دیو
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 20 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/246709/دیو
دوشنبه 19 خرداد 1404
چاپ شده
4
مهمترین پهلوان دیواوژن حماسههای ایرانی، رستم (ه م) است. داستان نبردهای وی با دیوان از بنمایههای اصلی شاهنامه، طومارهای نقالی، هفتلشکرها و رستمنامهها ست. رستم در کودکی دیوِ گلیمینهگوش را به بردگی میگیرد (نک : خالقی، 294-295). او بسیاری از دیوان مازندران ازجمله ارژنگدیو، کولاد و دیوسپید را نابود میکند. گزارش این نبردها در شاهنامه به تفصیل آمده است. از مهمترین نبردهای رستم با دیوان، نبرد وی با اکوان دیو در شاهنامه، غواصدیو در جهانگیرنامه (هراتی، 26 بب ؛ انجوی، همان، 221-222)، هَنگَرمَندیو (رودنکو، 245-261)، پولادونددیو (طومار شاهنامه، 2/ 725- 728)، اورنگدیو (انجوی، همان، 154- 159) و فرزند اکوان دیو (هفتلشکر، 243) است. در روزگار کیخسرو (ه م)، پسر ارژنگشاه طغیان میکند. کیخسرو در مازندران اسیر دیوان میشود و به دست رستم نجات مییابد (طومار نقالی، 804-810؛ نیز نک : برجیان، 107-116). یکی از شورانگیزترین نبردهای رستم، نبرد وی با ابلیسدیو است (مختاری، 808، 829؛ طومار نقالی، 798-800). زال (ه م) نیز در دوران لهراسپ دو نبرد مهم با ارهنگدیو و اهرمندیو دارد (مختاری، 813-815، 824-826). پس از رستم، فرزندان و نوادگان وی نیز با دیوان مبارزه میکنند. نبردهای فرامرز (نک : فرامرزنامه، سراسر اثر)، برزو (نک : هفتلشکر، 272 بب )، جهانگیر (هراتی، سراسر اثر)، بانوگشسپ (بانوگشسپنامه، 70)، شهریار (نک : مختاری، 797 بب ) و جهانبخش (گورانی، 178- 218) با دیوان از داستانهای حماسی ایران است. در دوران گشتاسپ، دیوان نقش بسیار مهمی در زندگی فردی زردشت داشتند. در آن روزگار، دیوان آشکارا بر روی زمین میگردند و زنان را از مردان میربایند و ستمکاری میکنند (یشتها، 19: 80-81). پیش از زادن زردشت، جهان به کام اهریمن و دیوان است و آنان شاد و خنداناند (زرتشت بهرام، 5). هنگامی که فرۀ زردشت به مادر وی میپیوندد، دیوان دشمنی خود را آغاز میکنند و به صورتهای متفاوت سعی میکنند از تولد وی پیشگیری کنند (دینکرد هفتم، 2: 48-53). با مرگ رستم و پایانیافتن دوران حماسی، دیوان نیز از حماسۀ ملی رخت برمیبندند و با شخصیتهای تاریخی همزمان میشوند. اسکندر (ه م) در شاهنامه (فردوسی، 6/ 96-97) با نرمپایان و قوم یأجوجومأجوج، در شرفنامۀ نظامی (ص 58-70) با زنگیان دیوسار، و در اسکندرنامۀ روایت کالیستنس با دیومردمان (ص 287- 289) روبهرو میشود. اما در متون داستانی، نبردهای اسکندر با دیوان بسیار پررنگ میشود؛ در دارابنامۀ طرسوسی (ابوطاهر، 2/ 454-475) وی به نبرد مهکالدیو و دیگر دیوان زنگبار میرود. در اسکندرنامۀ منسوب به منوچهرخان حکیم، سراسر زندگانی اسکندر در نبرد با دیوان و جنیان میگذرد. فیروزشاه، پسر داراب نیز ماجراهایی با دیوان و جنیان دارد (بیغمی، 2/ 722 بب ). ملک بهمن، پسر فیروزشاه با دیوانی چند روبهرو میشود و آنان را از میان برمیدارد ( فیروزشاهنامه، 487، 497)؛ نبرد حماسی و شورانگیز وی با سنگاسنگدیو یادآور نبرد رستم با دیو سپید است (همان، 625- 629). اردشیر ساسانی دیوی را که در چرم کرم (= هفتواد) پنهان شده است، میکشد (فردوسی، 6/ 181) و در روزگار شاپور ساسانی، از داستان دختر وی با غول کوهی (هزارویکشب، 4/ 150-151) سخن میرود. در دوران پس از اسلام و در پی آشنایی ایرانیان با اسلام و اساطیر سامی، بنمایههای اساطیر ایرانی ازجمله «دیو» به سرگذشت سلیمان نبی (ع)، پیامبر اسلام (ص)، اصحاب وی و امامان شیعه وارد میشود. حمزه در دوران انوشیروان (ه م) به ایران میآید و نبردهای بسیاری با دیوان دارد (نک : قصه، جم ). در منظومههای پهلوانی چون خاوراننامه، حملۀ حیدریِ ملابمانعلی راجی کرمانی، حق الحقایق یا شاهنامۀ حقیقت و برخی از تعزیهها مانند «شستبستن دیو» (بیضایی، 83-92؛ شاملو، حرف «ت»، دفتر اول، ص 386-395)، از نبردهای حضرت علی (ع) با دیوان سخن رفته است. ایشان نبردهایی با دیوانی مثل آینهساز («فتوتنامه ... »، 95) دارند. نشانههایی نیز از حضور دیوان در قیامهایی چون قیام حمزۀ آذرک (د 213 ق/ 828 م) در لابهلای داستانهای حمزهنامه یا قصۀ امیرالمؤمنین حمزه (جم ؛ نیز نک : صفا، 1/ 35-36؛ تاریخ ... ، 156)، همچنین، در روزگار هارونالرشید در داستانهای هزارویکشب نمودار است؛ اگرچه این حضور با نامهای جن، غول، عفریت و جز آنها روایت شده است. آخرین حضور هستیپیکر دیوان را در نمونههایی از افسانههای مربوط به شاه عباس صفوی، مثلاً در «شاه عباس و بلبل سخنگو» میتوان دید (رحمانیان، 53-57). گذشته از این، سیر تاریخی دیو از آموزههای بنیادی در روایتهای گفتاری، افسانهها، قصهها و تمثیلهای مردم بوده و هست.
اهریمن که از آغاز بوده (وزیدگیها، 1: 2)، هستی مادی نداشته و ندارد و گوهر وی از شر، فساد و بدی است («شکندگمانی ... »، 3: 4-6). در واقع، جملۀ «اهریمن نَبُوْد و نَبُوَد» (دینکرد، II/ 534) بیانگر آن است که وی تن جسمانی و وجود گیتایی ندارد ( ارداویرافنامه، 5: 7) و تنها حضوری مینوی در تن و روان انسان دارد. دیوان نیز مانند اهریمن، هستی مادی ندارند و در دنیای نیستی به سر میبرند (دینکرد، II/ 581؛ «یادگار»، بند 4). دیوان برای ورود به داستانهای اساطیری، حماسی و تمثیلی، نیاز به پذیرفتن هستی و پیکر دارند؛ ازاینرو، آنان در 3 ردۀ دیوانْدیو (اهریمن)، سرْدیوان ششگانه، و دیوان که شمار آنان به صدها نمونۀ بانام و بینام با کارکردهای مختلف میرسد، قرار میگیرند (بندهش، 119-122؛ «صد در ... »، 70-71؛ گِری، 175 ff.). در رویکرد هستیپذیری، این دیوان، پیکری ویژه مییابند که سبب تمایز آنان از انسانها و دیگر دیوها میشود. میان هستی انسانی و دیوی تفاوتی بنیادین وجود دارد. روان انسان پس از مرگ از تن وی جدا میشود، اما روان دیوان در هستی آنان گره خورده است و از آنجا که دیوان گوهری میرا دارند، گوهر از تن جدا نمیشود، بلکه با مرگِ تن، روان آنان نیز از بین میرود ( کتاب سوم، 1/ 88-90). به بیان دیگر، «دیو آن است که دنیا و آخرت او همۀ دنیای او باشد» (نصیرالدین، 72). در یکی از داستانهای مرزباننامه (مرزبان، 1/ 98-102) میتوان تفاوت آشکاری میان پیکر و روان دیو مشاهده کرد؛ زمانیکه دیو در چاه میافتد، هستی، پیکر و تن او نمایان میگردد، اما هنگامیکه به تن شاهزاده وارد میشود، مینو و روان دیو پدیدار میگردد. در این داستان، توانایی جداکردن روان و پیکر از سوی دیو بهخوبی نشان داده شده است. در داستان «زاهد و دیو و گاو» ( کلیله ... ، 215؛ داستانها ... ، 191) نیز هنگامیکه دیو در پیکر آدمی با دزد همراه میشود، میتوان پیکر او را مشاهده کرد؛ اما روان دیو هنگامی آشکار میگردد که وی قصد دارد شبانه با ورود به تن زاهد، او را دیوزده کند. در افسانهها بر جدایی «جانِ دیو» یا «عمر دیو» از کالبد، تأکید و تصریح شده است. جان دیو معمولاً در شیشهای دور از دسترس قرار دارد. در روایتی از افسانۀ خواهر آدمخوار یا دیودختر (آرنه ـ تامپسون، تیپ 315A)، جان دیو که درون شیشهای بر روی طاقچه است، به زبان میآید و سخن میگوید (انجوی، قصهها، 3/ 171). در روایتی از تیپ 467 آرنه ـ تامپسون، شیشۀ عمر دیو در شکم ماهی، و ماهی در شکم گاوی است که در مرغزارهای زیرزمینی چرا میکند (نک : انجوی، همان، 2/ 46-51)؛ و در روایتی دیگر از همین تیپ، شیشۀ عمر دیو در ساق پای چپ آهویی است که در مرغزارهای زیرزمینی چرا میکند (نک : همان، 2/ 74-81)؛ و درروایتی نیز در زیر سنگ قرار دارد (همان، 2/ 52-57). در داستانی از هزارویکشب، «روح» عفریت/ ملکالجنی (= دیو) از پیکر وی جدا ست؛ او روح خود را در چینهدان گنجشکی پنهان کرده است (4/ 506-507). سیفالملوک با یافتن گنجشک و کندن سرِ وی، یعنی از بین بردن روانِ دیو، هستی وی را برای همیشه نابود میکند. در روایتی از داستان «یوسف شاه پریان و ملک احمد»، دیو روح خود را 3 قسمت میکند و در تن 3 گنجشک مینهد (انجوی، همان، 2/ 159-160). در رویکردی اهورایی، در افسانۀ کردی «گلبرین»، روح گلبرین درون یک مروارید در قلب آهویی بیشاخ با لکهای سفید بر پیشانی، قرار دارد (رودنکو، 291- 299). روان اهورایی گلبرین برای همیشه زنده است، اما روح ملکالجنی با کشتهشدن گنجشک نابود میشود و به پیرو آن، گیتی و مینوی (جسم و روح) دیو نیز از بین میرود. شیشه یا کوزۀ عمر دیو که روح او را در بر دارد، مضمونی تکرارشونده در داستانهای ایرانی است. در سامنامه، ابرهای دیو (خواجو، 2/ 324) از شیشۀ عمر خود سخن میگوید که سام قصد شکستن آن را دارد. در اسکندرنامۀ منسوب به منوچهرخان حکیم (ص 178، 181) نیز از شیشۀ عمر مقراضۀ جادو ــ ملکۀ دیوان ــ یاد میشود که با شکستن آن، مقراضه نعرهای میزند و میمیرد. بازتاب گستردۀ مضمون «شیشۀ عمر دیو» در داستانهای گفتاری است. در روایتی از تیپ 550 آرنه ـ تامپسون، دیو فریب نیمپاره را میخورد و میسوزد، اما دیو با داشتن شیشۀ عمر، دوباره زنده میشود. نیمپاره این شیشه را پیدا میکند و میشکند تا دیو برای همیشه بمیرد (سلیمی، 1/ 104-105). دیو این شیشه را با مهارتی شگفت، در سختترین جای ممکن پنهان میسازد تا کسی جز خودش نتواند بدان دسترسی یابد؛ دیو شیشۀ عمر خود را در جزیرهای دورافتاده ( اسکندرنامه، منسوب، 178)، در شکم یک ماهی، درون دریاچهای که در شکم گاوی در جنگلی در ته چاه قرار دارد (انجوی، همان، 2/ 49)، در زیر خاک یا درون صندوق فولاد در اتاق هفتم (صبحی، 213)، در سنگدان کبوتری با پای چپِ لنگ در حوضخانهای در زیرزمین درون اتاقی با در آهنی با یک نگهبان (الولساتن، 335)، در شکم یک ماهی قرمز در حوض بلور وسط اتاق (صبحی، 202) و یا در دروازۀ هفتم (عسکریعالم، افسانهها، 274) پنهان میکند. رستم در شاهنامه شکم دیو سپید را میدرد و جگرش را بیرون میآورد و پس از آن دیو میمیرد. در واقع، جگر دیو سپید بازتابی از جایگاه روان دیو است که رستم آن را از پیکر دیو جدا میکند. رستم در ارائۀ گزارشی به کاووس بیان میدارد (فردوسی، 2/ 44): شاه به مرگ دیوسپید شاد باشد و دیگر نگران ]زندهشدن دوبارۀ[ دیو نباشد؛ زیرا رستم جگرش (نهانگاه روان) را بیرون کشیده است. بهعبارتی، مهمترین کار رستم آن است که روان دیو سپید را از پیکرش جدا کرده، و او دیگر نمیتواند آن را بازسازی کند و زنده شود. در «هفتخان رستم» به گویش گورانی، رستم بر آن است تا روح دیو سپید و دیگر دیوان را از بدنشان بیرون بکشد (نک : ص 46-50) که تأییدکنندۀ ابیات پیشین است. در روایتی گفتاری، دیو سپید 7 سر دارد و با بریدن هر سر، سر دیگر زنده میشود. تنها راه کشتن دیو سپید آن است که رستم وی را بر زمین بزند و جگرش را درآورد (انجوی، مردم و شاهنامه، 88- 89؛ قس: حقی، 1/ 73، بریدن دُم دیو). در فیروزشاهنامه (ص 629) احتمالاً روان سنگاسنگدیو که شمشیر بر بدن وی کارگر نمیشود، در جگرش نهفته است. ملک بهمن در مبارزهای سخت با آوردن نام خدا، دل و جگر او را بیرون میآورد و بر خاک میاندازد. سپس دیو نعرهای میکشد و میمیرد. در قصۀ امیرالمؤمنین حمزه (ص 469)، امیرحمزه 17 بازوی سمندوندیو را قطع میکند، اما آنها دوباره بهبود مییابند. ابراهیم (ع) در خواب، حمزه را به تلفکردن «آب حیات دیو» راهنمایی میکند. همچنین، دیوهای زخمی با ضربۀ دیگرِ حمزه، زنده میشوند. امیرحمزه با آگاهی از این موضوع، از زدن ضربۀ دوم خودداری میکند. این نکته در عجایب المخلوقات (نک : طوسی، 502) نیز آمده است. سپس، دیو سر خود را که جایگاه روانش است، بر سنگ میزند و میمیرد ( قصه، 255، 260، 261، 266-267). در مرگ دیوان، دل و جگر و سر که جایگاه رواناند، اهمیتی ویژه دارند (بندهش، 124).
دیوان مازندران مثل مکوکال و نهنکال در سامنامه (خواجو، 1/ 114، 325)، قامتی بلند دارند، آنگونه که دریای فراخکرد تا میان ران و ناف و در ژرفترین نقاط تا دهان آنها میرسد (دینکرد، II/ 812-813؛ بهار، 90). سر دیو هیشم (خشم) به آسمان میرسد (داراب، 2/ 185). گندرو (فردوسی، 5/ 347)، دیو سپید و کولاددیو (همو، 2/ 36)، منهراس (اسدی، 272-273، 280-281)، سرخابدیو (هراتی، 220)، مضرابدیو (مختاری، 810) و ابرهایدیو (خواجو، 2/ 319-320)، کوهپیکر و بسیار بلندقامتاند. این ویژگی دیوان در روایتهای شفاهی (انجوی، مردم و فردوسی، 225)، طومارهای نقالی (نک : هفتلشکر، 67)، قصۀ امیرالمؤمنین حمزه (ص 535) و امیرارسلان (نقیبالممالک، 550) نیز دیده میشود. در برخی از افسانهها و داستانهای عامیانه و گفتاری، سروپای دیوان از بلندی دیده نمیشود (میهندوست، اوسنهها، 189)، قد دیوان به چنار تشبیه میشود (همان، 179؛ انجوی، قصهها، 2/ 6) و بلندقامتی و غولپیکری از ویژگیهای آنها ست (ماسه، 2/ 169). سیاهپیکری از ویژگیهای برجستۀ اهریمن و دیو اپوش و خشم است (یشتها، 19: 95، 8: 21؛ داراب، 2/ 81). اهریمن، پیکری سیاه/ خاکستری دارد (بندهش، 36؛ وزیدگیها، 34: 35). دیوان شاهنامه (فردوسی، 1/ 23، 32-33، 2/ 42)، گرشاسبنامه (اسدی، 80، 111) و فرامرزنامه (ص 57، 58، 95) سیاهپیکرند. موجودات دیوآسا (مختاری، 826) و نرهدیوان چون قیر (خواجو، 1/ 116)، قطران ( اسکندرنامه، منسوب، 156؛ هفتلشکر، 135) و نیل (خواجو، 2/ 83) سیاهاند. در داستانهای گفتاری نیز دیوان سیاهپیکرند و به این نام نیز شناخته میشوند (عسکریعالم، افسانهها، 272؛ میهندوست، همان، 89). البته، دیوانی به رنگ خورشید (فردوسی، 3/ 289)، زرد (بهرنگی، 61-63)، سپید (نقیبالممالک، امیرارسلان، همانجا) و قرمز (میهندوست، همان، 85-86) نیز دیده میشوند. اکوان دیو (فردوسی، همانجا)، منهراسدیو (اسدی، 282)، ارقمدیو (خواجو، 2/ 189) و الهاکدیو (نقیبالممالک، همان، 551) در پیکر حیوانیاند. در خوابی که مادر زردشت میبیند، حیوانات فراوانی از شیر، ببر، گرگ، کفتار و جز اینها به وی حمله میکنند؛ این حیوانات دشمنان زردشت و از طرفی، هریک نماد یکی از دیواناند (زرتشت بهرام، 6-7). نمونههایی از این ترکیب حیوانی در هزارویکشب نیز دیده میشود: عفریت (1/ 74)، غول (1/ 33) و جز آن. دیوان معمولاً یک سر دارند، اما برخی از آنها نیز چند سر دارند ( فرامرزنامه، 73؛ انجوی، مردم و فردوسی، 220؛ قصه، 270). سناویذکَه کهنترین نمونۀ موجود شاخدار است (یشتها، 19: 43) که در دستۀ دیوان قرار میگیرد (کریستنسن، 26-27؛ بویس، 1/ 132-133). دیو هیشم (خشم) (داراب، 2/ 185)، سُرخابدیو (هراتی، همانجا)، مضرابدیو (مختاری، 810)، نهنکالدیو (خواجو، 1/ 324، 2/ 356)، ارقمدیو (همو، 2/ 189)، مکوکالدیو (همو، 1/ 123؛ هفتلشکر، 67)، دیوان در اسکندرنامۀ منسوب به منوچهرخان حکیم (ص 50)، دیو سفید در برخی از روایتها (انجوی، مردم و شاهنامه، 86، 90)، دیوان قصۀ امیرالمؤمنین حمزه (ص 278) و فولادزره (نقیبالممالک، همان، 365) شاخ دارند. در افسانهها نیز دیوان شاخ دارند و شاخ آنها به چنار و میل تشبیه شده است (انجوی، قصهها، 2/ 6؛ صبحی، 276). در داستانها از دیو یکچشم (انجوی، مردم و قهرمانان، 95؛ رودنکو، 279، 282) و هفتچشم (عسکریعالم، ادبیات، 226) سخن به میان آمده است. از دهان برخی از دیوها چون دیو هیشم و دیو سپید، دود بلند میشود (داراب، 2/ 85؛ هفتلشکر، 171). دست سناویذکه از سنگ است (یشتها، همانجا). دستهای ابرهایدیو (هفتلشکر، 117)، دیو سپید و فولادزرهدیو همانند چنار است (انجوی، مردم و فردوسی، 228؛ نقیبالممالک، امیرارسلان، 364). برخی از دیوان بیش از دو دست دارند؛ مثلاً به هوشنگِ چهلدست دیو (انجوی، همان، 221) و دیو هزاردست ( قصه، 270، 466، 690؛ اسکندرنامه، منسوب، 564) اشاره شده است. همچنین، از دیوانی با پاهایی چون پای گاو (مرزبان، 1/ 172) و یا پای شیر (میهندوست، اوسنهها، 209) نام برده شده است. برخی از دیوان مانند اکوان دیو، دُم دارند (فردوسی، 3/ 289). اگرچه این ویژگی بیشتر مختص غولان (عسکریعالم، افسانهها، 111)، و ضربالمثل «غول بیشاخ و دُم» گویای این نکته است. با توجه به این جمله در هفتلشکر (ص 79): فرهنگ دیوزاد مانند دیوانْ شاخ و دُم نداشت، میتوان گفت که آنها دُم نیز داشتهاند، اما دُم آنان بهندرت توصیف شده است. در تصاویر شاهنامۀ شاه طهماسبی دیوان با دُم تصویر شدهاند (برای نمونه، ص 43). در مجلس تعزیۀ «شستبستن دیو»، شبیهِ دیو، دُم و شاخ دارد (شاملو، حرف «ت»، دفتر اول، ص 387).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید