1395/2/27 ۰۹:۱۱
بالاخره تكلیف ما ایرانیان فارسی زبان كه عمدتا با ترجمه یا متنهای انگلیسی زبان سر و كار داریم و در به در دنبال نظریات نو و جدید میگردیم تا وضعیت خودمان را با كمك آن توضیح دهیم، با میشل فوكوی فرانسوی چیست؟ متفكری كه آثار متعددی از او و درباره او به فارسی ترجمه شده است، در كنار آثار كثیری كه از جنس مقاله و كتاب دربارهاش تالیف شده است. با این همه هنوز برخی خوانندگان پر و پا قرص او كه عمدتا به متن اصلی آثار او را میخوانند، معتقدند این برداشتها نادقیق و تحریف شده است.
ابراهیم توفیق و مهدی یوسفی در نشست بهكارگیری نظریات تاریخی فوكو در ایران
محسن آزموده: بالاخره تكلیف ما ایرانیان فارسی زبان كه عمدتا با ترجمه یا متنهای انگلیسی زبان سر و كار داریم و در به در دنبال نظریات نو و جدید میگردیم تا وضعیت خودمان را با كمك آن توضیح دهیم، با میشل فوكوی فرانسوی چیست؟ متفكری كه آثار متعددی از او و درباره او به فارسی ترجمه شده است، در كنار آثار كثیری كه از جنس مقاله و كتاب دربارهاش تالیف شده است. با این همه هنوز برخی خوانندگان پر و پا قرص او كه عمدتا به متن اصلی آثار او را میخوانند، معتقدند این برداشتها نادقیق و تحریف شده است. این ادعاها اما سبب نشده كه فوكو به فضای دانشگاهی ما راه نیابد. قریب به دو دهه است كه در رشتههای مختلف علوم انسانی از جامعهشناسی و علوم سیاسی گرفته تا تاریخ و فلسفه دانشجویان ایرانی خواسته یا ناخواسته میكوشند مستقیم یا غیرمستقیم از فوكو و نظریاتش بهره بگیرند، این میان آثار قابلتوجهی نیز خلق شده كه برخی بارها نیز مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند، مثل دانش، قدرت و مشروعیت داود فیرحی و روشنفكران ایرانی و غرب مهرزاد بروجردی. نویسندگان این آثار مدعی بهره گرفتن از روششناسی فوكویی در توضیح موضوع مورد بحث شان هستند؛ ادعایی كه مورد نقد ناقدان هم از نوع طرفداران ارتدوكس فوكو و هم از جنس مخالفان به كار بردن نظریات غربی در بررسی موضوعی در بستری دیگر واقع شده است. تازه اینها نخستین آثار و بالنسبه موفقترین آنها هستند، فراوانند آثاری كه دقتهای نظری و صف شكنی این آثار را ندارند و با این همه ادعا دارند كه فوكویی كار كردهاند. دلایل متعددی (جامعه شناختی، تاریخی و حتی فلسفی) میتوان برای این اقبال (ممكن است بگویید بداقبالی برای فوكو) به اندیشههای فوكو از سوی ایرانیان بر شمرد. با این همه همواره این پرسش مطرح است كه آیا این رجوع چند باره به لحاظ علمی مشروع است یا نه.
مهدی یوسفی، دانشجوی دكتری جامعهشناسی چند سال پیش پایان نامهای با موضوع عنوان تعدیلات نظری لازم برای به كارگیری نظریات تاریخی فوكو در ایران با راهنمایی ابراهیم توفیق نوشت كه بسیار مورد توجه علاقهمندان به بحث مذكور قرار گرفت. در جلسه چهارم از سلسله نشستهای نقد پایان نامههای دانشجویی، او به توضیحی درباره تز خودش پرداخت. در این نشست ابراهیم توفیق، جامعهشناس تاریخی نیز حضور داشت و توضیحاتی ارایه داد كه از نظر میگذرد.
مهدی یوسفی: بحث من این نیست كه فوكو چه میگوید یا چه برداشتهایی از كار او صورت گرفته و ممكن است، بحث اصلی این است كه نظریهای چون دست كم نظریه فوكو نمیتواند به ما بنیاد جهانشمولی بدهد كه با استفاده از آن بتوانیم به تحلیل شرایط در جاهای دیگر بپردازیم؛ به عبارت دیگر فوكو تاكید دارد كه روی زمان و مكان معینی كار میكند و روشن است كسی كه بر این موضوع تاكید دارد، منظورش آن است كه كار خودش نیز مقید به زمان و مكان معین است. البته وابستگی به قید زمان و مكان از منظرهای مختلف مورد بحث واقع شده است اما فوكو میگوید تاریخ فكر انباشتی از كاوش پیرامون مسائلی است كه حول یك موضوع شكل میگیرند و هر كار علمی روی این انباشت كه به شكل بلور است، تار دیگری میتند. به همین خاطر فوكو میگوید كه نظریهاش جهانشمول نیست اما این كفایت را دارد كه در فضای انباشته شده موجود میتواند گرههایی را باز كند.
فوكو از نظر روشی در برابر ما میایستد
اما ما در ایران آثار فوكو را كه شامل مفاهیم، اصول روش شناختی و... است، میخوانیم. در نسل پیش از ما در جامعهشناسی كوشیدند كه اصول روش شناختی و چارچوب نظری او را اخذ كنند و با استفاده از آنها به تحلیل مسائل جامعه ایران بپردازند؛ گویی فاصلهای میان نظریه و بستری كه نظریه در آن اعمال شده وجود ندارد و به راحتی میتوان از نظریه فوكو برای حل مسائل ایران بهره گرفت. بحث اصلی من این بود كه این كار بهطور عام ممكن نیست و در مورد خاص فوكو نقض غرض است یعنی اگر چنین كنیم، خود فوكو از نظر روشی در برابر ما میایستد.
فهم متعارف: باستانشناسی در برابر تبارشناسی
در نظریه فوكو به نظر میرسد میتوان دو روش باستانشناسی یا دیرینهشناسی و تبارشناسی را از یكدیگر تفكیك كرد و با اخذ هر كدام از این دو روش به تحلیل مسائل پرداخت. اما به نظر من امكان چنین خوانشی از فوكو به وجود با توجه به متنهایی كه در دهههای ١٩٨٠ و ١٩٩٠ منتشر شده وجود ندارد. در دهه ١٩٧٠ كه نخستین مواجهات جدی با فوكو در دنیای انگلیسی زبان به خصوص با كتاب آلن شریدان مترجم رسمی آثار فوكو رخ داد، این تصور بود كه فوكو نخست به روش باستانشناسی كار میكند. در روش باستانشناسی بیان میشود كه علم در گفتمان و گفتمان در زبان آمیخته با قدرت به وجود میآید، اما وقتی فوكو به حوادث ١٩٦٨ بر میخورد به اهمیت مسائل سیاسی پی میبرد و به همین خاطر روش باستانشناسی را كنار میگذارد و سراغ روش تبارشناسی میرود كه در آن بر قدرت تاكید میكند. به نظر من میرسد شریدان در این توصیف از فوكو چند مفروض غیرقابل دفاع دارد؛ نخست اینكه فوكو روش باستانشناسی را كنار گذاشته است؛ در حالی كه متنهایی كه از فوكو در دهههای
١٩٨٠ و ١٩٩٠ منتشر شد، میبینیم كه فوكو تا پایان عمر باستانشناسی را كنار نگذاشته و تاكید میكند كه كارش دو بعد باستانشناسی و تبارشناسی دارد كه این دو را باید در كنار هم پیش برد. مفروض نادرست دیگر شریدان این است كه گفتمان را با زبان یكی میداند؛ در حالی كه فوكو تلاش میكند با وامگیری گفتمان (discourse) تاكید كند كه تمایزی میان زبان و كنش وجود ندارد و این دو در یك سطح یعنی گفتمان رخ میدهد. گفتمان برای فوكو امری شبیه قیاس ضمیر باختین است، یعنی معنا نه در زبان كه در جهان مفروض رخ میدهد. این نزدیك گفتمان فوكو است، گفتمان سطح پیشاپیش پذیرفته است، چرا چنین است؟ زیرا در جهانی كه آن را مفروض گرفتهایم، پیش فرض گرفتهایم كه قواعدی هم وجود دارد و آن قواعد بنیادها یا عملكردهای گفتمان به تعبیر فوكو است.
نظریه سیار ادوارد سعید
با توجه به آنچه گفته شد، قصدم از نگارش پایاننامه با موضوع تعدیلات نظری برای استفاده از فوكو،این بود كه نشان دهم چنین كاری با فوكو غیرممكن است، یعنی ممكن است كسی مثل محمد توكلی طرقی از مفهوم hetero utopia برای توضیح متنها فارسیای كه بین مرزهای كنونی ایران و هند نوشته میشوند، بهره بگیرد و نام شان را متنهای بیخانمان بگذارد. او به هر حال این كار را میكند، اما مساله من این است كه كل دستگاه فوكویی آن جوری كه تصور میشود كه این قابلیت را دارد كه اینجا مورداستفاده قرار بگیرد، غلط است. من از مفهوم نظریههای سیار ادوارد سعید بهره میگیرم، سعید در مقالهای در كتاب جهان، متن، منتقد از یك بیماری نظری یاد میكند كه طی آن برخی فكر میكنند به راحتی میتوان نظریهای كه در یك بستر تولید شده را در بستری دیگر به كار برد. او برای درمان این بیماری میگوید كه به نظر من باید نشان داد وقتی یك نظریه از یك بستر به بستری دیگر مهاجرت میكند، در بستر دوم چه مقاومتهایی ایجاد میشود. ثبت این چیزها باعث میشود كه بتوانیم فضایی بینابینی بین نظریه و زمینهای كه نظریه در آن به كاربسته میشود، تولید كنیم.
بلیتی به نام فوكو
به همین خاطر كوشیدم نشان دهم كه وقتی فوكو را به ایران آوردیم، چه بلایی بر سرش آوردیم و فوكو چه بلایی بر سر ما آورد. البته در سالهای اخیر استفادههای دقیقی از فوكو صورت گرفته است، اما بهطور غالب فوكو برای ما همچون بلیتی است كه با او میتوانیم به فضای روشنفكری و آكادمیك راه پیدا كنیم و بعد از این راهیابی دیگر با آن بلیت كار نداریم. این به كارگیری ناقص فوكو به خصوص از جانب كسانی صورت میگیرد كه كارشان نشان میدهد به شیوههای دیگر تحلیل گفتمان مثل روش لاكلائو- موفه علاقه دارند. به همین خاطر حس میكنم استفاده از فوكو در ایران تا حدود زیادی نمادین است كه به محقق اجازه میدهد كارش مشروع جلوه داده شود.
پروژه فوكو
اما غیر از این شیوه استفاده از فوكو و استفادهای كه توكلی طرقی صورت داده، كوشیدم با ورود به كار فوكو چیزی فراتر از باستانشناسی و تبارشناسی بیابم؛ امری كه در كل آثار فوكو مشترك است. فوكو در سه جا از آثارش سه سرنخ به ما میدهد: اول هستیشناسی خودمان
(ontology of ourselves) یعنی در راستای پروژه روشنگری چیست كانت، بكوشیم نشان دهیم در جهان در حال تغییر كجا ایستادهایم، دوم مسالهسازی (problimatization) به این معنا كه چیزها مدام و به صورت غیرخطی مساله مند (پروبلماتیزه) میشوند كه با هستیشناسی خودمان نسبت جدی دارد و مساله سوم فوكو برساخته شدن سوژه است. فوكو در مقالهای كه در انتهای كتاب میشل فوكو فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیك (نوشته رابینو و دریفوس) نوشته شده خطاب به مخاطب انگلیسی زبان (فارسی زبان) تاكید میكند كه مساله من قدرت نبوده است، بلكه اگر قدرت برایم مهم بوده به این خاطر است كه جایی به این رسیدم كه مساله قدرت با مساله شكلگیری سوژه گره میخورد، سوژه به عنوان كسی كه میشناسد اما نه به تعبیر كانتی بلكه به عنوان یكی از اشیایی كه در جهان هست و با اشیای این جهان نسبتی دارد و با پروبلماتیزه شدن این نسبتها، برساخته میشود. هدف از ارایه این سطح از فوكو این نیست كه بگویم این روش را اخذ كنیم و با آن به تحلیل بپردازم بلكه آن است كه پروژه فوكو را نشان دهم.
از عصر سند تا عصر یادبود
اما بعد از ارایه پایاننامه به نتایج دیگری نیز دست یافتم. متن اصلی فوكو یعنی باستانشناسی دانش چنین آغاز میشود كه فوكو تاكید میكند سالهاست مورخان میان دو سطح رویدادهای تاریخی یعنی سطح سریع (مثل اتفاقهای سیاسی) و سطح كند (مثل تحولات جغرافیایی) تمایز میگذارند و میان این دو سوی طیف سلسله مراتبی قایل میشوند. فوكو در برابر میگوید كه زمان در تاریخنگاری دیگر مثل تاریخنگاری قرن نوزدهمی یكپارچه نیست، بلكه لایههای متعدد با ریتمهای متفاوت دارد. اشاره فوكو در این جا به مكتب آنال و تمایزگذاری ایشان میان ریتمهای زمان است.
فوكو بر این باور است كه با چنین مفروضی دیگر داده تاریخی را نمیتوان سند تلقی كرد. عصر سند تمام شده و عصر یادبود آغاز شده است. هر چیزی كه از گذشته مانده یادبود است؛ یادبودهایی كه در لایههای مختلف زمانی پخش شدهاند و به ما كمك میكنند تا ریتمهای تاریخی را نشانهگذاری كنیم. او گویی تاریخنگاری قرن بیستم فرانسه را نشان میدهد، اما در نهایت كار خود را باستانشناسی مینامد.
مشكل تاریخنگاری ایرانی
مشكل در ایران این است كه تاریخنگاری آنال نداریم. به همین خاطر است كه فكر میكنم در ایران به جای اینكه بپرسیم آیا میشود فوكو را در ایران كاربردی كرد به این سوال بپردازیم كه اگر بخواهیم در ایران از فوكو استفاده كنیم، كجا به مشكل برمیخوریم؟
مهمترین و عمیقترین مشكل آن است كه ما آن تاریخنگاری را نداریم، سطحیترین مشكل نیز دادههای تاریخی است. مساله آن جاست كه دقیقا بدانیم برای چه موضوعی از فوكو میخواهیم بهره بگیریم و در این كاربست به مشكلات این كاربرد آگاه شویم. بنابراین سوال نهایی این است كه فوكو به نسبت چه تحقیقی و كجا مقاومت ایجاد میكند؟ فوكو بیشتر كجاها ما را به مشكل میاندازد؟ برای پاسخ به این پرسش به جای ابتدا از فوكو باید از بستر تاریخنگاری ایرانی آغاز كرد، یعنی باید به این بپردازیم كه تاریخنگاری ما چیست و چه مسیرهایی را رفته است؟ با مشخص شدن پاسخ این پرسش و آشكار شدن این مسیرها میتوان نشان داد كه چگونه فوكو را تعدیل كرد.
گسست: فوكو در برابر هگل
موضوعی كه من به آن پرداختهام، گسست است. در ایران متاثر از خوانش امریكایی، فوكو را فیلسوف گسست میخوانند.
فوكو خودش به این تعبیر میخندد و میگوید كه نمیدانم چرا من را چنین میخوانند اما به نحوی دیگر آن را میپذیرد، یعنی گسست یكی از برندهترین ابزارهای كار او است. در نظم گفتار (با ترجمه باقر پرهام) فوكو چهار دستورالعمل روشی معرفی میكند كه گسست یكی از آنهاست، یعنی بكوشیم تاریخ را گسسته ببینیم، نه اینكه فوكو بر این باور باشد كه تاریخ گسسته است. دلیل این انتخاب آن است كه تاریخ نگار غربی و مشخصا تاریخنگاری اروپایی متكی بر مفهوم تداوم (continuity) است كه به خصوص بعد از هگل میكوشد دو مفهوم اساسی تداوم و تغییر را به این شكل توضیح دهد: نخست اینكه چیزها چگونه تداوم پیدا كردند و دیگر اینكه چگونه تغییر پیدا كردند. این دو مفهوم در تاریخنگاری ما اهمیتی نداشتهاند؛ درحالی كه میتوان ادعا كرد این دو مفهوم بنیاد تاریخنگاری مدرن هستند و به همین خاطر فوكو سراغ گسست میرود، زیرا میخواهد روبهروی هگل بایستد. او برخی از عناصر اصلی هگل چون سوژه و غایت و... را نقد میكند.
در بحث روششناسی نیز میكوشد تداوم هگلیها را كنار بگذارد بنابراین او به جای continuity از discontinuity بهره میگیرد كه ما آن را گسست ترجمه میكنیم و با این ترجمه ظرفیت مفهومی آن را تقلیل میدهیم. او از مفهوم rupture نیز بهره میگیرد كه دقیقا یعنی گسست. مثلا در كتاب كلمهها و چیزها فوكو به گسست (rupture) میان اپیستمهها اشاره میكند؛ در حالی كه discontinuity را بهتر است به عدم تداوم یا انقطاع ترجمه كرد. فوكو مثل ماركس از جابهجایی دو فرماسیون سخن نمیگوید، بلكه بر عكس میخواهد بگوید ما دچار توهم تداوم و
بر هم انباشت شدن چیزها هستیم؛ در حالی كه امكان ندارد چیزها بر هم سوار شوند جز اینكه میان آنها مفصل باشد. از نظر فوكو برای هر تداومی نیاز به مفصل است.
فرضیه سكون: بنیاد خیالی تاریخنگاری ایرانی
به تاریخنگاری خودمان بازگردیم. آ. ك. سی. لمبتون هگلی در كتاب مهم تداوم و تغییر در تاریخ ایران عصر میانه میكوشد عوامل تداوم و گسست در تاریخ میانه را نشان دهد. او به این نتیجه میرسد كه در تاریخ ما دو گروه اهل قلم و اهل شمشیر یا نظامیان وجود داشتهاند كه دسته نخست باعث تداوم و دسته دوم باعث تغییر بودند. توجه به كتاب لمبتون عمدتا از حیث داده شناختی صورت گرفت و به مباحث روشی او توجه نشد زیرا ما یك بنیاد خیالی در تاریخنگاریمان داریم كه یكی از امور اصلی آن فرضیه سكون است. یعنی هیچ اتفاقی در هیچ دورهای از تاریخ ایران نمیافتد. مثلا ما در
تاریخمان مفهوم استبداد را به راحتی به تمام تاریخ تسری میدهیم و فكتهای متعددی را از جاهای مختلف كنار هم میگذاریم. مساله تداوم به معنای هگلی آن نیست، بلكه مساله این بوده كه ایران چه بوده است و كل تاریخ ایران پیش از مشروطه را بر این اساس سنتی و بعد از آن را مدرن میخوانند. این نوعی سكون روششناختی است، یعنی رخداد به معنای امری كه تداوم را ممكن میكند یا چیزی را بر چیز دیگر سوار میكند، وجود ندارد. در چنین فضایی وارد كردن فوكو هیچ دردی را درمان نمیكند.
امتناع مبتنی بر خیال
در پایان ضمن ادای احترام مایلم به بحث آقای سید جواد طباطبایی درباره شرایط امتناع اشاره كنم. ایشان در دو جا (در یك سخنرانی و در ابنخلدون) با اشاره به فوكو میگوید كه اگر فوكو درباره شرایط امكان حرف میزند، تاریخ ما، تاریخ امتناع است و به همین خاطر من از شرایط امتناع حرف میزنم. طباطبایی از انحطاط حرف میزند و میگوید كه تاریخ ما از قرن چهارم به تدریج مسیر زوال را پیموده است تا به مكتب تبریز میرسد كه این مكتب تلاشی ناكام را تا مشروطه به ثمر میرساند.
نظریه انحطاط یا نظریه امتناع دكتر طباطبایی، تنها در حالتی میتواند بیان شود كه به تعبیر باختین جملهای كه بیان نمیشود، فرضیه سكون است، یعنی تنها در خیالی كه فرضیه سكون در آن حضور دارد سیدجواد طباطبایی میتواند به این شكل نظریه انحطاط خودش را بسط دهد زیرا وقتی تاریخی داریم كه هیچ جا درباره تداوم آن بحث نشده، بحث امتناع تنها در خیال مطرح میشود. این در حالی است كه برای بررسی تداوم آثار زیادی از تواریخ، دفترهای حساب مالیاتی، مكتبهای فكری، ذیل نویسی، حاشیه نویسی و ژانر داشتهایم؛ در حالی كه ما هر سایت انباشتی را به لحظه سكون بدل میكنیم. در نتیجه ما در تاریخمان به تعبیر آرامش دوستدار درخششهایی تیره داشتهایم كه به علت عدم تداوم از بین رفتهاند، یعنی ما این روند تحول یا تداوم را بازشناسی نكردهایم و به همین خاطر خیلی سریع همه اتفاقهای مهم را به قرون سوم و چهارم نسبت دادیم و زوال را نتیجه گرفتیم.
فوكو كجا شكست میخورد؟
علت اشاره به دكتر سید جواد طباطبایی این بود كه نشان دهم چطور فوكو میتواند به درد ما بخورد. ما باید جدیت انقلابی مساله گسست فوكو را كنار بگذاریم زیرا به خصوص در تاریخ ما كه كسی روی تداوم كار نكرده، به همهچیز نسبت گسست میدهند و نقض غرض رخ میدهد. اما میتوان از روند فوكو در خوانش سید جواد طباطبایی استفاده كرد و گفت كه حتی اگر شما از انحطاط سخن میگویید، آیا میتوانید دقیقا لحظههای گسست را نشان دهید؟ اینجاست كه فوكو شاید بتواند به ما كمك كند. اما هدف من نشان دادن روش به كارگیری فوكو نبود، به نظر من كار بهتر آن است كه فوكو را پیش رو بگذاریم و مفهومهای اصلی كه در تاریخنگاریمان مطرح است را نیز در میان بگذاریم و ببینیم كه فوكو چگونه نمیتواند با این مفاهیم كار كند و كجا شكست میخورد؟ آنجاست كه میتوانیم چرخندههایی جاسازی كنیم كه بتواند فوكو را به تاریخنگاری ما وصل كند.
فوكو مقاومت ميكند
ابراهیم توفیق: آیا میتوان از فوكوی كلی حرف زد؟ به همین قیاس آیا از یك ماركس كلی میتوان حرف زد؟ بهطور كلی آیا میتوان یك اندیشمند را در كلیت آن به كار بست؟ اتفاقا فوكو جزو نخستین كسانی است كه این زنگ را به صدا در میآورد كه شك كنیم نسبت به خوانشی كه تاكنون از سایر اندیشمندان داشتهایم. چرا باید كلیتی از فوكو بسازیم؟ البته به یك معنا میتوان نسبت به متنی كه از فوكو وجود دارد كلیت ساخت. اما سوال اساسی این است كه وقتی یك نظریه سیار میشود، چه بلایی بر سر آن میآید؟ فوكو این امكان را به ما میدهد كه این سوال را به همین معنا نه تنها از خود او بپرسیم، بلكه بار دیگر علیه ماركسیستهای ارتدوكس در نحوه استفادهای كه از ماركس كردهاند، آن را مطرح كنیم. بر این اساس فكر میكنم زمینی باز میشود كه آن زمین را در تصوری از یك ماركس كلی نمیتوان در نظر آورد. البته كه از هر متفكری میتوان برای اهداف پژوهشی استفاده كرد؛ همچنان كه در نظام دانش ما چنین كاری صورت میگیرد اما آنچه فوكو را در مقایسه با سایر اندیشمندان چون هگل و ماركس و... خاص میكند این است كه او به نظر، واكنشی در برابر این به كاربستن دارد كه او را از سایرین متفاوت میكند یعنی انگار در فوكو چیزی وجود دارد كه بلایی را كه میتوان به راحتی سر هگل و ماركس و پارسونز و... آورد، بر سر او نمیتوان آورد. ما فعلا در حال درگیری با این چیز هستیم كه به نحوه نوشتار و... او ربط دارد. ما به تازگی در حال مواجه شدن با این وضعیت هستیم و آقای یوسفی در حال نشان دادن این وضعیت است یعنی حالا اگر فوكو به راحتی اجازه نمیدهد بلایی كه نظام دانش ما بر سر مثلا پارسونز آورده بر سرش بیاورند، چه باید كرد؟ این سوال اساسی است. این ویژگی وضعیتی است كه ما در آن قرار داریم، نه ویژگی فوكو به عنوان یك نظریه پرداز بهطور كلی زیرا اگر به امریكا برویم، با فوكوهای متعددی مواجه هستیم كه جای متعینی دارند. اما در مورد سیدجواد طباطبایی مایلم اشاره كنم كه شاید بتوان گفت كه نظریه انحطاط او بر نظریه سكون استوار است، اما لازم است این پرسش دقیقتر شود. میشود در این اتهام به او شك كرد. درست است كه او مقطعی را برای زوال مشخص میكند، اما تا قبل از این لحظه قایل به تحولی است كه تداومی را امكان پذیر میكند، یا دست كم میگوید در مقاطعی متن فرهنگی ما مثلا با فرهنگ یونانی یا فرهنگ عربی مواجه میشود و در این مواجهات خود را باز میسازد و در این تغییر تداوم امكان پذیر میشود. در این جاها دیگر نمیتوان گفت كه دیدگاه او بر نظریه سكون استوار است.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید