عرفان و سياست در انديشه امام خميني (ره) در گفت وگو با آيت الله سيد محمد موسوي بجنوردي

1393/3/13 ۱۱:۲۹

عرفان و سياست در انديشه امام خميني (ره) در گفت وگو با آيت الله سيد محمد موسوي بجنوردي

سياست به معناي حسن اداره است، يعني انساني كه پستي دارد و از او به ساس[ العباد يعني سياستمدار بندگان تعبير مي شود، به معناي آن است كه حسن اداره امور را داشته باشد در آن اموري كه تحت مسووليت اوست. البته حيطه مسووليت هر انساني با ديگري متفاوت است. امام خميني عملاثابت كرد كه عرفان با سياست قابل جمع است

امام خميني(ره) در قامت سياست به عرفان آبرو داد

نويسنده: محسن آزموده

سياست به معناي حسن اداره است، يعني انساني كه پستي دارد و از او به ساس[ العباد يعني سياستمدار بندگان تعبير مي شود، به معناي آن است كه حسن اداره امور را داشته باشد در آن اموري كه تحت مسووليت اوست. البته حيطه مسووليت هر انساني با ديگري متفاوت است. امام خميني عملاثابت كرد كه عرفان با سياست قابل جمع است
    
آيت الله سيدرضا بهاءالديني از عرفاي بزرگ معاصر مي گويد: «ما وقتي كه به درس اسفار مرحوم آيت الله شاه آبادي مي رفتيم، امام را مي ديديم كه از اتاق عقبي مي آيد بيرون. مرحوم آيت الله شاه آبادي به ايشان فصوص (ابن عربي) درس مي داد». محمدعلي بيدآبادي مشهور به شاه آبادي و معروف به فيلسوف فطرت (1251-1328) هر دو حوزه عرفاني نجف (اصالت سلوك عملي) و تهران و قم (اصالت عرفان نظر ي) را درك كرده بود و مكتبش دو ويژگي داشت: نخست ديدگاه عرفاني به هستي و سپس گرايش هاي سياسي. مهم ترين شاگرد او در عرفان سيد روح الله موسوي خميني بود كه معتقد بود «اگر آيت الله شاه آبادي 70 سال تدريس مي كرد، من در محضرش حاضر مي شدم: چون هر روز حرف تازه يي داشت». اين تعلق خاطر به عرفان در شمار فراوان آثار امام خميني در اين زمينه نيز مشهود است، تعليقات علي شرح فصول الحكم و مصباح الانس و تفسير سوره حمد و شرح حديث جنود عقل و جهل، تنها برخي از اين آثار است. درباره وجوه گوناگون شخصيت امام خميني تاكنون بحث هاي فراواني صورت گرفته است، از ديدگاه هاي عرفاني ايشان نيز تفاسيري موجود است. اما نسبت ميان اين دو يعني نگرش عرفاني ايشان و سياست ورزي او از مسائلي است كه سخت مورد غفلت واقع شده است. اين مساله به ويژه زماني اهميت مي يابد كه در نگرش غالب تصوف و عرفان با عزل نظر از دنياي مادي و الزاماتش آغاز مي شود، حال آنكه امام خميني به راستي مردي سياستمدار بود و جداي از ديدگاه هاي فقهي، به طور عملي نيز درگير مسائل روز. چه نسبتي ميان اين دو وجود دارد؟ آيا مي توان مشي سياسي امام را در ديدگاه هاي عرفاني او جست؟ در گفت وگوي حاضر، آيت الله موسوي بجنوردي بيش از آنكه بر انديشه هاي عرفاني امام تاكيد داشته باشد، به عملكرد ايشان نظر دارد، ضمن آنكه معتقد است عرفان با سياست حقيقي نه تنها منافات ندارد كه مكمل يكديگر هستند.
    
    
دو سال پيش با شما درباره فقه و جايگاه آن در انديشه امام خميني گفت وگو كردم. اين بار مي خواستم از شما درباره وجوه عرفاني انديشه و عمل ايشان و ارتباط آن با ديدگاه ها و عمل سياسي ايشان بپرسم. پيش از ورود به بحث بفرماييد اصولاعرفان را چگونه تعريف مي كنيد؟
    
عرفان در واقع شناخت واقعي خداوند تبارك و تعالي و درك صفات ذات باري تعالي و اراده او در ابعاد مختلف است. لهذا عرفان مراتب دارد و هم از راه سير و سلوك امكان دارد و هم از طريق تعليم و تعلم امكان پذير است. عرفان در زبان فارسي نيز به معناي شناخت است. هر چه انسان بيشتر تكامل پيدا كند، شناختش نسبت به خدا بيشتر مي شود. از اين رو است كه مي بينيم اميرالمومنين علي(ع) از عرفان لبريز شد و مي فرمايند: «الهي ما عبدتك خوفا من نارك و لاطمعا في جنتك بل وجدتك اهلاللعباده». يعني خداوندا، من تو را عبادت و ستايش مي كنم، نه به دليل ترس از جهنم است و نه به خاطر طمع به بهشت، بلكه تو را شايسته عبادت و بندگي هستي. لذا اگر انسان از خوف جهنم عبادت كند، به آن عبادت العبيد يعني ستايش بندگان مي گويند و اگر به طمع بهشت عبادت كند، به آن عبادت التجار يعني ستايش بازرگانان گفته مي شود، اما عارفان حقيقي كساني هستند كه نه از ترس بهشت عبادت خدا را مي كنند و نه طمع به بهشت دارند، بلكه خدا را از باب شكر منعم، يعني او را شايسته عبادت مي دانند. يك منعم حقيقي تمام ابعاد وجودي انسان، از خود وجود انسان تا بقاي او و رزق و تمام هر چيزي را كه انسان از آن بهره مند است را از باب عنايت خدا مي داند. منعمي كه تمام كمالات، معنويات، هستي، دانش انسان از اوست، منعم حقيقي است و سزاوار ستايش و بندگي است. بنابراين يك انسان آزاده نه از ترس جهنم و نه از طمع بهشت، بلكه بنا به فرمايش امام علي(ع) خدا را به دليل شايستگي اش عبادت مي كند. اين معناي عرفان حقيقي است.
    
    
از نظر شما، آيا تقسيمات يا مراتبي هم در عرفان وجود دارد؟
    
بله، عرفان در يك تقسيم بندي كلي به دو شاخه عرفان نظري و عرفان عملي يا به تعبير ديگر عرفان علمي و عرفان سير و سلوك تقسيم مي شود. يك انسان ممكن است خيلي در عرفان نظري پيش رفته باشد و بتواند به خوبي صحبت كند و اصطلاحات عرفاني را به كار ببرد، اما سير و سلوكش مغاير با گفتارش باشد. بنابراين عرفان حقيقي با سير و سلوك شناخته مي شود.
    
    
در امام به چه صورت بود؟ آيا در ايشان عرفان علمي بيشتر ديده مي شد يا عرفان عملي؟
    
امام خميني، از انسان هايي بود كه هم عرفان علمي را داشت و كاملابه آن وارد بود و هم عرفان سير و سلوكي. ايشان مراتب عرفان سير و سلوكي را طي كرده بود و شخصيت خود را به خوبي پرورش داده بود. وقتي انسان به خوبي سير و سلوك كرد، ديگر هواي نفس در او تاثيري ندارد، حب و بغض ها از بين مي رود و همه چيز را نيكو مي بيند. عرفان در اين مراتب همه چيز را خوب مي بيند و به همه خوبي و خوشي مي كند، زيرا مظهر جمال مطلق است. اين عرفان حقيقي است.
    
    
اين معناي از عرفان چه ارتباطي با سياست دارد؟
    
سياست به معناي حسن اداره است، يعني انساني كه پستي دارد و از او به ساست العباد يعني سياستمدار بندگان تعبير مي شود، به معناي آن است كه حسن اداره امور را داشته باشد در آن اموري كه تحت مسووليت اوست. البته حيطه مسووليت هر انساني با ديگري متفاوت است. امام خميني عملاثابت كرد كه عرفان با سياست قابل جمع است زيرا مردم تا پيش از آن سياست را به معناي حقه بازي و تزوير و رياكاري و قلدري و... مي دانستند و بنا به اين ديدگاه معتقد بودند كه اين معناي از سياست با عرفان در معنايي كه گفتيم، جمع ناپذير است. اما سياست اين معنا را ندارد. سياست واقعي حسن اداره است. انساني كه كمال داشته باشد و واقعا خدمت به مردم را عبادت فرض كند، سياست را در معناي حسن اداره مي فهمد و عدالت اجتماعي را در جامعه پياده مي كند و عدل را اساس همه چيز تلقي مي كند و زورگويي و قلدري را از صحنه نامه عملش خارج مي كند. اين معنا از سياست با عرفان هيچ منافات ندارد. به اين تعبير مي توان گفت بزرگ ترين عارف بعد از پيغمبر اكرم(ص) در جهان هستي، علي ابن ابيطالب(ع) است و بزرگ ترين سياستمدار در جهان هستي نيز بعد از رسول اكرم(ص)، علي(ع) بود، زيرا او سياست حقيقي را با عرفان حقيقي عجين كرده بود. اين در همان تعبيري كه از ايشان خواندم نيز ديده مي شود. امام خميني نيز نتيجه و دنباله رو مولااميرالمومنين(ع) بود. البته هيچ كس به حد امام علي(ع) نمي رسد، اما در آن طريق گام برمي داشت.
    
    
امام خميني نزد اساتيدي چون ميرزا محمدعلي شاه آبادي، ميرزا علي اكبر حكمي يزدي، ميرزا ابوالحسن رفيعي قزويني عرفان را آموختند. با توجه به تقسيم بندي شما ايشان عمدتا متاثر از كدام يك از اين اساتيد بودند و عرفان ايشان چه ويژگي هايي داشت؟
    
ايشان در مكتب خودشان طي طريق مي كرد. تا پيش از ايشان عمدتا عرفان را جداي از سياست مي دانستند و عمدتا چنين فكر مي كردند كه عرفان به آن معناست كه فرد بايد در كنج خانه بنشيند و از خلق منعزل باشد. اما اين ديدگاه درست نيست. عارف حقيقي چنان كه گفتم علي ابن ابيطالب(ع) است. او بزرگ ترين سياستمدار بود. در زماني كه ايشان خلافت را به عهده داشت، عدالت اجتماعي را به نحو احسن اداره مي كرد و به احدي ظلم نمي شد. بنابراين اين نشان مي دهد كه عرفان با سياست منافات ندارد. اشكال كار آن است كه عمدتا سياست را بد معنا مي كنند و مي گويند نمي شود كه انسان هم عارف باشد و هم به حقه بازي و دغل كاري و ظلم و ستم بپردازد. در حالي كه اينها سياست نيست.
    
    
تعداد قابل ملاحظه يي از آثار امام خميني، كتاب هاي عرفاني هستند، كتاب هايي چون مصباح الهدايه، چهل حديث، سر الصلوه و آداب الصلوه. آيا در اين آثار مي توان نگاه سياسي امام خميني را تشخيص داد؟
    
بله، نگرش امام به سياست در همه اين آثار هست، اما از نظر من از همه اين آثار مهم تر خود عملكرد ايشان است. همچنان كه در ابتدا گفتم، ممكن است انسان نظريات و گفتارهاي خوبي درباره سياست داشته باشد، اما مهم اين است كه وقتي بر سر قدرت مي رسد، چه عملكردي از خود نشان مي دهد. ايشان در 10 سالي كه بر سر قدرت رسيد و نظام جمهوري اسلامي ايران را تشكيل داد و در راس مخروطه حكومت اسلامي بود، رويه اش با آن چيزي كه قبل از رسيدن به قدرت بود، از حيث زندگي، اخلاق، برخورد، رفتار با مردم و ديگر قدرتمندان تفاوتي نداشت. يعني ايشان در تهران همان امام خميني نجف بود كه ما 14 سال نزدش درس خوانده بوديم. در پاريس هم كه خدمت ايشان رسيديم، همان فرد بود و هيچ عوض نشد. اين است كه ايشان عملاثابت كرد. عملكرد امام خميني ثابت كرد كه عرفان حقيقي و سياست به معناي واقعي هيچ گونه تضادي با هم ندارند، بلكه انسان در عين حال كه مي تواند يك عارف حقيقي باشد، يك سياستمدار واقعي نيز مي تواند باشد. عملكرد ايشان مطابق مر اسلام و عدالت اجتماعي بود. برخورد ايشان با دشمنان نيز به گونه يي بود كه آنها را به راه مستقيم مي كشاند.
    
    
آيا مي توان گفت معنايي كه ايشان از ولايت در نظريه ولايت فقيه اراده مي كند، غير از آن معناي فقهي كه صراحتا بيان شده، از ديدگاه عرفاني ايشان نيز متاثر بود؟
    
خير، برخي خيال مي كنند كه ولايت فقيهي كه ايشان مي گفت، بحثي عرفاني است. اين نگاهي غلط است. ولايت فقيه يك مساله فقهي است و به آن معناست كه فقيه در عصر غيبت بعد از آنكه مردم با او بيعت كردند و او را به عنوان ولي پذيرفتند، مي تواند بر ساير انسان ها سلطه داشته باشد. اين يك مساله عقلايي نيز هست. وقتي جامعه انسان را به عنوان ولي فقيه انتخاب كردند، آنگاه آن ولي فقيه شوون و وظايف و كارهايي دارد بايد مملكت را اداره كند و در نصب و عزل افراد، سياست داخلي و سياست خارجي و... عدالت اجتماعي را نصب العين قرار دهد. ما مي بينيم كه امام خميني در عين حال كه يك عارف واقعي در سير و سلوك بود، يك سياستمدار درجه يك نيز بود كه توانست با تمام قلدرهاي دنيا مثل امريكا و اسراييل و ابرقدرت هاي دنيا مقابله و مثل شير در برابرشان ايستادگي كند و متزلزل نشود. در پايان هم ديديم كه پيش بيني هايي كه در مورد شوروي كرده بود، به تحقق پيوست، ايشان گفته بود كه من صداي شكسته شدن كمونيست را مي شنوم و مي دانم كه به زباله دان تاريخ خواهد رفت. ديديم كه اين عملارخ داد. ايشان به واقع رابطه با خدا داشت. انسان به مرحله يي مي رسد كه واقعا با خدا مي تواند رابطه داشته باشد. مرتبه كمال انسان عجيب است البته كمال مطلق خداست و كمال انسان ها نسبي است و انسان كامل مثل پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) و حضرت زهرا(س) است. در ميان اين انسان هاي كامل علي ابن ابيطالب(ع) بود كه به تمام معنا وارد سياست شد و ديديم كه در عمل چه كرد، ايشان اسلام واقعي را پياده و سياست را با عدالت اجتماعي به نحو احسن عجين كرد.
    
    
گفته مي شود كه در حوزه هاي علميه در زمان جواني امام خميني، نگاه مثبتي به عرفان و فلسفه نبود، دليل اين امر چيست؟
    
در ذهن بسياري ظاهربينان عرفان را مشابه خرافات مي دانند، اين به دليل حرف هايي است كه برخي افراد به ظاهر عارفي كه سواد درستي ندارند، مي گويند. اين افراد صحبت هايي مي كنند كه بوي شرك از آنها به مشام مي رسد. اين به دليل پايين بودن مراتب علمي ايشان است. ضمن آنكه گوشه گير بودن و انزوا از خلق در ميان برخي به ظاهر عارفان ديده مي شود. اين رفتارها با درس خواندن و فقيه شدن سازگار نيست. به همين خاطر تضاد به وجود مي آورد. به همين خاطر ديدگاه نسبت به عرفان چندان مناسب نبود البته امام خميني به معناي واقعي نخستين كسي بود كه به عرفان آبرو داد، زيرا به جميع معنا يك عارف، يك سياستمدار، يك فقيه و يك فيلسوف برجسته بود. او در عمل نشان داد كه ديانت ما عين سياست ما است، به چه معناست. ديانت واقعي همان عرفان است. دين بدون سياست معنا ندارد و سياست نيز بدون دين ارزش ندارد. سياستي ارزش دارد كه همراه دين باشد. رويه دين اسلام همراهي اين دو است. يك اسلام شناس و عارف واقعي بايد چنين باشد.
    
    
در سال هاي آغازين انقلاب به خاطرتان هست كه سلسله درس هايي از امام خميني در تلويزيون پخش مي شد در زمينه تفسير سوره حمد. امام در اين درس ها به تفسير عرفاني سوره حمد مي پرداختند. بعد از چندي اين درس ها متوقف شد. دليل تعطيل شدن اين درسگفتارها چه بود؟
    
خير، اين درسگفتارها تعطيل نشد بلكه به خاطر بيماري امام بود. تا قبل از امام مرحوم آيت الله طالقاني تفسير قرآن ارائه مي داد كه بعدا منتشر شد. بعد از فوت ايشان امام به تفسير قرآن اقدام و از سوره حمد آغاز كرد. ايشان تفسير سوره حمد را به نحو اعلي شروع كرد و نظريات عرفاني را در تفسير سوره حمد به كار برد زيرا سوره حمد يكي از سوره هاي قرآني است كه به بهترين شكل مي توان ديدگاه عرفاني را در آن نشان داد. ايشان كاملاعرفان واقعي را در سوره حمد نشان و معاني بسيار عميق و ژرفي در سوره حمد نشان داد. اين تفسير كه تمام شد، امام دچار عارضه قلبي شد و به تهران آمد و تعطيل نشد.
    
    
مشهور بود برخي علما با اين تفسير مخالف بودند.
    
خير، البته ممكن است يك عده مخالف باشند اما اشكالي كه در كار هست اين است كه عده يي اصلافلسفه بلد نيستند و به مسائل عقلي آشنا نيستند و برخي حرف ها را كه مي شنوند، فكر مي كنند كه اين حرف ها كفر است. اين به دليل عدم دانايي به اصطلاحات فلسفي و عرفاني است اما اگر بدانند كه مقصود از يكسري اصطلاحات چيست، خودشان نيز مدافع عرفان و فلسفه است. مشكلي كه ما داريم اين است كه در حوزه هاي علميه ما فلسفه خوانده نمي شود و اگر هم خوانده شود، بسيار سطحي است. فلسفه سطحي به درد نمي خورد. بايد فلسفه عميق را نزد اساتيدي كه شايستگي دارند، خواند. هر كسي كه فلسفه نمي داند، نبايد فلسفه تدريس كند. فاقد شيء معطي شيء نيست. كسي كه براي خودش مسائل فلسفي جا نيفتاده است، نمي تواند مدرس فلسفه شود. در عرفان هم اين طور است.
    
    
شما سال ها شاگرد امام بوده ايد، درباره كلاس درس فلسفه ايشان بفرماييد.
    
من از آيت الله آقا رضا صدر و آيت الله مرحوم آقا مهدي حائري يزدي و از دكتر مرحوم زرياب خويي و مرحوم آيت الله امام زنجاني شنيدم كه 10 سال نزد امام فلسفه خوانده اند.
    
    
چه كتاب هايي تدريس مي شد؟
    
سه سال شرح منظومه حاج ملاهادي سبزواري و هفت سال نيز اسفار اربعه ملاصدراي شيرازي تدريس مي كردند. وقتي تدريس شرح منظومه تمام شد و امام تدريس اسفار را آغاز كرد، براي مرحوم آيت الله مطهري و مرحوم آيت الله منتظري شرح منظومه را شروع كرد. بعد از شرح منظومه براي ايشان اسفار را آغاز كرد. بنابراين تا جايي كه من مي دانم، ايشان دو دوره شرح منظومه و دو دوره شرح اسفار تدريس كرد. آقا مهدي حائري يزدي مي گفت كه ما وقتي نزد امام اسفار مي خوانديم، گويي خود ملاصدرا كه نويسنده اسفار است، آن را تدريس مي كند.
    
    
مشرب فلسفي امام چه بود؟
    
ايشان عمدتا معتقد به حكمت متعاليه بود اما به فلسفه بوعلي و سهروردي نيز مسلط بود. ايشان صاحبنظر بود و چنين نبود كه فقط فلسفه بلد بود. برخي تنها بلدند كه شفاي ابن سينا و اسفار ملاصدرا را تدريس كنند اما عده يي غير از اين خودشان در فلسفه صاحب راي هستند. امام خميني از اين دسته بود. در فلسفه و عرفان مهم اين است كه انسان صاحب راي باشد. به طور كلي امام خميني يك موجود نادري بود، در عين علم عميق شان به فلسفه و عرفان و فقه و حديث، در عبادت معركه بود و در ولايت به ائمه غرق بود. سخنراني هاي ايشان درباره حضرت زهرا(س) نشانه اين امر است. ايشان عاشق اميرالمومنين(ع) بود. من در 14 سالي كه در نجف بودم، شاهد اين امور بودم.

اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: