افشار
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 14 آبان 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240260/افشار
شنبه 20 اردیبهشت 1404
چاپ شده
9
اَفْشار، نام یك گروه بزرگ قومی ـ عشایری از اقوام ترك زبان ایران. افشار در متنهای قدیم به صورتهای اَوْشار (بدرالدین، 20؛ ابوالغازی، 27)، اَوشر (رشیدالدین، 1 / 40)، اَوْشَریّه، اوشاریه و افشاریه (ابن تغری بردی، 14 / 48؛ مقریزی، 4(1) / 86، 126، جم ؛ قلقشندی، 7 / 282) نیز آمده است.افشار یكی از نیرومندترین ایلات ترك زبان (فیلد، 49) در تاریخ ایران به شمار میرفته است. در زمان سلجوقیان نام افشار چنان وحشتانگیز بود كه اقوام تركمان، ازبك و تاتار كودكان خود را با گفتن عبارت «اوشار گَلدی» (افشار آمد) میترساندند (قدوسی، 18). ایل افشار یكی از ایلات تشكیل دهندۀ سپاهیانی است كه اقتدار شاه اسماعیل اول صفوی (سل 907-930 ق) را در ایران استوار كردند (لاکهارت، «سپاه ... »، 88) و یكی از 32قبیلۀ اشرافی دارای امتیازات ویژه (اروج بیك، 67) و نیز از ایلات عمده و معتبر قزلباش (ابوالحسن مستوفی، 156-157) در دورۀ صفوی بوده است. سران و امیران طایفههای افشار در جنگهای پادشاهان صفوی با عثمانیها و ازبكها، در سپاه نادرشاه نقش بزرگ و مهمی داشتند. بخش بزرگی از نیروی سپاه قاجار را نیز مردان طایفههای ایل افشار تشكیل میدادند (EI2, I / 240).امروزه بیشتر طایفههای افشار در شهرها و روستاهای ایران اسكان یافتهاند و فقط گروههای كوچكی از آنها شیوۀ چادرنشینی و كوچندگی را حفظ كردهاند و ییلاق و قشلاق میكنند.
نخستین بار كاشغری در دیوان لغات الترك (تألیف: 466 ق) از ایل افشار نام میبرد و افشارها را از تركان اُغوز یا تركمان و یكی از 22 تیرۀ آن قوم به شمار میآورد (1 / 56؛ نیز نك : بدرالدین، ابن تغری بردی، همانجاها؛ مقریزی، 4(1) / 86؛ نیز نك : رشیدالدین، 1 / 35-36؛ استرابادی، 26؛ شیروانی، 106).اوشر یا اوشار را نام یكی از 4 فرزند یولدوزخان، پسر سوم اغوز، و آن را به معنی «چالاك و به شكار جانوران مهوس» (رشیدالدین، 1 / 40) و یا كسی كه كاری را به چالاكی انجام میدهد (ابوالغازی، 28)، آوردهاند. قوم افشار ظاهراً نام خود را از نام سر دودمان قومی خود «اَوْشَر» گرفته است (لاكهارت، نادرشاه، 17). مقدسی از دهی بزرگ به نام اوشر در تركستان یاد میكند (ص 282). شاید به سبب اقامت گروهی از نیاكان افشار در این ده، آن را اوشر میخواندند.
هر یك از 22 یا 24 تیرۀ قوم اغوز (نك : رشیدالدین، 1 / 35) از جمله افشارها، تَمْغا، یا نشان مخصوصی برای خود داشتند كه «فرمانها، خزاین و گله و رمه»هایشان را بدان نشانهگذاری میكردند و به اینگونه از یكدیگر متمایز میشدند (همو، 1 / 37). نشان دودمانی ـ طایفگی افشـار را كـاشغری (همانجا) به شكل آورده است (نیز نك : رشیدالدین، 1 / 40؛ بدرالدین، 20).ایل افشار یك اونقون یا جانور مقدس نیز داشت. این اونقون میان افشارها و 3 تیرۀ دیگر از فرزندان یولدوزخان مشترك بود. رشیدالدین فضلالله واژۀ اونقون را برگرفته از كلمۀ «انیق» تركی و به معنای مبارك نوشته است. اونقون ایل افشار «طوشنجیل» نامیده میشد كه احتمالاً یك پرندۀ شكاری بود. افشارها طوشنجیل را مقدس و مبارك میشمردند و شكار و آزار این پرنده را منع كرده بودند و گوشتش را هم نمیخوردند (1 / 37، 40).هر یك از تیرههای اغوز مجاز بودند كه به هنگام «طوی» (جشن، به خصوص جشن عروسی) و پختن غذا فقط اندام معینی از گوشت حیوان را به كار برند و بخورند (همو، 1 / 37- 38). اندام گوشت تعیین شده برای افشار و 3 تیرۀ دیگر فرزندان یولدوزخان «صاغ اوباحه» بود كه كاربرد و خوردن آن برای قبیلههای دیگر قوم اغوز حرام شمرده میشد (همو، 1 / 40).به نظر یكی از پژوهشگران ایرانی، نظام اونقون پرستی پیش از انتخاب تمغا و شیوۀ نشانهگذاری بر گله و رمه در میان اقوام اغوز پدید آمده بود. این پژوهشگر اونقون را مختص به دورۀ «گردآوری خوراك» و گذران زندگی از راه شكار و صید، و تمغا را مختص به دورۀ «تولید خوراك» و تلاش در اندوختن و حفظ ذخایر، گله و رمه و متمایز كردن آنها از متعلقات دیگران، دانسته است (پوركریم، 63-64).
سرزمین اصلی افشارها دشت قپچاق در تركستان بود. بنابر دادههای تاریخی، در اواخر دورۀ سلجوقی یك دستۀ بزرگ از افشارها این سرزمین را ترك كردند و به ایران آمدند. دستهای از افشار به سركردگی یعقوب بن ارسلان افشری ظاهراً پیش از 543ق (دهۀ 540ق) به خوزستان مهاجرت كردند (وصاف، 86؛ نیز نك : كسروی، 48، حاشیۀ 1).گریختن یكی از امیران برجستۀ ایل افشار به نام آیدغدی، یا كُشْطغان (برخی مانند بنداری اصفهانی نام او را آیدغدی بن كشطغان نیز آوردهاند)، معروف به شَمْله یا شومله، در 547 ق از همدان به خوزستان (بنداری،210، 262؛ راوندی، 260-261؛ ابن اثیر، 11 / 163)، و اشارۀ ابن اثیر (11 / 201) به گرد آمدن جمع بسیاری تركمان در خوزستان در 550 ق، اقامت طایفههایی از ایل افشار را از آغاز دهۀ 540 ق، یا حتى پیش از آن تاریخ، در خوزستان تأیید میكنند. احمد كسروی نیز بر آن است كه اگر گروهی از افشارها در خوزستان زندگی نمیكردند، هیچگاه شومله در آنجا پناه نمیگرفت (ص 48). بدلیسی نیز در شرفنامه از تركان افشری تابع سلجوقیان به سركردگی حسامالدین شوملی نام میبرد كه حاكم منطقۀ لر كوچك در خوزستان بود (ص 58).
از قرن 7 تا 10ق از افشارهای ساكن خوزستان آگاهی درست و روشنی در دست نیست. در دورۀ صفوی باز به نام افشارها و شمار انبوه مردم این ایل در سرزمین خوزستان در متون آن دوره برمیخوریم كه در كهگیلویه، رامهرمز، دورق، شوشتر و دزفول پراكنده بودند (كسروی، 43-44). اسكندربیك در وقایع دورۀ پادشاهی طهماسب صفوی (سل 930-984 ق) از حدود 10 هزار خانوار افشار در كهگیلویه، به هنگامی كه خلیل خان افشار حاكم آنجا بود، یاد میكند (ص 140، 227). در این زمان دو تن از سران طایفههای افشار خوزستان به نامهای مهدیقلی سلطان و حیدرقلی سلطان در شوشتر و دزفول حكومت میكردند. در 946 ق، وقتی كه مهدی قلی سلطان سركشی كرد و قلعۀ شوشتر را گرفت و به غارت مردم در شهرها و روستاها پرداخت، حیدرقلی سلطان از جانب حكومت مركزی به دفع او، و پایان بخشیدن به غارتگری مردم طایفۀ او مأموریت یافت (روملو، 380).اسكندربیك در عالمآرای عباسی از چند شورش طایفههای افشار خوزستان در زمان شاه عباس اول صفوی (سل 996- 1038 ق) یاد میكند.او یك بار (ص 500) به شورش افشارهای شوشتر در 1003 ق، و بار دیگر به طغیان و نافرمانی افشارهای كهگیلویه و رامهرمز در 1005 ق اشاره دارد و در شرح شورش افشارها در رامهرمز از دو طایفۀ گُندوزلو و اَرَشلو افشار نام میبرد (ص 524-525). كسروی بجز این دو طایفه، طایفۀ الپلو را هم از طایفههای بنام و شناخته شدۀ ایل افشار در خوزستان معرفی میكند (ص 45، حاشیۀ 3).ایل افشار در ناحیۀ وسیعی از خاور هویزه تا ناحیۀ دورق در خوزستان میزیستند. دورق پایگاه اصلی این ایل بود. اعراب كَعبی كه در آغازِ زمامداری صفویان پیرامون هویزه و در كنار كرخه بودند، پس از مرگ شاه طهماسب اول به قلمرو افشارها حمله كردند و آنها را بیرون راندند. در دورۀ شاه عباس، امامقلی خان والی فارس، اعراب قبیلۀ كعب را از سرزمین ایل افشار بیرون كرد و مردم این ایل را به سرزمینشان بازگرداند. پس از مرگ نادرشاه (1160 ق) كعبیها با بهرهگیری از آشفتگی اوضاع و فریب سران طوایف افشار و كشتن شماری از آنها به كمك نیروهای رزمندۀ والی هویزه به دورق حمله كردند و دوباره ایل افشار و طوایف ترك دیگر را از آنجا بیرون راندند. پس از این واقعه، گروهی از طایفههای افشار به كنگاور و اسدآباد، و گروهی دیگر به اورمیه مهاجرت كردند و شماری از آنها نیز كه از طایفۀ گندوزلو بودند، در همسایگی شوشتر و دزفول سكنى گزیدند (دوبد، 318- 319).گندوزلو تنها طایفۀ عمدۀ افشارهای خوزستان بودند كه رفته رفته به صورت یك ایل مستقل درآمدند (فیلد، 51). این ایل از دورۀ صفوی تاكنون در خوزستان بازماندهاند. قلمرو استقرار و كوچ آنها را از بند داوود تا شوشتر و از شوشتر تا نزدیك كوهانك و پیرامون رود دزفول نوشتهاند (كیهان، 2 / 92). از ده بُلَیتی (نك : كسروی، 46: بُلَیده مصغّر بلده) در نزدیك شوشتر و كنار آب گرگر به عنوان محل خاننشین گندوزلوها نام برده، و نوشتهاند كه چراگاه دام این گروه حوالی رودخانۀ گرگر و بند قیر بوده است (لایارد، 42-43). كسروی براساس آمار كتابچۀ سرشماری سال 1286 ق مینویسد: شمار طایفههای گندوزلو در ابتدا 12 طایفه بود كه 3 طایفه از آنها در زمان سرشماری از میان رفته بودند. او نامهای این 9 طایفه را ساربان، چم كناری، آل شالو، خلج، عالی كلو، میرجانی، احقانلو، حرحات كهی؟ و فیلی آورده است (ص 52). به نوشتۀ او، گندوزلوهای شوشتر و روستاهای پیرامون آن كه شمارشان به هزار خانوار میرسید، پس از چند نسل زیستن با مردم بومی آن ناحیه، زبان تركی را فراموش كرده بودند و همه به گویش شوشتری سخن میگفتند. مردم ایل تا اوایل سدۀ 14ش شكل زندگی ایلی ـ عشایری را حفظ كرده بودند و از لحاظ شیوۀ زندگی و آداب و رسوم و جامه با شوشتریان تفاوت داشتند (ص 46).دستۀ دوم افشارها در زمان استیلای مغولان بر تركستان، آنجا را ترك كردند و به غرب ایران رفتند و در آذربایجان سكنى گزیدند (استرابادی، 26؛ نیز نك : مینورسكی، 8- 9؛ لاكهارت، نادرشاه، 17). بنابر روایتی، امیرتیمور، گرگین بیك اوصالوی افشار را در 802 ق به حكومت منطقۀ اورمیه گماشت. او با گروهی از افشارهای وابسته به طایفۀ اوصالو (نك : ه د، اصانلو) به توپراق قلعه، حاكمنشین اورمیه، رفت (افشار، 11؛ نیز نك : نیكیتین، 71). در وقایع سال 905 ق، وقتی كه شاه اسماعیل صفوی به آذربایجان و ارزنجان رفت، نزدیك به 7 هزار سپاهی از ایلات مختلف آنجا، از جمله ایل افشار، در بارگاه وی گرد آمدند (قزوینی، 392). شاردن شمار افشارهای ایران را در دورۀ صفویان با توجه خاص به افشارهای خوزستان، 88 هزار تن نوشته است (X / 243).افشارهای مستقر در خوزستان و آذربایجان به تدریج بنابر خواست خود، یا خواست حكومتها، و یا ستیزههای ایلی ـ طایفگی به نواحی دیگر كوچیدند:
نخستین گروه افشار كه در اورمیه استقرار یافتند، افشارهایی بودند كه ظاهراً همراه گرگین بیك در 802 ق به آنجا رفتند. پس از مرگ وی پسر ارشدش الامه سلطان و پس از او برادر كهترش یادگار سلطان اوصالو، حكومت اورمیه را به دست گرفتند (افشار، 12-13).نیكیتین بیش از 40 تن از حاكمان اورمیه را نام میبرد كه از سران طایفههای افشار قاسملو (16 تن)، ایمانلو (5 تن)، افشار (6 تن)، اوصالو (3 تن)، ارشلو (2 تن)، پاپالویی و كوسه احمدلو (از هر طایفه یك تن) و چند تن از طایفههای دیگر بودند و از 802 ق تا 1264ق و سالها بعد حكومت اورمیه را در دست داشتند. برخی از آنان به منصب بیگلربیگی هم رسیدند. همو در جای دیگر از طایفههای افشار اورمیه، 6 طایفۀ قاسملو، ایمانلو، ارشلو، گندوزلو، بكشلو و كوه گلو را از طوایف عمدۀ افشار یاد میكند (ص 105-109). اوبرلینگ نام طایفۀ كوهگلو را احتمالاً منتسب به كهگیلویه میداند و مینویسد كه این طایفۀ افشار پس از قتل نادرشاه از منطقۀ كهگیلویه به اورمیه مهاجرت كردند ( ایرانیكا، I / 585).قاسم سلطان از طایفۀ ایمانلوی افشار در زمان شاه عباس اول رهبری دستهای از افشارهای اورمیه را برعهده داشت. وظیفۀ او نگهداشتن سپاهی از ایل افشار در مرز غرب ایران و كرمانشاه و پاسداری از مرز بود (اسكندر بیك، 925؛ نیز نك : كسروی، 50). قاسم سلطان ایمانلو رئیس و بنیانگذار ایل افشار اورمیه بود ( ایرانیكا، I / 583). شاه عباس او را به رتبۀ بلند «خانی» سرافراز گرداند (اسكندربیك، 1007). به سبب دلیریها و جنگاوریهای او و حرمت و حفظ نامش، اولاد و احفاد و طایفۀ زیر فرمان و سرپرستی او به طایفۀ قاسملو شهرت یافتند (EI2, I / 240؛ ایرانیكا، همانجا).پس از قاسم سلطان پسرش كلبعلی سلطان سرپرستی طایفه را برعهده گرفت و حكمران اورمیه شد (اسكندربیك، 1085؛ نیز نك : نیكیتین، 105). كلبعلی خان پس از بازگشت پیروزمندانه از جنگ با عشایر كرد متمرد مرزنشین ایران و عثمانی، در توپراق قلعهنشیمن گزید. او برای سكنى دادن طایفههای افشار، برای هر یك بلوك و ناحیهای مخصوص تعیین كرد و در اختیار آنها گذاشت (نك : افشار، 48 -49).نادرشاه كه خود از طایفۀ قرقلوی افشار ساكن در ابیورد خراسان بود، گروه بزرگی از افشارهای اورمیه را به نواحی دیگر ایران كوچاند: 12 هزار خانوار را به ابیورد خراسان، 3 هزار خانوار را به صاین قلعه و 6 هزار تن را برای دفاع از مرزهای غرب ایران به مرز آذربایجان و خاك عثمانی منتقل كرد (نیكیتین، 88).صاین قلعه (شاهین دژ كنونی) در درۀ رود جغاتو (زرینهرود) در جنوب آذربایجان در آغاز قرن 19 م (دهۀ دوم قرن 13 ق)، بنابر نوشتۀ راولینسون دارای 300 پارچه آبادی بود كه حدود 500‘ 3 خانوار افشار همراه طایفههای دیگر در آنها میزیستند. پس از آمدن گروه بزرگی از طایفۀ «چهار دولی» به جغاتو، بسیاری از افشارها ناگزیر از ترك این ناحیه شدند و به اورمیه بازگشتند. در 1339 ش / 1960 م افشارهای صاین قلعه كه از 3 طایفۀ قاسملو، قلیچخانی و قرخلو (= قرقِلو) بودند، در 150 آبادی به سر میبردند. شمار بزرگی از آنها تابستانها را با گلههای خود در دامنۀ كوههای منطقه میگذراندند ( ایرانیكا، I / 583-584).از شمار جمعیت افشارهای اورمیه آمار دقیقی در دست نیست. خانم شیل كه در سالهای 1265- 1269 ق / 1849-1853م در ایران بوده است، شمار آنها را كه مركب از ترك و تات بودند، 7 هزار خانوار میدهد (ص 396). اوبرلینگ شمار آنها را دستكم 30 هزار تن تخمین زده است كه همه اسكان یافتهاند ( ایرانیكا، I / 583).
مینورسكی استقرارافشارها را در فارس مدتها پیش از دورۀ صفوی دانسته، مینویسد: منصوربیك افشار كه اقامتگاهش در كهگیلویه بود، به پاداش كمكش در به تخت نشاندن محمد بن یوسف آققویونلو در 903ق، به حكومت فارس منصوب شد («رژه ... »، 174). روملو مینویسد: منصور بیك در 904ق حكومت آنجا را به دست گرفت (ص 34؛ نیز نك : EI2, I / 240).افشارها احتمالاً در اوایل دورۀ صفوی از خراسان (فسایی، 2 / 1440؛ بابن، 161)، یا از نواحی مركزی ایران ( ایرانیكا، همانجا) به كازرون فارس مهاجرت كرده بودند (نیز نك : مظلومزاده، 2438). سران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید