سال 1214 تا بیستم دیماه سال 1230، شانزده سال و یک ماه و شش روز فاصله است. در چهاردهمین روز از آذرماه 1214 شمسی در عمارت نگارستان، دشمنان استقلال ایران زمین، خون پاک سیدابوالقاسم قائممقام فراهانی ثانی را به زمین ریختند و بیکفایتی چون حاجی میرزا آقاسی را بهعنوان مرشد و مراد محمدشاه، به صدارت عظمی رساندند.
از چهاردهم آذرماه سال 1214 تا بیستم دیماه سال 1230، شانزده سال و یک ماه و شش روز فاصله است. در چهاردهمین روز از آذرماه 1214 شمسی در عمارت نگارستان، دشمنان استقلال ایران زمین، خون پاک سیدابوالقاسم قائممقام فراهانی ثانی را به زمین ریختند و بیکفایتی چون حاجی میرزا آقاسی را بهعنوان مرشد و مراد محمدشاه، به صدارت عظمی رساندند. میرغضب باشی فراشخانه سلطنتی، اسماعیلخان قراچه داغی بود که مأموریت یافت تا آن سلاله سادات را از میان بردارد.
قائم مقام از میان رفت و آب از آبتکان نخوردهر چند که نباید از رفتار بعضاً متکبرانه قائممقام بهسادگی عبور کرد و باید دانست که در بدو سلطنت محمدشاه، همین اسماعیل خان قراچه داغی، بنا به دستور قائممقام به اردبیل رفت و دو برادر محمدشاه- جهانگیر میرزا و خسرومیرزا را نابیناساخت تا عهدی را که با او بنا به پیشنهاد عباس میرزا نایبالسلطنه در حرم حضرت امام رضا(ع) مبنی بر وفاداری آن دو به یکدیگر بسته شده بود، چنان شود که محمدمیرزا، محمدشاه شود و برای آنکه قسم محمدشاه، مبنی بر «نریختن خون قائممقام» درست از آب درآید، با خفهکردن او، کامل شد و قائم مقام از بین رفت. امیر کبیر نیز بهرغم ابراز وفاداریهای بسیار فرزند محمدشاه، سرنوشتی چون مرشد و مرادش پیدا کرد و این بار حاج علی خان حاجبالدوله، مأموریت یافت تا فرمان ناصرالدینشاه را از قوه به فعل آورده و بهموقع اجرا گذارد و چنین شد و باز هم در آن زمان آب از آب تکان نخورد و شاه قاجار که مالک الرقاب جان و مال و ناموس مردم بود، آنچه را که دوست داشت در حق رعیت خود بهجا آورد و جانش را گرفت و آن روز بیستم دیماه سال 1230 شمسی بود. در آن زمان شاه که شاه بود «سایه خدا» و نوکر هم درباریان بودند و عزت و ذلت آنها به شاه میزان و معیاری یافت و مردم هم که «رعیت» به حساب میآمدند و آنها را «چه به فضولی در پولتیک» و اگر کسی دست از پا خطا میکرد، سر و کارش با میرغضبان و فراشباشیهای خنجر به کمر و آماده سر بریدن بهفرمان شاه بود و تا سالها نه کسی میپرسید و نه کسی پاسخگو بود و آن گاه که فریاد اعتراض در ماجرای کمپانی رژی و انحصار توتون و تنباکو به هوا برخاست، تا حد کوتاه آمدن شاه و پرداختن ضرر و زیان از جیب ملت به انگلیسیها ادامه یافت، برای میرزا حسن آشتیانی و میرزای شیرازی، کفایت کرد و ماجرا ختم به خیر شد. صفیر برخاسته در زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم حسنی در دوازدهمین روز اردیبهشت سال 1275 از طپانچه میرزاکرمانی، شاه قاجار را به خاک و خون کشید و مسیر تاریخ ایران تغییر کرد و از آن پس «رعیت جماعت» این حق را پیدا کرد که نماینده به دارالشورا بفرستد، در امور مملکتی دخالت کرده و اظهار نظر نماید و از آن پس بود که شاه فردی مسلوب الاختیار بود و فقط و باید سلطنت میکرد، اما این امر، با ملتی که به استبداد خو گرفته بود و افراد مستبد جور در نمیآمد و بعد از فرار محمد علی شاه، احمدشاه آنقدر بیدست و پا بود که در مدت قریب به 14 سال سلطنتش بیشتر ترجیح میداد تا در خارج از کشور باشد و آن شد که در نهم آبان سال 1304 برای همیشه از ایران رفت و رضاخان سردار سپه، رضاشاه شد و حکومت پهلوی را تأسیس کرد. پهلوی، قاجار نبود و یک بار در برابر توطئههای دربار قاجار گفته بود: اینها خیال میکنند من امیرکبیرم که دست جلو بیاورم و بگویم رگم را بزنید، من رگ آنها را میزنم، و زد، اما غافل از این بود که هیچ چیزی پایدار و همیشگی نیست او به آفریقا رفت و مجبور بود هوای گرم ژوهانسبورگ و موریس را تحمل نماید و سرانجام در غربت جان بهجان آفرین تسلیم کرد.
پهلوی دوم که در ابتدا در نگاه مردم «پادشاه جوان بخت» لقب داشت، رفتهرفته فیلش یاد هندوستان کرد و با گلولهای که در 15 بهمن 1327 در دانشگاه تهران از سوی ناصر فخرآرایی مجروحش ساخت، راه پدر را در پیش گرفت و سرانجام در 28 مرداد سال 1332 کامیاب شد و نه تنها مصدق و یارانش را به کناری زد، بلکه
دکتر فاطمیرا نیز فرمان اعدام داد و همراهان کودتاگرش را نیز یکی پس از دیگری «دمشان را قیچی کرد» تا مقام فعلی، با سابقه قبلی مقایسه شود و او مطلقالعنان باشد و شد و در این میان فضلالله زاهدی در تبعید مرد، تیمور بختیار به تیر غیب زورخانهداری به نام کاشفی (برجسته) گرفتار شد و از میان رفت و دستمزد «دو سره بار کردن» آدمهایی چون مکی و حائریزاده و قنات آبادی، با خانه نشینی آنها داده شد و بسیاری از سران ارتش، بازنشسته شدند. تا «الدروم بلدروم» نکنند و از آن پس، بجز واقعه 15 خرداد، هر آنچه که خواست طی 25 سال انجام داد، اما آنگاه که خروش ملت به هوا برخاست، بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و گفت: من صدای انقلاب شما مردم ایران را شنیدم! او دیر شنیده بود و اساساً استبداد، کور و کر است و راه برگشتی ندارد و او نیز تمامی نوکرانش از نصیری گرفته تا هویدا را زندانیکرد، تا خود نجات یابد، اما خودش در 26 دی مجبور به فرار شد و آنها نیز روانه سینهکش قبرستان شدند و او از 26 دی ماه 1357 تا 5 مرداد 1359، کشوری نماند که برای فرار به آنجا نرفته باشد و بعد از چندی ترکش نکرده باشد، برای آنکه محلی برای مردن بیابد، سرانجام به مصر و نزد انورسادات بازگشت تا در بیمارستان نظامی قاهره، جان بهجان آفرین تسلیم نماید. تاریخ دیده بیدار میخواهد و تمامی مستبدان تاریخ، از این نعمت محرومند، چون خود خواستهاند.
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید