جهاد اسلامى و آزادى عقیده / استاد شهید آیت‌الله مرتضى مطهرى – بخش هفتم

1394/2/29 ۰۹:۰۳

جهاد اسلامى و آزادى عقیده / استاد شهید آیت‌الله مرتضى مطهرى – بخش هفتم

ما نه آیه‏اى داریم که‏ صریح بر این مطلب باشد و نه حدیثى که در این موضوع ‏صراحتى داشته باشد؛ هیچ کدام؛ ولى کسانى که طرفدار این عقیده هستند، به بعضى از آیات استدلال کرده‏اند و تقریباً مى‏شود گفت فقها بالاتفاق مى‏گویند که این آیات ‏دلالتى بر این مطلب [حرمت نگهدارى کتابهاى لغزاننده] ندارد.

 

ما نه آیه‏اى داریم که‏ صریح بر این مطلب باشد و نه حدیثى که در این موضوع ‏صراحتى داشته باشد؛ هیچ کدام؛ ولى کسانى که طرفدار این عقیده هستند، به بعضى از آیات استدلال کرده‏اند و تقریباً مى‏شود گفت فقها بالاتفاق مى‏گویند که این آیات ‏دلالتى بر این مطلب [حرمت نگهدارى کتابهاى لغزاننده] ندارد.

 

۱٫ آیه سوره حج

آیه معروفى است در قرآن که مى‏فرماید: «و اجتنبوا قول الزّور»۱ (زور یعنى باطل) یعنى «از سخن ‏باطل بپرهیزید.» معنى پرهیز کردن دورى کردن است، آن ‏سخن باطل به هر شکل که مى‏خواهد باشد. ما موظفیم که‏ از دروغ و باطل به هر شکلى باشد، به شکل نوشته یا غیرنوشته، پرهیز کنیم و چون کتب ضلال مشتمل بر اباطیل ‏است، پس باید از آن پرهیز داشته باشیم.

جواب داده‏اند که معنى «و اجتنبوا قول الزّور» این‏ است که شما خودتان از گفتن سخن باطل، از اینکه‏ خودتان قائل به باطل و باطل‏گو باشید، پرهیز داشته باشید. «اجتناب» در این آیه ناظر به این مطلب است، یعنى به ‏باطل سخن مگویید و به باطل منویسید، حق بگویید و حق ‏بنویسید و حق بشنوید؛ اما اینکه دیگرى سخن باطلى را گفته است و این آیه براى ما تکلیفى در مقابل آن ایجاد کرده باشد که ما سخن باطل دیگرى را حتى به صورت ‏نوشته در کتابخانه خودمان نگهدارى نکنیم، این آیه چنین ‏دلالتى ندارد.

 

۲٫ آیه سوره لقمان

آیه دیگر در اوایل سوره لقمان است: «و من النّاس من ‏یشترى لهو الحدیث لیُضلّ عن سبیل‌الله»۲ یعنى برخى از مردم مى‏روند قصه‏هاى بیهوده‏اى را خریدارى مى‏کنند تا به این وسیله مردم را از راه خدا منحرف کنند. مفسرین‏گفته‏اند این آیه ناظر به جریانى است در مکه که بعد ازنزول قرآن مشرکین مکه دیدند که قرآن جلب نظر کرده‏است؛ مردى به نام نضر بن حارث ـ که آدم خاصى و ازطبقه به اصطلاح مثقّفین۳ مکه بوده و به ایران و روم هم‏ مسافرتها داشته است ـ گفت: «محمد با این قصه‏هایى که ‏آورده، مردم را فریفته و جلب کرده، من هم از این قصه‏ها تهیه مى‏کنم.» بعد او که به زبان فارسى آشنا بود، به ایران آمد و کتابهایى از همانهایى که ریشه همین خداینامه و شاهنامه و مانند اینهاست، تهیه کرد، از قصه‏هاى رستم واسفندیار و مانند آن. آنوقت مردم را جمع مى‏کرد و مى‏گفت بیایید من هم برایتان داستان مى‏گویم.

قرآن ‏مى‏گوید: بعضى از مردم سخنانى را که لهو و بیهوده است‏، یعنى هیچ حقیقتى و هیچ سودى در بر ندارد و خصوصیتش فقط بازدارندگى و سرگرم‏کنندگى است [مى‏خرند تا مردم را از راه خدا بازدارند.] اصلاً کلمه «لهو» یعنى بازدارنده یا بازدارندگى. هر چیزى که خاصیتش فقط سرگرم‏کنندگى باشد و بس، یعنى‏غیر از سرگرم‏کنندگى هیچ خاصیت دیگرى ندارد، از آن ‏جهت که فقط بازدارنده و صرف‏کننده انسان از مسائل ‏جدى است، به آن «لهو» مى‏گویند. حال اگر زیانبار هم ‏باشد، آن مطلب دیگرى است. موسیقى۴ در اسلام از آن‏ جهت «لهو» نامیده مى‏شود که [فقط] خاصیت ‏سرگرم‏کنندگى و بازدارندگى دارد.

قرآن مى‏گوید که اینها مى‏روند داستانهاى لهو را، داستانهایى که فقط جنبه سرگرم‏کنندگى دارد، مى‏خرند و بعد مى‏آیند براى مردم نقل مى‏کنند که مانع مردم از راه خدا بشوند؛ یعنى آن داستانها را در مقابل آن سخنانى قرار بدهند که مردم را به سوى [خدا سوق مى‏دهد.] برعکس ‏آن داستانها که لهو است و هیچ هدف ندارد و فقط جنبه ‏بازدارندگى دارد، این سخنان فى سبیل‌الله است، هدف‏ دارد و به سویى متوجه مى‏کند که آن سو راه خداست.گفته‏اند پس ببینید، این خودش همان کتب ضلال است که ‏قرآن انتقاد مى‏کند از کسانى که کتب ضلال را مى‏خرند.

فقها این را هم جواب داده‏اند که: ما از این آیه ‏نمى‏توانیم صرف حرمت نگهدارى کتب ضلال را استفاده‏ کنیم. این آیه از یک نوع عمل انتقاد مى‏کند و آن عمل‏ کسى است که این کتابها را وسیله قرار داده است براى ‏بازداشتن مردم از راه خدا. مسلّم انسان اگر عملى مرتکب ‏شود که نتیجه آن منصرف کردن مردم از راه خدا باشد، این‏عمل حرام است، ولو به وسیله کتابهایى باشد که کتاب‏ ضلال نباشد، بلکه کتاب هدایت باشد. قرآن از یک طرز عملى انتقاد مى‏کند که آن عمل کارش و نقشش منحرف‏کردن مردم و برگرداندن مردم از راه خداست. مسلّم این، کار حرامى است؛ به هر وسیله‏اى باشد حرام است، مى‏خواهد با لهوالحدیث باشد یا با غیر لهوالحدیث. هر کارى که براى چنین منظورى باشد، حرام است.

این، دو آیه‏اى است که به آن استناد کرده‏اند و اینهایى‏که من عرض مى‏کنم، فقط نقل است و فقها هم دلالت این‏آیات بر این مدعا را ناتمام دانسته و گفته‏اند ما از این‏آیات نمى‏توانیم استدلال کنیم.

 

احادیثى که به آن استدلال شده و بررسى آن:

اما احادیثى که به آن استدلال شده است، احادیثى که‏بالخصوص در این موضوع آمده باشد، نیست؛ ولى از بعضى‏از احادیث مى‏شود کلیتى و یا مشابهتى استفاده کرد؛ از جمله در باب تنجیم یعنى منجّمى‏گرى ولى منجّمى‏گرى به ‏معنى نجوم احکامى نه نجوم ریاضى. نجوم ریاضى همان ‏نجومى است که روى قواعد ریاضى، مسائل فلکى از قبیل‏خسوف و کسوف را پیش‏بینى مى‏کند. نجوم احکامى آن ‏نجومى است که احکام سعد و نحس و مانند اینها را مى‏گوید، که تنجیم یعنى نجوم احکامى حرام است.

در کتب حدیث آمده است که عبدالملک بن أعین ـ ‏برادر زُراره‌بن أعین ـ ۵ آمد پیش امام صادق و گفت: «انّى قدابتُلیتُ بهذا العلم: من به این کار گرفتار شدم، به طورى که‏ هیچ تصمیمى نمى‏توانم بگیرم مگر با اجازه کتب نجومى.» حضرت به او فرمود: «تقضى؟ تو واقعاً مطابق اینها حکم‏ مى‏کنى؟» گفت: بله. فرمود: «من الان به تو فرمان مى‏دهم‏ مى‏روى خانه، تمام آن کتابها را یکجا آتش مى‏زنى.»۶ اوهم چون شیعه و تابع امام بود، رفت خانه و تمام کتابها را آتش زد و گفت: «دیگر بعد از این خیالم راحت شد.»

گفته‏اند: ببینید، چون کتابهاى نجوم احکامى کتابهاى‏ گمراه‏کننده بود، امام صادق دستور از بین بردن آن کتابها را داد، پس ما این قانون را به هر کتاب گمراه‏کننده‏اى تعمیم‏ مى‏دهیم.

این را هم فقها جواب داده و گفته‏اند این دلیل‏نمى‏شود، چرا؟ براى اینکه امام صادق از عبدالملک سؤال‏ کرد، گفت: «آیا مطابق آن کتابها حکم هم مى‏کنى یا نه؟» وقتى گفت که: «من حکم مى‏کنم»، امام دستور داد که برود کتابها را آتش بزند. امام دید که این به حالت یک بیمار درآمده؛ یک بیمارى و عادتى پیدا کرده که نمى‏تواند این کتابها در خانه‏اش باشد و بر اساس آن حکم نکند؛ اگر این کتابها در خانه‏اش باشد، باز وقتى مى‏خواهد بیرون‏ بیاید، اول به کتابها مراجعه مى‏کند، بعد مى‏گوید مثلاً بروم‏ بیرون یا نروم. این یک نوع معالجه یک بیمار بالخصوص ‏است. اگر همان عبدالملک به یک طبیب روانى هم مراجعه‏ مى‏کرد و مى‏گفت: «من چنین گرفتارى دارم»، آن طبیب‏ روانى براى اینکه او را معالجه کند، همان کتابها را یا آتش‏مى‏زد یا از دسترس او خارج مى‏کرد به عنوان معالجه یک ‏بیمار؛ و الّا اگر همان عبدالملک همان کتابها را در خانه‏ مى‏داشت، ولى به عنوان یک عالم که هر نوع کتابى را در خانه باید داشته باشد نه به عنوان یک گرفتار در آن کتابها، امام علیه‏السلام چنین حکم نمى‏کرد. و لهذا خود امام اول ‏سؤال کرد؛ وقتى عبدالملک گفت من چنین کتابهایى دارم ‏و گرفتار هستم، فرمود: «تو بر اساس اینها قضاوت هم‏ مى‏کنى؟» گفت بله. تا گفت بله، فرمود: پس برو اینها را بسوز و از بین ببر. پس ما از این مورد بالخصوص هم نمى‏توانیم‏چنین کلیتى را استنباط کنیم.

 

۲٫ حدیث امام صادق(ع) یا دلیل عقلى

دلیل دیگرى که ذکر مى‏کنند، در واقع ارجاع به حکم عقل ‏است و عمده این دلیل است که یک امر کلى است. روایت ‏معروفى هست که اهل فقه با آن آشنا هستند و به آن «روایت تحف‌العقول»۷ مى‏گویند. روایت مفصل و پرمعنایى از امام صادق(ع) است که امام صادق وجوه و طرق کلى کسبها را که چه کسبى مى‏تواند حلال باشد و چه‏ کسبى حرام، بیان کرده است. امام در باب صنایع و صناعات مى‏فرماید تابع اثرى است که بر او مترتب‏ مى‏شود.

روایت مفصل و پرمعنایى از امام صادق(ع) است که وجوه و طرق کلى کسبها را که چه کسبى مى‏تواند حلال باشد و چه‏ کسبى حرام، بیان کرده است. امام در باب صنایع و صناعات مى‏فرماید تابع اثرى است که بر او مترتب‏ مى‏شود. آن صناعاتى که اثرش جز فساد چیز دیگرى ‏نیست، حرام است. پس اگر صنعتى باشد که از آن صنعت ‏آثار خوب گرفته مى‏شود، حلال است. و اگر صنعتى باشد که از آن صنعت، هم مى‏شود اثر خوب گرفته شود و هم اثر بد، آن هم حلال است؛ اما اگر صنعتى باشد که راه استفاده‏ از آن صنعت جز راه فساد راه دیگرى نیست، آن صنعت و آن کار حرام است: «انّما حرّم ‌الله الصّناعه‌الّتى حرامٌ کُلّها الّتى‏ یجى‏ءُ منها الفسادُ محضا:8 خداوند فقط و فقط صنعتى راحرام کرده است که از آن صرفاً فساد برمى‏خیزد.» قبل از این مى‏فرماید: «أو ما یقوى به الکُفر:9 یا چیزى که سبب ‏نیروى کفر علیه اسلام مى‏شود.»

البته بحث در این روایت ‏راجع به کتب نیست که کتب ضلال یا کتب غیر ضلال، ولى ‏مى‏گویند این کلیت از آن استنباط مى‏شود: هر صنعتى که ‏از آن فقط فساد برخیزد یا سبب تقویت و نیرو گرفتن کفر بشود، خدا چنین صنعتى را حرام کرده است. نوشتن کتاب، صنعت و عمل است. تألیف کتاب یا نوشتن مقاله‏اى که‏ صرفاً از آن فساد برخیزد، حرام است و به همین دلیل ‏پخش و نشر آن و حفظ و نگهدارى‏اش هم حرام است.

این منطق، ما را نزدیک مى‏کند به یک استدلال عقلى‏که اگر حدیث هم نبود، ما بر اساس آن استدلال عقلى هم ‏مى‏توانستیم بحث کنیم و اصلاً مرکز بحث هم همین‏ جاست؛ فقهایى هم که استدلال کرده‏اند بیشتر به همان‏جنبه عقلى مطلب پرداخته‏اند؛ گفته‏اند لزومى ندارد آیه یاحدیثى [درباره حرمت حفظ کتب ضلال] باشد، بلکه هر عملى که از آن فساد برخیزد، حرام است؛ حفظ کتب ضلال ‏هم جز حفظ ماده فساد چیز دیگرى نیست، پس نباید حفظ کرد. پخش آن هم جز پخش ماده فساد چیزى ‏نیست، پس نباید پخش کرد.

 

نمونه‏هایى از کتاب ضلال

در بعضى از کارها که فاسد بودن آنها براى همه افراد ـ چه‏ دیندار و چه غیر دیندار ـ روشن و مشخص است، شاید این‏مطلب [یعنى ضرورت ممنوعیت آنها] مورد اتفاق همه‏ عقلاى عالم، چه دیندار و چه غیر دیندار، باشد؛ مثلاً نوشتن مقاله‏اى که جوانها ـ پسرها و دخترها ـ را فاسد مى‏کند، به عقاید هم کار ندارد، دعوت به بى‏بند و بارى ‏است [چه حکمى دارد؟] در مقدمه کتاب «فتنه» على دشتى‏ دیدم خودش نوشته: خانمى به من گفت من تا به حال چهار بار این کتاب را خریده‏ام و هر چهار بار شوهرم آن را از من دزدیده و مفقودش کرده، براى اینکه عقیده شوهر من ‏این است که این کتاب یک زن شوهردار را فاسد مى‏کند؛ و راست است!

حال کتابى از تیپ کتاب فتنه على دشتى یا مقاله‏اى از تیپ بسیارى از مقالاتى که در بسیارى ازمجلات ما از قبیل مجله زن روز10 و اطلاعات جوانان11 نوشته ‏مى‏شود که اگر در خانواده‏ها راه پیدا کند، اساس خانوادگى‏ را متزلزل مى‏کند؛ اگر از ما بپرسند: نوشتن چنین مقاله‏اى ‏جایز است یا حرام؟ اینجا دیگر جایى نیست که ما بگوییم‏ حتماً آیه‏اى از قرآن یا حدیث مخصوصى باید داشته ‏باشیم که بگوید این مقاله جایز است یا حرام؛ بلکه روى ‏کلیاتى که از دین مى‏دانیم و روى آشنایى که با دین‏ داریم و حکمى که عقل مى‏کند آیا ما باید نوشتن چنین‏مقاله‏اى را بر نویسنده تحریم کنیم و به او بگوییم ننویس، یا باید بگوییم قلم آزاد است، هرچه دلت مى‏خواهد بنویس، آن که مى‏خواند فکر کند، و نویسنده بگوید من ‏نویسنده هستم و قلم آزاد است، من که کسى را مجبور نمى‏کنم. آن پسر یا دخترى که این را مى‏خواند، آن زن‏ شوهردار یا مرد زن‏دارى که مى‏خواند، او خودش فکر کند، مگر من کسى را مجبور کردم؟!

جواب این است که: همه کس آنقدر تسلط فکرى ‏ندارد. شک ندارد کسى که در یک سطح بالاترى مى‏تواند مسائل را ترسیم کند، فردى که ضعیف‌تر است و نمى‏تواند تجزیه و تحلیل کند، تحت تأثیر حرفش قرار مى‏گیرد. ما از آن طرف، مى‏آییم در میان طبقه ضدمذهب.

فرض کنیم ‏الان در میان طبقه‏اى هستیم که این طبقه ضدمذهب است؛ ‏به این معنى که واقعاً معتقد است مذهب بر ضد رفاه وسعادت و مصالح بشر است؛ همین طور که عده‏اى ‏مى‏گویند مذهب تکیه‏گاه اعتقادى برخى نظامهاى فاسد و ظالمانه است. آیا اینها نوشتن مقالات مذهبى را تحریم‏ مى‏کنند یا تحریم نمى‏کنند؟ طبعاً تحریم مى‏کنند. [آیا مانع ‏مى‏شوند] یا آزاد مى‏گذارند و مى‏گویند با اینکه مذهب بر زیان بشریت است، مع‏ذلک به حکم آزادى قلم تو بنویس، خب آن خواننده خودش فکر کند بفهمد که تو دروغ‏ مى‏نویسى، تو هرچه مى‏خواهى تبلیغ کنى، تبلیغ کن او خودش باید بفهمد که تو دروغ مى‏گویى؛ ولى همه آنها که ‏سطح منطقشان در آن حد نیست که بتوانند تجزیه و تحلیل ‏کنند. ناچار آن که براى خودش رسالتى در اجتماع قائل‏ است و معتقد است من باید اجتماع را بسازم، البته به‏ منظور خوشبخت کردن اجتماع، او نمى‏تواند بى‏تفاوت ‏بماند در مقابل عملى که برخلاف رسالتى است که ‏براى خودش قائل است. طبعاً نگهدارى چنین کتابها و مقالاتى [را مجاز نمى‏داند و] مى‏گوید آن را آتش بزن و دور بریز٫ پخش کردن و نشر کردن اینها را یک عمل غیرانسانى تلقى و تحریم مى‏کنند. همین طور چاپ کردن اینها براى چاپخانه.

خیال نمى‏کنم که یک آدم مسلکى ـ خواه‏ مسلک روحانى و مذهبى یا مسلک دیگر ـ که یک ایده وعقیده‏اى را تعقیب و پیروى مى‏کند و طبعاً برخى از افکار را صد در صد فاسدکننده تلقى مى‏کند، بتواند معتقد باشد که آزادى ایجاب مى‏کند که هرکسى هرچه را که دلش ‏مى‏خواهد ولو به منظورهاى فاسد کردن، بنویسد.

 

طرح مسئله به شکل دیگر

بنابراین ما اگر در کتب ضلال حرفى داشته باشیم، حرفمان این است که یک فکر گمراه‏کننده از آن جهت که‏ گمراه‏کننده است، نوشتنش، نگهدارى‏اش، پخش و نشرش حرام است؛ ولى البته اینجا مطلب دیگرى هست و آن این است: از نظر کسى که خودش آن را گمراه‏کننده مى‏داند، حرام است؛ یعنى من اگر این چیزى را که مى‏نویسم، مى‏دانم که لغزاننده است ـ مثل همین مقالاتى‏که در همین مجلات براى بى‏بند و بارى‏ها مى‏نویسند که‏ خود نویسنده هم مى‏داند این طور است ـ براى من که‏ مى‏دانم این لغزاننده است، نوشتنش حرام است، پخش‏کردنش هم حرام است؛ و اگر دیگرى مى‏نویسد، باز از نظر من او کار حرامى را مرتکب مى‏شود و من وظیفه دارم تا هر حدى که مى‏توانم،س جلوى او را بگیرم؛ یعنى لااقل این ‏مجله یا کتاب را در خانه‏ام راه ندهم، کوشش کنم که تیراژ آن پایین بیاید یا هرطور هست، تعطیل شود.

ولى ممکن است شما بگویید از نظر نویسنده همیشه ‏این طور نیست. نویسنده فکر تو را گمراهى مى‏داند تو فکر او را گمراهى مى‏دانى. پس اگر در بعضى از موارد نویسنده‏اى باشد که واقعاً او به فکر خودش همان اندازه ‏اعتقاد دارد که تو به فکر خودت اعتقاد دارى، همان طور که تو فکر مى‏کنى مصلحت بشریت در پذیرفتن فکر توست، او هم فکر مى‏کند که مصلحت بشریت در پذیرفتن ‏فکر اوست؛ آنوقت جلوگیرى از فکر کسى که نه به قصد ضلالت، بلکه به قصد هدایت مردم مى‏نویسد، ولى از نظر تو ضلالت است، چه حکمى پیدا مى‏کند؟ آیا باز هم تو حق ‏دارى که اگر قدرت داشته باشى، جلوى فکرش را بگیرى ‏یا حق ندارى؟ اینجاست که مسئله شکل دیگرى پیدا مى‏کند.

این مسئله به این شکل در کتب فقها مطرح نیست که بگوییم این شکل قضیه را چه گفته‏اند؟ آنها فقط از نظر کسى بحث کرده‏اند که از نگاهش آنچه خودش‏ مى‏نویسد یا نگهدارى مى‏کند و یا آنچه دیگرى نوشته، ‏قطعاً ضلالت است؛ اما از نظر کسى که آن را هدایت ‏مى‏داند و معتقد است که آنچه او مى‏نویسد راست و درست است، مسئله چه حکمى دارد؟ عرض کردیم که این‏ مسئله دلایل نقلى خاصى ندارد و ما هرچه بخواهیم بحث ‏کنیم، باید روى استحسانات عقلى در این زمینه بحث کنیم.

 

پاسخ

به نظر من در اینجا باید دو جهت را از یکدیگر تفکیک ‏کرد: یکى اینکه مسلماً ما باید افراد ضعیف را از اینکه ‏مورد دستبرد این گونه افکار قرار بگیرند، حفظ کنیم؛ مثلاً شما که تجربه بیشتر و فکر عالیترى دارید و یک سلسله‏ مسائل را پشت سر گذاشته‏اید، مى‏دانید بچه کلاس یازده و دوازده شما قدرت انتقاد ندارد، وقتى که براى اولین بار بعضى از مسائل به او عرضه شود، گرایش پیدا مى‏کند، شدید هم گرایش پیدا مى‏کند و بسا هست که روزى ‏پشیمان شود؛ اما تا وقتى که به روز پشیمانى خودش برسد، بدبخت و بیچاره شده. قهراً شما خودتان را وظیفه‏دارمى‏دانید که به هر نحو هست، او را از گزند این بیمارى ـ که از نظر شما بیمارى فکرى و روحى است ـ حفظ و نگهدارى کنید.

 

پی‌نوشتها:

۱٫ حج، ۳۰٫ ۲٫ لقمان، ۶٫ ۳٫[یعنى روشنفکران]

۴٫ [قطعا مقصود استاد شهید موسیقى غنایى است که به تعبیر خود ایشان در کتاب تعلیم و تربیت در اسلام موجب خفّت عقل‏مى‏شود.]

۵٫ اینها یک فامیل به نام «آل أعین» و ظاهراً اصلاً رومى ‏هستند. «أعین» یعنى خوش‏چشم. آل أعین شیعه بودند و بعضى از افراد اینها از راویان برجسته شیعه هستند. برجسته‏ترین آنها مردى است به نام زراره از اصحاب امام ‏صادق. در اصحاب امام صادق سه چهار چهره خیلى ‏برجسته وجود دارد: یکى هشام بن الحکم است، یکى محمد بن مسلم است و یکى هم زراره‌بن أعین. شاید این سه نفر را بشود گفت که مشهورترین چهره‏هاى راویان امام جعفر صادق هستند. زراره برادرهایى دارد: یکى به نام بُکیر بن‏أعین، یکى به نام حمران بن أعین و یکى به نام عبدالملک بن أعین. عبدالملک منجّم بود و خودش به احکام نجوم گرفتار شده بود؛ به طورى که هر کارى را که مى‏خواست تصمیم ‏بگیرد، اول رجوع مى‏کرد به قواعد نجومى و سعد و نحس‏ها و اینکه اوضاع کواکب آیا اجازه مى‏دهد یا نمى‏دهد. یک وقت خودش احساس کرد که این امر اصلاً فلجش کرده ‏است.

۶٫ بحارالانوار، ج۵۵، ص۲۷۲

۷٫ بحارالانوار، ج۱۰۰، ص۴۸٫

 8٫ بحارالانوار، ج۱۰۰، ص۴۸٫

9٫ همان، ج۱۱۰، ص۴۶٫

10و11٫ [این بحثها همان طور که در مقدمه کتاب آمده، در سال۱۳۵۰ ایراد شده است.]

روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: