خدا در زندگى انسان / آيت‌الله شهيد مرتضى مطهرى ـ بخش هشتم

1393/2/22 ۰۸:۵۶

خدا در زندگى انسان / آيت‌الله شهيد مرتضى مطهرى ـ بخش هشتم

ماشين دائما بايد كار كند؛ اگر شش ماه توليد كند و مصرف نشود وجنسهاى مصرفى آنجا بماند، آنجاست كه سرمايه‏دارى مثل يك كاخ برسر سرمايه‏دار فرود مى‏آيد. اينها از انواع نيرنگها و وسيله‏ها استفاده مى‏كنند. اين كفشهايى كه‏پشت سر يكديگر در اين كارخانه‏ها توليد مى‏شود، اين لباسهايى كه‏پشت سر يكديگر به وجود مى‏آيد، اينها را ما بدبختها بايد مصرف كنيم.حالا اگر يك دست لباس امسال خريديم، ممكن است تا چند سال ديگربس باشد. ولى كار او معطل مى‏ماند. او بايد به حساب مد و مدسازى، هرشش ماه يك مد به وجود بياورد تا ما كه امروز اين كلاه را خريديم، اين‏كت را خريديم، اين پيراهن را خريديم، اين كفش را خريديم، اين‏جوراب را خريديم هنوز نو و مورد استفاده است، بگويند اين ديگر كهنه‏شد، مد جديد آمد. فورا اين را بيندازيم دور و يكى ديگر تهيه كنيم و بازيكى ديگر.

 

‏ماشين دائما بايد كار كند؛ اگر شش ماه توليد كند و مصرف نشود وجنسهاى مصرفى آنجا بماند، آنجاست كه سرمايه‏دارى مثل يك كاخ برسر سرمايه‏دار فرود مى‏آيد.

اينها از انواع نيرنگها و وسيله‏ها استفاده مى‏كنند. اين كفشهايى كه‏پشت سر يكديگر در اين كارخانه‏ها توليد مى‏شود، اين لباسهايى كه‏پشت سر يكديگر به وجود مى‏آيد، اينها را ما بدبختها بايد مصرف كنيم.حالا اگر يك دست لباس امسال خريديم، ممكن است تا چند سال ديگربس باشد. ولى كار او معطل مى‏ماند. او بايد به حساب مد و مدسازى، هرشش ماه يك مد به وجود بياورد تا ما كه امروز اين كلاه را خريديم، اين‏كت را خريديم، اين پيراهن را خريديم، اين كفش را خريديم، اين‏جوراب را خريديم هنوز نو و مورد استفاده است، بگويند اين ديگر كهنه‏شد، مد جديد آمد. فورا اين را بيندازيم دور و يكى ديگر تهيه كنيم و بازيكى ديگر. يعنى ما بشويم نوكر آنها در مصرف كردن. زحمت بكشيم،جان بكنيم، پول دربياوريم، اين پولها خرج آنها بشود. اين نيرنگ است.

اين از كجا پيدا مى‏شود؟ از نو پرستى بى‏منطق. انسان، خوب است‏كه نوخواه باشد، اما آن جا كه نوى از كهنه‏اى بهتر است. اما صرف نو به‏دليل نو بودن كه دليل گرايش انسان نمى‏شود. شما مثلا پارچه را در نظربگيريد؛ گاهى انسان مى‏بيند يك پارچه‏اى كه توليد مى‏شود سال پيشش‏از امسالش بهتر است، پيرار سالش از پارسالش بهتر بوده و سه سال پيش‏از پيرار سال؛ سال به سال گذشته‏اش بهتر بوده و سال به سال فاسدمى‏شود. حالا وقتى يك چيز نو شد ما بگوييم چون جنس مال سه سال‏پيش است پس آن كهنه شده است مال امسال را بياييم بگيريم؟ اين‏حرف درست نيست.

تقليد كه قرآن محكوم مى‏كند يعنى سنت‏گرايى بى‏منطق؛سنت‏گرايى‏اى كه بر اساس هيچ ميزانى نيست و قرآن اين را شديدا تخطئه‏مى‏كند و يكى از علل خطا و لغزش بشر مى‏شمارد. من يك وقتى آيات‏قرآن را در زمينه همين چيزى كه امروز به آن مى‏گويند تقليد - كه عرض‏كرديم قرآن اين تعبير را درباره اين موضوع ندارد - بررسى و اين‏موضوع را در قرآن نوعى استقصاء كردم، ديدم كه هيچ پيغمبرى ازپيغمبران خدا نيامده است مگر اينكه با اين سنت‏گرايى‏ها و تقاليدمبارزه كرده است؛ چون همه پيغمبران هدفشان اين بوده كه بشر حريت‏فكرى داشته باشد و بشرى كه حريت فكرى دارد، هرگز پيروى از پدران‏و مادران ملاك كارش قرار نمى‏گيرد.

 

3. پيروى از بزرگان و اكابر

يكى ديگر از امورى كه قرآن به عنوان منشأ خطاها، لغزشها، انديشه‏هاى‏باطل، انديشه‏هاى بى‏ريشه معرفى مى‏كند، پيروى از بزرگان و اكابر است.پيروى از اكابر غير از پيروى از گذشتگان است. پيروى از گذشتگان به‏اين دليل صورت مى‏گيرد كه هر چيزى كه يك مدتى زمان بر آن گذشت،‏كأنّه جنبه تقدس پيدا مى‏كند؛ همين قدر كه سنت شد، مثل جاده‏اى كه‏كوبيده مى‏شود، در نظر افراد تقدس پيدا مى‏كند، اعم از اينكه آن‏گذشتگان در نظر ما بزرگ باشند يا بزرگ نباشند. ولى يك مطلب ديگرهست و آن پيروى از اكابر و به تعبير قرآن «كبراء» است. اين هم يك‏مطلبى است كه به تعبير حكماى اسلامى واهمه انسان را تحت تأثير قرارمى‏دهد.

در هر جامعه‏اى بعضى از افراد يك نوع برجستگى دارند و قهرا يك‏برجستگى خاصى پيدا مى‏كنند. بعضى مثلا از نظر سياست برجستگى‏پيدا مى‏كنند، قهرمان سياسى هستند. بعضى قهرمان علمى هستند. بعضى‏قهرمان ورزشى هستند. بعضى قهرمان هنرى هستند. اينها قهرمانهاى‏اجتماع هستند كه نظرها به اينها دوخته است. آنها به نظر ديگران قهرمان‏و بزرگ مى‏آيند. بشر اين حالت را دارد كه يك كارى را كه افراد به‏اصطلاح بزرگ مى‏كنند فقط به دليل اينكه اينها بزرگ هستند ديگران‏كار آنها را پيروى مى‏كنند، فكر آنها را پيروى مى‏كنند، حرف آنها رامى‏پذيرند، چرا؟ به دليل اينكه او بزرگ است، نه به دليل اينكه كارش‏يا حرفش منطقى است. (اين هم خودش نوعى تقليد است ولى نه تقليداز گذشتگان بلكه از كبرا و بزرگان.)

مثلا يك نفر طالب علوم دينى، يكى از طلاب، قهرا وقتى كه درمحيطى قرار بگيرد ببيند فلان شخصيت عظيم روحانى مثلا مرحوم آيت‏الله بروجردى در يك كارى اين چنين مى‏كند، اين دوجور است: يك وقت‏يك كارى را مى‏بيند آيت الله بروجردى مى‏كند، تشخيص مى‏دهد كه اين‏كار را به دليل اين كه اجتهادش اقتضا كرده و فتوايش اين است، انجام‏مى‏دهد؛ او مى‏شود عالم و متخصص اين كار، و اين طلبه [مى‏شود]جاهل و بى‏سواد؛ قهرا جاهل از عالم بايد پيروى كند. پيروى كردن بيماراز طبيب [و به طور كلى] پيروى كردن مقلد از مجتهد از اين باب خارج‏است.

ولى فرض كنيد مرحوم آيت الله بروجردى در رنگ لباس خودش‏هميشه فلان رنگ را انتخاب كرده است يا وقتى كه راه مى‏رود، عباى‏خودش را اين گونه به دوش مى‏گيرد. شما ديده‏ايد افراد كه عبا به دوش‏مى‏گيرند خيلى فرق مى‏كند؛ يكى ممكن است عادتش اين باشد كه طرف‏راست عبا را به زير دست چپ خودش بدهد. خب، اين يك عادت‏شخصى و فردى است. خيلى وقتها ديده شده است افرادى كه مريدچنين اشخاصى هستند، در راه رفتن، در صحبت كردن، در كيفيت سخن‏گفتن، در كيفيت دست حركت دادن از آنها تقليد مى‏كنند. آيت الله‏بروجردى وقتى كه سخن مى‏گويد مثلا دست راستش را حركت مى‏دهد،انگشتهايش را از يكديگر باز مى‏كند يا مشتهايش را مى‏بندد، هر دودست يا يك دست را حركت مى‏دهد. اينها يك امور عادى شخصى‏است. ولى وقتى كه آن شخص، بزرگ باشد آن كوچك دلش مى‏خواهددر اين اطوار هم از اين مرد بزرگ پيروى كند؛ در صورتى كه اگر از خودآن مرد بزرگ بپرسيد آيا شما كه دستتان را اين جور حركت مى‏دهيد ‏منطق يا فلسفه‏اى دارد؟ مى‏گويد: نه. مى‏گوييد: آيا رجحانى دارد؟مى‏گويد: نه، اين عادتى است كه من دارم، ارجحيتى ندارد. ولى آن كه‏پيروى مى‏كند همچنان پيروى مى‏كند.

يك قهرمان ورزشى كه افراد، او را در ميدانهاى ورزش درتلويزيون ديده‏اند شما مى‏بينيد بسيارى از جوانها ژستهاى او را پيروى‏مى‏كنند. يك قهرمان هنرى وقتى كه پيدا مى‏شود مى‏بينيد مردم ژستهاى‏او را پيروى مى‏كنند. اين قهرمانها يك راهى را كه بروند، ديگران‏نپرسيده، نسنجيده، دنبال آنها مى‏روند.

در مسائل كوچك، اينها خطرى ندارد؛ مثل اينكه انسان در لباس‏پوشيدن از فلان قهرمان پيروى و تقليد كند. اما يك وقت در مسائل‏بزرگ و اساسى عده‏اى به دهان بزرگان و قهرمانها نگاه مى‏كنند ببينند اين‏قهرمان از آن راه مى‏رود تا اين هم از آن راه برود. قرآن اين را محكوم‏مى‏كند، مى‏گويد: «اذ تبرّأ الّذين اتُّبعوا من الّذين اتّبعوا»45 در قيامت تابعها ازمتبوعها و متبوعها از تابعها تبرى مى‏جويند، مى‏بينيد يك عده از اين‏مردمى كه كوركورانه از اكابر و كبرا پيروى كرده‏اند دادشان بلند است‏مى‏گويند خدايا «انّا اطعنا سادتنا و كُبراءنا فاضلّونا السّبيلا»46 ؛پروردگارااين بزرگان ما بودند كه ما را گمراه كردند. ولى آيا اين به پيشگاه الهى‏پذيرفته مى‏شود؟ نه. جواب مى‏دهند ما به شما عقل و منطق داده بوديم،شما مى‏توانستيد با عقل و منطقتان كار آن بزرگهايى را كه انديشه شما راپر كرده بود، بسنجيد ببينيد آيا جور در مى‏آيد يا جور در نمى‏آيد، منطبق‏هست يا منطبق نيست. اين هم منشأ ديگرى براى خطا و لغزش فكر.

 

4. هواى نفس

يكى ديگر از منشأهاى خطا كه قرآن ذكر مى‏كند، مسئله هواى نفس است.اين، مسئله بسيار مهمى است. خيلى انديشه‏ها را انسان به اين دليل‏پذيرفته كه دلش مى‏خواسته بپذيرد؛ منطق اقتضا نكرده، دلش‏مى‏خواسته كه اين جور باشد؛ چون دلش مى‏خواسته كه اين جور باشد،آمده هواى نفس خودش را پيروى كرده است. مثالى در امور سياسى واجتماعى عرض مى‏كنم، بعد شما اين را ببريد به جاى ديگر.

آن وقتى كه براى اولين بار كندى معروف، كندى اول را - كه‏كشتند - به رياست جمهور آمريكا انتخاب كردند روزنامه نوشته بود كه‏يك زن و شوهرى هر دو نفرشان به كندى رأى دادند. رأى دادن بر اساس‏چيست؟ دو نفر [كانديدا] مى‏خواهند رئيس جمهور و مدير كشور مابشوند، به چه كسى بايد رأى داد؟ به آن كسى كه صلاحيت بهترى براى‏رياست جمهور دارد. اينكه شك ندارد. در آنجا معمول است آن كسى‏كه كانديداى رياست جمهورى است مى‏آيد نطق مى‏كند، خانمش هم‏مى‏آيد پهلويش مى‏ايستد يا در تلويزيون با خانمش دو نفرى مى‏آيند.بعد كه رأى دادند از آن آقا پرسيدند كه تو چرا به كندى رأى دادى؟ گفت:ديدم ژاكلين خيلى خوشگل بود. از خانمش پرسيدند تو چرا به كندى‏رأى دادى؟ گفت: از هيكل كندى خيلى خوشم آمد، كندى خيلى‏خوشگل بود.

حالا ببينيد! اين مثال در امور سياسى بود. انسانى كه وقتى رأى‏مى‏دهد بايد صلاحيت آن شغل را در نظر بگيرد، آن مرد، خوشگل بودن‏زن رئيس جمهور را مقياس قرار مى‏دهد و آن زن خوشگل بودن خود رئيس جمهور را!

اين است كه در يك كارى كه بايد منطق حكمفرما باشد، هواى نفس‏حكمفرماست؛ و ما از اين مسائل حتى در امور دينى و مذهبى زيادداريم.

 

گاهى برخى كارها با هواى نفس مردم جور در مى‏آيد نه با منطق‏عقل، نه با منطق دين، ولى شخص فقط به دليل اينكه با هواى نفس جوردر مى‏آيد انجام مى‏دهد و اسم دين را هم روى آن مى‏گذارد.

 

داستان آيت الله بروجردى و سران هيئتهاى قم

اين داستان را فراموش نمى‏كنم و مكرر آن را نقل كرده‏ام. در آن ايام من قم‏بودم. سالهاى اوّلى بود كه مرحوم آيت‏الله بروجردى بعد از وفات مرحوم‏آيت‏الله اصفهانى به مرجعيت تقليد رسيده بودند و ايشان ديگر مرجع‏مطلق بودند و اكثريت قريب به اتفاق مردم از ايشان تقليد مى‏كردند. مردم‏قم در عزاداريهاى ايام محرم خيلى شلوغ مى‏كردند. هنوز هم شايد شلوغ‏بكنند: طبل زنى، سنج زنى، شبيه در آوردن، مثلا مرد به لباس زن‏دربيايد، از آن تعزيه‏خوانى‏هاى عجيب و غريب. مرحوم آيت‏الله‏بروجردى هم در اين مسائل حساسيت داشت يعنى بدش مى‏آمد و خيلى‏دلش مى‏خواست كه اين عادتها را منسوخ كند. چند روز قبل از اينكه‏اين ايام برسد، مثلا روز ششم يا هفتم محرم، ايشان گفتند كه تمام سران‏هيئتهاى قم را دعوت كنيد بيايند منزل ما. همه آنها آمدند.

ايشان با آنها صحبت كرد. اولين مطلبى كه از آنها سؤال كرده بود اين‏بود كه آقايان! شما اولا بفرماييد از چه كسى تقليد مى‏كنيد؟ همه گفته‏بودند آقا ما همه‏مان مقلد شما هستيم. فرموده بود: مقلد من هستيد؟ گفته‏بودند بله. فرموده بود: «به فتواى من بسيارى از اين كارهايى كه شما درعزادارى مى‏كنيد، اين كار و اين كار و اين كار، حرام است.» اينها حالامى‏خواهند نمايشها بدهند. اين روز عاشورا بهانه‏اش عزادارى است، درواقع نمايش، تفريح و تفنن است. كلّه‏ها را پايين انداخته بودند. يكى ازاينها برگشته بود گفته بود: آقا! ما در سال قمرى كه 354 روز است، 353روزش مقلد شما هستيم، اين يك روز را مقلد شما نيستيم. «ان يتّبعون الّاالظّنّ و ما تهوى الأنفُسُ»47. وقتى انسان در يك كار بخواهد تابع هواى‏نفس خودش باشد از اينجا سر در مى‏آورد. اين كار با منطق جوردرمى‏آيد؟ نه. با شرع جور در مى‏آيد؟ نه. با فتواى مرجع تقليد جوردرمى‏آيد؟ نه. پس با چه جور در مى‏آيد؟ دلم مى‏خواهد اين كار را بكنم.خب وقتى كه دلت بخواهد، هزاران اشتباه مى‏كنى.

اين جور چيزهاست كه بعد يك وقت يك تحولى، يك انقلاب‏فكرى رخ مى‏دهد، بچه همان آدم مى‏رود مدرسه، اندكى درس‏مى‏خواند، چشم و گوشش باز مى‏شود، مى‏آيد تمام اين افكار وانديشه‏هاى پدر و مادرش را مسخره مى‏كند. بعد مى‏بينيم كه يك مرتبه‏همه اينها مثل كف صابون با يك فوت از بين رفت، جامعه منقلب شد،اصلا اين مسائل گذشته را اعتقاد ندارد. بعد يك عده مى‏گويند كه ببينيدآقا وقتى كه نظامات اجتماعى تغيير مى‏كند چگونه فكر عوض مى‏شود.آخر اينها كه فكر نيست، منطق نيست. اينها بايد هم عوض بشود. اينهاروزى هم كه آمده منطقى نداشته است. سابقه اين عادتهاى غلط درعزاداريها صد سال بيشتر نيست. اگر ما صدوپنجاه سال جلوتر برويم‏اصلا اين جور چيزها وجود نداشته است. اوّلى كه آمده بى‏منطق بوده، بعد هم كه خواهد رفت بى‏منطق خواهد رفت.

 

انديشه و اراده، دو ركن شخصيت انسان

قرآن مثلى آورد و آن اين بود كه افكار را تقسيم كرد به افكار ريشه‏دار،محكم، مستدل و ميوه‏دار، كه اين افكار مى‏تواند پايه قرار بگيرد و تمام‏شئون زندگى مبتنى بر آن باشد؛ واقعا فكر و ايمان، زير بنا باشد. درمقابل، افكار بى‏ريشه‏اى را هم محكوم كرد.

قرآن مثل ديگرى ذكر مى‏كند كه در واقع مثل‏مانند است؛ اگرچه آن‏را به صورت مثل ذكر نكرده است ولى از ضمنش تشبيه فهميده مى‏شود.يك ركن ديگر شخصيت انسانى را مثال مى‏آورد. واقعا منطق قرآن‏عجيب است! در سوره مباركه توبه است: «ا فمن اسّس بُنيانهُ على تقوى من الله و رضوانٍ خيرٌ ام من‏اسّس بُنيانهُ على شفاجُرُفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنّم»48.

باز قرآن دو تيپ انسان را ذكر مى‏كند: يك تيپ انسانهايى كه بنيان و زيربناى كارشان را (تشبيه مى‏كند به يك ساختمان) بر مبناى تقواى الهى‏و رضاى حق قرار داده‏اند. «بنيان» تعبير خود قرآن است. اين كلمه«زيربنا» را هم اگر من مى‏گويم و امروز خيلى رايج شده، مى‏بينيد اصلاخود كلمه مال قرآن است: «ا فمن اسّس بُنيانهُ على تقوى من الله و رضوانٍ‏خيرٌ». (به خدا اعجاز قرآن عجيب است! به گونه‏اى حرف مى‏زند كه دقيقا نشان مى‏دهد كه در آن هزار و چهارصد سال پيش مى‏دانسته چه‏حرفهايى مى‏آيد و دارد با منطق آن مردم حرف مى‏زند.) ايها الناس آيا آن‏كس كه زيربناى كار خودش را تقواى الهى و رضاى حق قرار بدهد بهتراست «ام من اسّس بُنيانهُ على شفاجُرُفٍ هارٍ» يا آن كسى كه زيربناى كارش‏مانند اين است كه يك نفر ساختمان و بنايى را در لب پرتگاهى بسازد؟

در بيابان، در رودخانه‏ها، در مجراى سيلها ديده‏ايد آب وقتى كه دريك رودخانه جارى است، از پاى ديوار رودخانه تدريجا [پايين]مى‏آيد، [قسمتهاى] پايين را مرتب مى‏شويد و مى‏رود پايين‏تر، بعد يك‏ديوارى درست مى‏شود مثلا 5 تا 10 متر و گاهى بيشتر. ولى ديوارى‏شيب‏دار؛ يعنى مرتب زير ديوار خالى شده است. الان هم يك ديوارعظيمى است به طورى كه اگر تا سه نفر آن بالا حركت كنند خطرى ندارد، ولى اگر يك بار سنگين در آنجا قرار بدهيد، مثلا يك كاميون بخواهد ازآنجا رد شود ناگهان فرو مى‏ريزد؛ يا اگر شما بخواهيد روى آنجا يك‏ساختمان بسازيد، گل و آجر و خاك و گچ و آهك و سيمان ببريد وساختمانتان را روى زمينى بسازيد كه آن زمين لب پرتگاه رودخانه‏است كه زير آن خالى است، آنوقت اين ساختمان چه حالتى دارد؟ اگربگوييم بنّايى‏ساز49، پدر بنّايى ساز است،ديگر اين بنّايى سازهاى ما هم‏به گرد آن نمى‏رسد؛ يعنى اگر اين ساختمان كوچك‏ترين تكانى بخوردتمام ساختمان مى‏ريزد در اين رودخانه و چه خرابيها به بار مى‏آورد!

قرآن مى‏گويد: بعضى افراد زيربناى كارشان يك چنين زيربنايى‏است؛ يعنى تمام زندگى‏شان از نظر خواسته‏ها و تمايلات، از نظر نيم‏ديگر شخصيت آدمى يعنى [اراده] بر روى چنين اساسى و بر لب چنين‏پرتگاهى است. حال اگر اين پرتگاه سقوط كرد او به كجا سقوط مى‏كند؟كجا مى‏افتد؟ قرآن مى‏گويد: معطل آن نشويد، از همان بالا كه سقوط مى‏كند، ديگر به كف رودخانه هم نمى‏رسد، يكسره به جهنم مى‏رود.

داستانى نقل مى‏كنند، مى‏گويند: يك آدمى بود كه هميشه مى‏گفت‏من اين سؤال قبر را قبول ندارم، اين همه كه مى‏گويند در قبر از انسان‏سؤال مى‏كنند، من كه قبولش ندارم؛ چطور مى‏شود كه در عالم قبر و عالم‏برزخ بيايند از انسان سؤال كنند؟ هميشه منكر سؤال قبر بود. تا اينكه‏همين آدم مُرد. بعد كه مُرد شخصى در عالم رؤيا از او پرسيد: تو در عالم‏دنيا منكر سؤال قبر بودى، حالا كه مُردى بگو آيا سؤال قبر بود يا نبود؟گفت: من همين قدر كه مُردم مرا يكسره بردند در جهنم!

قرآن اينجا اين مثل را ذكر مى‏كند، مى‏گويد: اين آدمهايى كه‏ساختمانشان را اين‏جاها مى‏سازند، وقتى كه سقوط مى‏كنند، نه به كف‏رودخانه - چون اگر به كف رودخانه سقوط كند ممكن است بگوييم‏دست و پايش مى‏شكند، مجروح مى‏شود، مدتى زمين‏گير مى‏شود - بلكه‏از همان جا يكسره به جهنم سقوط مى‏كنند.

قرآن چه مى‏خواهد بگويد؟ قرآن در مجموع اين دو آيه، دو ركن ودو پايه شخصيت انسان را ذكر مى‏كند. شخصيت انسانى‏انسان دو ركن و دو پايه دارد. يك ركنش فكر و انديشه است؛ فكر و انديشه منطقى،مستدل، برهانى. نيم ديگر شخصيت انسان را اراده تشكيل مى‏دهد؛ اراده‏انسانى. اراده انسانى و اراده اخلاقى غير از ميل، غير از شوق و غير ازشهوت است كه در حيوانها هم هست. انسان از آن جهت كه انسان است، ‏شخصيتى دارد غير از آنچه كه حيوان دارد. آنچه حيوان دارد انسان دارد؛ ولى شخصيت انسان يكى به انديشه‏اش است و ديگرى به اراده‏اش. اراده‏انسان كى استحكام پيدا مى‏كند؟ آن وقت كه با تقواى الهى پيوند پيدا كند؛چون تقوا در منطق قرآن يعنى خود نگهدارى؛ انسان در اثر مراقبه الله،‏يعنى خدا را در نظر داشتن، اراده اي قوى پيدا مى‏كند كه او رانگهدارى مى‏كند. نيمى از شخصيت انسان فكر و انديشه است: «ا لم تر كيف‏ضرب اللهُ مثلاً كلمهً طيّبهً كشجرهٍ طيّبهٍ اصلُها ثابتٌ و فرعُها فى السّماء»50 كه‏آن نقطه اساسى انديشه، ايمان به خداست؛ و نيم ديگر شخصيت انسان‏اراده انسانى است و اراده انسانى هم آن وقت واقعا اراده انسانى است كه‏رنگ تقواى الهى و تقواى خدا و رضاى خدا خواهى را پيدا كند. «ا فمن‏اسّس بُنيانهُ على تقوى من الله و رضوانٍ خيرٌ ام من اسّس بُنيانهُ على‏شفاجُرُفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنّم»51.

پس خدا در زندگى انسان يعنى چه؟ يعنى از نظر قرآن خدا آن‏چيزى است كه دو ركن شخصيت اصيل و حقيقى انسان را ايمان به اوتشكيل مى‏دهد؛ ايمان به اوست كه هر دو پايه شخصيت انسانى انسان راتشكيل مى‏دهد و اگر اين دو پايه شخصيت انسانى انسان تشكيل شد،تمام شئون زندگى او بر اساس اين دو پايه قرار مى‏گيرد. پس قرآن براى‏انسان، براى شخصيت انسان، براى زندگى انسان، دو پايه به صورت دوضلع قرار داده است؛ پايه‏اى از اعتقاد، فكر و ايمان و از نوع انديشه وپايه ديگرى از نوع اراده و تقوا؛ و اين هر دو پايه را قرآن فقط و فقط براساس ايمان به خدا قرار مى‏دهد؛ يعنى اين هر دو پايه مثل اين است كه‏روى يك پايه‏اى كه آن را افقى خوابانده باشند قرار گرفته‏اند، هر دوبالاخره تكيه‏شان بر آن پايه اساسى است و آن خداست.

 

پي نوشتها:

45) بقره/ 166.

46) احزاب/ 67.

47) نجم/ 23 48) توبه/ 109

49) [امروز «بساز بفروش» گفته مى‏شود.] 50) ابراهيم/ 24 51) توبه/ 109

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: