مرگ از منظر مولانا به روایت استاد مصطفی ملكیان

1393/3/7 ۰۸:۱۵

مرگ از منظر مولانا به روایت استاد مصطفی ملكیان

بیست و سومین رستخیز ناگهان عنوان نشستی بود كه به همت موسسه سروش مولانا روز دوشنبه در ایوان شمس برگزار شد. مصطفی ملكیان در این نشست كه با اقبال بسیار مخاطبان برگزار شد سخنانی ایراد كرد، تحت عنوان «مرگ: پایان بخش یا ارزش بخش؟ مرگ از نظرگاه مولانا». ملكیان طبق روال همیشگی‌اش قبل ازورود به بحث نكاتی در باب مرگ و مرگ اندیشی عنوان كرد و در آخر هم هفت عاملی كه از دید مولانا باعث كاهش از ترس می‌شود را بیان كرد كه در ادامه تقریری از این سخنرانی می‌خوانید.

 

عشق به خدا ، ترس از مرگ راكاهش می‌دهد

 

علی ورامینی:  بیست و سومین رستخیز ناگهان عنوان نشستی بود كه به همت موسسه سروش مولانا روز دوشنبه در ایوان شمس برگزار شد. مصطفی ملكیان در این نشست كه با اقبال بسیار مخاطبان برگزار شد سخنانی ایراد كرد، تحت عنوان «مرگ: پایان بخش یا ارزش بخش؟ مرگ از نظرگاه مولانا». ملكیان طبق روال همیشگی‌اش قبل ازورود به بحث نكاتی در باب مرگ و مرگ اندیشی عنوان كرد و در آخر هم هفت عاملی كه از دید مولانا باعث كاهش از ترس می‌شود را بیان كرد كه در ادامه تقریری از این سخنرانی می‌خوانید.

آیا مرگ در اندیشه مولانا پایان بخش زندگی است یا ارزش بخش زندگی است؟ می‌توان تمام تلقی‌هایی كه از مرگ در تاریخ وجود داشته را به دو تلقی فرو كاهش داد؛ یك تلقی این است كه مرگ كاری نمی‌كند جز اینكه به زندگی پایان ببخشد و حضور مرگ یعنی غیاب زندگی. اما در دیدگاه دوم مرگ را ارزش‌بخش زندگی می‌دانند و معتقدند اگر مرگی نمی‌بود زندگی قدر و ارزشی نمی‌داشت و به تعبیر دیگر، ارزش زندگی به جهت محدود بودن آن است و نه نا محدود بودن. درست مانند نهاد اقتصاد كه اگر عرضه زیاد باشد قیمت پایین می‌آید، در عرصه زندگی هم اگر عرضه فراوان می‌بود و زندگی لایتناهی بود، ارزش زندگی پایین ‌می‌آمد.

این دو تلقی كه بیان شد در سه بیت از مثنوی به شیرینی بسیار بیان شده است:

آن یكی می‌گفت خوش بودی جهان

‌گر نبودی پای مرگ‌اندرمیان

آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ

كه نیرزیدی جهان پیچ ‌پیچ

خرمنی بودی به دشت افراشته

مهمل و ناكوفته بگذاشته

این در واقع صورت مساله است و الان نیاز هست كه به جغرافیای مساله بپردازم. یعنی بین این همه سخن كه می‌توان در باب مرگ گفت من جویای چه نكته‌یی بوده‌ام در مثنوی. قبل از آن باید به ذكر چند نكته بپردازم.

 

انواع مرگ

اساسا در همه كتاب‌ها؛ فلسفی، عرفانی، روانشناسی و... هیچ مساله‌یی اندازه مرگ و عشق مورد مداقه و بحث قرار نگرفته است. اینكه چرا چنین هست را می‌توان در فروید یا متفكرانی دیگر یافت و محل بحث ما نیست. هنگامی كه از مرگ در این كتاب‌ها صحبت می‌شود در واقع از چهار پدیده مجزا صحبت می‌شود كه همه را مرگ نام می‌گذارند و در ابتدا نیاز هست كه این چهار پدیده از هم تفكیك شوند. گاهی مراد از مرگ همان حادثه‌یی است كه در پایان عمر و در یك لحظه رخ می‌دهد و زندگی را در این جهان (لااقل) ختم می‌كند. بعضی دیگر پس از مرگ را مورد نظر قرار دارند هنگامی كه از مرگ نام می‌برند در واقع منظورشان زندگی پس از مرگ است.

گاهی نه خود مرگ مراد هست و نه زندگی پس از مرگ، بلكه چیزی هست كه به آن سكرات مرگ یا حالات نزدیك به مرگ یا به تعبیری نزع می‌گویند و چنین حالت زمانی رخ می‌دهد كه فرد متوجه می‌شود كه این آخرین بیماری است كه دچار شده است و از آن زنده بیرون نخواهد آمدو از لحظه آگاهی فرد نسبت به این موضوع تا هنگام مرگ را سكرات مرگ می‌گویند. عده‌یی هنگامی از مرگ صحبت می‌كنند، مرادشان این فاصله زمانی تا مرگ است. اینكه فرد بداند چه وقتی می‌میرد، از لحظه‌یی كه متوجه می‌شود دیگر زندگی‌اش به كیان سابق نخواهد بود و جان كندنش از همان لحظه آغاز می‌شود. اما معنی چهارم دیگر نه مرگ است (death)، نه پس از مرگ (after death) و نه نزدیك به مرگ (near death) . بلكه چیزی است كه در انگلیس به آن dying (مردن در عین زیستن و زیستن در عین مردن) می‌گویند و این یعنی انسان پی‌ می‌برد كه از زمانی كه نطفه‌اش منعقد شده در هر لحظه توامان هم دارد به زندگی ادامه می‌دهد و هم به مرگش. انسان چون موجودی زمانی است و خاصیت موجود زمانی این است كه تا مرگ لحظه‌یی را تجریه نكند وارد لحظه نو نمی‌شود. از این رو انسان مانند پارچه‌یی است كه تارهایش زندگی و پودش مرگ است. در این بحث هنگامی كه بحث از ترس از مرگ می‌كنم مرادم همان مرگ به معنای اول«‌death» است.

 

مرگ درونی- مرگ بیرونی

نكته دیگر این است كه مرگ در تمام چهار معنا یك جنبه بیرونی (objective) دارد و یك جنبه درونی (subjective) . مرگ بیرونی هنگامی رخ می‌دهد كه زندگی این جهانی من پایان یافته است. اما وقتی از مرگ درونی صحبت می‌شود مراد حضور مرگ در ذهن و ضمیر است. بسیاری از عرفا معتقدند كه مرگ درونی آغاز زندگی است. از این رو هست كه عرفا و بعضی از روانشناسان و فلاسفه اعتقاد دارند كه كودكان هنوز زندگی را آغاز نكرده‌اند و هنگامی شروع به زندگی ‌می‌كنند كه مرگ در آنها رخنه كند. یعنی كودك آگاه شود به مردن، ترس مردن در دلش بیفتد و همچنین تفكر كند در رابطه با مرگ. پس باید تفكیك كرد بین مرگ و جلوه مرگ در درون فرد كه به سه طریق صورت می‌گیرد. مرگ آگاهی، ترس یا عشق به مرگ و تفكر به مرگ.

حال اینكه كسی كه دچار مرگ درونی می‌شود دچار سلامت روان هست یا عدم سلامت روان؟

اپیكور و بعد از آن فروید اعتقاد دارند كه كسانی كه دچار مرگ درونی می‌شوند فاقد سلامت روان هستند. استدلال اپیكور این بود كه تا وقتی زندگی هست، مرگ نیست و وقتی مرگ هست زندگی نیست، پس وقتی فرد هیچگاه مرگ را ملاقات نمی‌كند عقلانی نیست كه ‌درباره‌اش فكر كند. فروید، این استدلال فلسفی اپیكور را جنبه روانشناختی بخشید و در قالب سه دلیل بیان كرد كه فرد دچار مرگ درونی، فاقد سلامت روان است.

اما بسیاری هم عكس این را می‌گویند و معتقدند كه با در اندیشه مرگ بودن زندگی ارزش پیدا می‌كند. اینكه چه ارزشی می‌بخشد و با چه ساز و كاری مرگ‌اندیشی ارزش می‌بخشد به زندگی دو سوالی هست كه متفكران جواب‌های گوناگون به آن داده‌اند كه این هم محل بحث ما نیست.

 

جاودانگی

بعضی اعتقاد دارند كه عقاید ما در رابطه با زندگی پس از مرگ هیچ تاثیری در احساسات، عواطف یا هیجانات ما نسبت به مرگ ندارد. یعنی چه اعتقاد به زندگی پس از مرگ داشته باشیم و چه نداشته باشیم یا لا ادری باشیم هیچ تفاوتی نسبت به رویكرد ما به مرگ ندارد. بعضی دیگر هم اعتقاد دارند كه اعتقاد به وجود یا عدم وجود زندگی پس از مرگ، در احساسات و عواطف و هیجانات تاثیرگذار است.

به هر حال، اینكه زندگی پس از مرگ وجود دارد یك قسمش بحث فلسفی است و سه قسمش بحث روانشناختی. جاودانه بودن در فلسفه یعنی هنگامی كه فرد زندگی این جهانی‌اش را به پایان رساند، از همان لحظه پایان در ساحتی دیگر به زندگی ادامه دهد. اما در منظر روانشناختی سه تصور دیگر از جاودانگی وجود دارد كه اغلب مردم دل خود را به این سه خوش می‌كنند. یكی از این تصورات جاودانگی به‌وسیله اولاد و اخلاف است. یعنی فرد به این دلخوش ا ست كه بعد از مرگش به‌وسیله فرزندان و نوادگانش نامش ادامه دارد و به این طریق جاودانه خواهد شد. در شق دوم فرد از آن رو به جاودانگی دلخوش است كه آثاری دارد (مجسمه‌یی، نقاشی‌ای، قطعه موسیقی‌ای و...) و این آثار نام او را زنده نگه می‌دارد. در شكل سوم هم كه قدمای ما بیش از دوتای قبلی دل به آن می‌بستند، فرد معتقد است كه به‌وسیله نام نیكش كه در خاطره‌ها باقی خواهد ماند جاودانه می‌شود. این سه جاودانگی كه ذكر شد، جاودانگی فلسفی نیست. دغدغه ما باید جاودانگی فلسفی باشد. یعنی اینكه ما خودمان بعد از مرگ باقی بمانیم و نه فرزندان، نام یا آثار.

 

ترس از مرگ

آیا ترس از مرگ در همه انسان‌ها به یك اندازه وجود دارد یا در افراد مختلف متفاوت است؟اگر متفاوت است چه عاملی باعث این تفاوت می‌شود؟ اینها مباحثی است كه در روانشناسی مرگ مورد بحث قرار می‌گیرید.

قابل ذكر است كه شش نكته در «روانشناسی مرگ» مسلم است. از بعد از جنگ جهانی دوم كه خانم «الیزابت كوبلر راس» روانشناسی مرگ را ابداع كرد تا به حال همه روانشناسان مرگ بر سر این شش اصل توافق دارند و تحلیل‌های آماری هم آنها را ثابت كرده است. یكی از آنها كه خود خانم «كوبلر راس» آن را بیان كرده است مراحل پنجگانه است وی بیان می‌كند كه فرد از هنگامی كه متوجه می‌شود از بستر بیماری زنده بیرون نمی‌‌آید تا وقت مردن (حال این زمان یك ماه باشد تا چندین سال) پنج مرحله را طی می‌كند. مرحله اول، مرحله انكار است. در این مرحله فرد نمی‌پذیرد كه از این مرحله دیگر جان سالم به در نمی‌برد. در مرحله دوم كه شخص می‌پذیرد در بستر مرگ قرار دارد، دچار خشم می‌شود و از روزگار شكوه می‌كند. در مرحله سوم فردشروع به چانه‌زنی می‌كند با خدا یا هرچیزی كه به وجودش قایل است، قرار می‌گذارد كه اگر سالم شود، فلان می‌كند و چنان. در مرحله چهارم فرد دچار افسردگی می‌شود و در خود فرو می‌نشیند. نه دعوا می‌كند و نه گلایه. به قولی یك نوع اوتیزم (نه مانند اوتیزمی كه در روانشناسی از آن بحث می‌كنند) پیدا می‌كند. در مرحله آخر فرد دیگر دچار تسلیم و گهگاه دچار خشنودی می‌شود. الیزابت كوبلر راس بعد از 40 سال تحقیق بالینی متوجه شد این پنج مرحله در تمام افراد وجود دارد و كار روانشناس این است كه فرد را هرچه زودتر به مرحله پنجم برساند. به غیر از این پنج نكته دیگر هم وجود دارد كه واقعیت‌های مسلم در باب ترس از مرگ است. یكی از مهم‌ترین‌ها این است كه در دوران كودكی، مرگ بایكوت شده و بچه‌ها را دور از مرگ نگه می‌دارند. این امر سبب می‌شود كه ترس از مرگ در افراد رشد كند. «ارنست بكر» روانشناس مرگ و واضع این نظریه استدلال می‌كند كه ترس از مرگ در دوران قرون وسطی كمتر بود، چرا كه پدر و مادرها از همان كودكی بچه‌ها را با واقعیت مرگ آشنا می‌كردند. راهكاری كه وی ارائه می‌داد این بود كه باید مرگ‌آگاهی را در جامعه شایع كرد تا وحشت مرگ را تقلیل بدهد. سومین واقعیت مسلم مرگ این است كه ترس از مرگ در زنان بیش از مردان است. سه تبیین در این رابطه انجام شده است. یكی از این تبیین‌ها بیان می‌كند كه زنان نسبت به مردان به عواطف و احساسات و هیجانات خودشان بیشتر وفادارند. چون وفادارترند هیچ احساس و عواطف و هیجانی را سركوب نمی‌كنند. مردان هم ترس از مرگ دارند اما چون مدام آن را سركوب می‌كنند، جلوه بیرونی مانند زنان ندارند واقعیت چهارم این است كه برخلاف فهم عرفی، ترس از مرگ با افزایش سن بیشتر نمی‌شود و تحقیقات روانشناسی مرگ نشان می‌دهد كه افزایش سن و ترس از مرگ رابطه‌یی معكوس دارند. واقعیت پنجم هم این است كه اگر فرد در جنبه‌های دیگر زندگی دچار كشمكش روانی شود، ترس از مرگ در وی افزایش پیدا می‌كند. آخرین واقعیت هم این است كه هرچه وابستگی فرد به موجودات بیشتر شود، ترس از مرگ در او بیشتر می‌شود. حال این سوال پیش می‌آید كه چگونه می‌توان بدون اینكه توجهی به وجود یا عدم وجود زندگی پس از مرگ داشته باشیم ترس از مرگ را كاهش داد؟

 

مولانا و ترس از مرگ

به نظر می‌رسد كه مولانا در باب كاهش ترس از مرگ فكر كرده است. هرچند آن را نظام مند بیان نكرده است، اما در مثنوی به هفت عامل (در جاهای مختلف و به صورت پراكنده) اشاره می‌كند كه باعث تقلیل این پدیده می‌شود.

1- دل «نابستن» به چیزها ترس از مرگ را كاهش می‌دهد.

2- مولانا و دیگر عرفا مانند غزالی اعتقاد دارند كه زیاده روی در استفاده از لذات دنیا ترس از مرگ را افزایش می‌دهد. در اینجا مولانا در برابر «رولو می» پدر روان‌درمانی اگزیستانسیال قرار دارد وی بیان می‌كرد؛ چنان در جهان زندگی كنید كه هرچه خوشی می‌توانید در جهان بكنید و هرچه خوبی می‌توانید به جهان بدهید. به زعم «رولو می» این نوع زیستن در جهان ترس از مرگ را كاهش می‌دهد.

3- دیگر عاملی كه مولانا آن را تاثیرگذار در ازدیاد ترس از مرگ می‌داند، خودشیفتگی است. مولانا توصیه می‌كند كه هرچه می‌توانید خود را در برابر دیگران فرو بكاهید تا ترس از مرگ در شما كاهش پیدا كند.

4- مولانا به عادت كردن به رنج اشاره می‌كند و می‌گوید كه رنج‌های زندگی جزیی از مرگ هستند. اگر با این جزءِ بتوانید كنار بیایید و آشتی كنید با رنج كل هم كه مرگ باشد می‌توانید آشتی كنید.

5- مولانا بین اخلاقی زندگی كردن و ترس از مرگ هم نسبت بر‌قرار می‌كند و می‌گوید هرچی اخلاقی‌تر زندگی كنید، ترس از مرگ در زندگی شما كاهش پیدا می‌كند.

6- تا هنگامی كه می‌خواهی نادانسته‌ها را به دانسته تبدیل كنید و نه اینكه دانسته‌ها را به كرده، ترس از مرگ در شما كاهش نمی‌یابد.

7- مولانا معتقد است كه عشق به خدا هرچقدر افزایش پیدا كند، ترس از مرگ كاهش می‌یابد. باور به وجود خدا به تنهایی در تقلیل ترس از مرگ تاثیری ندارد و عشق به خدا است كه موجب كاهش این پدیده می‌شود.

در آخر باید به این نكته اشاره كرد كه مولانا از جمله كسانی است كه معتقد است باور به وجود جهان دیگرترس از مرگ را كاهش می‌دهد و هرچقدر این باور قوی‌تر باشد، ترس بیشتر كاهش پیدا می‌كند.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: