1395/8/15 ۱۰:۵۹
ارنست بلوخ (١٩٧٧-١٨٨٩) فیلسوف فقید آلمانی گفته است: «اندوهناكترین خسران فقدان امنیت نیست بلكه از دست دادن توان خیال آن است كه چیزها میتوانند تغییر كنند». او امید را جان جاری جهان میدید و اگرچه در زمانهای دهشتناك از تاریخ كشورش زیست، اما همچنان اصل پیش برنده هستی را امید میدانست و چشم انتظار بهتر شدن كار آدم و عالم بود. البته همه نظریهپردازان و متفكران معاصر به اندازه بلوخ امیدوار نبودند و ای بسا بارها كمتر از او به مساله امید توجه كردند، تا جاییكه به سخن نعمتالله فاضلی مفهوم امید چندان به عرصه علوم اجتماعی راه نیافته است و تنها دو-سه دهه است كه برخی محققان علوم اجتماعی در جهان به امید توجه كردهاند.
محسن آزموده: ارنست بلوخ (١٩٧٧-١٨٨٩) فیلسوف فقید آلمانی گفته است: «اندوهناكترین خسران فقدان امنیت نیست بلكه از دست دادن توان خیال آن است كه چیزها میتوانند تغییر كنند». او امید را جان جاری جهان میدید و اگرچه در زمانهای دهشتناك از تاریخ كشورش زیست، اما همچنان اصل پیش برنده هستی را امید میدانست و چشم انتظار بهتر شدن كار آدم و عالم بود. البته همه نظریهپردازان و متفكران معاصر به اندازه بلوخ امیدوار نبودند و ای بسا بارها كمتر از او به مساله امید توجه كردند، تا جاییكه به سخن نعمتالله فاضلی مفهوم امید چندان به عرصه علوم اجتماعی راه نیافته است و تنها دو-سه دهه است كه برخی محققان علوم اجتماعی در جهان به امید توجه كردهاند. وقتی وضعیت در سطح جهانی چنین است، جای تعجب باقی نمیماند كه اهالی اندیشه در ایران تا این اندازه از مفهوم امید غفلت ورزیدهاند. در غیاب مفهومپردازیهای دقیق آنچه باقی میماند، اظهارنظرهای نادقیق و احساسی و عاطفی درباره امیدواری یا ناامیدی ایرانیان است. در نشست بیمها و امید در جهانی پر مخاطره كه به همت «انجمن فلسفه میان فرهنگی ایران» با همكاری «پژوهشكده فرهنگ معاصر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» برگزار شد، دو تن از محققان علوم انسانی درباره این مفهوم از دو منظر متفاوت و با دو نگرش كاملا متقابل بحث كردند. نعمتالله فاضلی، استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی از منظر مطالعات فرهنگی به این مفهوم پرداخت و نگرشی مثبت نسبت به سطح امیدواری ایرانیان داشت، در حالی كه حسین راغفر استاد دانشگاه علامه طباطبایی با رویكردی اقتصادی با ارزیابی شاخصهای اقتصادی میزان امید اجتماعی در گروههای اجتماعی را نگرانكننده خواند. در ادامه گزارشی از این سخنرانی از نظر میگذرد:
مساله امید اجتماعی در ایران معاصر/ نعمتالله فاضلی- پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
مساله امید (Hope) عمدتا در حوزه علم بهطور تاریخی موضوعی روانشناختی محسوب شده است، در بیرون از حوزه علم تقریبا همه ادیان یكی از مهمترین ماموریتهایشان را خلق امید برای زندگی انسان میدانند و به اشكال مختلفی مساله زیست امیدوارانه و اینكه خداوند در هر حال به انسانها كمك میكند را ارایه میكنند. یعنی قبل از اینكه روانشناسی بحث امید را مطرح كند، ادیان الهی به ویژه دین اسلام درباره امید آموزههای مهمی دارند. البته در حوزه ادبیات و عرفان و اشكال گوناگون هنر نیز بهطور تاریخی شكلهای متفاوتی از امید با مفاهیم متفاوتی چون شادی و عشق مطرح بوده است. در نظر داشته باشیم كه وقتی از ادبیات صحبت میكنیم، شكلی از فلسفه را نیز در نظر داریم. بنابراین همواره با واژه امید به عنوان یك مفهوم كلیدی سر و كار داشتهایم.
حضور كمرنگ امید در علوم اجتماعی اما در حوزه علوم اجتماعی در زمینه مفهوم امید اجتماعی (social hope) كارهای زیادی صورت نگرفته است و تنها در یكی-دو دهه اخیر است كه به تدریج صاحبنظران این حوزه به آن توجه كردهاند. یعنی از سال ١٩٧٠ به بعد به تدریج جامعه شناسان و سایر نظریه پردازان علوم اجتماعی به حوزه احساسات انسانی (human emotions) توجه كردهاند و احساسات و هیجانات نیز جزو مقولات مهمی شده كه علوم اجتماعی به آنها توجه كرده است. اما چرا احساسات و هیجانات برای علوم اجتماعی اهمیت دارد؟ البته از اواخر قرن نوزدهم كسانی چون ویلفردو پاره تو گفته بودند كه انسان تنها مجموعهای از كنشهای عقلانی نیست، بلكه وجوه گوناگونی از نابخردیها یا به تعبیر پاره تو غرایز و رسوبات انسانی نیز وجود دارند كه كاملا در كنترل انسان نیستند و نقش مهمی در زندگی او دارند. اما این بحث تا دهههای اخیر چندان جدی گرفته نمیشد، زیرا علوم اجتماعی در شاخههای مختلف آن تصوری كه عصر روشنگری (enlightenment) از انسان در ذهن انسان ایجاد كرده بود را پذیرفته بودند. فرانك وبستر در كتاب فرهنگ فناورانه بهطور مفصل نشان میدهد كه تصور علوم اجتماعی این بود كه دنیای جدید، دنیای محاسبه گرانه، عقلانیت و افسونزدایی است، یعنی به تعبیری كه وبر به كار میبرد، گویی ما به تدریج از وجوه رمانتیك فاصله میگیریم و وارد دنیای جدیدی میشویم كه در آن همهچیز تحت كنترل انسان در میآید. به همین دلیل آن وجوه عاطفی و احساسی انسان پنهان مانده بود. دلیل دیگر این بود كه اساسا نظریههای اجتماعی نقش عاملیت را چندان جدی نمیگرفتند، به ویژه نقش سوژه یا فردیتی كه میخواهد با احساسات و انرژیهای عاطفی بازیگر یا كارگزار زندگی اجتماعی باشد. تا دهه ١٩٢٠ تا حدودی به اموری چون فرهنگ در علوم اجتماعی توجه میشد. اما با غلبه نظریههای ساختارگرایانه از دهه ١٩٢٠ تا دهههای ١٩٨٠-١٩٧٠ عاملیتها و اموری كه به فردیت ارتباط داشت، تا حدود زیادی به حاشیه رانده شد. از سالهای ١٩٨٠ به بعد به تدریج به نظریههایی نزدیك میشویم كه میخواهند ساخت و عاملیت را با هم در نظر بگیرند، به همین دلیل مفاهیم مرتبط به فرد چون حافظه، امید و... اهمیت مییابند. با این همه هنوز هم مفهوم امید چندان جدی تلقی نمیشود، اگرچه به تدریج میزان توجه به آن افزایش مییابد. البته لازم به ذكر است كه مفاهیمی چون حافظه (memory) یا شادی (happiness) در علوم اجتماعی مثل تاریخ یا اقتصاد بیشتر مورد توجه قرار میگیرند. اما بهطور كلی مباحث مربوط به احساسات و هیجانات بیشتر از منظر فردی مد نظر قرار میگیرد و به همین خاطر مساله امید هنوز وارد علوم اجتماعی نشده و نتوانستهایم نظریهای دقیق در این زمینه ارایه كنیم.
ایرانیان و دو سویه تجدد جامعه ما مثل تمام جوامعی كه در مسیر تجدد قرار گرفتهاند، حركت دوگانهای را طی كرده است. به تعبیر مارشال برمن در كتاب تجربه مدرنیته، تجدد هر جا میرود، خاصیت فاوستی را دارد كه یك سویه قدسی و یك سویه شیطانی دارد، یك وجه سازندگی و یك وجه ویرانگری. بنابراین وقتی جامعهای در مسیر تجدد قرار میگیرد، از یكسو شاهد صنعتی شدن، از خودبیگانگی، تنشها و نابرابریها، بحران محیط زیست، تخریب سنت و آسیبهای اجتماعی ناشی از آنها است و از سوی دیگر اشكال تازهای از آزادی، رهایی، آسایش، افزایش طول عمر، گسترش بهداشت عمومی، رفاه اجتماعی و امكانها و فرصتهای زندگی را فراهم میكند و رهایی انسان از نیروهایی كه طبیعت و تاریخ بر انسان تحمیل میكنند را فراهم میسازد. بنابراین تجدد بهطور همزمان وضعیتی پارادوكسیكال را فراهم میكند كه ویژگی مشترك آن در تجربههای گوناگون آن است. یعنی مدرنیته از سویی ویران میكند و از سوی دیگر میسازد. در ایران نیز از مشروطه به بعد این وضعیت دوگانه و پارادوكسیكال را شاهدیم، به همین خاطر كسانی كه با مدرنیته سر ستیز دارند، به نیمه خالی لیوان مراجعه میكنند و وجوه منفی مدرنیته را برمیشمارند و كسانی نیز كه موافقان و پیش برندگان مدرنیته هستند، جنبههای مثبت آن را برجسته میكنند. مثلا آبراهامیان در تاریخ ایران مدرن عمدتا به جنبههای مثبت مدرنیته مثل توسعه جادهها، شكلگیری پارلمان، انتخابات، توسعه تكنولوژیهای ارتباطی و سواد میپردازد. اما در برابر این تناقض پرسش این است كه آیا ما میتوانیم به آینده امیدوار باشیم یا خیر؟ یعنی در این وضعیت دوگانه فاوستی كدام جنبه در آینده غلبه میكند؟ مساله زمانی حادتر میشود كه امید مفهومی سیاسی نیز میشود، یعنی مثلا شعار دولت آقای روحانی تدبیر و امید است. البته سیاستمداران به مفاهیمی چون امید زیاد توجه میكنند. مثلا آقای احمدینژاد نیز میگفت «ما میتوانیم» و تعابیر امیدبخش مثل «مهرورزی» را به كار میبرد. این مساله به سیاست ختم نمیشود. به تعبیر جاناتان كرنر در كتاب جامعهشناسی هیجانات، توزیع هیجانات مثبت و منفی در جوامع نابرابر است، همچنان كه توزیع امكانات نابرابر است. یعنی گروههای برخوردار و فرادست سهم بیشتری از هیجانات مثبت از جمله امید، مهربانی و... دارند و بالعكس. توجه داشته باشیم كه اینجا طبقات فرودست به معنایی كه گرامشی به كار میبرد مد نظر است، یعنی گروههایی كه در حاشیه قدرت هستند و طردشدگان محسوب میشوند و صدا و مطالبات شان شنیده نمیشود. به همین دلیل طبیعی است كه سیاستمداران همیشه از امید حرف بزنند زیرا قدرت دست ایشان است و همیشه احساس امید میكنند، در نتیجه دعوت به امید از سوی سیاستمداران تنها یك راهبرد استراتژیك نیست، بلكه به هستیشناسی زندگی آنها نیز ارتباط دارد.
پروبلماتیكهای امید در ایران در جامعه ما مساله امید چیست؟ نخست اینكه در جامعه ما شاهد نابرابری در توزیع سرمایههای عاطفی (emotional capital) هستیم یعنی عدهای در اوج امیدواری و خوشبینی هستند و عدهای نیز دچار افسردگی و بحرانهای ناشی از یأس و نومیدی هستند. موضوع مسالهزای (problematic) بعدی بازنمایی امید است. روشنفكران و هنرمندان و... كه میخواستند تریبون گروههای فرودست باشند و گاهی خود نیز فرودست بودند، تصویر اجتماعی امید در جامعه را مایوسكننده ارایه كردند، زیرا خودشان فرودست هستند و در نتیجه به راهبرد یأس پناه بردند. به همین دلیل باید بازنمایی امید در جامعه كه در آثار فرهنگی ما ارایه میشود را در نظر بگیریم. وجه سوم مسالهزای امید در جامعه ما این است كه همچنان موضوع امید یا دست اصحاب تئولوژی یا دست متولیان روانشناسی یا نزد هنرمندان و ادبا باقی مانده است، یعنی فیلسوفان و اصحاب علوم اجتماعی ما نتوانستهاند راجع به امید ایدهپردازی كنند. این باعث شده كه ما نتوانیم فهم روشنی از مفهوم امید پیدا كنیم.
رورتی و امید اجتماعی در حوزه فلسفه مفهوم امید اجتماعی را ریچارد رورتی مطرح كرده است. یكی از مبانی بحث من نیز متاثر از دیدگاههای رورتی است. دومین مبنای بحث من اندیشه آرجون آپادورای انسان شناس برجسته هندی تبار امریكایی و استاد بلندآوازه هاروارد است كه مفهوم ظرفیت آرزومندی (capacity to aspire) را مطرح میكند. از نظر رورتی امید یعنی باور به اینكه در آینده چه چیز ممكن است و امید اجتماعی یعنی امید مشترك یك ملت. یعنی یك ملت به چه وجه آینده ممكن باور دارد. او معتقد است برای ارزیابی میزان امید اجتماعی در یك جامعه باید دید كه آن ملت چه داستان یا سناریویی برای آینده خود در نظر میگیرد. این داستان یا سناریو خود از دل تاریخ یك ملت و گفتوگوهای جمعی مردمان آن ملت در زندگی روزمره استنباط میشود. زمانی میتوان از امید اجتماعی سخن گفت كه این داستان یا سناریو خوشبینانه باشد. خوشبینانگی از دید رورتی عمل گرایانه است و قرار نیست خوشبینانگی به لحاظ علمی اثبات شود، یعنی بحث از این است كه از دید یك ملت چه چیز میتواند بهتر تلقی شود. آنچه معیار اصلی برای واقع گرایی یا خوشبینانگی سناریو است، متقاعدكننده بودن آن سناریو برای آن مردم است.
آپادورای و ظرفیت آرزومندی آرجون آپادورای نیز در مقاله ظرفیت آرزو، فرهنگ و شرایط شناسایی كه در كتاب فرهنگ و كنش عمومی منتشر شده به طبقات فرودست اعم از فقرا و سایر طردشدگان فرودست میپردازد و میگوید بحث از ظرفیت آرزو برای طبقات فرودست جامعه مطرح است، به معنایی كه گرامشی از طبقات فرودست (نابرخوردار از قدرت) در نظر داشت، یعنی بحث این است كه آیا میتوان سناریویی از جامعه طراحی كنیم كه نوعی خوشبینی متقاعدكننده برای طبقات فرودست ایجاد كند یا خیر؟ پاسخ آپادورای این است كه امید و آرزو یك خیالپردازی نیست، بلكه یك ظرفیت فرهنگی است به این معنا كه گروههای فرودست جامعه در شرایطی قرار بگیرند كه بتوانند با هم صحبت كنند و شرایط شناسایی (terms of recognition) بیابند. آپادورای این تعبیر شرایط شناسایی را از تعبیر سیاست شناسایی چارلز تیلور فیلسوف اخلاق معاصر اخذ كرده است. از نظر تیلور سیاست شناسایی یكه اصل اخلاقی است، یعنی به رسمیت شناختن و شناسایی كردن و پذیرفتن و امكان ابراز خود. یعنی بتوانیم خویشتن تاریخی و جمعی را نمایش دهیم و ابراز وجود كنیم. اگر چنین باشد، از دید تیلور تحول اخلاقی در جامعه رخ داده است، زیرا بیاخلاقی و بیعدالتی در نتیجه ممانعت از دیده شدن و به رسمیت شناخته شدن رخ میدهد. به تعبیر آپادورایی امید زمانی شكل میگیرد كه شرایط شناسایی امكان پذیر شود، یعنی وضعیتی كه ما بتوانیم به گروههای مختلف فرصت دهیم و آنها فرصت بیابند درباره خواستهها و هویت و تاریخ و موقعیت اجتماعی شان امكان دیده شدن پیدا كنند. این تعبیر را اقتصاددانی چون هرناندو دوستو در كتاب راز سرمایه میآورد. او میگوید فقرا بیپول و بدون سرمایه نیستند بلكه ظرفیت شناسایی ندارند. او با كاربست این مفهوم در كشورهای امریكای جنوبی تحولی مهم ایجاد كرد. بنابراین مفهوم ظرفیت آرزومندی از دید آپادورای یك موقعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است كه به گروههای فرودست فرصت شناسایی دهد. مهمترین جایی كه ناامیدی در یك جامعه پدید میآید، جلوگیری از رسمیت یافتن سرمایههای فرهنگی و اجتماعی گروهها و ممانعت از این است كه ایشان بتوانند ابراز وجود كنند. این وضعیت یأس اجتماعی پدید میآورد.
ظرفیتهای امید در ایران مفهوم اجتماعی میخواهد مناسبات سه سطح سیستم (بحث از مدیریت و سیاست)، ساختار (بحث از قواعد و منابع اجتماعی) و سوژه (بحث فرد و روان شناختی) را توضیح دهد. به نظر من در جامعه ما از مشروطه تا الان اشكال گوناگونی از امید اجتماعی یعنی شرایط شناسایی پیدا شده است، به خصوص در سالهای اخیر این شرایط شناسایی رشد بیشتری پیدا كرده است. البته چنین نبوده كه ساختارهای سیاسی تمایل داشته باشند كه شرایط شناسایی را برای گروههای اجتماعی فراهم كنند، بلكه آنچه رخ داده یا در نتیجه ظهور تكنولوژیها یا در نتیجه توسعه برنامههای اجتماعی مثل نظام آموزشی و آموزش عالی یا در نتیجه توسعه ارتباطات جهانی یا در نتیجه تحولات اقتصادی رخ داده است، یعنی پیامدی ناخواسته مجموعهای از اینهاست كه شرایط شناسایی را برای گروههای فرودست فراهم آورده است. برای مثال تكنولوژیهای ارتباطاتی اعم از رسانههای اجتماعی و شبكههای مجازی و شبكههای تلویزیونی دولتی و منطقهای و رادیوها و اینترنت و دیگر پیشرفتهای رسانهای در ده سال اخیر این شرایط رسانهای را فراهم كردهاند. گفته میشود ایران بالاترین میزان استفاده از تلگرام در جهان را دارد. قبلا جایی درباره تلگرامی شدن جامعه ایران صحبت كردهام. مجموعه این تكنولوژیهای ارتباطاتی امكان ابراز وجود گروههای مختلف را فراهم میكنند و كمابیش میتوان گفت هیچ صدایی در فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران نیست كه گفته یا شنیده نشود و به سخن و ایماژ تبدیل نشود. نكته مهم در این زمینه امكان مشاركت فعالانه و مولد همه گروههای اجتماعی است. برای نمونه جوانان یا نوجوانان یا كودكان یا... بهطور گستردهای در كار تولید ایماژ و پیام فعالیت میكنند. بنابراین شبكههای ارتباطاتی شرایط شناسایی را فراهم كردند، طوری كه زیر پا گذاشتن یك گروه ناممكن كرده است و در نتیجه از هیچ گروه اجتماعی نمیتوان مشروعیتزدایی كرد. گسترش نظام آموزشی اعم از آموزش عالی و آموزش ابتدایی و متوسطه نیز در فراهم كردن این شرایط شناسایی نقش داشتهاند. نظام آموزشی باعث شده سوژه ایرانی توانمند شود، یعنی ممكن است دانشمند یا محقق نشود اما به عنوان یك شهروند فرهنگی كه به حقوق خودش آگاه شده و از ظرفیت آرزو بهره مند شده است. یعنی سواد رسانهای حداقلی دارد و میتواند با رسانههای جدید كار كند. ما پنج میلیون دانشجو و ١١ میلیون دانشآموخته داریم كه در این میان ٢٠٠ هزار نفر آنها استاد دانشگاه و محقق و... هستند. این جمعیت واقعیت انكار ناپذیری است. البته ممكن است درباره كیفیت آموزش عالی انتقادهایی مطرح شود كه درست نیز هست، اما روی دیگر سكه این است كه این سوژههای دانشگاهی ظرفیت آرزو پیدا كردهاند و شرایط شناسایی دارند. نظام آموزش عالی باعث شده افراد مستحق شوند، یعنی از افراد بیسواد عامی به سوژههایی بدل شوند كه حقوق شهروندی بیابند. به همین دلیل نظام آموزشی و آموزش عالی در ایران معاصر كه به تمامیت خودش نزدیك شده شرایط شناسایی را فراهم كرده است.
تحولات سیاسی و امید سومین امری كه شرایط شناسایی در ایران را فراهم كرده تحولات سیاسی اعم از مشروطه، نهضت ملی و به ویژه انقلاب اسلامی است. انقلابها یك نوع انفجار آگاهی جمعی هستند. انقلاب اسلامی زمینهای فراهم كرد كه گروههای فرودست جامعه نام و نشان پیدا كنند و به حوزه عمومی ورود پیدا كنند. به تعبیر رورتی حوزه عمومی، حوزهای است كه گفتوگو درباره ارزش و منافع و خواستهای مشترك صورت بگیرد. امید اجتماعی به موضوعات حوزه عمومی ربط دارد، انقلاب اسلامی و سپس جنگ زمینهای فراهم كرد كه گروههای وسیعی از تودههای مردم بتوانند به حوزه عمومی پای بگذارند. جنگ و انقلاب به معنای بدیویی آن یك رخداد (event) بود كه ظرفیتهایی را آشكار كرد و یك ظرفیت آرزو ایجاد كرد. تحولات سیاسی بعدی نیز سبب شد كه حوزه عمومی در ایران گشایش بیشتری یابد و گفتوگوی عمومی راجع به منافع عمومی پدید آید. این تحولات اگرچه از منظر سیاسی بحران تلقی میشوند، اما از منظر امید فرصت تلقی میشوند و فرصتی بودند برای ابراز وجود خودهای محذوفین. عامل چهارم توسعه شهر و شهرنشینی است. پیتر برگر در كتاب ذهن بیخانمان نشان میدهد كه اگر از منظر جامعهشناسی معرفت به شهر نگاه كنیم، میبینیم كه شهر باعث آگاهی شهری (urban conciousness) میشود. آگاهی شهری در ایران معاصر بهطور گستردهای تولید شده و ظرفیت آرزو ایجاد كرده است. شهر در ایران امید مشترك ایجاد كرده است. انسان شهری ما ممكن است چالشهای زیادی داشته باشد كه دارد، اما انسان شهروند ظرفیت آرزومندی بالایی دارد. از امید مشتركی سخن میگویم كه در شهر پدید آمده است. در كتاب ایران: امپراتوری اندیشه كه اخیرا با دو ترجمه منتشر شده، از این بحث میشود كه اگرچه انسان ایرانی از امپراتوری گذر كرده اما كماكان ذهنیت امپراتوری دارد و در تخیل اجتماعیاش این ذهنیت هست كه ایران میتوانند همچنان امپراتوری باشد. بخشی از این امید مشترك را زندگی كلانشهری پدید آورده است. اینكه ایران با وجود همه مشكلات دچار بحران نمیشود، به خاطر امید اجتماعی است و شرایط اجتماعی برای بروز اجتماعی برای طبقات فرودست موجود است. از دید رورتی آنچه امید را نگه میدارد، ارتباط است، اینكه گروههای مختلف اجتماعی بتوانند با یكدیگر ارتباط داشته باشند. به نظر من ایرانیان به نحو ایدهآلی از امكاناتی كه بیان شد، به خصوص فناوریهای ارتباطی، استفاده میكنند و گروهها و افراد، فرهنگها، قومیتها، زبانها، مذهبها و ایدئولوژیها با هم ارتباطی را ایجاد كردهاند و همین ارتباط مانع از فروپاشی جامعه ما در منطقه بحران خیز خاورمیانه شده است.
خصوصیسازی امید/ حسین راغفر- استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی
در كتاب تامین مالی صنعتی در ایران نوشته ریچارد بندیكت كه اوایل دهه ١٣٤٠ منتشر شده است و مشاوران اقتصادی هاروارد در تحلیل وضعیت اقتصادی ایران نوشتهاند، چنین آمده است: «در این اواخر با تغییر الگوهای مصرفی داراییهای كلانی از محل واردات و مستغلات انباشته شده است. ایرانیان بخش بزرگی از درآمدهای خود را به كالاهای وارداتی تجملی، ساخت ویلاها، خرید و فروش زمین و سفرهای اروپایی اختصاص میدهند. مستغلات كه واجد تاریخی مملو از تجربیات موفقیت آمیز است، بر سرمایهگذاری صنعتی برتری دارد. عجیب است كه سرمایهگذاری در حوزه مستغلات و زمین در مقایسه از سرمایهگذاری صنعتی از بیثباتی سیاسی و اقتصادی آسیب به مراتب كمتری دیده است. اغلب گفته شده كه زمین و سفته یا به عبارتی رباخواری اصلیترین جذبكنندگان سرمایه در ایران هستند تا زمانی كه سوداگری روی مستغلات و سفته بازی سودهای بزرگ بیزحمت و ریسك ایجاد میكند، محال است كه در ایران تولید صنعتی اتفاق بیفتد و كسی خود را درگیر تولید كند» شاهدیم كه امروز وضعیت هیچ تغییری نكرده است و عین ماجرا امروز نیز هست. این نشان میدهد كه این وضعیت سابقهای ٥٠ ساله دارد.
اقتصاد در بحران اقتصاد ایران در بحران است و چشمانداز آینده نیز متاسفانه هولناك است. اقتصاد ایران تحت سلطه سرمایههای مالی و تجاری بوده و هست. نظام تدبیر و تمشیت امور (Governance ) در جهت حفظ و تقویت منافع صاحبان همین سرمایهها عمل كرده و میكند. اما چرا نظام تمشیت امور از تامین خواستههای توسعه در ایران در یك صد سال اخیر به جز دورههای معدودی چون دوره ملی شدن نفت و سالهای آغازین بعد از انقلاب ناتوان است؟ در این رابطه چهار ابرچالش راهبردی اقتصادی ایران قابل ترسیم است. نخستین آنها خود نظام تدبیر و تمشیت امور است. سه چالش بعدی بر اساس آن نظام شكل گرفته است: اولی بحث جمعیت و اشتغال است كه خودش چالشهای فراوانی ایجاد میكند. بحث بعدی چالش انرژی و آب است و چالش آخر نوآوری و فناوری است. این چالشها با هم ارتباط دارند و از این حیث چالشهای راهبردی خوانده میشوند. اما چرا این چالشهای راهبردی ریشه ناامیدی در جامعه ایران هستند؟ در نظام تصمیمگیریهای اساسی در ایران هیچگاه مردم موضوع اصلی نبودند، زیرا نهادهای مستقر در جامعه یا نهادهای استخراجی (extractive institutions) در جامعه ما ناشی از تولید نفتی هستند. نفت در ایران برای منافع مردم ایران تولید نشد، بلكه برای كمك به نظام استعمار انگلیس كشف و استخراج شد و بالطبع نهادهای متناسب آن ایجاد شد و در نتیجه این نهادها همواره در خدمت گروههای حاكم بودند. در مقابل نهادهای استخراجی باید از نهادهای فراگیر سخن گفت كه در كشور ما حضورشان بسیار كمرنگ است و چشمانداز آینده نیز از محو كامل آنها حكایت دارد. در جامعه بحث خصوصیسازی این نهادهای فراگیر مثل آموزش و پرورش، آموزش عالی، نهاد سلامت و... مطرح است. ساختار اقتصاد ایران علیلتر از آن است كه پاسخگوی نیازهای جمعیت باشد. از ١٣٣٨ یعنی زمانی كه آمار داریم تا ١٣٩١ میتوانیم اقتصاد كشور را در سه بخش كشاورزی، صنعت و خدمات ارزیابی كرد. بخش كشاورزی ما تا به امروز تنها در حد معیشتی باقی مانده است. بخش صنعت هم كه میتواند ارزش افزوده و شغل ایجاد كند، ضعیف و ذلیل است. بنابراین اقتصاد ایران روی سرش ایستاده است. علت آن است كه منافع گروههایی كه تصمیمات اساسی را میگیرند، حكم میكند. تولید در ایران همواره مساله پرهزینه بوده و در كنار آن فعالیتهای تجاری و واردات و خرید و فروش زمین و مستغلات و ارز و سكه بسیار پرسود بوده است. از این رو ساختاری اقتصادی شكل گرفته كه به بحران انجامیده است. یكی از دلایل اصلی نیز نظام تصمیمگیری است كه الگوی نولیبرال را به مثابه یك پروژه جهانی اجرا میكند. این الگو از زمان جنگ آغاز شد و تا به امروز ادامه یافته است.
مفروضات اصلاحات اصلاحات در قلمرو حیات اجتماعی مستلزم مفروضاتی است. نخست اینكه مردم بزرگترین سرمایه هر جامعه هستند. متاسفانه در دو، سه دهه اخیر به این نكته بسیار كم توجه شده است و مدام بر نقش نفت تاكید میشود. دومین مفروض این است كه هدف سیاستگذاری باید سعادتمندی و حفظ كرامت انسان باشد و حفظ كرامت انسان بدون شغل و كار امكان پذیر نیست. این فلسفه اقتصادی ژاپن است. شعار اقتصادی ژاپنیها حداكثر كردن سود نیست، بلكه حداكثر كردن شغل است. به همین دلیل است كه در بحران اقتصادی جهانی سه مدیر ژاپنی هاراگیری (خودكشی) كردند و در نامههایشان نوشتند ما متاسفانه نتوانستیم حقوق كاركنان را بدهیم. ثباتی كه در نظام اقتصادی ژاپن هست، در فعالان اقتصادی و مردم امید ایجاد میكند. در دهههای اخیر پروژه جهانی نولیبرالی امكان ظهور و بروز پیدا كرده است. این تنها یك مقطع تاریخی صرفا در كشورهای سرمایه داری نیست، بلكه در همه جای دنیا از جمله ایران هم امكان اجرا شدن دارد. این نولیبرالیسم فرهنگی را در سراسر دنیا غالب كرده است كه الگوی جهانی مصرف است. نتیجه گسترش این الگو اختلال روانی جامعه است، از یك سو رژه اشرافیت در خیابانها با ماشینهای بسیار گرانقیمت را موجب میشود و از سوی دیگر فقر و فلاكت گروههای كثیری از جوانان را نتیجه میدهد. سیاستهای اقتصادی بعد از جنگ در ایران هزینههای سنگینی را بر جامعه تحمیل كرده است، از جمله نابرابریهای اقتصادی، فساد و روان گسیختگی فرهنگی. از سوی دیگر متاسفانه مدام این فرهنگ مصرف گرایی از رسانههای عمومی تبلیغ میشود، در حالی كه نابرابریها منشا اصلی ناامنی هستند و رشد جرم و جرایم محصول آن است.
والرشتاین نظریه پرداز نظامهای جهانی امانوئل والرشتاین میگوید كه نظام تاریخی حاكم بر جهان در حال تغییر است. به اعتقاد او این نظام از تعادل خارج شده و به یك نقطه انشقاق رسیده است. یكی از ویژگیهای والرشتاین در مقایسه با بسیاری از صاحبنظران این است كه همه پیش بینیهای او محقق شده است. او در ١٩٧١ فروپاشی شوروی سابق را پیش بینی كرد و این اتفاق در ١٩٨٩ رخ داد. او در سال ١٩٩٧ در انجمن جامعهشناسی امریكا در سمت ریاست این انجمن در پراگ گفت كه نظام تاریخی كنونی جهان در حال خروج از تعادل است و الان شاهدیم پیش بینی او در حال وقوع است. او معتقد است در این انشقاق دو فرض نهفته است. یكی اینكه در این شرایط تحول و تغییر نهادههای اندك ستاندههای بزرگ دارند. او میگوید در نیمه اول قرن ٢١ با آشوبها و خشونتهایی در دنیا مواجه میشویم كه بیسابقه خواهد بود. متاسفانه ما امروز تحقق این پیش بینی را در اطراف خودمان در خاورمیانه شاهدیم. نكته دوم اینكه این ستاندهها ذاتا نامتعین هستند، یعنی نمیدانیم از سرمایهگذاریای كه صورت میگیرد، چه نتیجهای حاصل میشود. فرض بعدی او این است كه این نظام تاریخی وارد یك بحران شده است، اما نمیدانیم نظامی كه از دل این بحران بر میآید، آیا نظامی بهتر است یا خیر؟ او میگوید این دوره انتقال دورهای دهشتناك مملو از آشفتگیها است. نكته قابل توجه بحث او این است كه اگر این فرضیات را بپذیریم، نتایجی اخلاقی بر آن مترتب میشود. یكی از نتایج این است كه در نظامهای اجتماعی و انسانی مبارزه برای یك جامعه خوب، یك مبارزه دایمی است. متاسفانه بخش بزرگی از جامعه روشنفكری ما نسبت به مسائل منفعل است. ضمن آنكه اهمیت مبارزه بشر در همین دورههای گذار اهمیت پیدا میكند. به همین دلیل اهمیت و معنای این مبارزه آشكار میشود.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید