صفحه اصلی / مقالات / آق قویونلو /

فهرست مطالب

آق قویونلو


آخرین بروز رسانی : یکشنبه 17 آذر 1398 تاریخچه مقاله

آقْ قویونْلو، یا بایَنْدُرِیان، آلوس یا اتحادیۀ قبایل ترکمان در منطقۀ دیار بکر که از آغاز سدۀ 9ق / 15م تا 908ق /  1502م (چیرگی صفویان) در آناتولی شرقی و غرب ایران فرمان راندند. این اتحادیه را سران ایل بایندر رهبری می‎کردند.

وجه تسمیه

این واژه مرکب از 3 جزء است: آق (سفید)، قویون (گوسفند)، لو (پسوند دارندگی و نسبت)، روی هم به معنی دارندۀ گوسفند سفید یا منسوب بدان. واژۀ آق قویون‌لو، نخستین‎بار در منابع سدۀ 8 ق  / 14م دیده شده است و در دوره‎های کهن‎تر اثری از آن به نظر نمی‎آید. یکی از نشانه‎های دلبستگی ترکمانان به گوسفند یا وابستگی معیشت آنان به این جانور این است که بیشتر بر سنگ گور خود شکل قوچ می‎کندند. برخی گمان برده‎اند که به روزگار کهن، بر پرچم قبایل قراقویونلو نگارۀ قوچ سیاه نقش می‎شده است و بر درفش قبایل آق‎قویونلو تصویر قوچ سفید؛ اما این شکل بر پرچم اوزون حسن (د 882 ق /  1478م) پنجمین و نیرومندترین شاهان آق‎قویونلو دیده نشده است (اوزون چارشیلی،189). مینورسکی («ایران در سدۀ پانزدهم...»، 16) احتمال داده است که این نام به نماد بُتواره‎ای (توتمی) دیرین اینان اشاره داشته است. رأی دیگر این است که این نام به رنگِ بیشترِ گله‎های گوسفند هریک از قبیله‎های یاد شده اشاره دارد (رویمر، «دوران فترت ترکمانان: تاریخ ایران میان مغولان و صفویان»، 263؛ احمد رفعت، 2 / 57)، اما دور می‎نماید که یک قبیلۀ بزرگ دامدار بیابانگرد، بتواند بیشتر دامهای خود را از یک رنگ دلخواه دست‌چین کند. دوانی از «عَلَم سفیدِ بایندری» یاد می‎کند که گویا شعار بایندریان بوده است (ص 54). از این مطلب آشکار نمی‎شود که آیا قبیلۀ آق‎قویونلو به سبب پرچم سفید خود به این نام خوانده شده است یا این بر نوعی بتواره دلالت می‎کرده است. سخن روزماری کویرینگ زوخه نیز در وجه تسمیۀ آق‎قویونلو آشفته می‎نماید وی در ایرانیکا نوشته است: گفته می‎شود که این نامها به نمادهای بتواره‎ای کهن اشاره دارد، اما به گفته رشیدالدین فضل‎الله (د 718ق /  1318م)، ترکان از خوردن گوشت جانداران بتوارۀ خود بازداشته شده بودند. با توجه به اهمیت گوشت گوسفند در غذای معمولی بیابانگردان دامدار، بعید به نظر می‎رسد که قبایل مورد بحث چنین بتواره‎ای را رعایت کرده باشند (ذیلِ آق‎قویونلو). این گفته چند اشکال دارد: اولاً، آنچه رشیدالدین فضل‌الله تعیین کرده، با بتواره (توتم) فرق دارد. رشیدالدین می‌گوید: هر شعبه‌ای از این شُعَب بیست و چهارگانه جانوری مخصوص کرده‌اند که «اونقون» ایشان باشد. و اونقون به ترکی به معنی مبارک است؛ و عادت آن است که هرچه اونقونِ قومی باشد، آن را قصد نکنند و نیازارند و گوشت آن را نخورند (1 /  38، 73). در حقیقت آنچه رشیدالدین به عنوان «مبارک» برای قبایل ترک یاد می‎کند، چیزی از بتواره کم دارد و همۀ جوانب آن را نمی‎پوشاند (نک‍ : توتم، در دایرةالمعارفهای عمومی)؛ ثانیاً، رشیدالدین صریحاً بیان می‎دارد که اونقونِ بایندریان، سنقور (نوعی باز) است (ص 41) و از این‌رو، مسأله اساساً به گوسفند ارتباطی پیدا نمی‎کند؛ ثالثاً، اگر کویرینگ زوخه به جملۀ دیگرِ فضل‎الله نظر داشته که «در ابتدای کار یاسا داده بودند که هیچ‌کس گوسفند و حیوانات مأکول اللحم را حلق نبُرند»، جملۀ چسبیده به آن را ننگریسته که «... حلق نبرند [بلکه] به رسم ایشان سینه و شانه بشکافند» (ص 488). در این یاسا حلق بریدن منع شده است نه کشتن مطلق گوسفند؛ رابعاً، رشیدالدین یادآوری می‎کند که نیای ایشان برای فرزندان هر قبیله معین کرده بود که از گوسفند و دیگر حیوانات مأکول اللحم «کدام اندام از گوشت، نصیب هر شعبه باشد تا... با یکدیگر نزاع و دل ماندگی نکنند» (صص 38-45). بنابراین، مسأله از اصل منتفی است.
اما نام دیگر آنان، یعنی بایندر (دانشنامه: بایُندُر)، به گفتۂ صریح رشیدالدین فضل‎الله به معنی «زمین همیشه پرنعمت» (ص 41) و ضبط آن به پیروی از یازیچی اوغلو در سدۀ 9ق / 15م «باییندیر» است، ولی به استنادِ کتیبۀ اوزون حسن در مسجد اولو جامع شهر آمِد بایست تلفظ آن در روزگار آق‎قویونلو بایندور بوده باشد، زیرا این نام در این کتیبه با کلمۀ «منصور» قافیه شده است (وودز، 237، حاشیۀ 5).

پیشینۀ تاریخی

تاریخ پیدایی اتحادیۀ آق‎قویونلو که بایندر در رأس آنان قرار داشت، دانسته نیست. باتوجه به قراین و موارد مشابه می‎توان چنین انگاشت: قبیله‎ها و عشیره‎هایی که از هر سو پیرامون کانونی متشکل از جانشینان راستین بایندر گرد آمده بودند در یورش تیمور به ایران (نیمۀ دوم سدۀ 8 ق / 14م) امکان یافتند تا آگاهانه در راه کسب قدرت گام نهند (مینورسکی «ایران در سدۀ پانزدهم...»، 161؛ کلاویخو، 182). ترکمانان غز نژاد، احتمالاً در زمان سلجوقیان به ایران کوچیده‎اند. مصطفێ جنابی (د990ق / 1582م) و مصطفێ عالی )د 1008ق /  1599م) این نکته را تأیید کرده‎اند (قرمانی، 336). ابراهیم جریر (اسلام آنسیکلوپدیسی) گمان دارد که آق‎قویونلو قرنها پیش از یورش مغول به آناطولی کوچیده بودند و در زمان سلجوقیان حکومت دیار بکر به آنان واگذار شده بود. سپس ایشان بتدریج به سوی ارمنستان و شمال عراق و بخشهای دیگر آسیای صغیر پیش راندند. اما مهاجرت آنان به آناطولی معلول تازش چنگیزخان انگاشته شده است (مینورسکی، «قراقویونلو و قطب شاهیه»، 53؛ اسلام آنسیکلوپدیسی). حملۀ مغولان، اندک زمانی افزون‎خواهی ترکمانان را متوقف ساخت، ولی پس از ضعف ایلخانان، ترکمانان در نواحی غربی و شمال غربی ایران نیرو گرفتند. تیمور با شکست دادن سلطان بایزید (د 805 ق / 1403م) که دشمن نیرومندی برای ترکمانان به شمار می‎رفت، به آنان فرصتی تازه بخشید تا به ایجاد مراکز قدرت در این نواحی بپردازند. ظاهراً نخستین جایی که از بایندر در منابع اسلامی یاد شده زین‎الاخبار است. گردیزی که اثر خود را در نیمۀ نخست سدۀ 5 ق /  11م نوشته، قبیلۀ بلاندر را چهارمین طایفه از اتحادیۂ هفتگانۀ کیماک در مغرب سیبری یاد کرده است (ص 550؛ سومر، «بایندر، پچنک ویورگیرها»، 324-325؛ وودز، 236، 38، حاشیۂ 1؛ مینورسکی این واژه را بیاندر خوانده است: تعلیقات حدودالعالم، 304)؛ ولی مسلم نیست که قبیلۀ یاد شده همان طایفۀ بایندر (آق‌قویونلو) باشد (وودز، 38). رشیدالدین فضل‎الله نقش مهمی به بایندریان در سرزمین یابغوس در امتداد سیر‌دریا در سالهای آغازین سدۀ 5 ق / 11م نسبت داده است (ص 597). کاشغری که اثر خود را میان سالهای 466-472ق / 1072- 1078م پدید آورده، ترکمانان یا اغوز یا غزیه را به 24 طایفه تقسیم می‎کند (1 / 56-57، 3 / 304-307). چندی پس از این تاریخ، دو قبیله از آنان جدا شدند. در میان 22 طایفۀ باقی‌مانده، بایندریان پس از «قنق» و «قی» قرار داشتند. قی که در دیوان لغات الترک به صورت قیغ آمده (همانجا؛ وودز، 39)، همان قبیله‎ای است که بعدها خاندان سلطنتی عثمانی ادعای انتساب بدان کرد. مورخان روزگار سلجوقی آگاهیهایی دربارۂ نقش بایندریان در پیروزیهای طغرل، الب ارسلان و ملکشاه به دست داده‎اند. بر پایه آرای این مورخان، برخی از دانشمندان ترک گمان کرده‎اند که مهاجرت قبیله‎های بیست و چهارگانه از سدۀ 5 ق / 11م به‌بعد صورت گرفته است (کوپرولو، 82-88، 48، 22؛ سومر، «بایندر...»، 209-213؛ وودز، 39)؛ اما کلود کاهن بر این آرا تاخته و گفته است که بیشتر اعلام جغرافیایی که در آناطولی به‎ویژه در بخش غربی آن به کار برده شده و یادآور قبیله‎های کهن اوغوز است، تنها از سدۀ 10ق / 16م به بعد در نوشته‎های تاریخی آمده است و نمی‎تواند بیانگر دقیق شرایطی باشد که در 4 قرن پیش در کار بوده است (همانجا). از این گذشته، چون ابن بی‎بی از قبایل قیغ و بایندر یاد نکرده است، نظر دایر بر مهاجرت اغوز در سدۀ 5 /  ق / 11م به بعد مردود است. همچنین آنچه یازجی اوغلوعلی (د ح 840 ق / 1436م) 200 سال بعد در اقتباس ترکی خود از تاریخِ یاد‌شده در اشاره به آن قبایل آورده است، اضافاتی ناشی از تحولات سیاسی سدۀ 9ق / 15م دانسته‎اند. (همو، 39 به‌بعد). در منابع تاریخی تنها نام 5 قبیله از طوایف اوغوز ــ ترکمان یعنی دوگر، افشار، سالور، ییوه و قیغ در کشورهای آسیای مرکزی پیش از حملۂ مغولان یافت می‎شود (همو 39-40). مبارکشاه که اثر خود را برای قطب‎الدین ایبک حاکم ترک لاهور (602-607 ق / 1206-1210م) نوشته، بایندر را از ترکان به شمار آورده است (ص 47). شاید مؤلف از نوشته‎های محمود کاشغری متأثر شده باشد، زیرا ضبط اسامی قبیله‎های اغوزـ ترکمان تا اندازه‎ای در هردو یکی است (وودز، 237، حاشیۀ 8). روایات عامیانۀ آسیای مرکزی و آناطولی که حاوی مطالب متعارضی است، جدایی بایندریان از اوغوزهای سیردریا را که یکی از نتایج آن تازش قنقهای سلجوقی به سرزمینهای مرکزی اسلامی بود، به روحیۀ تجزیه‌طلبی بایندریان مرتبط می‎کنند. در کتاب مناقب حاجی بکتاش ولی (د 738ق / 1337م) نیز چگونگی به قدرت رسیدن بایندرخان در آسیای مرکزی، در این دوران آشفته شرح داده شده است (وودز، 237، حاشیۀ 9). از سوی دیگر، نوشته‎های حاکم اوزبک خوارزم، ابوالغاری بهادرخان (د 1074ق / 1663م) که مبتنی بر روایات ادبی و شفاهی بوده، حاکی است که چیرگی بایندریان بر عراق در سده‎های 5 و 6 ق / 11و 12م رخ داده است (صص 64-67). همچنین، در برخی از رویدادهای حماسۂ اغوز در «کتاب دده قورقوت» اقامتگاه بایندرخان آسیای مرکزی و در برخی دیگر شرق آناتولی یاد شده است (مقدمه، 16، 10-13؛ وودز، 237؛ رویمر، «سلسله‎های ترکمانان»، 152). بیشترین گزارش دربارۂ خاستگاه آق‎قویونلو را ابوبکر طهرانی قاضی و منشی اوزون حسن در کتاب دیاربکریه به دست داده است. نویسنده ضمن ذکر بنیادگذار این سلسله، نام 52 تن از نیاکان اوزون حسن را بر شمرده و تبار آنان را به اوغوزخان رسانده و نتیجه گرفته است که آق‌قویونلو قبیله‌ای از اوغوزهای ترکستان است که از ترکستان به قپچاق و از آنجا به ارّان کوچیده و در آن سرزمین ماندگار شده است (1 / 11-30).

فرمانروایان

1. قراعثمان (عثمان‎بیگ)، بهاءالدین

(د 839 ق / 1435م)، بنیادگذار سلسلۀ ترکمانان آق‎قویونلو. او زمانی در خدمت امیران محلی ارزنجان و سیواس و حتیٰ پادشاهان مصر بود. هنگامی که تیمور به سرزمین عراق آمد، قراعثمان به او پیوست و از توجه او برخوردار شد (غیاثی، 372؛ سخاوی، 5 / 135؛ حولیات دمشقیة، 145 به بعد). او بر رقیبان دیرینه‎اش قرامحمد قراقویونلو در791ق /  1389م و قاضی برهان‎الدین در 800 ق /  1398م پیروز شد. در جنگ بین سلطان عثمانی و تیمور در 802 ق /  1399م داوطلبانه به تیمور پیوست و در لشکرکشیهای وی برضد حاکم سیواس که مدافعانش از حمایت عثمانیها برخوردار بودند، شرکت جست. قراعثمان در این جنگ پیروز شد و تیمور به پاس این همیاری مقام امیری به وی داد و ریاست او را بر قبیله آق‎قویونلو تأیید کرد و خاندان بایندر را متولی شهر آمد (ازشهرهای دیار‌بکر) گردانید (وودز، 66 به بعد). بدین‌گونه آق‎قویونلو نخستین‎بار مالک آمِد شد و آن را تقریباً 70 سال پایتخت خویش ساخت. پس از مرگ تیمور (807 ق / 1405م) قراعثمان فرصت را غنیمت شمرد و زمانی که قرایوسف بن محمد (د 823 ق / 1420م) با ابوبکر بن میرانشاه نوادۀ تیمور در حال جنگ بود، در 810 ق /  1408م رُها (اورفه) را به تصرف درآورد (منجم‌باشی، 3 / 155-156). میان سالهای 831-839 ق /  1428-1435م قراعثمان، قاضی برهان‎الدین احمد حاکم سیواس و توقات، و ملک عادل فرمانروای حلب و دمشق، و ملک ظاهر عیسیٰ امیر ماردین را شکست داد (هینتس، 166، به نقل از جنابی، 115). هنگامی که اسکندر بن قرایوسف قراقویونلو ناگزیر شد سومین‎بار از برابر شاهرخ تیموری که از شرق ایران به سوی او تاخته بود، بگریزد و به روم روی آورد، قراعثمان در حوالی ارزروم به رویارویی او شتافت (هینتس، 166، به نقل از تاریخ حیدری، 573)، اما قراعثمان شکست خورد و در 80 سالگی (صفر 839 ق /  اوت 1435م) در ارزروم درگذشت (غیاثی، 375؛ غفاری، 251؛ روملو، 226). اسکندر بن قرایوسف ارزروم را تصرف کرد و فرمان داد پس از 3 روز که از دفن عثمان گذشته بود، گور او را بکاوند و سر از تنش جدا سازند و آن را به مصر فرستند (هینتس، 166). به فرمان سلطان ملک اشرف سر او مدت 3 روز در دروازۀ زویله به دار آویخته بود (ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة، 6 / 740). در زمان فرمانروایی قراعثمان آق‎قویونلو نه تنها قلمرو بیشتری یافت، بلکه از حمایت قبایل دیگری که پیروزیهای او آنان را جذب کرده بود برخوردار شد (ایرانیکا). قراعثمان را به سبب خونخواری قرا ایلوک (قرایولک، قرایولوک، قرایلک: کلاوس، 928؛ رویمر، «سلسله‎های ترکمانان»، 152؛ وودز، 240-241) یعنی زالوی سیاه خوانده‎اند. غیاثی (زنده در 890 ق / 1486م) مورخ معاصر او نوشته است که قراعثمان به سبب اینکه چهره‎ای گندم‌گون داشت و در جوانی ریش می‎تراشید، به این نام شهرت یافت (ص 372).

2. علی‎بیگ

(د 844 ق /  1438م) فرزند قراعثمان. وی پس از پدر به حکومت نشست و جهانگیر فرزند بزرگ خود را در شهر آمِد گذاشت و خود به الوس بازگشت و پسر دیگرش اوزون حسن را برای جلب دوستی ملک اشرف، سلطان مصر به قاهره فرستاد (طهرانی، 1 / 120؛ روملو، 227). سلطان مصر به سبب کینه‎ای که از این خاندان داشت، اوزون حسن را زندانی کرد و لشکری به شهر آمِد که در دست جهانگیر بود، گسیل داشت. جهانگیر در این جنگ شکست خورد و اسیر شد و در مصر زندانی گردید (همانجا). علی‎بیگ پس از ناکامی فرزندش در مقابله با سلطان مصر، به جنگ قرا اسکندر رفت، ولی در 840 ق / 1437م نومیدانه به آمِد بازگشت (همو، 226). از این تاریخ، حاکمیت او بر قیبلۀ آق‎قویونلو دچار تزلزل شد. در همین سال، برادرش حمزه از ماردین به دیار‌بکر آمد و علی‎بیگ و برادر دیگرش محمود را بیرون راند (ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة، 6 / 757). محمود نزد جهانشاه قراقویونلو گریخت و علی‎بیگ به سلطان مراد دوم پناه برد (هینتس، 168؛ وودز، 72 به بعد). علی‎بیگ، اوزون حسن و جهانگیر ‎میرزا را که پیش از این چندی در مصر محبوس بودند، برای استمداد نزد سلطان مصر فرستاد (روملو، 232؛ منجم‌باشی، 3 / 156). سلطان (ملک اشرف بَرْسْبای)، تنگری ورمیش امیر لشکر و قرقمز (قورخماس)، امیر مصر و نایب شام و حلب را با سپاهی برای بازپس‌گیری حکومت علی‎بیگ به دیار‌بکر فرستاد (طهرانی، 1 / 102)، ولی سپاهیان به سبب درگذشت سلطان به مصر بازگشتند و فرزندان علی‎بیگ در ارزنجان ماندگار شدند (روملو، 232).
هنگامی که ارزنجان به روی سپاهیان مصر گشوده شد، جهانگیر از سوی  سلطان جدید مصر، الملک العزیز یوسف (ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة، 15 / 222؛ هینتس به اشتباه برسبای آورده) به حکومت آن دیار منصوب شد (هینتس، 168؛ وایل، V / 207).

3. حمزه‎بیگ

(د 848 ق / 1444م)، پسر قراعثمان. وی پس از کشته شدن پدر، مدعی برادرش علی‎بیگ شد و او را در 839 ق / 1435م به دیار عثمانی تاراند. حمزه توانمندترین رئیس آق‎قویونلو بود. وی پیش از آنکه بتواند داعیان سلطنت را از میان بردارد درگذشت (طهرانی، 1 /  168؛ غیاثی، 373؛ منجم‌باشی، 3 / 156؛ ابن شاهین، 137). فرمانروایی او بر دیار‌بکر تا رجب 848 ق /  اکتبر 1444م که سال درگذشت اوست، پایدار بود (عاشق پاشازاده، 248؛ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة، 7 /  269؛ وودز، 78-82؛ عزاوی، 3 / 212-217).

4. جهانگیر

(ح 820-874 ق / 1417-1469م)، پس از مرگ عمّش حمزه به تخت نشست و شهر ماردین را به پایتختی برگزید. او در روزگار پدرش برخی از سرزمینها را که به تصرف قراقویونلوها درآمده بود، پس گرفت و عملاً از 848 ق / 1444م حکومت بر آق‎قویونلوها را آغاز کرد. وی بر آن بود که سرزمینهای خود را در صلح نگه دارد (هینتس، 33)، اما دیری نپایید که با اعمام خویش، یعنی قاسم‎بیگ و شیخ حسن وارد جنگ شد (همانجا؛ عزاوی، 3 /  318 به بعد). قاسم‎بیگ به سلطان مصر و شیخ حسن به قراقویونلوها پیوست. جهانگیر، اوزون حسن را به جنگ آنان فرستاد، در این جنگ قبیله‎ای، شیخ حسن و فرزندش کشته شدند. در بهار 854 ق / 1450م جهانشاه قراقویونلو جهانگیر را شکست داد و او به حلب گریخت (ابن تغری بردی، حوادث الدهور، 79؛ هینتس، 169، به نقل از جنابی، 199). پیروزی برادرش اوزون حسن بر جهانشاه عملاً فرمانروایی آق‎قویونلو را از دست جهانگیر خارج ساخت و امیران او به ارزون حسن روی آوردند. در زمان اوزون حسن، جهانگیر چندین‎بار قیام کرد که همۀ آنها به شکست انجامید (غیاثی، 377؛ منجم‌باشی، 3 / 157-159؛ سخاوی، 3 / 80؛ عزاوی، 3 / 221-222). جهانگیر تا مرگ جهانشاه قراقویونلو در ماردین بود و در آنجا درگذشت. غیاثی تاریخ مرگ او را 975ق / 1470م یاد کرده است (ص 378).

5. اوزون حسن

ابوالنصر حسن بیک بن عثمان بیک (ح 828-882 ق / 1425-1477م). اوزون حسن لقبی است که به سبب درازی اندام بدان شهرت یافته است (دایرةالمعارف اسلام، اول، ذیل اوزون حسن). ابوبکر طهرانی از او به عنوان «صاحبقران» یاد کرده است (1 / 7). اروپاییان آن زمان وی را اوسون کاسانو یا آسام بی خوانده‎اند (انجمن هاکلیوت، 269؛ ابن طولون، 90). یونفونیوس مورخ مجارستانی او را حسن باساو و یان دلوگوش لهستانی از او با نام هوسک کاسن یاد کرده است (هالوی، 194؛ باجاکو، 18). الیاکاپسالی در اثر خود به نام «تاریخ ترکیه» که به زبان عربی است در نیمۀ دوم سدۀ 9ق / 15م او را زوشاخان خوانده است (هالوی، 196؛ باناچوآنو، 14؛ باجاکو، 19). ابتدا در حدود 858 ق / 1454م به عنوان رقیب برادر بزرگ‌ترش که از جانب دودمان خود به رهبری انتخاب شده بود، وارد معرکه شد. در آن زمان هنوز عرصۀ پیکار این خاندان از مرزهای دیاربکر فراتر نرفته بود. اوزون حسن چون برادرش را درگیر جنگ با دشمنان دیرینۀ خود قراقویونلو دید، به یاری او شتافت و آنان را به تسلیم وا داشت. هنگامی که جهانگیر در اردوگاه تابستانی خود در آلاداغ به‌سر می‎برد (هینتس، 33 به بعد)، مخفیانه دیاربکر (آمِد) را تسخیر کرد. اوزون حسن چون در قلب متصرفات آق‎قویونلو مستقر گردید، ماردین را نیز که پایتخت جهانگیر بود، به تصرف درآورد (عاشق پاشازاده، 247-249؛ منجم‌باشی، 3 / 157؛ مینورسکی، «ایران در سدۀ پانزدهم... »، 163). در این هنگام، به علت دخالت مادرش ساره (ساره خاتون، سارو دلشاد: منجم‌باشی، 3 / 157؛ عاشق پاشازاده، 159) صلحی میان دو برادر استوار شد. اوزون حسن پس از این ماجرا به ارزنجان حمله برد و بی‎کسب پیروزی به دیاربکر بازگشت. او در این جنگ از اسب فرو افتاد و مصدوم شد. جهانگیر زمان را مناسب شمرد و به غارت آمِد پرداخت. چون اوزون حسن به دیار‌بکر بازگشت، جهانگیر به جهانشاه پناه برد. ساره خاتون که نقش مهمی در ادارۀ کارهای حکومتی داشت، برای بار دوم دخالت کرد و اوزون حسن را بر دیاربکر و جهانگیر را بر ماردین گماشت. از این‎رو کشاکش میان دو برادر شدت یافت و این داستان 3 بار دیگر تکرار شد. جهانشاه که پشتیبان جهانگیر بود، به یاری او شتافت، ولی از اوزون حسن شکست خورد (ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة، 7 / 485). وی پس از این پیروزی، پسرعمش امیر خورشید بیک را بر ارزنجان که تنها دژ نفوذی به ارمنستان بود برگمارد (منجم‌باشی، 3 / 376؛ دایرةالمعارف اسلام، اوّل، ذیل اوزون حسن). در این هنگام علی قراقویونلو که بر پدرش جهانشاه یاغی شده بود، به اوزون حسن پناه برد، ولی اندکی بعد به اتهام زندقه از آن دیار اخراج شد. پس از این رویدادها که میان سالهای 858-861 ق / 1454-1457م اتفاق افتاد ستارۀ بخت اوزون حسن اوج گرفت و نفوذش بر سرزمینهای مجاور گسترش یافت: دژ کِیفا را از دست کردهای ایوبی بیرون آورد (بدلیسی، 2 /  149-155) و آن را به پسر خود خلیل سپرد، سپس بر سَعْرَد و هیثم، در بختان پیروز شد (دایرةالمعارف اسلام، اول، ذیل اوزون حسن) و در 20 رجب 872 ق / 14 فوریۀ 1467م بغداد را محاصره کرد. در آن زمان پیرمحمد طواشی (تواجی، الیاوث) حاکم بغداد دست نشاندۀ فرمانروای قراقویونلو بود (غفاری، 252؛ عزاوی، 3 / 231). در همین هنگام، زن جهانشاه از دژ ‎النجِق نامه‎ای بدو نوشت و او را به تبریز خواند تا قلعه و خزاین آن را بدو سپارد. پس اوزون حسن از محاصرۀ بغداد دست کشید و به تبریز رفت، ولی پیش از رسیدن اوزون حسن به تبریز، قلعة النجق به وسیلۀ حسنعلی فرزند جهانشاه به محاصره درآمد و گشوده شد. اوزون حسن با او به جنگ برخاست. حسنعلی به سبب خیانت چند تن از امیران خود که به اوزون حسن پیوسته بودند، در صفر 873 ق /  اوت 1468م از وی شکست خورد و گریخت (غفاری، 252؛ قزوینی، 358 به بعد؛ غیاثی، 378-380)، بدین‌سان، اوزون حسن در رجب 873 ق /  ژانویۀ 1469م پیروزمندانه وارد تبریز شد. 3 تن از سپاهیانی که در پی حسنعلی بن جهانشاه بودند، در کوههای الوند همدان او را دستگیر کردند و بر آن بودند که او را زنده به اوزون حسن برسانند، اما حسنعلی از ترس شکنجه خودکشی کرد. پس سرش از تن جدا کردند و نزد اوزون حسن فرستادند و تن او را به 4 پاره کردند و بر 4 دروازۀ همدان آویختند. دو پسر دیگر جهانشاه به نام محمدی و یوسف را نیز نزد اوزون حسن آوردند. او محمدی را کشت و یوسف را کور کرد. یوسف به شیراز گریخت و در آنجا کشته شد. پس از این پیروزی، اوزون حسن بر سراسر سرزمینهای دیاربکر تا حدود شام، عراق عرب، آذربایجان، عراق عجم و فارس تا مرزهای خراسان چیره شد. به گفتۀ غیاثی هیچ یک از پادشاهان ایران بر این همه سرزمین دسترسی نداشته است (همانجا؛ قس: غفاری، 250-251). پیروزیهای اوزون حسن در باختر، او را به کشاکش با عثمانیان وا داشت. سلطان محمد فاتح که آسیای صغیر را تسخیر کرده بود، امیران قرامان (قَرَمان) را سخت تهدید می‎کرد. از این‎رو به ناچار دولت قرامان با اوزون حسن پیمان بست.

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: