حقیقت از نظر ویلیام جیمز: نام یا صفت؟ / عاطفه اولیایی

1395/4/29 ۰۹:۰۷

حقیقت از نظر ویلیام جیمز: نام یا صفت؟ / عاطفه اولیایی

آمپریسیسم، در معنای قرار دادن انسان و ابزار آزمایشی اش (از چشم نامسلح تا ربات ) در مرکز أزمون های علمی، از ویژگی های زمان ماست. در پشت هر ابزار آزمایشگاهی چشمی می بیند، گوشی می شنود، و .....مغزی یافته ها را در سیستمی فکری هر قدر سست، منظم می کند، تا ازطریق تجربیات حسی، نحوه ی وجود اشیا را در جهان، یعنی حقیقت آن ها را کشف کند. انسان حقیقت را امری عینی و خارج از خود می داند و در صدد مرتبط شدن با آن است. البته علیرغم بود و نبود انسان، ‌نوعی بودن یا نوعی حقیقت بر پدیده ها عارض است و در شناخت آن، امروزه علم به کمک انسان و حس هایش می آید اما همیشه انسان از چنینن مددی برخوردار نبوده است.

 

 

 آمپریسیسم، در معنای  قرار دادن انسان  و  ابزار آزمایشی اش (از چشم نامسلح  تا  ربات ) در مرکز أزمون های علمی،  از ویژگی های زمان ماست.  در پشت هر ابزار آزمایشگاهی چشمی  می بیند، گوشی می شنود،  و .....مغزی  یافته ها را در سیستمی فکری هر قدر سست،   منظم می کند، تا ازطریق تجربیات حسی، نحوه ی  وجود اشیا را در جهان، یعنی حقیقت آن ها را کشف کند.  انسان حقیقت را امری عینی و خارج از خود می داند و در صدد مرتبط شدن با آن است.  البته علیرغم  بود و نبود انسان، ‌نوعی بودن یا نوعی حقیقت  بر پدیده ها عارض است و در   شناخت آن، امروزه  علم به کمک  انسان و حس هایش می آید اما  همیشه انسان از چنینن  مددی برخوردار نبوده است.

 

سقراط   در آگورا[1]  در تجمعات مردم شرکت کرده  و عاجزانه  از آن ها می خواست  تا وی را در یافتن معنی بهتری برای عدالت، زبیایی و ....   یاری دهند. وقتی کسی نظرش را با وی در میان می گذاشت، سقراط، با روش معروف خود،  برای آشکار کردن عدم اطلاع کامل طرف از عدالت و یا .... و  نیاز به مباحثات بیشتر،‌  فهرستی از موارد   مستثنی ازتعریف وی را برایش  ردیف می کرد. سقراط نه تنها مردم عامی بلکه فلاسفه  را نیزبه این بازی می گرفت.   هدف وی تآکید بر این موضوع بود که بدون درک همه  جانبه ی مفهومی، نمی توان در باره ی آن نظریه  پردازی کرد. از ورای این مباحثات و پردازش  مفاهیم بود که وی امید  رسیدن به معنای  عینی و حقیقت  فلان یا بهمان مفعوم داشت.  و اما چنین باوری به معنای آن است معنای کاملی مثلا از زیبایی وجود ندارد و آنچه تا به حال پیش نهاده شده است، صوری عادی از علم بیان، ضرب المثل ها، و یا تعاریفی  ساخته شده از ابیات اشعار  است: « آنچه تجربه ای ادراکی از رضایت و لذت ایجاد می کند زیباست»، « چشمتون قشنگ می بینه[2]»،‌ و یا به عقیده ی ویلی دورانت: «زیبایی آن است می خواهیم ولی نداریم و پس از کسبش فاقد زیبایی می شود» ؛ ادیان هر آن چه الهی است را زیباست می دانند و برخی نیز به نسبی بودن آن با توجه به فرهنگ های مختلف معتدند:  برای برخی قبایل آفریقا گردن بلند زن زیباست و.....

 

نسبی بودن مفاهیمی همچون خوبی و زیبایی، آن ها را نه در گروه دستوری نام بلکه در میان صفت ها می گنجاند.  در این صورت مثلا زیبایی و خوبی و بسیاری مفاهیم دیگر،  نه  قابل کسب بلکه عارضی اند یعنی  از جنس صفت اند. بنا بر این روش پژوهش سقراطی  برای رسیدن به مفهومی کامل از زیبایی در عصر نسبیت معنا ندارد.  زیبایی احساس ناشی از تجربه ی دیدن و  و یا شنیدن و .... است. احساسی  است خاص به یک فرد. مفهومی کیهانی نیست که از ورای تفکر و مراقبه  در باره ی مفهوم زیبایی کسب شود. مثلا  صدای بنان  از صدای شجریان، ذاتا زیبا تر نیست. رأی نهایی را داوری ذهنی  هر فرد بر اساس تجربیات قبلیش صادر می کند. آیا می توان حقیقت را نیز از همین زاویه بررسی کرد؟  اگر  حقیقت نیز نه  نام بلکه صفتی باشد که در  توصیف نتیجه ی  تجربه ای انسانی به کاررود، چه؟

 

ویلیام جیمز، روان شناس و فیلسوف ( ۱۹۱۰ ـ  ۱۸۴۲)  معتقد بود که   مردم را بر اساس اعتقادشان به حقیقت، می توان به دو گروه تقسیم کرد[3]: خرد گرایان  و تجربه گرایان.  برای باور به حقیقتی،  تجربه گرایان  محتاج به أزمون و اثبات  و داده اند، اینان اغلب جبر گرا بوده و احتمال بی خدا بودنشان بیشتر است،   ترجیح می دهند از طریق تجربه کسب دانش کنند تا منطق و جدل.   و البته خرگرایان  بر عکس اند.  آن ها   قبل از تجربه، سعی در آموختن در باره ی شیئ دارند،  فکر را بر تجربه ترجیح می دهند  و اغلب جزمی اند، احتیاج به اثبات برای باور به حقیقت نداشته  و اغلب مذهبی اند و.... روشن است  نمی توان توقع داشت افرادی  چنین متفاوت بتوانند مباحثه ای مثمر ثمر در باره ی چیستی حقیقت را به پیش برند.   ویلیام جیمز معتقد بود که پراگماتیسم ، با متحد کردن این دو گروه، این مسأله را حل کرده است. اما پراگماتیسم  چیست؟[4] پیرس  با پیش نهادن سؤالی، سعی در  توضیح  پراگماتیسم کرد:  « اشکال این  ادعا چیست؟  که: الماس در واقع نرم است و فقط  بعد از لمس شدن،  تبدیل به ماده ای سخت می شود. »  آیا واقعا  می توان ثابت کرد چنین ادعایی نادرست است؟  پاسخ به سؤال وی این است که: ادعای وی نه درست است و نه نادرست.  زیرا که قبول یا عدم  قبول این ادعا هیچگونه تغییری در تجربه ی ما ازالماس و استفاده از آن ایجاد نمی کند.   و این همان اصل پراگماتیسم است:  معنای یک مفهموم، عبارت است از تأثیرات احساسی آن  بر دریافت کنندگانش. واقعیت یک پدیده،‌ امری واحد است لیکن افراد معنا های گوناگون به آن می دهند.  در استدلال ها، امر عدم آشنایی با معنا های مورد استفاده ی طرفین  می تواند به عدم توافق منجر شود. اما عدم توافق بیشتر در مورد  واژه ها ی خاص مورد استفاده است تا واقعیت امر.

 

 حال پرسش آن است که واقعیت چیست؟ حقیقت عینی چیست؟

 حتی  خردگرا ترین افراد که فقط بر شواهد و عدله تکیه می کند، این امر را قبول دارد که ممکن است علم روزی آنچه را که  وی امروزه  قبول دارد  رد کند.  نگاهی به تاریخ علم،  روند تغییرآنچه ثابت پنداشته می شد را آشکار می کند. بنا بر این می توانیم بگوییم که اتخاذ عقیده ای  نه بر اساس قبول داشتنش به عنوان حقیقتی عینی در باره ی وجود است،  بلکه بر اساس نسخه ای  از حقیقت است که در درازنای زندگیمان  در اختیار داریم، و نیز مفید تر بدون فان یا بهمان عقیده است؛  و همان طور که گفتیم می توانند  توسط یافته های جدیدی که  امیدواریم  به حقیقت کمی نزدیک تر باشند، جایگزین  شوند.  به این علت ویلیام جیمز میزان حقیقی بودن یک نظر را با  میزان مفید بودن آن منطبق می داند[5].  جیمز می گوید اگر اعتقادات ما با دانش قبلی مان تضادی نداشته باشد و در توضیح و پیش بینی اوضاع کارآ باشد، دلیلی برای حقیقت ندانستنش نیست.  البته حقیقت را به عنوان صفتی توصیف کننده ی تجربیات انسانی و نه به مثابه نام (که سقراط می پنداشت و در پی اش بود) ، در نظر می گیرد.

با این استدلال، حقیقت نه ذاتیِ مفاهیم بلکه امری عارضی بر آن هاست.  یک نظر و یا فکر،  از ورای وقایع و روند حقیقت آزمایی،  حقیقت «می شود».  مشروعیتش  همان روند مشروع شدنش است.  جیمز  حقیقی بودن یک نظر را، همانند زیبا بودن اثری هنری،‌ در مفید بودن آن ها در  تجربه ای  خاص  انسانی برآورد می کند.   پرسشی که مطرح می شود در باره ی اصول است:  چنین  روند حقیقت آزمایی را مثلا در باره ی دایره چگونه به کار می بندیم؟  در درازنای تاریخ، پیشرفت علوم  این حقیقت را تغییر نداده است که مجموع درجات یک دایره ۳۶۰ است  و یا این که مثلا  مزه ی لیمو عمانی ترش است.  جیمز به این گزاره ها نه حقیقت بلکه «وجه / حالت پدیده»[6]  نام می دهد.

 جیمز معقتد است که صحبت از  حقیقت به غیر از روایت کردن تجربیات انسانی نیست.   وی حقیقت را همان تجربیات بشر در یافتن راه زندگی اش می داند.  در یکی از کتاب هایش[7] جیمز به بررسی مذاهب پرداخته و آن ها را محدود به مسیحیت، اسلام، بودایی و غیره ندانسته   بلکه  هر تفسیربنیادی  حیات را مذهب می نامد، تفاسییری که در نهایت به منظور یافتن راه زندگی است.  جیمز، با دعوت خوانندگانش به بازتعریف معنای« الهی » و گسترش  آن به هر مفهوم و پدیده ی « خداواره» ، ملی گرایی افسارگسیخته، جنسیت گرایی،  نژاد پرستی  و مذهب  را  از یک دید توصیف می کند: «واکنش کلی انسان به زندگی.»

 با این همه جیمز معیار هایی برای مشروعیت آنچه حقیقت می دانیم قائل است. یکم آن که باید شواهدی بر مشروعیت حقیقت وجود باشد. دوم آن که  شواهد باید از آزمون  مباحثات بگذرند.  سوم  این که آنچه مفید می دانید باید مفید بماند و در غیر این صورت باید به دنبال حقیقتی تازه بود که کمی مفید تر باشد.   این سه معیار را هم خردگرایان و هم  تجربه گرایان باور دارند، به علاوه محدویت زمانی نیز ندارد. مثلا در قرون وسطی، صاف بودن زمین حقیقت  بود‌( علیرغم مغایرتش با واقعیت) همان طور که کروی بودن آن امروز برای ما حقیقت است. می توان این ادعا را با سه معیار ذکر شده سنجید:

 

۱) نیاز به شاهد بر مشروعیت حقیقت:  امروزه تصاویر ماهواره شاهد ی بر مشروعیت حقیقت کروی بودن زمین اند؛ و در قرون وسطی نیز شاهدی  گزارش می کرد که به چشم خود افتادن  کشتی را از لبه ی زمین دیده است.

 

۲) این نظریه باید  مورد آزمون انتقادات  قرار گیرد:  امروز شاید کسی بپرسد اگر زمین گرد است چرا از فراز،  افق صاف به نظر می اید؟  حالا دیگر  علم پاسخ این انتقاد را داده است؛ و  در قرن پانزدهم  هم  نیوتونی نبود که صاف بودن زمین را رد کند.

۳) نظریه باید  مفید بماند و به پیش بینی آینده کمک کند: در قرن پانزدهم، تعداد کشتی هایی که از مسافرتهای دور بازنگشتند در تصمیم گیری سایردریانوردان مؤثر بود ( زیرا فکر می کردند کشتی ها از لبه ی دنیا فرو افتند)‌ و امروز کروی بودن زمین در برنامه ریزی پرواز های هوایی مفیداست.

به نظر جیمز هر دوی این نظریات از آزمون حقیقت گذشته و مصداق حقیقت اند. حقیقت به عنوان صفتی که بر آن ها عارض شده است.  البته بسیاری در این مورد با جیمز مخالفت می کنند و استدلال می کنند که  صاف بودن زمین را نباید حقیقت خواند،  ولی در نظر داشته باشیم که در قرون وسطی  داده ای در باره ی کروی بودن زمین هنوز وجود نداشت.

 

حقیقت چیست و کدامست؟

 این مفهوم که  در درازنای  تاریخ  بهانه ی نسل کشی ها بوده است بی شک  شایسته ی مداقه است. آیا امری است مستقل از انسان و ذاتی و در آن صورت ذاتیِ چه؟  ویا  یکی از نسخه های  بیشماری  از واقعیت است که طی تاریخ،  انسان ترین و سبع ترینمان چراغ راه «خود» می سازد؟‌   

 [1]

http://www.agathe.gr/Icons/pdfs/AgoraPicBk-17.pdf

[2] که زیبایی را مفهومی کاملا ذهنی می داند

[3] http://overweeninggeneralist.blogspot.com/2012/10/william-james-and-tough-and-tender.html

[4] نوشتن در مورد پراگماتیسم،  به معنای اعتقادم به این دید نیست

[5]  William James, The Meaning of Truth  (1909)

[6] case

[7] The Varieties of Religious Experience

 

منبع: انسان شناسی و فرهنگ

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: