1395/8/19 ۰۹:۲۵
در دوران دانشجویی فلسفه، استاد معظم دکتر علی مرادخانی این باور خود را مدام تکرار مینمود که برای رهایی از انسداد و رسیدن به یک شرایط مطلوب چه به لحاظ فردی و چه از نظر جمعی راهی جز فلسفه نیست و فلسفه موقف اصلی برای یافتن بهترین راهحلها و امید در جهت حل انسداد و رکود است. اینک که بیش از صد سال از ورود تئاتر به ایران و جاذبهاش نزد ادبا و روشنفکران و هنرمندان و طبقه "فرهنگی" این ملک میگذرد، همچنان تئاتر سرگشته و بیخانمان است. گروهی از مشغولین به این هنر از الزام وجودش میگویند و نمایش و تأثیرات فرهنگی آن را یادآوری میکنند، اما هیچگاه این هنر به جز مقاطعی کوتاه و کم نفس جایگاه خود را در فضای فرهنگی کشور نیافته و به آن به چشم یک امر قابل چشمپوشی و سربار دولت نگاه شده است.
در دوران دانشجویی فلسفه، استاد معظم دکتر علی مرادخانی این باور خود را مدام تکرار مینمود که برای رهایی از انسداد و رسیدن به یک شرایط مطلوب چه به لحاظ فردی و چه از نظر جمعی راهی جز فلسفه نیست و فلسفه موقف اصلی برای یافتن بهترین راهحلها و امید در جهت حل انسداد و رکود است. اینک که بیش از صد سال از ورود تئاتر به ایران و جاذبهاش نزد ادبا و روشنفکران و هنرمندان و طبقه "فرهنگی" این ملک میگذرد، همچنان تئاتر سرگشته و بیخانمان است. گروهی از مشغولین به این هنر از الزام وجودش میگویند و نمایش و تأثیرات فرهنگی آن را یادآوری میکنند، اما هیچگاه این هنر به جز مقاطعی کوتاه و کم نفس جایگاه خود را در فضای فرهنگی کشور نیافته و به آن به چشم یک امر قابل چشمپوشی و سربار دولت نگاه شده است. از تولید و ساز و کار اقتصادی این هنر، میزان مشغولیت و امیدواری هنرمندان و فارغالتحصیلان آن، تا سبکها و جریانهای جاری در تئاتر ایران و... میتوان به وضوح دید که تئاتر مسئلهای حل نشده و یک دشواری فرساینده در میان مشغولین خود شده است. این مشکلات جاری بیارتباط به ابهام و سرگشتگی مفهومی این هنر نیست. درست همینجاست که صدای دکتر مرادخانی را میشنوم و یاد جملهاش میافتم، فلسفه به مثابه یک ناجی.
فلسفه در نهایت تیغی دارد که خرافه را از عقل و اصل را از بدل جدا میسازد، نه به طور مطلق، اما دستکم اندیشهای شفاف و راهی روشن را میتواند باز کند که خودتصحیح و بیتعصب است. تئاتر اگر نیازمند فلسفه به معنای اخص آن نباشد، بیشک نیازمند چنین تاملی هست. تأملی که جایگاهش، کارکردش و روندش را شفاف کند. این به معنای مختلکردن رهایی خلاقیت هنری نیست بلکه به معنای جدیگرفتن خلاقیت هنری و صورتبندی آن است. به معنای اخلال در کلیشه و تکرار و از نو تجربهکردن تجربه شده است. تئاتر به همین علتهاست که نیازمند پشتوانه فلسفی و تأملی مداوم است، تا از یک خلاقیت ساده هنری به یک گفتمان فرهنگی مؤثر در نفوس شهروندان بدل شود. تهیه و تدوین پروندهای با موضوع فلسفه و تئاتر هم انگیزهای جز این ندارد که تئاتر را به اندیشه بیاورد و از ماهیتش بپرسد.
فلسفه و تئاتر دستکم در طول تاریخ نسبت به هم بیگانه نبودهاند. از یونان باستان که دوران شکوه تئاتر و تأثیرات نفسانی، اخلاقی و سیاسی آن بوده است، تا دوران روشنگری و امروز تئاتر همچون آینهای و شاید بیشتر از آینه، همچون سیستمی بازنمایانگر و گاه تحلیلکننده و دارای پاسخ روبروی انسان ایستاده است. تئاتر نه فقط در جستجوی بازنمایی طبیعت انسان که در کنار فلسفه در پی یافتن پاسخهایی به مسائل او بوده است. دسته بزرگی از اندیشمندان در تاریخ غرب از ارسطو گرفته تا لسینگ و شیلر، از والتر بنیامین تا سارتر و کامو و دریدا و بدیو و... به تئاتر پرداختند، حتی نمایشنامه نوشتند و پروژههای فکری خود را به تئاتر گسترش دادند. این خط تا به امروز ادامه یافته و هیچ دانشنامهای در باب زیباشناسی و فلسفه هنر بدون مدخلی درباب تئاتر کامل نمیشود. تئاتر در دوران مدرن به نوعی دوشادوش پروژه انسانگرایی بوده است. هیچ هنری تا به این اندازه محتاج جسم و جان انسان و مرکزیتش در اداره خود نبوده است و به همین اعتبار تاریخ تئاتر تاریخ تلاش انسان برای آزادی هم هست. تئاتر هم با همین انگیزهها وارد ایران شد. در جهت توسعه، رشد عواطف و عقل انسانی و آزادی. اما ورود تئاتر هم مثل هر پدیده وارداتی دیگری خالی از مشکل نبوده و نیست. تجربه ثابت کرد که صرف ورود تئاتر با ریشههای اندیشه شده آن توسط انسان غربی، هیچگاه برای سامان و تاثیر یافتن در زندگی ما کافی نبود، ما نیازمند به تأملی دقیقتر در باب تئاتر و نسبتش با خود بودیم.
آنچه در این پرونده گردآمده است با وجود دشواری ورود به بحثی معطل مانده و راکد، کلی نیست و یا دستکم در کلیات درجا نمیزند. از سویی به فلسفه به عنوان شیوهای از مواجهه با تئاتر نگاه شده است و از سوی دیگر به عنوان رویکردی برای نقد و بررسی نمایشنامهها و اجراها محسوب میشود. از سویی به همنشینی تئاتر و فلسفه ملاحظهای تاریخی شده است و از سوی دیگر تحلیل فلسفی درخصوص این همنشینی و حتی فاصله آنها از هم و نارساییهای فلسفه در درک هنر تئاتر و تئاتر در بازنمایی اندیشههای فلسفی. بسیار اهمیت دارد که مخاطب علاقهمند به تئاتر در خوانش این پرونده - یا هر مکتوب و بحث دیگری که بارویکرد فلسفی به تئاتر یا دست کم بخشی از آن میپردازد- در نظر داشته باشد فلسفهناپذیری و نارسایی تامل فلسفی در یک مقوله خود امری فلسفی است. نتیجهای است که با فلسفیدن و تأمل حاصل میشود، بنابراین آنکه مخالف تامل فلسفی و یا نقد فلسفی تئاتر است، ناگزیر از فلسفهورزی خواهد بود. با این یادآوری لازم است بدانیم که تحقیق و پژوهش و تأمل و حتی ترجمه در زمینه ارتباط فلسفه و تئاتر امری نو و بسیار ناپخته است. امری گشوده نشده و بنابراین آنچه در پی میآید مجموعهای از پیشنهادات است برای اینکه در این باب دوباره اندیشیده شود و توجه اهالی و بهخصوص دانشجویان تئاتر به تحقیق فلسفی درباب تئاتر جلب گردد و همچنین مشغولین فلسفه از پیله فلسفه محض بیرون آمده و وارد حوزههایی چون تئاتر شوند. نزدیکی و ارتباط این دو حوزه سبب میشود وجوه ناگشودهای آشکار گردد و تئاتر از یک فعالیت هنری محدود، به یک گفتمان فرهنگی پویا بدل شود و ارتباطی زایاتر با دیگر حوزههای روشنفکری پیدا کند. ارتباطی که در نهایت به دلیل پیوند تئاتر با انسانگرایی نتیجهای جز تأمل دقیقتر در انسان و همه حوزههای زندگی او ندارد.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید