در شمارههای گذشته، بحثی درباره ماهیت و سیرتطوّر «مقامه» داشتیم. مقامهنویسی چندان مورد پسند و مطبوع ذوق ایرانیان نبود. آن نوع ادبی كه پارسیزبانان را خوش میآمد و محبوب ادیبان و خوانندگان آثار ادبی بود، «حكایت» نام داشت و قرنها در عرصه نثر زیبای پارسی سلطنت میكرد.
متافیزیک در سیر تاریخی خود رویکردهای متعددی را پشت سر نهاده است. در فلسفه قدیم یونان توجه اساسی به شناخت طبیعت بود تا هنگامی که سوفسطائیان و سقراط آن را به شناخت تواناییهای ادراکی انسان سوق دادند و بحثهای متافیزیکی بیش از هر چیز به معرفتشناسی تبدیل شد.
به نظر کربن، فلسفه جدید در پی ابنرشد، عالم خیال را حذف کرد و دو عالم (حس و عقل) را به گونهای که هیچ رشته پیوند و ارتباط میان آنها نیست و از هم کاملا گسیختهاند، تصدیق کرد.
قطار علم و بینش انسانی با سرعتی سرسامآور در حرکت است. برخی بر این قطار سوارند و هر لحظه چشمانداز جدیدی میبینند. برخی نیز در چایخانة ایستگاه راهآهن مینشینند و منتظر میمانند تا مسافری برسد و هدیهای از شهری دور بیاورد. «نوجویی» در نهاد انسان است.
احمد فردیدیکی از مؤلفههای بررسی آموزههای هر اندیشمند و متفکری، اطلاع از شرایط و مقتضیات زمانهای است که وی در آن زیسته است. این امر موجب میشود تا بتوان بهدرستی از دغدغه اندیشمند آگاه شد و به گفتمان و دیسکورس ایشان، به نحو اجمال راه یافت.
در اواخر دوره امپراتوری روم و فلسفه اروپای مسیحی تا قرن سیزدهم میلادی، فلسفه ای مطرح گشت که اخت شدن و درک آن نیازمند تقلای قوای ذهنی است، این فلسفه حاصل جو عمومی و اوضاع خاصی که به دلایل سیاسی بر جامعه غرب حاکم گشته بود
گفتمان هابز در ارتباط با مفهوم قدرت مدت مدیدی، گفتمان غالب را در ارتباط با مفهوم قدرت تشکیل میداد. این گفتمان، تحلیلی از قدرت ارائه میكرد که اساسا مبتنی بر مولفههای رسمی و سیاسی از قدرت بود. قدرتی که قابل انباشت و پدیدهای کمی تلقی شده و بهعنوان شرط عاملیت انسان مورد استفاده قرار میگرفت.
این مقاله با الهام از برخی مباحث پسامدرن با هدف خواندن ادبیات برای درک جهان هستی به رشته تحریر در آمده، که در اثنای آن از رویکردهای صرفا نظریه- محور رایج در محیطهای آکادمیک در خوانش ادبیات دوری شده و بر اساس ایدههای برگرفته از فیلسوفان اروپایی مثل مارتین هایدگر و موریس مرلو- پونتی بنا را بر خوانشی با رویکرد جهان- محور گذاشته است.
اخلاق فضیلت گرا توصیه می کند که «به نحوی عمل کن که افراد با فضیلت عمل می کنند» (گرت، ص18). اما افراد بافضیلت چگونه عمل می کنند؟ آیا می توان ظاهر عمل ایشان را ملاک قرار داد؟ به عنوان مثال چگونه می توان اعتماد به نفس را از غرور تشخیص داد؟ در نتیجه آیا راه معقولی برای تشخیص فضائل اخلاقی از غیراخلاقی وجود دارد؟
مقالۀ «فلسفۀ اخلاق جدید» از نوشتههای سرنوشتساز آنسکوم در حیطۀ فلسفۀ اخلاق است. به نظر انسکوم، مادام که از حالات روانشناسی، مانند قصد، عمل و انگیزه، تصوری نداشته باشیم نمیتوانیم به پرسشهای فلسفۀ اخلاق پاسخ دهیم.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید