گفت‌وگو با منوچهر اسدی پیرامون ترجمه «چنین گفت زرتشت» اثر نیچه

1393/4/10 ۱۳:۱۳

گفت‌وگو با منوچهر اسدی پیرامون ترجمه «چنین گفت زرتشت» اثر نیچه

«چنین گفت زرتشت» بحث برانگیزترین اثر نیچه نخستین بار به قلم داریوش آشوری در سال 48 منتشر شد و اکنون چاپ سی و چهارم آن توسط نشر آگه به بازار آمده است. در طول چند دهه، آشوری ویرایش و پیرایش متعددی بر این ترجمه داشت تا به زعم خود کامل‌ترش کند. پیش از آن هم ترجمه دیگری از این اثر منتشر شده بود اما نه کامل که چندان با اقبال جامعه روبه‌رو نشد. در سال‌های پس از انقلاب نیز ترجمه‌های دیگری به بازار آمد اما قدرت رقابت با ترجمه آشوری را پیدا نکرد.

 

 

  معصومه  تیرگریان: «چنین گفت زرتشت» بحث برانگیزترین اثر نیچه نخستین بار به قلم داریوش آشوری در سال 48 منتشر شد و اکنون چاپ سی و چهارم آن توسط نشر آگه به بازار آمده است. در طول چند دهه، آشوری ویرایش و پیرایش متعددی بر این ترجمه داشت تا به زعم خود کامل‌ترش کند. پیش از آن هم ترجمه دیگری از این اثر منتشر شده بود اما نه کامل که چندان با اقبال جامعه روبه‌رو نشد. در سال‌های پس از انقلاب نیز ترجمه‌های دیگری به بازار آمد اما قدرت رقابت با ترجمه آشوری را پیدا نکرد. در ایام برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران (اردیبهشت 93) نشر پرسش ترجمه تازه‌ای از «چنین گفت زرتشت» به قلم منوچهر اسدی عرضه کرد، همراه با ضمیمه مستقل در 144  صفحه که به نقد ترجمه آشوری اختصاص دارد.منوچهر اسدی مترجم این کتاب متولد 1338 تهران و مقیم اصفهان است و در رشته زبان آلمانی از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد و تاکنون 70 عنوان کتاب ترجمه کرده که 15عنوان آن منتشر شده و باقی آثارش در مراحل مختلف آماده سازی، ویرایش یا در دست چاپ است. «گفت‌وگو با هیتلر» از هرمان رائوشنینگ، «پایان مدرنیته» از جانی واتیمو، «زند آگاهی فلسفه نیچه» از اویگن فینگ، «متافیزیک نیچه» از مارتین هایدگر، «درآمدی بر وجود و زمان» از هایدگر و «میراث» جلد اول و دوم از نیچه، عناوین برخی از آثار منتشر شده اوست. «درسنامه درآمدی بر: ادبیات و هنر مدرنیته و پست مدرنیته» از هربرت گرابس و «تئوفیا» از والتر فریدریش اوتو، «مفهوم ترس آگاهی» از سورن کی‌یرکه گور، «مفاهیم بنیادین متافیزیک» از هایدگر، «درسنامه درآمدی بر زیبایی‌شناسی» از آنماری گتمان و ... را هم در دست چاپ دارد.

 

 آقای اسدی، شما کتاب «چنین گفت زرتشت» نیچه را از متن اصلی (آلمانی) که توسط ماتسینو مونتیناری و جورجیوکولی تصحیح و تدوین شده به فارسی برگرداندید. اما داریوش آشوری به نظر نمی‌رسد از متن آلمانی ترجمه کرده باشد. به نظر می‌رسد ایشان از متن انگلیسی استفاده کرده است...

این طور که من در مقدمه ترجمه ایشان خوانده‌ام، گفته‌اند ترجمه خودشان را با متن آلمانی مقابله کرده‌اند.

 

 احتمال می‌دهید، خطای ترجمه آشوری مربوط به ترجمه انگلیسی «چنین گفت زرتشت» باشد و آشوری مستقیماً آن را به فارسی برگردانده باشد؟

بخشی از مطالب در ترجمه آشوری – تا جایی که من مطالعه کرده‌ام- می‌تواند همین‌گونه باشد که شما مطرح می‌کنید اما بخش دیگری از مطالب هست که نمی‌تواند ناشی از خطای مترجم انگلیسی باشد. چون در امر ترجمه، گاهی عبارات و اطلاعات به این صورت است که معناهای متعددی از آن‌ها مستفاد می‌شود. یعنی چند معنایی‌اند و هر معنایی در حوزه خاصی کاربرد پیدا می‌کند. مثلاً معنایی که در حوزه شعر کاربرد دارد ممکن است در حوزه سیاست یا فلسفه هیچ کاربردی نداشته باشد و معنای دیگری از آن استخراج شود. این دقت‌ها را اگر مترجم نداشته باشد، نتیجه کارش مطلوب نخواهد بود و قابل دفاع نیست.نکته‌ای که در این قضیه برایم جالب بود، این است که در طول این همه سال – از قبل از انقلاب تا امروز – که ترجمه آقای آشوری منتشر می‌شود، نه خود ایشان برای اصلاح و بازنگری ترجمه تلاش کردند، نه ناشر تمایلی به تجدیدنظر در ترجمه ‌آشوری نشان داد. این ترجمه بیش از 40 بار تجدید چاپ شده و در قطع‌های مختلف منتشر شده است.

 آشوری در مقدمه چاپ جدید اشاره می‌کند که بارها دست به ویرایش ترجمه‌اش زده و هر بار متن را پیراسته‌تر و بهتر کرده است. شاید به نقدی که شما بر ترجمه‌اش دارید، اعتقاد نداشته باشد. عین نقد شما را آرامش دوستدار هم داشت و در آیندگان سال 49 منتشر کرد.

مسأله دیگری هم هست. نیچه یک فیلسوف است. ترجمه آثار فلسفی نیازمند آن است که مترجم آشنایی کاملی با فلسفه بویژه فلسفه مورد نظرش برای ترجمه داشته باشد. من چندین سال است که روی ترجمه آشوری دقت می‌کنم و آثار نیچه را می‌خوانم، می‌بینم اصلاً «چنین گفت زرتشت» به گونه‌ای ترجمه شده که ناآشنایی آشوری را با تفکر فلسفی‌ نشان می‌دهد. ممکن است مطالعات فلسفی را هر کسی با کمی استعداد و علاقه بتواند انجام بدهد. اما تفکر فلسفی داشتن چیز دیگری است. نیچه یکی از آن فیلسوفانی است که با کاربست تفکرات او می‌توانیم به مدرنیته برسیم. اگر فلسفه‌اش برگردانی نزدیک به اصل نداشته باشد، البته برگردان دقیق و اصل شاید هیچ وقت میسر نباشد، فکر می‌کنم منجر به عدم درک ما راجع به مدرنیته می‌شود که این همه بازتاب‌های مختلف دارد. در مورد تکنولوژی و دنیای جدیدی که در مقابل خود می‌بینیم و هیچ وقت نمی‌توانیم آن رویکردهای لازم را برای رسیدن به دنیای جدید داشته باشیم.

 

 نیچه که ادعای مدرنیته ندارد. نیچه خودش منتقد مدرنیته است و از پیشگامان و بنیانگذاران فلسفه پست مدرن شناخته می‌شود.

منظورم از مدرنیته در اینجا، شکل عام‌تر و کلی‌تر مسأله است. منظورم رخت بر بستن از دنیای قدیم و سنت است و ورود و ظهور دنیای جدید است.

 

 شما که به آشوری انتقاد دارید در رشته فلسفه تحصیل نکرده، به خودتان هم این نقد وارد است؟

من تحصیل رسمی و آکادمیک در رشته فلسفه نداشتم، ولی به صورت غیررسمی سال‌هاست که فلسفه می‌خوانم و در این حوزه به تحصیل مشغولم.

 

 شاید این اتفاق برای آشوری هم افتاده باشد، چون بسیاری از اهل قلم، فلسفه و ادبیات را خودشان می‌خوانند.

اگر فلسفه را به شکل جدی و پیگیر مطالعه و تعقیب می‌کرد، بازتابش را باید در ترجمه‌اش می‌دیدیم.

 

 این که اشاره کردید، ترجمه‌های دیگر و به‌طور خاص ترجمه آشوری، هیچ راهگشای فهم نیچه و این اثر نیست، آیا به خاطر چند مورد خطا و بدفهمی در ترجمه است یا از اساس ترجمه آشوری نادرست است؟

من در هر بخشی از کتاب، 300 مورد پیدا کردم که اگر این موارد با مقداری درک بهتر از تفکرات فلسفی نیچه همراه می‌شد، اصلاً موضوع شکل دیگری پیدا می‌کرد. مثلاً یک مورد برهوت به بیابان، یا دختران برهوت به دختران بیابانگرد ترجمه شده است. موارد بیشتری از این دست در ترجمه آشوری وجود دارد که بیان جز به جز آن‌ها مجال دیگری می‌خواهد.

 

 این‌که در مقدمه اشاره کرده‌اید، ترجمه آقای آشوری چنان در جامعه ما مقبول طبع افتاده که گویی کتاب مقدس روشنفکری است و نه کتابی در نقد همین روشنفکری، وقتی ترجمه دیگر و بهتری از این اثر در دست نیست، گناه جامعه کتابخوان چیست که آن را می‌خواند؟

این یکی از همان معضلات همیشگی ما بوده که دغدغه مراجعه به متون اصلی در بین جامعه روشنفکری وجود نداشته است و همواره به ترجمه آثار بسنده کرده‌ایم، ترجمه‌ها هم چه ابتر باشند چه مغشوش و نامفهوم، ما را به صرافت مقایسه با متن اصلی نمی‌اندازد. یعنی هر چه به دست ما داده‌اند، خوانده‌ایم.

 

 نوشته‌اید «چنین گفت زرتشت» نقد روشنفکری است. سؤال من این است نقد نیچه از کدام منظر و از چه جایگاهی به نقد روشنفکری می‌پردازد؟ قطعاً از منظر سنت نیست.

نقدی که سنت‌گرایان بر جامعه روشنفکری دارند با نقدی که پست مدرنیست‌ها دارند، یکی نیست، درست است. این دو دیدگاه را نمی‌شود یک کاسه کرد. منتها از نظر من روشنفکری یکی از مراحل ظهور تمدن جدید است. البته شاید آن را به نوعی زیربنای تمدن جدید هم بشود قلمداد کرد. اما این‌که شاگردان فردید از منظر خاصی به جامعه روشنفکری نگاه می‌کنند، نباید ما را به فراموش کردن اصل قضیه بکشاند. اصل قضیه این است که صور و اسباب رسیدن به جهان مدرن که همانا شناخت اندیشه و آرای فیلسوفانی مانند نیچه، هایدگر و... است، باید مورد توجه باشد.

 

 شما وقتی می‌گویید: «100سال است که با رنگ و بوی برآمده از تجدد، نه این هستیم و نه آن (سنت)، ساحت فروبستگی 400 ساله، ما را به آسان‌پنداری و سفسطه خوشباشی دچار ساخته است»، آیا با مطالعه ترجمه صحیح «چنین گفت زرتشت» نیچه، این مشکل حل می‌شود؟

منظورم این است که ما شروع کنیم به مطالعه آگاهانه متون اساسی. به منابع اصلی رجوع کنیم. نه این‌که اعتقاد داشته باشم با یک ترجمه مشکلات حل بشود. نه. مسلم است که در حوزه اندیشه تنها با یک ترجمه درست، مشکلات فکری و فرهنگی ما حل نمی‌شود. اما یک چیز مرا خیلی کنجکاو می‌کرد و آن هم این بود که وقتی ترجمه کتاب «چنین گفت زرتشت» را می‌خواندم – زمانی که هنوز زبان آلمانی نمی‌دانستم – پیش خودم می‌گفتم، فلان اصطلاح یا فلان جمله نباید در این متن این‌گونه باشد. نسبت به صحت ترجمه شک داشتم. با خودم می‌گفتم نیچه نمی‌باید منظورش را با این کلمه یا این اصطلاح ادا کرده باشد. همیشه سردرگم بودم. بعدها وقتی ترجمه را با متن اصلی مقابله کردم، دیدم حدس و گمان من درست بود. از 15 سال پیش این دغدغه را داشتم که به هر زحمتی شده، ترجمه تازه‌ای از این اثر فراهم کنم. الآن هم ادعا ندارم که بهترین ترجمه را انجام دادم. ولی این ادعا را دارم که این ترجمه هر نوع نقد مستند و مستدل را پذیرا باشد.

 

اتفاقاً می‌خواستم این سؤال را بپرسم، وقتی می‌نویسید: «دست تمام عزیزانی را که به دقت در این ترجمه نظر اندازند و اشکالات و نواقص آن را یادآور شوند، می‌بوسیم»، آیا این حرف‌ها از سر فروتنی است یا پذیرش احتمال خطا در ترجمه یا بدفهمی متن اصلی و... اگر شق دوم درست است چرا مترجم قبلی را به باد انتقاد می‌گیرید و محکوم می‌کنید؟

اینجا یک مسأله است. آنچه شما مطرح می‌کنید، ما یک فن ترجمه داریم، یکی هم انتقال روح اثر در ترجمه. من در آن حالت دوم – یعنی روح اثر – ادعا دارم که هیچ خطایی مرتکب نشده‌ام، اما در فن ترجمه ممکن است. چون فن ترجمه، شکل‌های مختلف دارد. همچنان که اگر زمان بگذرد و در ترجمه با تسلط پیش برویم، باز ممکن است ترجمه‌های بهتری از لحاظ فن ترجمه به بازار عرضه شود.

 

 شما به آرامش دوستدار اشاره کردید. نقدی که در سال 49 در آیندگان منتشر کرد و نوشت: شاید هیچ فلسفه‌ای بالقوه چنین خطرناک نباشد که فلسفه نیچه.

اول این‌که به نظر نمی‌رسد دوستدار امروز هم چنین نظری داشته باشد. اگر کتاب «درخشش‌های تیره» او را خوانده باشید، متوجه می‌شوید. دوم این‌که برای نقد ترجمه یک اثر، صحیح نیست به نقد مترجم بپردازیم و به مسائل دیگر اشاره کنید.

اینها نوشته آقای رنجبر، مدیر انتشارات پرسش، است. نظر من نیست.

 

 وقتی شما می‌پذیرید این مقدمه در کتاب شما بیاید، یعنی با آن موافقید. مقدمه هم بخشی از همان کتاب است.

درست است. ولی آقای رنجبر پای مقدمه امضای خودش را گذاشته است. از این نظر می‌توانستم این اجازه را بدهم که نظرات شخصی‌شان را بیاورند. من این مقدمه را نه رد می‌کنم نه تأیید. در این زمینه چون باید نخست تأمل کنم. از این نظر وارد این مقوله نمی‌شوم.

 

 در مقدمه کتاب از کسی مدد می‌گیرید که به لحاظ اندیشگی و خط فکری به آشوری نزدیک‌تر است تا به شما.

درست است. ولی این مسأله که دو نفر در دو حوزه مختلف فکر کنند، مانع از آن نمی‌شود که نظرات صحیح ایشان را هم نادیده بگیریم و در مقابل آن موضع بگیریم. نقدی که دوستدار بر «چنین گفت زرتشت» نوشت، نقد درستی بود و به همین خاطر آن را آوردیم.

حتی آقای آشوری هم ممکن است حرف‌هایی زده باشد و مقاله‌ای و نوشته‌ای داشته باشد که من آن را تأیید کنم و بپذیرم.

 

 در مقدمه آقای رنجبر آمده که در انجام این کار با بسیاری مشورت و گفت‌وگو کردیم و نظرات بسیاری را شنیدیم. برخی موافق چاپ ضمیمه بودند و بسیاری مخالف. استدلال مخالفان و موافقان در این مشورت‌خواهی چه بود؟ چگونه شما نظر اکثریت را که مخالف چاپ ضمیمه بودند، نپذیرفتید؟ اصلاً چرا مشورت گرفتید که عمل  نکنید؟

این را هم شما درست می‌گویید. من فقط خواستم این سنت شکسته شود. سنت پذیرش دربست هر ترجمه‌ای، بدون چون و چرا. بدون نگاه انتقادی. آن هم اثری بزرگ مثل «چنین گفت زرتشت» نیچه. الآن هم خیلی خوشحال می‌شوم کسان دیگری بیایند ترجمه مرا هم نقد کنند. منظورم گشودن راه تازه‌ای برای تفکر بود.

 به نظر می‌آید مشکل جای دیگری است. آنجا که عنوان می‌کنید: «آشوری به تازگی به اصطلاح نقدی نوشت بر متنی از فردید. با این فرق که چندین سال است چوب بر مرده فردید می‌زند و در زمان حیات فردید جرأت و جسارت بیان و تحریر سخنی علیه فردید را نداشت».

 

این نوشته نشان می‌دهد شما به تلافی نقد آشوری بر فردید او را زیر تازیانه گرفته‌اید. دوم این که آیا شما فردیدی هستید؟ و مروج دیدگاه‌های او هستید؟ یعنی به نوعی هایدگری هستید؟

من به نمایندگی از آقای رنجبر نمی‌توانم جواب بدهم. از خودشان بپرسید. ولی من به طور خاص اگر بگویم هوادار یا دنباله‌رو تفکر خاصی هستم، نه نیستم. این دغدغه‌هایی که مطرح کرده‌اید، دغدغه‌های آقای رنجبر است. دغدغه من فقط ارائه ترجمه بهتر است و باز شدن راه نقد و نقادی آثار و ترجمه‌ها. البته من به نوع خاصی نیچه را درک می‌کنم و آقای آشوری یا هر کس دیگری به نوعی دیگر نیچه را می‌فهمد و درک می‌کند که ممکن است با درک من تفاوت داشته باشد. من درک و دریافت خودم را از نیچه با ترجمه این اثر و دیگر آثارش ارائه دادم. آنچه آقای آشوری ارائه دادند که حدود چهل و پنج سال از آن می‌گذرد تا به حال بازتاب‌هایش را در جامعه و در محافل روشنفکری دیدیم. حالا من درک جدیدی از نیچه عرضه کردم، باید منتظر باشیم تا چه بازتابی خواهد داشت.

در مورد فردید که می‌گویید، من اندیشه‌های ایشان را خیلی عمیق ارزیابی می‌کنم اما چیز دیگری هم آموختم که هیچ وقت پیرو و دنباله رو تفکر خاصی نباشم. به هایدگر خیلی علاقه دارم. اما هایدگری نیستم. باور کنید آن قدر به اندیشه‌های هایدگر علاقه دارم که گاهی پایم لغزیده که هایدگری باشم، اما تلاش کردم ، در این وادی نمانم. در مورد فردید هم همین طور بودم.

 

 وقتی بحث هایدگر و فردید پیش می‌آید و علاقه‌تان را به آرا و اندیشه‌های این دو ابراز می‌کنید، طبیعتاً برای مخاطب این سؤال پیش می‌آید که آیا گرایش هایدگر به نازیسم را هم می‌پذیرید، یا تفکر خشونت‌طلبی فردید را...

این بحث را که مطرح می‌کنید در رابطه با تفکر هایدگر و نازیسم، من حرف دارم. من معتقدم تفکر هایدگر تفکر نازیستی نبوده است. این معنایی که ما از نازیسم می‌شناسیم. این البته بحث جداگانه‌ای می‌طلبد. خیلی عمیق و دامنه‌دار است. من اصلاً نمی‌پذیرم که هایدگر تفکر نازیستی داشته است. اما این که در دوره خاصی و در مقطع خاصی در حزب ناسیونال سوسیالیسم عضویت داشته و ریاست دانشگاه فرایبورگ را پذیرفته، این‌ها درست است. ولی این مسائل با چه انگیزه‌ای صورت گرفته و چه اندیشه‌ای پشت این جریان بوده، بحث عمیقی لازم دارد. در این جا ما با مواضع یک متفکر روبه‌رو هستیم که در یک شرایط ویژه تصمیمات سیاسی هم گرفته است.

 

 در یک جا اشاره می‌کنید: «ترجمه آشوری از چنین گفت زرتشت، سندی است بر نافهمی روشنفکران ایرانی که راه را بر فهم تجدد و نسبت گزینی با غرب بسته‌اند.» اولاً آیا راه رسیدن به تجدد شرق از راه مطالعه چنین گفت زرتشت می‌گذرد؟ ثانیاً چگونه و چطور شما همه روشنفکران را با یک چوب می‌رانید؟ اصلاً چه تعریفی از روشنفکر دارید؟

نه. من هم گفتن به این صورت را نمی‌پذیرفتم. برای همین هم در پیشگفتار کتاب ننوشتم. اما منظور آقای رنجبر هم فکر نمی‌کنم تک تک روشنفکران بوده باشد. منظور ایشان تفکر روشنفکری در ایران است، نوعی از تفکر روشنفکری. اگر این سوء تعبیر از آن جملات می‌شود، من آن را اصلاح می‌کنم، منظور ما این نیست. در هر صورت من جوابگوی مطالبی هستم که در این دو جلد کتاب با امضای خودم چاپ شده است. بنابراین آن مباحثی که ایجاد شبهه می‌کند، امضای دیگری پای مطلب دارد.

 

 آقای اسدی چه شد که به سراغ ترجمه «چنین گفت زرتشت» نیچه رفته‌اید؟

علت این که ترجمه «چنین گفت زرتشت» را به دست گرفتم، این بودکه به نظر من آفرینش در ذات انسان است. اسم انسان است. منظورم صفت انسان نیست. اگر بهتر بخواهم توضیح بدهم. همان‌طور که انسان اشرف مخلوقات است، آفرینشگر هم هست. این آفرینشگری نه صفتی باشد که به انسان اضافه بشود بلکه عین آفرینشگری است.

 

 می‌خواهید بگویید ترجمه یک کار مکانیکی نیست. بلکه عملی خلاقانه است و نوعی آفرینش؟

اگر اجازه بدهید توضیح می‌دهم و واضح‌تر منظورم را بیان می‌کنم. از نوع دیگر رابطه انسان و تفکر هم شبیه رابطه انسان و آفرینشگری است. یعنی نیچه به عنوان انسان چون در مقام حقیقی انسان قرار گرفته، متفکر است. نه این که آدمی بوده باشد که اراده کرده و رفته به دنبال تفکر، بلکه چون انسان است، متفکر است. از این نظر انسان‌ها در مواجهه با واقعیت‌های اجتماعی دو دسته‌اند. یک دسته که ممکن است همیشه در اقلیت هم باشند، از این نظر که انسان متفکر است، این را بروز و ظهور می‌دهند مانند نیچه، کانت مثل خیلی از فیلسوفان بزرگ دیگر، افلاطون، ارسطو و هگل، ابن‌سینا، دسته دیگر بروز این حقیقت را در حوزه‌های دیگر نشان می‌دهند. زن هنگامی که مادر می‌شود. پس هر زنی می‌تواند به نوعی آفرینشگر باشد. هر زنی وقتی که مادر می‌شود، آفرینشگر است. چون این آفرینشگری در ذات او هست. فیلسوف درد تفکر و اندیشه دارد مثل زنی که درد زایمان دارد. اگر از این زاویه به قضیه نگاه کنیم، منظورم را می‌توانم به این شکل بیان کنم. من که می‌خواهم ترجمه کنم. آن هم اثر یک متفکر بزرگ مثل نیچه را – آن هم یک اثر حقیقی و ژرف را، نه اثری که از سر تفنن نوشته شده باشد- باید در حد قابل قبولی درد تفکر داشته باشم. کدام یک از این متفکران محصول دانشگاه هستند و به دانشگاه رفته بودند و از دانشگاه کسب معرفت کردند؟

 

یک فیلسوف بزرگ در جهان نداریم که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده باشد.

من در تمام طول این سال‌ها هر اثری اعم از فلسفی، هنری و... تا زمانی که بازتابی از ذوق و سلیقه و اندیشه‌ام را در آن نبینم، نمی‌توانم با آن ارتباط برقرار کنم. هیچ نسبت حقیقی با آن پیدا نمی‌کنم. من تا حدودی این ادعا را دارم وقتی روبه‌روی تابلوی نقاشی مونالیزا قرار گرفتم چیزهایی را در آن دیدم که قبلاً خودم در آن احوال سیر روحی و معنوی داشتم. اگر غیر از این باشد درکش نمی‌کنم. در مورد ترجمه آثار نیچه هم باید در چنین موقعیتی قرار بگیریم تا بتوانیم آن را درست درک کنیم و به فارسی برگردانیم و آن اندیشه را منتقل کنیم.

 

 چرا نیچه کتاب «چنین گفت زرتشت» را «کتابی برای همه کس و هیچ‌کس» می‌نامد؟

کتاب «چنین گفت زرتشت» را نیچه برای همه آن کسانی که ذاتاً انسان هستند و چون انسان‌اند، متفکرند، نوشته است. از نظر دیگر نیچه می‌گوید: این کتاب برای هیچ‌کس است. چرا؟ چون می‌بیند که در دورانی زندگی می‌کند که بشر از تفکر حقیقی دور افتاده است. بنابراین می‌گوید این انسان‌هایی که در برابر من قرار دارند و فقط شکل و شمایل انسان را دارند این کتاب برای هیچ کدام از این انسان‌ها نیست.

 می‌دانید اقبال لاهوری در وصف نیچه شعری دارد با این مضمون «.../ درنی کلکش غریو تندر است/ آن که بر طرح حرم بتخانه ساخت/ قلب او مؤمن دماغش کافر است.»

نیچه آنجا که می‌گوید: «خدا مرده است» اصلاً نظر ندارد به خدای تعالی. خدای وحیانی ادیان توحیدی و ادیان ابراهیمی. اصلاً بحث نیچه به خدای ماورایی نیست. منظور نیچه از خدا متافیزیک غرب است. متافیزیک غرب هم می‌دانید که تاریخ 2500 ساله دارد. مربوط به امروز و دیروز نیست، به یونان باستان برمی‌گردد.

نیچه این تاریخ 2500 ساله در غرب را با یک کلمه خدا مشخص می‌کند و مرگ این متافیزیک را اعلام می‌کند و می‌گوید، این متافیزیک به نهایت خود رسیده اما از این به بعد ابرانسان متولد می‌شود. یعنی می‌خواهد که از این متافیزیک خارج بشود. البته موفق نمی‌شود. در ذیل همان متافیزیک غرب باقی می‌ماند. چرا؟ نه این که ناتوان بوده است، شاید دورانش فرا نرسیده است.

 

 شاید به همین خاطر می‌گوید: این کتاب دویست سال زودتر از زمان خودش نوشته شده است.

دقیقاً همین‌طور است. شاید این جا پیش‌بینی کرده است و می‌گوید، شاید تا دویست سال آینده منظور جدیدی پیدا شود. اساس متافیزیک غرب سوژه است، همان زوویک اصلی یونانی. نیچه سعی می‌کند که ابرانسان دیگر سوژه نباشد. موفق نمی‌شود. ابرانسان هم سوژه است. هایدگر سعی می‌کند در آنچه نیچه موفق نشده به نوعی کامیاب شود. پس به جای سوژه دایزاین را مطرح می‌کند. معنای دایزاین هایدگری اینجا روشن می‌شود. اما هایدگر امیدوار است و چشم دارد که این اتفاق بیفتد. اما خودش هم اعتراف می‌کند که زمانش هنوز فرا نرسیده است.

 

 اگر حرف نگفته‌ای دارید، بفرمایید.

در بحث هایدگری و فردیدی بودن می‌خواستم توضیح بدهم. این بحث را باید از دو منظر نگاه کنیم. اگر از این منظر دیده شود که هر شخص وقتی با تفکری مواجه می‌شود، مقلدوار و دنباله‌رو باشد. من این را رد می‌کنم. اما اگر غیر از این باشد و فرد خودش صاحبنظر باشد و دارای اندیشه‌ای باشد، اینجا دریچه دیگری باز می‌شود. در هر دورانی یک تفکر، تفکر غالب است. و در دوران اخیر، طی این صدسال – به نظر خودم – تفکر هایدگر تفکر غالب شناخته می‌شود. چون فردید در ایران در همین راستا حرکت کرده بود، البته فردید مباحث حکمی را هم به دیدگاه هایدگر اضافه کرده است و بحث جداگانه‌ای دارد، از این نظر که تفکر فردید هم در راستای تفکر هایدگر بوده، می‌شود آن را تفکر غالب ارزیابی کرد. در آلمان هم گادامر تفکر هرمنوتیک را در همین بستر پیش کشید. پس گادامر هم در این راستا قرار می‌گیرد. البته این تفکرها مختص به اشخاص نیستند. یعنی با این که می‌گوییم تفکر هایدگر، فردید، گادامر، بازهم آن تفکر مهم است نه افراد. باید بحث کنیم راجع به این تفکرات که مختصات‌شان چیست؟ این که مجبوریم وقتی به این تفکرات اشاره می‌کنیم باید از این اشخاص اسم ببریم، از سر ناگزیری و اضطرار است. از این نظر چه بخواهیم چه نخواهیم در حال و هوایی به سر می‌بریم که تفکرات این اشخاص غالب شده است بر فضای فکری و فرهنگی ما، نه بر فضای فکری و فرهنگی بلکه بر تمام شئونات بشر حتی بر سیاست، اقتصاد و... سایه انداخته است، بنابر این مخالفان این نوع تفکر هم باز در همین فضا دم می‌زنند. مثالی که می‌توانم از تاریخ بیاورم این است. مثلاً در زمان افلاطون، سقراط و ارسطو اشخاصی بودند که امروز به آن‌ها سوفسطائیان می‌گوییم، یکی از بزرگان‌شان هم آناگتارپوراس بوده است. آناگتارپوراس آن زمان اعتقاد داشت؛ سقراط، افلاطون و ارسطو، دیوانگانی بیش نیستند. من سند یونانی این اظهارات را دیدم و در ادامه اظهار می‌کرد؛ بهترین تفکر، تفکر خودش است. در نهایت تاریخ نشان داد از آناگتارپوراس فقط نامی باقی مانده ولی تفکر این سه تن هنوز هم مورد توجه و بحث و بررسی است و به نوعی حتی معاصر است، امروز که می‌گویم تفکر هایدگر و فردید غالب است، چون زمان زیادی از زمان حیات‌شان نمی‌گذرد، شاید برای برخی قبول این نظر دشوار باشد، باید از تاریخ فاصله بگیریم تا ببینیم در آینده این داوری بی‌پایه نبوده است.

 زمانی بخش اعظمی از جهان تحت تأثیر تفکرات مارکسیسم بوده و بت جوانان از هر ملیتی چه‌گوارا و فیدل و... بودند، اما با فروپاشی بلوک شرق این تفکر هم فرو پاشید.

الان مجال این نیست که من وارد جزئیات بشوم و دلایل مستندی بیاورم که این تفکر مثل تفکر افلاطون آینده‌ساز خواهد شد.

 این ادعاست. به نظر نمی‌رسد تفکر هایدگری یا تفکر فردیدی امروز در جامعه ایران تفکر غالب باشد.

نه تفکر غالب، منظورم این نیست که در بین مردم یا در بین اهل مطالعه غالب باشد. منظورم در حال و هوای فکری است از منظر حقیقت، نه از این نظر که چه کسانی چه قضاوتی نسبت به ایشان دارند.

روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: