1394/11/12 ۰۹:۴۴
در تاریخ نظریههای علوم اجتماعی، برای انقلابها جایگاهی ویژه قایل شدهاند، زیرا این رخداد بسیار به ندرت در یك پهنه سیاسی روی میدهد. به همین دلیل نیز ما درس «جامعهشناسی انقلابها» را داریم، یعنی جامعهای كه انقلاب بزرگی را از سرگذرانده مختصاتی پیدا میكند كه باید به صورت ویژه مطالعه شود. كرین برینتون كه از مهمترین نظریهپردازان انقلاب بوده و كتاب معروف او «كالبدشكافی چهار انقلاب» (١٩٥٢) سالها پیش به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است، بهخوبی فرآیندهای انقلابی را تجربه و تحلیل میكند.
در تاریخ نظریههای علوم اجتماعی، برای انقلابها جایگاهی ویژه قایل شدهاند، زیرا این رخداد بسیار به ندرت در یك پهنه سیاسی روی میدهد. به همین دلیل نیز ما درس «جامعهشناسی انقلابها» را داریم، یعنی جامعهای كه انقلاب بزرگی را از سرگذرانده مختصاتی پیدا میكند كه باید به صورت ویژه مطالعه شود. كرین برینتون كه از مهمترین نظریهپردازان انقلاب بوده و كتاب معروف او «كالبدشكافی چهار انقلاب» (١٩٥٢) سالها پیش به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است، بهخوبی فرآیندهای انقلابی را تجربه و تحلیل میكند. نظریهپردازان سیاسی و اجتماعی عموما انقلابهای سیاسی یعنی حركات بسیار پرشور و تنشآمیز سیاسی را با پیامدهای سیاسی بلافصل در راس جامعه را از انقلابهای بزرگ جدا میكنند. گروه نخست، انقلابهایی هستند كه دارای دو شاخص ناگهانی و رادیكالیسم هستند اما بیش از هر چیز راس جامعه را تغییر میدهند، بدون آنكه در پایههای جامعه تغییر چندانی ایجاد كنند. مثال تاریخی اینگونه انقلابها را میتوان در «انقلاب امریكا» (١٧٧٦) و «انقلاب الجزایر» (١٩٥٤) دید كه هر دو در حقیقت جنبشهای آزادیبخش ضداستعماری، نخستین آنها علیه بریتانیا و دومی علیه فرانسه بودند. این در حالی است كه انقلابهای بزرگ سیاسی نظیر انقلاب فرانسه (١٧٨٩)، انقلاب روسیه (١٩١٧)، انقلاب چین (١٩٤٩) و انقلاب اسلامی ایران (١٩٧٩) را میتوان نمونههایی از انقلابهای بزرگ بهحساب آورد كه گستردگی، عمق و شدت آنها نهتنها راس جامعه بلكه پایههای جامعه را نیز بهصورت درازمدت تغییر میدهند. انقلابهای گروه دوم برخلاف گروه نخست بسیار مشكلتر قابل تحلیل هستند زیرا میزان تغییرات چه از لحاظ كمی و چه از لحاظ كیفی آنقدر زیاد و پیامدها و كنشگران درجه نخست و درجههای بعدی، پیشصحنهها و پشتصحنهها، عناصر درونی و برونی و پیوند و درهمآمیزی این عناصر چنان بیشمارند كه عملا تا دهها و بلكه صدها سال نمیتوان شاهد ظهور تحلیلهایی عمیق و قابلاعتماد درباره آنها بود كمااینكه تنها از نیمه قرن بیستم شاهد انتشار كتابهای تعیینكنندهای درباره انقلاب فرانسه و در سالهای اخیر شاهد تحلیلهایی بسیار جدی درباره انقلاب روسیه هستیم.
با وجود این، شاید بتوان نخستین روندهای تحلیلی را درباره انقلاب بزرگی چون انقلاب ایران، بیان كرد و از همان ابتدا پرسید چرا انقلاب؟ چرا انقلاب در پایان دهه ١٣٥٠ در ایران به امری ناگزیر بدل شده بود؟ به باور ما برای این امر میتوان البته بهصورت بسیار موقت، نسبی و بیشك متغیر، پاسخهایی را در سطح جامعهشناسی عرضه كرد كه ریشههای خود را در تغییراتی مییابند كه ایران در دهههای ١٣٣٠ و ١٣٤٠ مییابند. سیاستهای مدرنیته تحمیلی و از بالا براساس مدل ژاكوبینی رضاشاه، هرچند توانست نهادهای نخستین دولت مدرن را در ایران تا حدی بسازد، اما آمرانه و وابسته بودن این نظام و بهخصوص واقعی آنچه بسیاری میخواستند (و میخواهند) از آن به عنوان «استبداد روشنگرانه» سخن بگویند، شكست خود را نه فقط با شهریور ١٣٢٠ بلكه با بیثباتی پس از آن تجربه كرد. جامعهایرانی به زحمت توانست دموكراسی كوتاهمدت دوره ملی شدن نفت را تاب بیاورد و بنابراین توانی برای مقامت در برابر كودتای امریكایی- انگلیسی ١٣٣٢ نداشت. دولت دوم محمدرضا پهلوی، در ابتدا از سیاستهای بهشدت ناسیونالیستی رضاشاهی فاصله گرفت، اما به دلیل وابستگی و استبداد ذاتی كنشگرانش، بار دیگر به وسوسههایی مشابه آن دولت رسید و راهحل مشكلاتی را كه با ورود درآمدهای گسترده نفتی به ایران، افزایش تورم، فاصله طبقاتی، ظهور طبقه متوسط پرتوقع، تضاد هر چه بیشتر اكثریت جامعه با غربی كردن سبكهای زندگی و سایر مشكلات را در آن یافت كه به یك باستانگرایی توخالی از یكسو و به یك مدرنیسم شكننده و اسلوبی است از سوی دیگر رو بیاورد كه در هر دو جبهه با ناباوری رو به رو شد: نتیجه روشن بود. همهكسانی كه باید پشتیبان این مدرنیسم و این تاریخ پربار باشند آن را تنها گذاشتند چون هیچكدام باوری به این عناصر اسطورهای نداشتند. در این حال، در اكثر قریب بهاتفاق موارد، بیش و پیش از همه مردم و اقشار متوسط و پایین جامعه بودند كه بیشترین فشار اقتصادی و روانی را به دلیل افزایش فاصله طبقاتی و تفاوت در سبكهای زندگی از نظام گذشته خوردند بودند و انگیزهای قدرتمند برای پیروی از جریان پویا و قدرتمند رهبری انقلاب را در قالب شخصیت امام خمینی(ره) داشتند و البته گروههای دیگر نیز در این جریان وارد شدند و در حد خود مشاركت داشتند.
اما در برابر این پرسش كه آیا انقلاب ناگزیر بود یا نه؟ همچون سایر انقلابهای بزرگ این پرسش یا بسیار دیر پرسیده میشود یا بسیار زود: بسیار دیر زیرا اكثریت نیروهایی كه درگیر انقلاب شدند تا چند سال پیش از آن ابدا تصور چنین ماجرایی را نمیكردند و سپس نیز تمام تلاش خود را كردند كه كار به یك انقلاب اجتماعی خشونتآمیز با همه پیامدهای آن نكشد و البته بسیار زود: به این دلیل ساده كه وقتی انقلاب شد باید سالها و سالها انتظار كشید تا بتوان سخنی كاملا مستحكم گفت. اما شاید بتوان ادعا كرد بهترین زمان برای پایان یافتن آرام رژیم پهلوی و ورود كشور ایران در ساختن مدرنیتهای منطبق بر نیازها و ظرفیتهای واقعی آن، درست پیش از كودتای ١٣٣٢ یعنی در زمانی بود كه محمدرضا پهلوی كشور را ترك كرد اما سیاستهای امریكا و بهخصوص تشكیل سازمان سیا در سال ١٩٤٧، دو سال پس از جنگ جهانی، آغاز كردن جنگ سرد با شوروی پیشین بود كه در این راه تصور آن بود كه جلوگیری از رشد دموكراسی و فضاهای آزاد سیاسی، بهترین و پرحاصلترین كار است. ازاینرو بود كه از نخستین اقدامات این سازمان ترتیب دادن كودتای ١٣٣٢ (١٩٥٣) بود در حالی كه در همان زمان ایران امكان گذار دستكم نسبی به جامعهای دموكراتیك را داشت. ٦٠سال بعد، امریكا نهتنها نتوانست دشمن اصلی مقابل خود یعنی شوروی را از میدان به در كند و روسیه در حال بازسازی قدرت خود در همان قالب است و نه تنها قدرتهای كمونیستی- سرمایهداری جدیدی نظیر چین نیز ظاهرشدهاند، بلكه پهنه خاورمیانه به یك ویرانه تبدیلشده است كه جز ایران تقریبا هیچ نقطه سالمی در آن باقی نمانده است.
واقعیت آن است كه در نظریههای سیاسی، تقریبا به جز ماركسیستهای لنینی، كه آشكارا هدف «ساختن» و «برانگیختن» انقلابها را، هدف اعلامشده خود میدانند، بهندرت ممكن است نظریهای از انقلاب را یافت كه از آن به عنوان یك فرآیند اجتماعی مورد توصیه سخن بگوید و به دنبال این باشد كه از آن به مثابه یك راهحل اجتماعی دفاع كند، زیرا این امری روشن است كه انقلابها به دلیل شتابی كه در خود دارند، به دلیل انفجارآمیز بودنشان، زیر و رویی اجتماعی كه ایجاد میكنند، رادیكالیسمی كه در خود حمل میكنند و بسیاری دلایل دیگر هرچند میتوانند بزرگترین نظامهای قدرت را سرنگون كنند، اما عموما، دارای پیآمدهای سختی هستند كه گاه با چندین جنگ داخلی و خارجی شروع میشوند، با تنشهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... ادامه یافته و دوران تثبیت آنها میتواند دهها سال به طول بكشد و در تمام این مدت دشمنی با نظامهای جدیدی كه بر سر كار آوردهاند تا به حداكثر ممكن میرسد و فشار از درون و برون، میتواند دایما جامعه پساانقلابی را با بحرانهای پیشبینی نشده و
غیر قابل مدیریت روبهرو كند. از این رو است كه «ناگزیر بودن» انقلابهای اجتماعی لزوما به دلیل وجود فروپاشیهای ارزشی، اخلاقی، بیانضباطیها، سودجوییها و فرصتطلبیها و پریشانیهای اقتصادی و تخریب عمومی نظامهای انسجام اجتماعی پیش از انقلاب اتفاق نمیافتند، بلكه بیشتر به دلیل نبود راهحل دیگری روی میدهند و یك بدیل حاد و سخت و پرهزینه هستند كه پس از آن مهمترین مساله رسیدن دوباره به انسجام كامل اجتماعی است.
در انقلاب ایران، این هدف از ابتدا در شعارهای انقلاب منعكس شد و در قانون اساسی و در گروهی از اسناد بالاسری جای گرفت و شاید مهمترین نكته در آن رسیدن به استقلال ژئوپولتیك در كشور باشد كه بدون آن هیچ شكلی از دموكراسی یا ثبات اجتماعی و سیاسی نه بهصورت درونی و نه بهصورت بیرونی، امكانپذیر نخواهد بود. موفقیتهایی كه بهخصوص در چند سال اخیر برای كشور ما در عرصه بینالمللی ممكن شده است (مذاكرات هستهای)، جایگاه ویژهای به آن داده است كه آن را به یكی از معدود قدرتهای باثبات منطقه تبدیل كرده است كه میتواند و باید در بهبود وضعیت این پهنه آشوبزده به یك بازیگر اساسی بدل كند. این آشوب بدون هیچ شك و تردیدی نتیجه كار همان قدرت نهایی است كه رسیدن به دموكراسی و پایان یافتن مسالمتآمیز قدرت پهلوی را با كودتای ١٣٣٢ متوقف كردند و نزدیك به چهل سال كشور ما را از یافتن شانسی دوباره برای هدفگیری استقلال و رشد اجتماعی متوقف كردند. ازاینرو بزرگترین هدفی كه امروز میتواند در چشمانداز همه ایرانیان قرار داشته باشد آن است كه انقلاب بتواند به اهداف اساسی خود ولو به صورتی تدریجی، برسد. این اهداف باید در موقعیتی به دست بیایند كه مشكلات جهان آشوبزده به ضرب نولیبرالیسم اقتصادی بیرحم، هر روز بیشتر میشوند و ما در منطقهای زندگی میكنیم كه بیش از نیمقرن است آرامش آن به دو دلیل اساسی ازمیانرفته است: یكی وجود یك قدرت آپارتایدی و نظامیگرا كه دلیل وجودیاش از میان بردن یا كاهش مشكل یهودستیزی در غرب و انتقال آن به جهان اسلام بوده است و كاركرد امروزیاش اینكه پایگاه نظامی پیشرفته قدرتهای غربی در منطقه باشد؛ و دلیل دیگر آنكه قدرتهای بزرگ هیچ ابایی از پیش رفتن تا حد جنون در نظامیگریهای خود برای داشتن هژمونی در توزیع و قیمتگذاری منابع انرژی ارزان (كه گلوگاه اقتصادهای نوظهور هند، چین و برزیل هستند) ندارند و در این راه، در سیاستی متناقض از رژیمهای محلی اغلب دیكتاتور و حامی تروریسم جهانی دفاع میكنند اما در گریزی به جلو، تمام اثرات این كار را چه در قالب بحران مهاجرت، چه در قالب گسترش ترور و خشونت و از میان رفتن دستاوردهای دموكراتیك در كشورهای خود، نادیده میگیرند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید