صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه ایران / اسب /

فهرست مطالب

اسب


آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 28 آذر 1398 تاریخچه مقاله

III. اسب در فرهنگ و تمدن ایران باستان

ایرانیان از دیرباز با اسب آشنایی داشتند و درباورهای ریشه‌دار و نیز در زندگی روزمرۀ خود چنان اسب را پذیرفته بودند که چهره‌های گوناگون فرهنگ آنان با یاد اسب همراه بوده است. حضور عنصر اسب همه‌جا ــ ازجای‌جای اوستا گرفته‌تا سنگ‌نبشته‌های شاهان هخامنشی، و از داستانهای به فراموشی سپردۀ آفرینش تا افسانه‌های هزاران ساله و هنوز زندۀ سیاوش و شبدیز ــ دیده می‌شود. گیرشمن می‌گوید: نزد برخی از ملتها رسم بر این بوده است که اسب مردگان را همراه آنان به خاک می‌سپردند و چنین رابطۀ سحرآمیز میان اسب و مردم را می‌توان تا مرزهای پیش از تاریخ اقوام هندواروپایی عقب کشید و در عادتها و آیینهای برخی از ملتهای معاصر نیز پیدا کرد. بی‌گمان فرهنگ ایرانیان مستقیماً زیر تأثیر و نفوذ این پیوند جادویی بوده است (گیرشمن، هنر ایران در دوران ماد...، 291). 

اسب در اوستا

اوستا یکی از منابع اصلی برای پژوهش دربارۀ جایگاه اسب در فرهنگ ایران باستان است. زردشت در اوستا از اهوره‌مزدا می‌خواهد که آنچنان نیرویی در پا و بازو، شنوایی در گوش، تندرستی و بینایی به او ببخشد که به اسب داده است؛ زیرا که اسب در شب تیره اگر باران ببارد، ژاله بریزد و یا تگرگ بیفتد، توانایی آن را دارد که موی یال یا دمی را که بر زمین فرو افتاده است، بازشناسد(دین‌یشت، بند10، بهرام‌یشت، بند 12؛ فردوسی، 1/ 256؛ نظامی، 171). حتى اگر نام نیاکان زردشت نامهایی تاریخی نباشند، وجود پسوند اسب در نام چند تن از آنان («بندهش»، 1:32 ؛ نیز نک‍ : جکسن، 19) جالب توجه است: پوروشسپ (یوستی، 224-225)، پسر پئیترسپ (؟)، پسر ائورودسپ(تند اسپ)، پسر هئچت اسپ (همو، 124). پوروشسپ، پدر زردشت، دارای یک گردونۀ چهار اسبه بود (دینکرد، کتاب III، بند 23). خود زردشت وقتی که همراه پدر با گردونه‌ای دو اسبه در راه آزمایش گام‌می‌نهد، درمیان راه با این اندیشه که اگر به اسبان آب ندهد، روانش «افزونی» نمی‌یابد، به آنها آب می‌دهد («گزیده‌های زادسپرم»، 4, 9:11). بهرام، ایزد پیروزی که 7 بار به پیکر جانوران گوناگون بر زردشت پدیدار شد، بار سوم به پیکر اسب سراپا سفید و زیبایی درآمدکه گوشهای زرین و لگام زربفت داشت و در پیشانی‌اش دلیری هویدا بود (بهرام‌یشت، بند 9). در بهرام‌یشت پیروزی‌ای که بزرگان، بزرگ‌زادگان، ناموران و از آن میان کیکاووس آرزومند آن‌اند، با پیروزمندی یک اسب سنجیده شده است (بند 39). 
روایت معجزۀ زردشت و دین آوردن کی‌گشتاسپ، پادشاه معاصر و حامی زردشت، گویای اهمیت اسب برای ایرانیان است: 4 دست و پای اسب سیاه و محبوب کی‌گشتاسپ فلج می‌شود و او مأیوس از فروماندن ستورْپزشکان، ناچار تن به 4 شرط زردشت که به توطئۀ دشمنان در زندان بود، می‌دهد؛ زردشت ضمن تقاضای آزادی خود شرط کرده بود که پس از بهبود اسب، گشتاسپ دین او را بپذیرد، اسفندیار پشتیبان دین باشد، هوتوس همسر گشتاسپ و مادر اسفندیار به دین او بگرود و توطئه‌گران رسوا و مجازات شوند. زردشت با نیایش به درگاه اهوره‌مزدا اسب را شفا می‌دهد (دینکرد، کتاب VII، فصل 4، بند 70؛ نک‍ : آموزگار، 50-51). گشتاسپ همراه همسر و فرزندش اسفندیار به پیامبری زردشت ایمان می‌آورند و به او می‌گروند (بهرام پژدو، 61 بب‍ ‌). به این ترتیب درمان اسب سبب حمایت بی‌پایان کی‌گشتاسپ از زردشت و گسترش آیین او می‌شود (نک‍ : «گاتها»، یسنا 46، بند 14، یسنا 51، بند 16، یسنا 53، بند 2؛ نیز «ارداویراف‌نامه»، 9:101). زردشت خود در «گاهان» (یسنا 44، بند 18) از اهوره‌مزدا خواستار 10 مادیانی است که همراه جفت به او وعده شده است. 
اسب در سراسر ادبیات ایران باستان و ادبیات دورۀ اسلامی مانند شاهنامۀ فردوسی، اغلب در بافت و پرداخت افسانه‌ها و حماسه‌ها عنصری بسیار با اهمیت است. در زامیادیشت (بند 29؛ نیز رام‌یشت، بند 12؛ مینوی خرد، 22:26) از تهمورث دیوبند چنین یاد شده است که اهریمن را به شکل اسب درمی‌آورد و مدت 30 سال سوار بر او به دو کرانۀ زمین می‌تازد، و نیز در تاریخ بلعمی (1/ 129) از وی به عنوان کسی که آیین بر اسب نشستن و زین برنهادن آورده، سخن رفته است(نیز نک‍ : ابن‌بلخی، 28). زَریر و اسب سیاهِ آهنین سُمش ( ایادگار زریران، 23) که دقیقی آن را سمند می‌نامد، شبدیز (سیاه/ شب‌مانند)، رخش، و نیز داستان سیاوش (سیاوَ + اَرْشَن/ سیاه اسب) و حکایت عبور او از آتش با اسب سیاه، همگی نمونه‌هایی از این دست‌اند (دربارۀ اسب سیاه در فرهنگ باستانی ایران، نک‍ : پورداود، 259 بب‍‌ ). 
میتره یکی از بزرگ‌ترین ایزدان ایران باستان که پیش از زردشت نیز برای هندوایرانیان یکی از خدایان نیرومند و بزرگ بود، در مهریشت اغلب به عنوان دارندۀ دشتهای فراخ و اسبان تیزرو نمایانده شده است (بند 3، جم‍ ). گردونۀ زرین چرخ میتره (همان، بند 136) را 4 اسب سفید یکرنگ، جاودانه می‌کشند که در مرغزاری مینوی می‌چرند؛ اسبانی که سمهای پیشین آنها زرین و سمهای پسینشان سیمین است. وقتی که میتره، ایزد پیمان ــ که«خورشید اسب» (همان، بند13) نیز خوانده می‌شود ــ به آزردگی در پی پیمان‌شکنان می‌تازد، اسبهای پیمان‌شکنان در زیر بار سوار خود خیره‌سری کرده، از جای نمی‌جنبند (همان، بندهای 19-20). در اوستا (یسنا 1، بند 11، یسنا 68، بند 22) و در خورشیدیشت (بندهای 1-7) نیز خورشید «تیز اسب» خوانده شده است. 
جالب توجه است که ایزد سروش نیز دارای گردونه‌ای با 4 اسب (تکاور) سفید است و از آنجا که اسطورۀ میتره پیش از زردشت نیز وجود داشته است، ظاهراً شمار اسبان گردونۀ سروش در اوستا (یسنا 57، بند 27) برداشتی از شمار اسبان گردونۀ میتره بوده است؛ مگر اینکه بپذیریم که سرودهای «میترۀ دگرگونه» و تغییرشخصیت‌دادۀ آیین زردشت نیز با تکیه بر برداشتها و باورهایِ زمان دگرگون شده باشند. اسبانِ سپید رنگ گردونۀ سروش، درخشان، پاک و بی‌سایه در جایگاه مینوی قرار دارند. با سُمهای زرآرا تیزپاترند از [همۀ] اسبها، تندروتر از بادها، تندتر از مرغان تیزپرواز و تیزتر از تیر رها شده. هرکه را دنبال گیرند، به او در رسند و کسی را یارای رسیدن به آنان نیست، از هند خاور تا سرزمین باختر، اگر در پی کسی باشند، گرفتارش سازند و برش اندازند (همانجا). 
دروا ـ اسپ2 بـه معنـی [تـن] درسـت اسـب، ایـزدِ نگهـبـان چارپایان نیز مانند ایزد سروش دارای گردونه است، اما در سخن از او به‌شمارِ اسبان گردونه‌کش اشاره نشده‌است. دروا اسپ ایزدِ توانایی است با اسبان زین‌شده، گردونه‌های گردان و چرخهایِ خروشان که چارپایان خُرْد و کَلان و «دوستان و کودکان» را تندرست نگه می‌دارد (دروا اسپ یشت، بندهای 1-2). 
باید در زمان سرایش فروردین‌یشت (بندهای 51-52)، اسب از داراییهای رایج بوده باشد، زیرا پاداش خشنودکنندۀ فروهرها، بهره‌مندی از گله‌های گاو، اسبان تیزتک، گردونه‌های استوار و «گروه مردان» است. در زمان سرایش آبان‌یشت (بندهای 130-131) برابر انگاشتن انسان و اسب برای مقابله با دشمن شایان توجه است. در اینجا در کنار خواهش خوشبختی و رسیدن به یک شهریاری بزرگ، از آرزوی داشتن اسبهای شیهه‌زننده و چرخهای خروشنده، درخواست یک چالاک دوپا (مرد) برای راندنِ گردونه در میدانِ کارزار و یک چالاکِ چهارپا (اسب) برای درهم شکستنِ بازوان دشمن سخن به میان آمده است. 
در اوستا هرجا سخن از پیکار و دلیری می‌رود، نقش اسب فراموش نمی‌شود. سپاهیان دلیر برای دست یافتن به اسبان تندرو و برای برتری جستن در فَرّ، باید که دربرابر ایزد باروری ــ اَناهیتا ــ به نیایش در ایستند (آبان‌یشت، بند 86) و هر آن کس از بخشایش اَرِته، ایزد توانگری، برخوردار شود، اسبان تیزتک و هراس‌انگیزش گردونۀ استوار را به تکاپو می‌اندازد تا دشمن را از پس و پیش به ستوه درآورند (ارته‌یشت، بندهای 1,12، نیز نک‍ : اشتادیشت، بندهای 4, 5). 
در اساطیر ایران 7 تن از نامداران و یلان سپاهی برای چیره شدن بر دشمنان از دروا اسپ، ایزد نگهبان چارپایان سودمند تمنای یاری و همپشتی دارند: هوشنگ، جمشید، فریدون، هوم، خسرو، زردشت و کی‌گشتاسپ. ناموران همچنین از این ایزد خواهان اسبهای درشت‌پیکر و تندرست هستند (دروا اسپ‌یشت، بندهای 7-30). 
اندیشۀ نفرین اسب بر سوارکار در باورهای ایرانیان باستان، به خوبی نشان می‌دهد که آنان پیروزمندیِ اسب را امری بی‌چون و چرا می‌دانسته‌اند؛ اسب نفرین می‌کند سوارانی را که نکوشند تا اسبان بتوانند شایستگی و توانایی خود را در میدان تکاوری (اسپریس) نشان دهند، هرگز نتوانند اسبی را ببندند، بر اسبی نشینند و بر اسبی لگام بندند (یسنا 11، بند 2؛ نز نک‍ : روایت پهلوی، فصل 26). اوستا (همانجا، بند 1) این نفرینِ اسبِ پاک را نفرینی درست می‌خواند. دور نیست که نیایش ارتشتاران و رزمیان بر زین اسب برای تندرستیِ بیشترِ خود و همچنین افزایشِ زور اسبانشان در رویارویی با دشمن با همین نفرین پیوند داشته باشد (نک‍‌ : مهریشت، بند 11، آبان یشت، بند 53). پس از گرویدن کی‌گشتاسپ به زردشت، در جنگی مذهبی که میان ایرانیان مزدیسنا و تورانیان دیویسنا روی‌می‌دهد (فردوسی، 6/ 71بب‍ ‌)، زریر، برادرکی‌گشتاسپ نیز که برای دین نو جانفشانی می‌کرد، بر پشت اسب جنگ‌کنان 100 اسب قربانی می‌کند که بی‌گمان همراه نیایش بوده است. حتى در زمان فردوسی (4/ 184) نیز به نشانه‌ای از این سنت برمی‌خوریم: 
زتگ اسپِ طوس دلاور بماند سپهبد بر او نامِ یزدان بخواند
داستان نبرد اپوش، دیو خشکی، با تیشتر، ایزد باران که یکی از کهن‌ترین افسانه‌های اساطیری و آیینی ایران باستان است، نیز پیوند تنگاتنگی با اسب دارد: این نبرد که به چیرگی تیشتر بر اپوش می‌انجامد، در 3 مرحله صورت می‌گیرد. در مرحلۀ سوم تیشتر به پیکر اسبی سفید و زیبا با گوشهای زرین و لگام زرنشان در فروغ پرواز می‌کند تا سرانجام به هنگام ظهر، رعدآسا بر اپوش که پیکر اسبی سیاه و کَل را دارد، پیروز می‌شود و او را به مسافت یک هاثر از دریای فراخکرت به دور می‌سازد و باران بر زمین فرو می‌بارد (تیریشت، بندهای 21, 28-29؛ نیز نک‍ : «دادستان دینیک»، 11-15: 93؛ دالا، «تاریخ...»، 273, 404). ریشه‌های نخستین روایت نبرد تیشتر با اپوش را می‌توان دست کم تا دورۀ هندوایرانی پی گرفت (نک‍ : بیانکی، 36). در اوستا (آبان‌یشت، بند 120) اشاره‌ای دیگر به پیوند میان آب و اسب در دست است: اهـوره‌مزدا برای ناهید ــ ایزدِ آب ــ از باد، باران، ابر و تگرگ 4 اسب می‌سازد که از آنان همواره باران، برف، ژاله و تگرگ فرو ریزد. در اوستا اپام نپات، یکی دیگر از ایزدان آب، نیز تیز اسب (یسنا، 2، بند 5، یسنا 70، بند 6) خوانده شده است و در آبان‌یشت (بند 72) برای اپام نپات، دارندۀ اسب تندرو، 100 اسب قربانی می‌شود. 
روی یک ظرف سفالی از سدۀ 10-9ق‌م که در تپۀ سیَلْک به دست آمده است، به نقشی از مردی برمی‌خوریم که سوار بر اسبی بالدار است که به قول گیرشمن (همان، 14) به سوی دنیای دیگر می‌شتابد. بعید نیست که هنرمند نقاشِ این ظرفِ آبخوری قصد نشان دادن پیوندِ میانِ تیشتر و آب را داشته است. کوزه‌ای به شکل اسب از سدۀ 9- 8 ق‌م که در املش پیدا شده است، نیز می‌تواند اشاره‌ای به پیوند میان آب و اسب در فرهنگ ایران باستان باشد (نک‍ : همان، 32). از این نوع جام آب دو نمونۀ زیبای دیگر نیز یکی در ماکو و دیگری در شوش پیدا شده است. این دو جام نیز که هر دو به شکل اسب ساخته شده‌اند و محل کشفشان حدود 2 هزار کمـ از یکدیگر فاصله دارند، به‌ویژه در نقش و نگار نمدزینها و زین و برگها، پیامهای هنری و آیینی سودمندی را همراه دارند. در حالی که گیرشمن (همان، 290) تجسم ظرف آب به شکل اسب را حاصل جنگجو و اسب سوار بودن ایرانیها می‌داند، در اینجا نیز پیوند آب و تیشتر و اسب‌پیکر بودن تیشتر قابل تأمل است. 
توجیه ادامۀ سنت قربانی چارپایان سودمند در افسانه‌ها و روایتهای اساطیری اوستای متأخر، به‌رغم بینش زردشت که مخالف قربانی بود، بسیار دشوار است؛ تقریباً همۀ نامدارانی چون هوشنگ و جمشید برای پیروزی بر دشمن یا رسیدن به مقصود، هرکدام 100 اسب قربانی کرده‌اند (آبان‌یشت، بندهای 26-27، جم‍‌ ). 
در کنار اوستا و دیگر روایتهای پهلوی، از مورخان یونانی و رومی نیز دربارۀ قربانی کردن اسب گزارشهایی در دست است. هرودت (کتاب I، بندهای 215-216) می‌نویسد: ماساگتها برگستوان اسبان را با زر می‌آراستند و برای خدایشان خورشید، اسب قربانی می‌کردند، زیرا بر این باور بودند که برای چالاک‌ترین خدایان باید چابک‌ترین جانوران را قربانی کرد. این برداشت ماساگتها پیوند تنگاتنگی با این باور ایرانیان باستان داشت که اسب را مظهر خورشید می‌دانستند (نک‍ : دالا، «تمدن...»، 182). 

اسب در دوره‌های پیش از هخامنشیان

پس از اوستا و روایتهای پهلوی بیشترین آگاهی ما دربارۀ نقش اسب در جهان‌بینی ایرانیان پیش از هخامنشیان تکیه بر یافته‌های باستان‌شناسی دارد. از سکاهای غرب ایران و مادها نشانه‌های فراوانی از نقش اسب در دست داریم. درمیان اشیاء به‌دست آمده در زیویه، 40 کیلومتری شرق سقز، به نمونه‌های خوبی از زین و برگ اسب از سدۀ 7ق‌م برمی‌خوریم. از 11 زنگوله‌ای که در یکی از گورها پیدا شده است، چنین برمی‌آید که دست کم 11 اسب در این گور دفن شده بوده است. روی صفحه‌های مدور فراوانی که مربوط به زین و برگ اسب بوده است، اسبهایی در حال تاخت به تصویر درآمده‌اند. برخی از این صفحات منقوش به اسب به صورت دوقلو درست شده‌اند که به اعتقاد گیرشمن (همان، 120) سینۀ اسبان گردونۀ شاهی را تزیین می‌کرده‌اند. در افساری که در اینجا پیدا شده است، آن قسمتی که روی گونۀ اسب قرارمی‌گیرد و محل تلاقی دو قطعه چرم است، با استخوانی که به شکل دندان گراز تراشیده شده، تزیین شده است. این شیوه از تزیین به قول گیرشمن (همانجا) ریشۀ سکایی دارد. یکی دیگر از قطعات قابل توجه مجموعۀ زیویه قسمتی از زین و برگ اسب است که از نقره ساخته شده، و روی آن شیری در حال جهیدن نقش بسته است. شکل تزیینی دو درخت زندگی (نخل) در دو طرف شیر، پیوند مفاهیم موردنظر را با مفاهیم اورارتویی و جزیرۀ کرت آشکار می‌کند. در گور زیویه دست‌کم یک گردونه نیز دفن شده بوده است (همان، 121). 
شاید ترکیب محتویات گور یک شاه نیرومند سکایی بهترین نمایشگر نقش اسب در زمان خود باشد. به گفتۀ هرودت پس از مرگ شاه، او را در اتاقی و در اتاق مجاور، یکی از همسران، ساقی، آشپز، میرآخور، پیشخدمت خاصه و گزارشگر او را که به منظور تنها نماندن شاه خفه کرده بودند، همراه اسبان و نمونه‌هایی از علائق مادی‌اش دفن می‌کردند (کتاب IV، بند 71)؛ چنان‌که در دنیپر، شاهی سکایی درآرامگاهی معروف به کلرمس مربوط به دهۀ 580-570 ق‌م با همراهان و اسبها و اشیاءِ زینتی‌اش دفن شده بوده است (نک‍ : گیرشمن، همان، 303). در هلنندرف جمهوری آذربایجان نیز گورهایی متعلق به انسان و اسب قربانی شده به دست آمده است (همان، 305). 
از دفن مردگان با اسب و یا با ابزار اسب نمونه‌های فراوانی در دست داریم. اشیاء به‌دست آمده در حفریات لرستان، مانند لگام اسب و مجسمه‌های کوچک اسب، تک یا جفت، برای بستن به گردونه که همراه مردگان دفن شده‌اند، تصویر خوبی از آیینهای دینی و باورهای مردم سده‌های 8-7ق‌م در اختیار می‌گذارند. این اقوام اسب را یاور مرده برای رسیدن به دنیای دیگر می‌پنداشتند (همان، 60). ساکنان آن زمان لرستان امروزی مردگان خود را با اسب دفن نمی‌کردند. در این منطقه از فلات ایران شاید به ملاحظات اقتصادی به جای اسب نشانه‌ای از آن، مانند لگام برنزی، زیر سر مرده قرار می‌دادند. از این روی دهقانان یا حفّاران غیرمجازی که این لگامها را به دست می‌آورند، آن را زیرسری می‌نامند؛ نامی که امروز برای لگامهای گورها مقبولیت یافته است. به باور آنان این زیرسریها، بی‌آنکه نیازی به دفن اسب باشد، مردگان را به سرای جاویدان هدایت می‌کردند. از زیرسریهای فراوان به‌دست آمده چنین برمی‌آید که از این لگامها هرگز برای اسب استفاده نشده است و ساخت آنها تنها به منظور دفن با مردگان بوده است. این زیرسریها به شکل اسب و نقشهای آنها همگی مربوط به اساطیر و باورهای دینی است. ظاهراً با بالی که به این اسبها می‌چسباندند، می‌خواستند که روح هرچه سریع‌تر به جهان برین برسد (همان، 61). در طرح برخی از مجسمه‌های به دست آمده، علاوه بر باورهای دینی، گاهی عواطف انسانی و خانوادگی نیز به نمایش درآمده است. در یکی از این مجسمه‌ها که به شکل ساده‌ای ساخته شده است، سواری خسته و ناتوان در حال سفر آخرت خویش است و مجسمه‌ای دیگر خانواده‌ای را سوار بر اسب در راهی نشان می‌دهد که مرگ بر آن سایه افکنده است (همان، 57). 
 

صفحه 1 از5

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: