صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه ایران / اسب /

فهرست مطالب

اسب


آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 28 آذر 1398 تاریخچه مقاله

اسب در زمان هخامنشیان

چنان‌که سنگ‌نبشته‌های دوران هخامنشی نشان می‌دهد، شاهان هخامنشی در نبشته‌های خود بارها بر این امر بالیده‌اند که فرمانروای کشوری هستند که «اسبان خوب» دارد. روایت معروف به فرمانروایی رسیدن داریوش از زبان هرودت نیز، حتى اگر افسانۀ محض باشد، بیشتر گویای ارجمندی اسب در فرهنگ ایران باستان است: برپایۀ این روایت 7 تنی که گئومات مغ (بردیا)، غاصب احتمالی فرمانروایی هخامنشیان را به قتل می‌رسانند، با یکدیگر پیمان می‌بندند که در روزی معین، به هنگام برآمدن خورشید، اسب هرکدام که زودتر شیهه بکشد، پادشاه ایران شود. اسب داریوش زودتر از اسبان هم‌پیمانان شیهه می‌کشد (کتاب III، بندهای 83-87) و داریوش فرمانروای سرزمینی می‌شود که «اسبان خوب» دارد. جالب توجه است که روزآ، پادشاه اورارتو، نیز پیش از داریوش تاج و تخت شاهی را به کمک اسبها و رانندۀ گردونه‌اش به دست آورد (گیرشمن، همان، 299). 
در میان هدیه‌هایی که در سنگ‌نگاره‌های تخت‌جمشید به نمایش گذاشته شده‌اند، اسب و لباس کامل سوارکاران نیز به چشم می‌خورد که نمایندۀ سکاها، سگرتیها، کاپادوکیه‌ایها، تراکیه‌ایها، خوارزمیان، ارمنیها و سغدیان برای داریوش آورده‌اند. در سنگ‌نگاره‌های تخت‌جمشید حتى چند نفر در حال حمل نمدزین اسب، شلاق سواری و چهار‌پایه‌ای که داریوش برای سوار شدن بر اسب از آن استفاده می‌کرده است، به تصویر کشیده شده‌اند. این نگاره‌ها به خوبی بیانگر اهمیت اسب برای داریوش است. داریوش علاوه بر گارد جاویدان 10 هزار نفری پیاده، یک گارد هزارنفری سواره نیز داشت (نک‍ : کخ، 252). داریوش خود در سنگ‌نبشتۀ آرامگاهش در نقش‌رستم (کنت، 139: DNb، سطرهای 40-45) اعلام می‌کند که دشمنش را ناچیز می‌انگارد؛ دست و پای او نیرومندند؛ او سوارکار، تیرانداز و نیزه‌افکنی آزموده است، پیاده و سواره. پلکان ورودی اصلی صفۀ تخت‌جمشید نشان می‌دهد که داریوش حتى از این پلکان سوار بر اسب وارد محوطۀ کاخهای سلطنتی می‌شده است. 
در حاشیۀ کهن‌ترین فرش ایرانی از روزگار هخامنشیان که از گوری سکایی در پازیریک، جنوب روسیه، به دست آمده است، 28 اسب همراه سوارکارانی متفاوت نقش بسته‌اند. بدون تردید انتخاب نقش اسب و همچنین توجهی که هنرمند طراح به آرایش زین و برگ اسبان داشته است، خاستگاهی فرهنگی دارد. هرکدام ازاین اسبها نمدزینهایی خوش‌نقش‌ونگار دارد که از نظر رنگ و نقش متفاوت با یکدیگرند. نمدزینهایی که در این گورها پیدا شده‌اند، می‌توانند نمونه‌هایی از نمدزینهای زمان هخامنشیان باشند. بر روی نمدزینها که همراه اسبها دفن شده‌اند، نقشهای رنگین تکه‌دوزی شده است (نک‍ : کخ، 199-200). در پازیریک در کنار اشیاء یافته شده، ماسکی از صورت اسب نیز به دست آمده است (گیرشمن، همان، 364). 
نگاره‌های تابوت سنگی گزانتوس و تابوت ساتراپ در سیدون (صیدا) عقیده به نیاز روح متوفى به کمک اسب را در زمان هخامنشیان به خوبی می‌نمایاند. در نگارۀ روی سنگ قبر گزانتوس که حدود سال 470ق‌م کنده شده است، یک ایرانی سوار بر گردونه در راه سرای دیگر است و اسب او، همراه مهترش در جلو اسب گردونه قرار گرفته است. نگارۀ دوم از آنِ تابوت سنگی مشهور به تابوت ساتراپ از اواسط سدۀ 4ق‌م است. در نگارۀ تابوت ساتراپ، متوفى در مرکز آن قرار گرفته، و در حال تماشا و یاد آوردن صحنه‌ای از یکی از شکارهای روزگار زنده بودن خویش است (نک‍ : گیرشمن، همان، 350). 
حضور آیینی اسب در میان جلوداران سپاه ایران نیز نشانه‌ای است از تقدس و نقش این حیوان. به گفتۀ کوینتوس کورتیوس که ظاهراً خود به هنگام حرکت سپاه ایران حضور داشته است، نخست آتش مقدس در یک آتشدان زرین قرار می‌گرفت، سپس گروه مغان سرودخوان، آنگاه 365 جوان با جامۀ ارغوانی به شمارۀ روزهای سال، به دنبال اینان گردونۀ اهوره‌مزدا را که 8 اسب سفید آن را می‌کشیدند و سرانجام اسب درشت اندامی که اسب خورشید نامیده می‌شد و لگام‌دارانش جامه‌ای سپید بر تن داشتند (کتاب III، بندهای 9-13؛ نیز نک‍ : هرودت، کتاب VII، بند 40). به گزارش هرودت (همان، بندهای 40, 55) پیشاپیش گردونۀ سرپوشیدۀ خشیارشا 10 اسب مقدس نسایی، و پشت سر این اسبها گردونۀ مقدس 8 اسبه حرکت می‌کرد. این اسبها که ازنسا بودند، فوق‌العاده پیراسته و تیمار شده بودند. با اینکه «کورش نامۀ» گزنفن (403-355ق‌م) پرداختی افسانه‌ای دارد، باتوجه به حضور گزنفن در اردوگاههای لشگری ایران، جزئیات نوشتۀ او می‌تواند متکی برحقایق عینی باشد. وی در «کورش‌نامه» (کتاب VIII، فصل 3، بند 24)، ضمن گزارش یکی از مراسم قربانی درحضور کورش اشاره به قربانی اسب برای خورشید می‌کند. در این مراسم از 3 ارابۀ مربوط به آیین قربانی نیز یاد می‌شود که یکی از آن سه، از آنِ خورشید و پوشیده از گل بود. هرودت (کتاب I، بند 136) می‌نویسد که ایرانیان به فرزندان خود از5 تا 20 سالگی 3 هنر اسب سواری، تیراندازی و راستگویی را می‌آموزند (نیز نک‍ : استرابن، کتاب XV، فصل 3، بند 18). این گزارش در هر حال حکایت از اهمیت اسب برای ایرانیان می‌کند. 
در زمان هخامنشیان استفاده از اسب وارد مرحلۀ نوینی شد. اکنون اسب علاوه بر جنگ و شکار، برای رساندن هرچه سریع‌تر پیامهای دولتی از پایتخت به دیگر مراکز دور و نزدیک شاهنشاهی بزرگ هخامنشی به کار گرفته شد. برای این منظور شبکۀ بزرگی از راههای کوچک و بزرگ به وجود آمد که برای گسترش روابط بازرگانی هم نقش چشمگیری داشتند. بزرگ‌ترین این راهها راه شوش به سارد مشهور به راه شاهی بود. طول این راه حدود 450 فرسنگ با 111 منزل بود و در هر منزل اصطبلهایی با امکانات لازم برای اسبهای چاپار در نظر گرفته شده بود (هرودت، کتاب V، بند 52؛ اشپیگل، III/ 663-664). اشپیگل (همانجا) به عنوان مقایسه با فرسنگ، چَرتَو اوستایی را برابر با هیپودرم یونانی، و طول آن را مسافتی می‌داند که یک اسب در یک روز بدون آسیب دیدن می‌پیماید. باتوجه به اینکه بارتولمه (ص 582) مقیاس چرتو را با مقیاس «اسپراس» [اسپریس] پهلوی معادل می‌آورد، بعید به‌نظر نمی‌رسد که در ایران باستان از اسپریس به عنوان واحدی برای اندازه‌گیری مسافت یا طول استفاده می‌شده است. اشارۀ وندیداد به اسپریس، تقریباً با همین مفهوم، نشان می‌دهد که این اصطلاح پیش از راه شاهی نیز در فرهنگ ایران باستان وجود داشته است. در وندیداد، آنجا که سخن از نابودی جانداران و چگونگی ادامۀ زندگی می‌رود، غیرمستقیم به رد پای اسب و اصطلاح اسپریس برمی‌خوریم: اهوره‌مزدا به جم سفارش می‌کند، چون بدترین زمستان جهان در پیش است و برفی که خواهد بارید تا تارک بلندترین کوهها را خواهد پوشاند، باید که او برای حفظ نسل هر گروه از جانوران و گیاهان مکانی بسازد که بتوان در آنجا، تا پایان برف، از هرگونه جفتی را نگاه داشت. اهوره‌مزدا طول هریک از این مکانها را به اندازۀ یک اسپریس تعیین می‌کند (وندیداد، فرگرد II، بندهای 22-33). 
آریان (کتاب VI، فصل 29)، به هنگام گزارش دربارۀ آرامگاه کورش، می‌نویسد که نگهبانی آرامگاه از روزگار کمبوجیه به مغان سپرده شده بود که از شاه روزی یک گوسفند و مقداری آرد می‌گرفتند و هر ماه برای کورش یک اسب قربانی می‌کردند. مجسمه‌های فراوانی از اسب دردست است که از آنها برای هدیه به معبدها، به رسم میمنت یا زینت خانه و پایۀ مبل استفاده می‌شده است (نک‍ : گیرشمن، هنر ایران در دوران ماد، 262). باتوجه به مجسمۀ دو اسب زین‌شدۀ برنزی در حال چهار نعل که درتخت‌جمشیدپیداشده، و به گمان گیرشمن(همانجا) کار یکی از برنزکاران آسیای صغیر است، به این نتیجه می‌رسیم که حتى گاهی مجسمۀ اسب را به سبب ارزش آیینی آن، از سرزمینهای دوردست تهیه می‌کرده‌اند. نامه‌ای از یک شاهزادۀ هخامنشی علاقۀ یکی از بزرگان دورۀ هخامنشیان را به اسب می‌نمایاند. در اواخر سدۀ 5 ق‌م، شاهزاده ارشام، نوۀ داریوش و ساتراپ مصر طی نامه‌ای به یکی از کارگزاران خود می‌نویسد که به سنگ‌تراشی که به او سفارش داده است تا اسب و اسب‌سواری را برایش بتراشد، خوارباری همسنگ دیگر خدمتگزاران بدهد (همان، 243). 
در میان اشیاء زینتی بانوان نیز اسب جای ویژه‌ای داشت. یکی از نمونه‌های گرانبهای این اشیاء، گیسوآویزی است که در آخال گوری قفقاز به دست آمده است. بخش اصلی این گیسوآویزهای زرین که روی شقیقه‌ها قرار می‌گرفته، از دو اسب با یک زین درست شده است (نک‍ : همان، 265).

اسب در زمان اشکانیان

اشکانیان فقط روی زین اسب بود که خویشتن خویش را می‌یافتند (هارناک، 462). به نظر ژوستین اشکانیان همواره سوار بر اسب‌اند، با اسب به کارزار می‌شتابند، به مهمانی می‌روند، به کارهای اجتماعی و شخصی خود می‌رسند و با اسب می‌روند و می‌ایستند، دادوستد می‌کنند و با یکدیگر سخن می‌گویند (نک‍ : همانجا). وقتی که کراسوس، به رسم رومیها، پیاده به نزد سورن سردار ایرانی آمد، بانگ برآورد: «چه؟ سردار رومی پیاده و ما در این بالا سوار بر اسب!» و دستور داد اسبی در اختیار کراسوس قرار بدهند (پلوتارک، 287). 
باتوجه به اینکه داریوش و دیگر شاهان هخامنشی در هیچ نگاره‌ای سوار بر اسب دیده نمی‌شوند و به استثنای مهرهای سلطنتی که داریوش در آنها سوار بر گردونه است، نقشهای او همه‌جا بر تخت شاهی یا ایستاده در زیر چتر و جلو محراب و در حال شکار با شیر و اژدها تصویر شده‌اند، ظاهراً در زمان اشکانیان فرهنگ استفاده از اسب وارد مرحلۀ نوینی شده است. بی‌گمان نقش مؤثر در این امر را باید در تبار یکجانشین و اشرافی هخامنشیان و کوچ‌نشین و غیراشرافی اشکانیان جست. به دشواری می‌توان اشکانیان را بدون پیوند تنگاتنگ با اسب به تصور آورد. قدرت اشکانیان در سواره‌نظام آنان بود (تاسیت، کتاب VI، بند 34). گزارشی از پلیبیوس از زمان اشکانیان نیز بر خوبی اسبان ایرانی گواهی می‌دهد. به نوشتۀ او (کتاب X، بند 29) سرزمین ماد [ایران] برای مردمش و همچنین اسبانش بر جاهای دیگر برتری دارد و اسب مادی در سراسر آسیا بهترین اسب به‌شمار می‌آید؛ از این‌رو پرورشگاه اسبان شاهی نیز در ماد است. گزارش آمیانوس (نک‍ : کتاب XXIII، بند 30)، مورخ رومی نیز که در جنگ شاپور دوم و ژولیان شرکت داشت، نوشتۀ پلیبیوس را تأیید می‌کند. ظاهراً باتوجه به شیوه‌های نبرد اشکانیان، استفاده از اسب در این دوران به اوج خود می‌رسد. به گزارش استرابن (کتاب XI، بند 9)، ساتراپ ارمنستان هر سال به هنگام جشن مهرگان 20 هزار کره اسب برای شاه ایران می‌فرستاد. 
سپاه اشکانیان بیشتر از «غیرآزادان» تشکیل می‌شد، اما اینان نیز ناگزیر از آموختن سوارکاری بودند. ثروت یک نجیب‌زاده با شمار سوارانی که او به هنگام جنگ در اختیار شاه می‌گذاشت، سنجیده می‌شد. شیوۀ اشکانیان در جنگ، حملۀ ناگهانی با اسب به دشمن و فرار از برابر دشمن به هنگام خطر بود. آنان به‌جنگ تن‌به‌تن یا محاصره کردن دشمن چندان توجهی نداشتند (هارناک، 463) و چون از سپر استفاده نمی‌کردند، خود و اسبشان را با زره می‌پوشاندند. 
طبیعی است که اسب از دید مذهبی نیز برای اشکانیان آشنا با اسب نقش با اهمیتی داشت. گزارش تاسیت (کتاب، XII، بند 13) دربارۀ این نقش بسیار با اهمیت است: گودرز اشکانی با قربانی کردن برای خدایان محلی، هرکولس [ورثرغنه؟ ایزد بهرام] را سرور خدایان می‌نامد؛ خدایی که در فواصلی معین به خواب روحانیان می‌آید و به آنها هشدار می‌دهد که شماری از اسبان را در کنار معبد او برای شکار آماده نگه دارند؛ این اسبها با ترکشهای پر تیر [بی‌سوارکار] برای شکار به جنگلهای سرسبز رها می‌شوند و شب هنگام در حالی که ترکشهایشان خالی است، از شکار بازمی‌گردند. در رؤیای شبانۀ دوم ایزد دیوان و ددان کشته شده را که در مسیر اسبان بر زمین افتاده بودند، به روحانیـان نشان می‌دهد. ظاهراً این برداشت آیینـی ــ کـه در آن اسب نابودکنندۀ ددان شناخته می‌شود ــ ارتباط نزدیکی با ایزد بهرام (ورثرغنه) دارد (نک‍ : هارناک، 464). هارناک می‌نویسد: هرجا که زندگی قومی بر پایۀ سوارکاری استوار است. با «خدایان سوار» سروکار داریم؛ از تراکیه‌ایها و سرمَتهای روسیۀ جنوبی در غرب تا سکاهای مرز هند در شرق به نمونه‌هایی از این خدایان سوار برمی‌خوریم (همانجا). 
با اینکه زره‌پوش کردن اسب از زمان هخامنشیان معمول بود (کورتس، 561)، اشکانیان که نقاب بر صورت می‌زدند و خود و اسبانشان را زره‌پوش‌می‌کردند، با درخششی که جلو نور خورشید می‌یافتند، رویین‌تن به‌نظر می‌آمدند و هراس خاصی بر دل دشمن می‌افکندند. از این شیوه نخست رومیان و تقریباً هم‌زمان با آنان چینیان و سپس عربها از اشکانیان تقلید کردند (همانجا). پروکوپیوس (کتاب I، فصل 14، بند 34 ff.؛ نیز نک‍ : کورتس، 562) دربارۀ سواران اشکانی و مقایسۀ آنان با جنگاوران پیادۀ دورۀ باستان می‌نویسد: سواران آزموده در حالی که بر پشت اسب می‌تازند، می‌توانند کمان خود را به هر سو بگردانند و بر دشمن تیر ببارند و این روش با روشهای گذشته بسیار متفاوت است. 
طرحی در معبد دورا یک سوارکار اشکانی را نشان می‌دهد؛ در این طرح به خوبی نقاب و زره سوارکار و زره اسب که تقریباً تمام بدنش را پوشانده است، نشان داده شده است. شباهت نیم‌تنۀ کوتاه و شلوار سوارکار که از زانو به پایین تنگ است، با شلوار سوارکاران امروز جالب توجه است. زره سوار و اسب ظاهراً از صفحات فلزی گردی به شکل فلس ماهی ساخته شده است. به کمک این طرح تصور هیبت یک سوار اشکانی به هنگام نبرد یا شکار به‌آسانی میسر است (گیرشمن، هنر ایران در دوران پارتی...، 49). 

اسب در فرهنگ ساسانی

با سقوط اردوان چهارم (و به روایتی پنجم) از اسب به ضرب نیزۀ اردشیر ساسانی (نقش برجستۀ پیروزی فیروزآباد)، فرهنگ اسب نیز دستخوش یک دگرگونی می‌شود. اینک ساسانیان، وارثان فرهنگ شرق ایران می‌کوشند تا با دگرگون ساختن آیینهای دینی و باورهای مردم، به فرمانروایی خود جان و تکاپویی تازه بخشند و فرهنگی نو بیافرینند. برخلاف اشکانیان که در مجموع معتقد به آزادیهای دینی بودند، ساسانیان با انتخاب دین زردشت به منزلۀ دین رسمی کشور، و ممنوع کردن دیگردینها، بسیاری از باورها و سنتها را نیز از هم می‌پاشند و آیین زردشت معتقدان را از دفن انسان با اسبش باز می‌دارد. با این‌همه، مقام اسب در چهارچوب دین رسمی کشور، در سرودهای اوستا محفوظ می‌ماند (نک‍ : صفحات پیشین). از این پس اسب، دیگر جنبۀ اساطیری ندارد و بیشتر مظهر برتری است؛ در عرصۀ زندگی فقط یک وسیلۀ روزمره است و در میدان هنر یک پیکر زینت‌بخش. به عبارت دیگر هرچه از نقش فرهنگی اسب در زندگی روزمره کاسته می‌شود، بر نقش و حضور مدنی آن افزوده می‌شود. در عین حال گه‌گاه در زندگی مدنی به جای پای پیوند جادویی و سحرآمیز فرهنگ اسب با ایرانیان برمی‌خوریم. در جام زرینی از خسرو اول ــ که به روایتی از سوی هارون‌الرشید به شارلمانی هدیه شده، و به جام سلیمان مشهور است ــ خسرو بر تختی نشسته است که پایه‌هایش دو اسب بالدارند (نک‍ : گیرشمن، همان، 205). گیرشمن گمان می‌کند سر اسب سیمینی که به تازگی به موزۀ لوور رسیده است، متعلق به بخشی از یک تخت ساسانی بوده باشد (همانجا). 
ظاهراً در فرهنگ ایران باستان اسواری مترادف بود با نجیب‌زادگی، بزرگ‌منشی و جوانمردی. هینتس‌که به‌نظر می‌رسد عنوان نجیب‌زادگی شوالیه را برگرفته از فرهنگ ایرانی می‌داند، می‌نویسد: در حقیقت ایران گهوارۀ مردانگی و دلیری بوده است. در پیکرکنده‌های ساسانیان در صخره‌های سنگی، نشانه‌های این اسواری آشکارا دیده می‌شود. پیکرکندۀ طاق بستان از سال 600م خسرو دوم را سوار بر اسب، کاملاً مجهز و با تمام مظاهر دلیری و جوانمردی، با کلاه‌خود گوهرآگین نشان می‌دهد. کُنراد فن مونْتِفراد و ریشارد شیردل درست پس از 6 سده، نخستین اسواران [شوالیه‌های] اروپایی بودند که کلاه‌خود گوهرنشان برسر می‌نهادند و این میراثی بود از ایرانیان که از طریق جنگهای صلیبی به غرب راه یافته بود (ص 141). شاید نقش نگینی از سدۀ 4م که در کتابخانۀ ملی پاریس نگهداری می‌شود، تا حدودی گویای ویژگیهای اسوار در زمان ساسانیان باشد (نک‍ : گیرشمن، همان، 152). در تصویر این نگین والرین امپراتور روم و شاپور اول، هر دو سوار بر اسبهای به‌هم‌تاخته، به چشم می‌خورند. والرین شمشیر خود را از نیام بیرون کشیده تا بر پیکر شاپور فرود آورد و شاپور به جای دست بردن به شمشیر، تنها به گرفتن دست چپ والرین قناعت کرده است. گویی قصد او تنها دستگیر کردن است، نه کشتن. «اساوره» (جمع مکسر اسوار) ظاهراً با همان مفهوم موردنظر هینتس به قلمرو فرهنگ اعراب نیز راه یافته است. 
 

صفحه 1 از5

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: