چرا ٣٠ تیر تكرار نشد؟

1395/4/30 ۱۰:۳۰

چرا ٣٠ تیر تكرار نشد؟

از فردای ٣٠ تیر، دومین دوره نخست‌وزیری محمد مصدق آغاز شد؛ دورانی كه با كودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ پایان یافت و محمد‌علی موحد آن را ١٣ ماه نحس خوانده است. در ٣٠ تیر گروه‌ها و اقشار مختلف مردم به خیابان‌ها ریختند و شعار «یا مرگ یا مصدق» را سر دادند، آنها خشمگین از بركناری مصدق و در نتیجه ناتمام ماندن سرنوشت نفت از سویی و انتصاب احمد قوام و صدور اعلامیه ناسنجیده او از سوی دیگر در پی اعلامیه آیت‌الله كاشانی و درخواست دیگر فعالان سیاسی به میدان آمدند و كار را یكسره كردند.

تاملی در ناكامی نهضت ملی

 

محسن آزموده :  از فردای ٣٠ تیر، دومین دوره نخست‌وزیری محمد مصدق آغاز شد؛ دورانی كه با كودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ پایان یافت و محمد‌علی موحد آن را ١٣ ماه نحس خوانده است. در ٣٠ تیر گروه‌ها و اقشار مختلف مردم به خیابان‌ها ریختند و شعار «یا مرگ یا مصدق» را سر دادند، آنها خشمگین از بركناری مصدق و در نتیجه ناتمام ماندن سرنوشت نفت از سویی و انتصاب احمد قوام و صدور اعلامیه ناسنجیده او از سوی دیگر در پی اعلامیه آیت‌الله كاشانی و درخواست دیگر فعالان سیاسی به میدان آمدند و كار را یكسره كردند. حضور موثر و پرشور مردمی در ٣٠ تیر اما در طول ماه‌های بعد هیچگاه تكرار نشد، البته در این فاصله هر یك از احزاب و گروه‌ها از حزب توده گرفته تا برخی دیگر از گروه‌ها، توانستند در مقاطعی نیروها و هواداران خود را به خیابان بكشانند، اما هیچگاه این حضور با آن اجماع همگانی ٣٠ تیر رخ نداد. حالا ٦٤ سال از آن قیام ٣٠ تیر می‌گذرد و این پرسش همچنان به ذهن و ضمیر محققان و پژوهشگران تاریخ معاصر و علاقه‌مندان به تحولات ایران فشار می‌آورد كه چرا ٣٠ تیر تكرار نشد؟ چرا و چطور آن ائتلاف و اجماع پیشین بر سر اهداف نهضت ملی كردن صنعت نفت پدید آمد و از كجا و به چه دلایلی این توافق و اتحاد شكسته شد؟ آیا علت را باید در عوامل بیرونی خواند؟ آیا افراد و مسائل كوچك موثر بودند؟ آیا شكافی كه بعد از ٣٠ تیر به آن شكل اساسی خود را هویدا ساخت، ناشی از تضادی ساختاری بود؟ و در نهایت اینكه آیا ٣٠ تیر تكرار شدنی بود؟ اگر آری چرا تكرار نشد؟

 

 علیه جبرگرایی تاریخی

پرداختن به این پرسش كه «چرا ٣٠ تیر تكرار نشد؟» پیشاپیش متضمن این فرض است كه ٣٠ تیر تكرارپذیر بود. این فرضیه كه وقایع تاریخی، یعنی رویدادهایی كه در گذشته رخ داده‌اند، می‌توانستند به شكل دیگری رخ دهند، در واقع مبتنی بر نفی جبرگرایی تاریخی (historical determinism) است. رویكرد جبرگرایانه به تاریخ، آن را جریانی قطعی، غیرقابل تغییر و در بیشتر موارد منطبق بر طرح و برنامه‌ای مشخص و قابل حدس تلقی می‌كند كه در آن حوادث، بیش و پیش از آنكه محصول كنش انسان‌های با اراده و مختار باشد، در نتیجه روندهای كلان رخ می‌دهد و نقش عوامل انسانی (agents) در آن تا سر حد امكان كاهش می‌یابد. جبرگرایی تاریخی البته كمتر خود را به این شكل صریح و مستقیم عرضه می‌كند و معمولا مدعای خود را در لفافه اصطلاحات پیچیده و انتزاعی عرضه می‌كنند، اما در نهایت یك نتیجه می‌گیرند، اینكه آنچه در تاریخ رخ داده، ضروری و لایتغیر بوده، به این معنا كه انسان‌ها نمی‌توانند و نمی‌توانسته‌اند در تغییر مسیر وقایع نقشی ایفا كنند. بدون شك رویكرد ما به تاریخ به‌طور عام و به واقعه ٣٠ به‌طور خاص خلاف این دیدگاه است. به عبارت دیگر نوشتار حاضر بر این اساس مبتنی ست كه نه فقط ٣٠ تیر تكرارپذیر بود، بلكه این اشتباه‌ها و موانع رفع‌شدنی بود كه مانع از تكرار آن و شكست موضعی نهضت ملی شدن صنعت نفت در ٢٨ مرداد ١٣٣٢ در نتیجه فروپاشی اتحاد نیروهای ملی شد.

 

مقاومت شكننده

فروپاشی اتحاد نیروهای نهضت ملی كردن صنعت نفت پس از ٣٠ تیر را در واقع می‌توان در چارچوب نگاه جان فوران در كتاب مقاومت شكننده ارزیابی كرد. فوران در این كتاب با نگاهی به تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در سده‌های اخیر، نشان می‌دهد كه می‌توان الگویی واحد را برای بزنگاه‌های مهم تاریخ معاصر ایران ترسیم كرد. در این الگو ایرانیان با همه تنوع قومی، قبیله‌ای، مذهبی، سیاسی، فرهنگی، طبقاتی، سنی و... در مواجهه با یك بحران سیاسی یا اجتماعی بنیان برافكن، اتحادی نانوشته اما كاربردی و موثر را شكل می‌دهند و وضعیت تاریخی را پیش می‌برند، اما دقیقا بعد از به ثمر رسیدن موفقیت اولیه شان، این ائتلاف از دست می‌رود و شكاف‌ها و اختلاف سلایق و علایق پر رنگ می‌شود، تا جایی كه به شكست منجر می‌شود. این الگو دست كم در مورد دو بزنگاه مهم تاریخی ایران، یعنی انقلاب مشروطه و نهضت ملی كردن صنعت نفت صدق می‌كند. در هر دوی این رویدادهای تعیین‌كننده، ایرانیان با همه اختلاف‌ها و شكاف‌های طبیعی موجود، بر سر یك آرمان (اولی مشروطیت و دومی استقلال و حاكمیت ملی) با یكدیگر توافق كردند و با وجود موانع و مشكلات داخلی و خارجی فراوان، توانستند خواست خود را به منصه ظهور برسانند، اما دقیقا از فردای پیروزی، شكاف‌ها پر رنگ شد، تا جایی كه در نهایت به شكست اتحاد و ناكام ماندن كل نهضت یا ناقص ماندن تحقق مطالباتش انجامید. تا جایی كه به نهضت ملی بر می‌گردد، می‌توان قیام ٣٠ تیر ١٣٣١ را همان نقطه اساسی خواند كه در آن اتحاد نیروهای ترقی‌خواه و مدافع حاكمیت ملی خود را به نمایش گذاشت. تا پیش از ٣٠ تیر، حتی حزب توده به عنوان گروه موثری كه تا آن زمان تكلیف خود را با دولت مصدق مشخص نكرده بود و رفتاری دوگانه و در اكثر موارد ستیزه‌جویانه با آن داشت، به این نتیجه رسید كه بهتر است از نهضت ملی دفاع كند. اما اتفاقا وقایع ١٣ ماه دوم نخست‌وزیری محمد مصدق نشان داد كه اجماعی كه در ٣٠ تیر به وقوع پیوسته سخت شكننده بوده است و دوام چندانی نداشته است.

 

در جست‌وجوی علل

درباره علل شكست نهضت ملی كه یك نشانه آن تكرار نشدن ٣٠ تیر بود، بسیار نوشته شده است. طیف گسترده این اظهارنظرها از نظریه‌های توطئه و منسوب كردن همه علل شكست به عوامل بیگانه تا رویكردهای ذات‌گرایانه به انسان ایرانی و ممتنع دانستن امكان پیشرفت و توسعه برای او را در برمی‌گیرند. یعنی در یك سو، نگاه افراط‌گرایانه با نفی هر نوع نقدی به ایرانیان و عوامل داخلی، علت‌العلل مشكلات را در مداخلات استعمارگرایانه بیگانگان می‌داند و از سوی دیگر نگاه تفریطی، امكان هر‌گونه توسعه‌ای برای انسان ایرانی را ناممكن می‌داند. رویكرد محققانه اما با نفی هر دو دیدگاه توطئه جویانه یا ذات‌گرایانه از یكسو و با حفظ نگرش متعادل به دو عنصر كارگزارساختار از سوی دیگر می‌كوشد تصویری درست و تا سر حد امكان واقع‌گرایانه از ترتیبات نیروهای سیاسی و اجتماعی و علایق و خواست‌های ایشان ترسیم كند. در این نگاه، حتی از تعابیر ارزش داورانه‌ای چون «مرتجع» و «غربزده» برای توصیف جریان‌های سیاسی استفاده نمی‌شود و كوشش می‌شود در چارچوب رویكرد واقع‌گرا به سیاست، تنها از دو صفت واقع نمای تحول خواه و مدافع وضع موجود یاری گرفته شود. رویكرد پژوهش‌گرا صد البته مدعی بی‌طرفی در پرداختن به موضوع تحقیق نیست. بی‌طرفی گذشته از آنكه ممكن نیست، مطلوب هم نمی‌تواند باشد. در واقع نوشتار حاضر نهضت ملی كردن صنعت نفت را در چارچوب تلاش جامعه ایران برای نیل به حاكمیت ملی و مشروطه‌خواهی ارزیابی می‌كند، هدفی كه بی‌تردید در سایه استقلال ملی و طرد مداخله بیگانگان محقق می‌شود. كوشش نهضت ملی برای ملی كردن نفت ایران و اخراج بیگانگان از عرصه سیاست در ایران را در بهترین حالت در همراهی با تلاش محمد مصدق در محدود كردن نقش شاه به سلطنت در چارچوب نظام مشروطه می‌توان فهمید. از این منظر است كه نقش‌آفرینی نیروهای سیاسی در نهضت ملی و موافقت‌ها و مخالفت‌های موضعی یا همیشگی ایشان را بهتر می‌توان فهمید.

 

آرایش نیروها

در یك دسته‌بندی كلی در مواجهه با نهضت ملی با وام‌گیری از كتاب حاكمیت ملی و دشمنانش (فخرالدین عظیمی) می‌توان نیروهای سیاسی در نهضت ملی را به دو دسته تقسیم كرد: موافقان و مخالفان. هر كدام از این دو دسته خود از گروه‌ها و دسته‌های متفاوت و گاه متعارضی تشكیل شده بودند. مهم‌ترین بازیگران سیاسی ایران در سال‌های واپسین دهه پر تنش ١٣٢٠ عبارت بودند از: نیروهای ملی، نیروهای مذهبی، چپ‌گرایان و در راس ایشان حزب توده، شاه و طرفداران سلطنت و دربار، نیروهای بیگانه و نظامیان. با توجه به تفكیك كلی مذكور می‌توان این بازیگران را چنین تقسیم‌بندی كرد: موافقان حاكمیت ملی كه شال نیروهای ملی و نیروهای مذهبی می‌شدند و مخالفان آنكه شامل شاه و طرفداران سلطنت و نیروهای بیگانه و نظامیان می‌شدند. نیروهای چپ در این تقسیم‌بندی موضعی پا در هوا و نامشخص داشتند كه جلوتر به آن اشاره خواهد شد. اما پیش‌تر لازم به تاكید است هر كدام از این گروه‌ها خود از شاخه‌ها و زیرگروه‌های مختلفی تشكیل می‌شدند.

 

مدافعان حاكمیت ملی

 برای نمونه چنان كه علی رهنما در كتاب نیروهای مذهبی در بستر حركت نهضت ملی نشان داده، نیروهای مذهبی در مناسبت با این جریان را می‌توان به سه گروه اساسی تقسیم كرد: نخست آیت‌الله كاشانی و هوادارانش كه با رویكردی كاملا سیاسی و صد البته عقیدتی از آغاز این نهضت وارد ماجرا شدند و نقش موثر و مهمی در پیروزی‌های نخستین نهضت ایفا كردند. این گروه در به ثمر رسیدن ٣٠ تیر نیز نقش موثر و اساسی داشتند، . از فردای ٣٠ تیر اما این گروه با مصدق و نیروهای ملی دچار اختلافات اساسی شدند. منحصر كردن این اختلافات در عوامل شخصی و منفعت طلبی‌های فردی، اشتباهی تاریخ‌نگارانه است. در واقع علت عمیق‌تر را باید در همان شقاقی بازجست كه فردای مشروطه پدید آمد. گروه دوم از نیروهای مذهبی، هواداران آیت‌الله بروجردی رییس مقتدر و محترم حوزه علمیه قم بودند كه تا جایی كه می‌توانستند خود را از عرصه سیاست بیرون می‌كشیدند و تا جایی كه می‌توانستند آشكارا وارد مناسبات سیاسی نمی‌شدند و می‌كوشیدند رویكردی پسینی نسبت به وقایع اتخاذ كنند و بالاخره جریان مذهبی سوم فداییان اسلام به رهبری شهید سید‌مجتبی نواب صفوی بودند كه بیش از آنكه به ترتیبات سیاسی وقعی نهند، می‌كوشیدند بر اساس ترجیحات عقیدتی رفتار كنند. فداییان اسلام تا حدود زیادی تكروی می‌كردند و به سختی با سایر نیروها همراه می‌شدند، مواضع شان بیش از آنكه از معادلات سیاسی بهره گیرد، ناشی از آرمان خواهی شان بود و به همین خاطر نیز با مصدق و حتی با سایر نیروهای مذهبی موضع یكسانی نداشتند.

همین تنوع رویكرد را در جریان چپ نیز می‌توان بازجست. مهم‌ترین نماینده این جریان حزب توده (تاسیس ١٣٢٠) بود كه حتی اگر به روابط نامشخصش با بلوك شرق و در راس آن سردمداران حزب كمونیست در شوروی وقعی نگذاریم، باز نمی‌توانیم از موضعش در قبال نهضت ملی دفاع كنیم. سنجیده‌ترین تحلیل درباره نقش آفرینی این گروه در قبال نهضت ملی را كه تاكنون به نگارش درآمده، محافظه‌كارترین آنها نیز هست. در این تحلیل كه مازیار بهروز، مورخ ایرانی مقیم خارج از كشور آن را در كتاب شورشیان آرمانخواه عرضه كرده، حزب توده از اتخاذ یك سیاست مشخص و پیشرو در قبال نهضت ملی ناتوان بود. حزب توده به‌طور مشخص تا پیش از ٣٠ تیر به جای همراهی با نهضت ملی منتقد سرسخت آن بود، در نشریات و اعلامیه‌هایش به مصدق و همراهان آن می‌تاخت و او را به انحای مختلف به بیگانه دوستی یا طرفداری از امپریالیسم یا سلطنت محكوم می‌كردند. اتفاقا حزب توده بر خلاف باقی جریان‌های متحد در رویكرد كلی موافقان حاكمیت ملی كه بعد از ٣٠ تیر از آن گسستند، بعد از ٣٠ تیر بیش از پیش بر همراهی خود از مصدق تاكید كردند و به دفاع از او پرداختند؛ دفاعی كه مصدق هیچگاه نتوانست به‌طور اساسی به آن اعتماد كند، چرا كه به خوبی پیشینه این گروه و بنیادهای نگرش سیاسی ایشان را می‌شناخت و می‌دانست كه نمی‌تواند به آنها اتكا كند.

 

در جبهه مخالفان

تنوع و تغییر دیدگاه در میان مخالفان حاكمیت ملی و در نتیجه نهضت ملی اما به تنوعی كه بدان اشاره شد، نیست. در راس مخالفان حاكمیت ملی شاه و دربار قرار می‌گیرد. طبیعی است كه جایگاه سلطنت به عنوان آماج اصلی طرفداران مشروطه و مخالفان استبداد، بیشترین تلاش را برای حفظ و احیای موقعیت پیشین خود می‌كند. شاه جوان ایران بعد از سرنگونی پدرش و با حمایت مستقیم بیگانگان بر تاج و تخت نشست. تمام هم و تلاش او در طول دهه ١٣٢٠ احیای جایگاه پدر مخلوعش بود، از طریق سازوكارهایی مختلف از جمله گسترش اختیاراتش در قانون اساسی، ایجاد رابطه با غرب، تاسیس مجلس سنا و... درباریان طرفدار شاه و منتفعان از نهاد سلطنت و دربار نیز به روش‌های مختلف در تضعیف نهضت ملی و نادیده گرفتن حاكمیت ملی می‌كوشیدند. دیگر گروه موثر در مناسبات سیاسی، نظامیان بودند كه بیشترین ایشان به دلایل طبقاتی و خانوادگی، از مخالفان نهضت ملی بودند. ایشان عمدتا پشت سر سلطنت بودند. بررسی خاستگاه اجتماعی ایشان و وابستگی‌های تاریخی آنها به سلطنت به ویژه در دوره رضاشاه در این مجال نمی‌گنجد. بالاخره لازم است به نقش بیگانگان در سرنوشت سیاسی نهضت ملی اشاره كرد. چنان كه یرواند آبراهامیان از منظری و مارك گازیروسكی از چشم‌اندازی دیگر نشان می‌دهند، موضع غرب در قبال نهضت ملی از آغاز روشن بود. روشن است كه بریتانیا به عنوان طرف دعوای ایران در سر مساله نفت، از آغاز هواخواه سرنگونی دولت مصدق بود. این را حتی مرور روند مذاكرات در گزارش محمد علی موحد نیز نشان می‌دهد. اما اینكه امریكا در دور نخست (به‌طور تقریبی تا پیش از ٣٠ تیر) به دنبال راه‌حلی برای مساله می‌گشت، موضوعی مورد مناقشه است. آبراهامیان در كتاب كودتا نشان می‌دهد كه مساله غرب با ایران بیش از آنكه به بهانه نگرانی از گسترش كمونیسم محدود شود، به موضوع «كنترل» نفت و سرنوشت آن باز می‌گشت. بگذریم كه تا جایی كه به حاكمیت ملی ایران مربوط می‌شود، غرب دست كم از میانه عصر قاجار، یكی از اصلی‌ترین بازیگران سیاست داخلی ایران تلقی می‌شد. تا پیش از انقلاب اكتبر روسیه در ١٩١٧، به دلیل وجود دو نیروی متقابل روس و انگلیس، این حضور پر كشاكش بود، اما بعد از آن، بریتانیا و بعد امریكا، خود را نیروهای بلامعارض در عرصه سیاست داخلی ایران احساس می‌كردند و نمی‌خواستند به سادگی این جایگاه را از دست بدهند. گذشته از اختلاف‌ها و رقابتی كه میان بریتانیا به مثابه استعمار پیر و امریكا به مثابه نیروی تازه نفس در این زمینه وجود داشت، این هر دو در اصل حفظ پایگاه غرب در ایران توافق داشتند. بهترین شاهد آن نیز برنامه‌ریزی برای كودتا بود. در این میدان نیروها یك دسته مهم دیگر را نیز باید افزود، آنها كه از همان آغاز در همراهی شان با نهضت ملی می‌توان تردید كرد و بهترین گواه این امر نیز بررسی عملكردشان است. در راس این گروه به نام‌هایی چون مظفر بقایی، ابوالحسن حائری زاده، حسین مكی و... بر می‌خوریم. چنان كه گفتیم، حتی در همراهی آغازین این گروه با نهضت ملی می‌توان تردیدهایی روا داشت اما حتی اگر بخواهیم موضعی متساهل‌تر اتخاد كنیم، همسو با فخرالدین عظیمی در كتاب مذكور می‌توان گفت: «اینان كه نقش مهمی در پدید آوردن جنبش ملی ایفا كرده بودند، نقشی بس مهم‌تر در از میان بردن آن بازی كردند. این گروه به مخالفان مصدق بدل شدند. دشمن كامی آنان كار دشمنان دیگر مصدق را بسیار آسان كرد... این یاران پیشین از ابراز هیچ انتقاد گزنده‌ای نسبت به مصدق فروگذار نكردند اما در كمتر موردی پیشنهاد تامل‌آمیز و سازنده‌ای به او دادند. آنان درباره مسائل پیچیده‌ای مانند موضوع نفت، دشواری‌های اقتصادی، نظم و قانون، یا لوازم و مقتضیات یك نظام سیاسی مشروطه كارآمد، سخن و اندیشه مثبت و درخوری برای عرضه نداشتند و از حد سخنان كلی و شعار فراتر نمی‌رفتند.»

 

بار دیگر: چرا سی تیر تكرار نشد؟

با در نظر آوردن آنچه درباره آرایش نیروهای سیاسی در جریان نهضت ملی بدان اشاره شد، بهتر می‌توان به پرسش نخستین بحث بازگشت. ٣٠ تیر در واقع نقطه تلاقی ائتلاف نیروهای خواهان حاكمیت ملی بود. واقعیت این روز و رخدادی كه در آن به وقوع پیوست، به روشنی نشان می‌دهد كه نیروهای تحول خواه و خواهان حاكمیت ملی در صورت اتحاد و توافق می‌توانند موفق شوند و هیمنه سنگین مخالفان نهضت را با چالش مواجه كنند و آن را وادار به عقب‌نشینی كنند. اما مساله بر سر آن است كه این اتحاد به دلایل ساختاری و بنیادین دوام ندارد. قبل از اشاره به علت اساسی این فقدان، اشاره‌ای به دوام اتحاد نیروهای مخالف حاكمیت ملی ناگزیر است. به تعبیر روشن‌تر، هر اندازه كه ائتلاف نیروهای موافق حاكمیت ملی شكننده و بی‌ثبات است، اتحاد نامیمون استبداد طلبان و دشمنان حاكمیت ملی محكم و با دوام است. صاحبنظران یك علت عمده را در ریشه دواندن تاریخی نگره و نهاد استبداد در بافتار فرهنگی-اجتماعی و سیاسی ایران می‌دانند. از دید ایشان استبداد تاریخی واقعیتی تلخ و پیچیده است كه به انحای گوناگون در سطوح مختلف اندیشه و كردار و گفتار ایرانیان پنهان شده و به طرق مختلف خود را بازتولید می‌كند. از سوی دیگر حضور موثر بیگانگان را نباید نادیده گرفت. بدون برنامه‌ریزی‌های دقیق ایشان و حمایت شان از استبداد، امكان كودتا علیه دولت متصور نبود. این البته به معنای نادیده گرفتن اشتباه‌های انكار ناپذیر دولت و مصدق و یارانش نیست.  مساله اساسی‌تر از منظر این نوشتار را باید در شقاقی دانست كه فردای انقلاب مشروطه نیز هویدا شد. شكاف میان سنت و تجدد كه در فقدان تلاش برای صورت‌بندی مفهومی نظری دقیق آن، در میدان عمل به نزاع میان طرفداران سنت و طرفداران تجدد منجر شد. بدون اینكه بخواهیم كلیت تاریخ را به نزاع اندیشه‌ها و ایده‌ها فروكاهیم، نمی‌توانیم از نقش آن در بازیگری نیروهای سیاسی اعم از فردی و جمعی عزل نظر كنیم. اینكه گروه‌هایی از همراهان نهضت ملی در روز ٣٠ تیر به فرمان آیت‌الله كاشانی تا مرز باختن جان به میدان می‌آیند، واقعیتی انكار ناپذیر است. در چنین شرایطی پرسش كلیدی آن است كه چرا از فردای ٣٠ تیر میان طرفداران ایشان و طرفداران مصدق شكاف می‌افتد؟ آیا نباید مساله فراتر از منفعت طلبی‌ها و جاه طلبی‌های شخصی در اختلاف دو دیدگاه تلقی كرد؟ همچنان كه در مشروطه، فردای پیروزی سی تیر نیز شقاقی اساسی در مقام نظر بار دیگر خود را آشكار كرد؛ شكافی كه در واقع وجود نداشت و ندارد اما در فقدان مبنای نظری، مدام خود را پدیدار (phenomenon) می‌سازد.

در مقام جمع بندی، این نوشتار بر آن است كه ٣٠ تیر نمایانگر خواست ملتی است كه خواهان حاكمیت ملی است، واقعیتی كه در طول تاریخ ایران تا آن زمان تجربه نشده بود. به همین خاطر نیروهایی كه به هدف آن با هم ائتلاف كردند، بعد از پیروزی‌های اولیه، بر سر تعبیر و تفسیر آن دچار اختلاف نظر شدند. ایشان در اكثر مواقع به بازتولید آنچه در ذهنیت تاریخی ایشان حك شده، یعنی استبداد، پرداختند و همان چیزی را بر ساختند كه در مقام نفی آن برخاسته بودند. بر عكس استبداد واقعیتی است كه تاریخ ایران با آن ناآشنا نیست، به همین دلیل است كه نیروهای استبداد در حفظ اتحاد خود متحد عمل كردند و به راحتی توانستند از سازوكارهای آشنا و كهن برای پیشبرد هدف شان یعنی حفظ استبداد بهره بگیرند.

 

منبع: اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: