صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه ایران / اساطیر ایرانی /

فهرست مطالب

اساطیر ایرانی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : جمعه 29 آذر 1398 تاریخچه مقاله

آفرینش انسان

از نطفۀ نخستین انسان كه در خورشید پالوده شده است، دو بهر را ایزد نریوسنگ برمی‌گیرد و بهری را هم ایزدبانو سپندارمد، که این بهر چون 40 سال در زمین می‌ماند، از آن مَشی و مَشیانه یا مَهلی و مَهلیانه (یا مهری و مهریانه) به پیکر گیاه ریواسی پدید می‌آیند، به سان یک تن و 15 برگ (بندهش، 81). سپس این دو به پیکر آدمیان در می‌آیند و اورمزد آنان را پدر و مادر جهانیان می‌خواند. اورمزد آنان را با برترین عقل سلیم آفریده است تا با آن کارها را پیش برند و اندیشۀ نیک پرورند و گفتار نیک به زبان آورند و کردار نیک ورزند و دیوان را نستایند (بندهش، همانجا؛ نیز نک‍ : زنر، 268).
با این همه، این دو از همان آغاز با وسوسه و فریب اهریمن گمراه می‌شوند و با گفتن نخستین دروغ، یعنی نسبت دادن آفرینش خود به اهریمن، از او پیروی می‌كنند. در پی این گناه، نیروی آز كه از مهم‌ترین دیوان و نیروهای اهریمن است، بر آنان چیره می‌شود. دیرزمانی مشی و مشیانه گرسنه و تشنه و سرگردان و بی‌نصیب از فرزند می‌مانند و سرانجام، پس از توبه كردن و شناختن اورمزد به عنوان پروردگار خویش، 7 جفت فرزند می‌یابند، نر و ماده. هر یک از این جفتها پس از زناشویی با یکدیگر به هر یک از 7 کشور می‌روند و در آنجا از ایشان فرزندانی به دنیا می‌آیند که نژادهای گوناگون را پدید می‌آورند (هینلز، 91-92). بر پایۀ متنها، زوجی که در خوَنیرس می‌ماند، سیامک و نَشاک نام دارند که از آنها زوجی دیگر به نامهای فِرَواگ و فرَواگین و از اینان هم زوجی به نامهای هوشنگ و گوزَک پدید می‌آید که تبار ایرانیان از ایشان است (بندهش، 80-82).
با این همه، بر پایۀ شاهنامه که روایت ملی ایرانیان از تاریخ جهان است، گیومرت یا كیومرث، نه پیش‌نمونه، بلکه نخستین انسان و نخستین پادشاه یا کدخدای جهان است (آموزگار، 46). تصویری كه شاهنامه از روزگار او می‌دهد، تصویر جامعه‌ای بدوی و نامتمدن است: او در غار زندگی می‌كند و پوست پلنگ بر تن دارد. آن‌گاه جامه و خوراک را می‌شناسد و به مردم خویش می‌شناساند و از این‌رو، همه او را بزرگ می‌دارند و این بزرگداشت مایۀ پیدایی دین می‌شود (فردوسی، 1/ 28- 29). 
براساس شاهنامه، کیومرث پسری به نام سیامك دارد كه در جنگ با دیوان كشته می‌شود؛ از سیامك پسری به نام هوشنگ بر جای می‌ماند كه كیومرث به كمك او بر سپاه دیوان چیره می‌شود و كین پسر را می‌ستاند. با این رویداد، پادشاهی 30‌ سالۀ كیومرث به پایان می‌رسد و هوشنگ جانشین او می‌شود (همو، 1/ 30-33؛ هینلز، 166؛ نیز نک‍ : ثعالبی، 1-5؛ حمزه اصفهانی، 19-20). 

پیشدادیان

هوشنگ سرسلسلۀ شماری از پادشاهان ایـران‌‌زمیـن می‌شود که پیشدادیان نام دارند. واژۀ پیشداد ــ كه در اوستا به صورت پَرَذاته آمده (نک‍ : بارتولمه، 854؛ نیبرگ، II/ 161؛ نیـز نک‍ : یشتهـا، 1/ 242-243) ــ از دو جـزء «پیش» بـه معنای قبل و مقدم و گذشته، و «داد»، به معنای قانون و عدالت، تشکیل شده است و در مجموع به معنای کسی است كه در قانون‌گذاری و دادگری پیش و مقدم است (پورداود، 1/ 179)، و به تعبیری «نخستینْ در شیوۀ دادگری» (ابوعلی مسكویه، 1/ 55). 
هوشنگ به عنوان فرمانروای 7 ‌كشور بر تخت شاهی می‌نشیند و کسی است که دیوان از او فرمان‌بَری می‌كنند. بسیاری از پدیده‌های تمدنی، از جمله ساختن خانه از چوب و همچنین تهیۀ جامه و ساختن چند شهر مهم به این پادشاه منسوب است (ثعالبی، 5-6؛ ابوعلی مسكویه، همانجا؛ حمزۀ اصفهانی، 23)؛ اما در مجموع، تاریخ روایی 3 موهبت مهم دوران او را برای بشر، بیرون كشیدن آهن از دل سنگ، كشت و كار و مهم‌تر از همه شناخت آتش می‌داند (هینلز، 167): روزی هوشنگ در راه ماری می‌بیند و به قصد کشتن آن سنگی به سویش پرتاب می‌کند. سنگ او بر سنگی دیگر می‌خورد و از آن جرقه‌ای می‌جهد كه گیاهان خشك پیرامون را می‌سوزاند و بدین‌سان، آتش پدید می‌آید. در روایتهای ایرانی آمده است كه جشن موسوم به سده، یا جشن آتش از همان روزگار و در بزرگداشت این رویداد برگذار می‌شده كه تا به امروز رسیده است (نک‍ : فردوسی، 1/ 33-34).
هوشنگ پس از 40 سال پادشاهی درمی‌گذرد و به روایتی پس از 300 سال كه زمین بی‌پادشاه است، تهمورث، از فرزندان یا نوادگان او به حكومت می‌رسد ( ابن بلخی، 9). وی نیز شهرهای بسیار می‌سازد و كارهای مهمی چون دام‌پروری را به مردمان می‌آموزد (گردیزی، 31-32؛ ثعالبی، 7- 8). تهمورث همچنین دیوان را شکست می‌دهد و به بند می‌کشد و از این‌رو، دیوبند لقب می‌گیرد و به روایتی 30 سال سوار بر اهریمن جهان را می‌پیماید (فردوسی، 1/ 37- 38؛ اوستا، II/ 246؛ نیز نک‍ : یشتها، 2/ 335؛ بندهش، 139). اما سرانجام، دیوان را در ازای آموختن خط و نگارش آزاد می‌کند (نک‍ : مینوی خرد، 43). شاهنامه در این باره از 30 خط، از جمله پارسی، پهلوی، رومی، چینی و جز آنها یاد می‌کند که تهمورث از دیوان آموخت و میان مردمان رواج داد (فردوسی، 1/ 38). اما بر اساس روایتی دیگر، اهریمن با آگاهی از ضعف تهمورث، او را بر زمین می‌زند و می‌بلعد و سرانجام، جم یا جمشید او را از شکم اهریمن بیرون می‌کشد (روایات داراب...، 1/ 312؛ آموزگار، 47). پس از پادشاهی 30‌‌سالۀ تهمورث (بندهش، 155؛ ابن بلخی، 10)، جم به پادشاهی می‌رسد که در نوشته‌های زردشتی پسر ویونگهان (روایت پهلوی، 42)، و گاه صراحتاً برادر تهمورث (بندهش، 149؛ ابن‌بلخی، همانجا) خوانده می‌شود. جم از جمله شخصیتهای دورۀ هندوایرانی است که نامش در نوشته‌های ودایی و اوستایی (به ترتیبی به صورت یَمه یا ییمه، به معنای توأمان) آمده است (گریزولد، 324؛ بارتولمه، 1300). در نوشته‌های زردشتی، جم خواهری به نام جَمیگ یا جَمَگ دارد که از پیوند ایشان نسلی پدید می‌آید (بندهش، همانجا؛ روایت پهلوی، 7).
بر اساس تاریخ روایی، جم تحولات چشمگیری در جامعه پدید می‌آورد: ایجاد طبقات اجتماعی، ساختن جنگ‌افزار، استفاده از سنگ برای ساختن بناهای بزرگ، رشتن و تابیدن ابریشم، پنبه و کتان و تهیۀ جامه از آنها، استخراج طلا و مس و بسیاری از فلزات و كانیهای دیگر، شناخت گیاهان دارویی و ساختن كشتی. در رأس همۀ آنها ایجاد گاه‌شماری و قراردادن نوروز بر سر سال و جشن گرفتن آن است (ثعالبی، 11-13؛ فردوسی، 1/ 39 بب‍ ؛ گردیزی، 32-33).
به موجب سنت زردشتی، خداوند جم را از زمستانی سخت، به نام مَرکوس (یا مَلکوسان) می‌آگاهاند که زندگانی را تهدید به نابودی خواهد کرد. آن‌گاه جم فرمان می‌یابد كه در زیر زمین دژی بسازد و مردمان نیك و همچنین نمونه‌هایی از همۀ گونه‌های گیاهی و جانوری سودمند را در آن پناه دهد ( اوستا،III/ 7-15؛ نیز نك‍ : داستان جم، جم‍ ).
سرانجام جم نافرمان و به گناه آلوده می‌شود: نوشته‌های دینی گناه او را دروغ گفتن ( اوستا، II/ 246-247؛ یشتها، 2/ 336)، یا خوردن و خوراندن گوشت گاو به مردم می‌آورند و نوشته‌های دیگر مغرور شدن وی به قدرت و پادشاهی و ادعای خدایی را (فردوسی، 1/ 42-43)؛ از این‌رو، فرّۀ شاهی از جم می‌گریزد و وی را به تباهی می‌کشاند (هینلز، 56). 

هزارۀ ضحاک

هم‌زمان با پادشاهی جم، در سرزمینی در همسایگی ایران، به نام دشت‌ سواران نیزه‌گذار، ضحاك پس از كشتن پدر خویش به حكومت می‌رسد (فردوسی، 1/ 43-44)؛ با گسستن فره از جم، ضحاک به ایران می‌تازد و مردم روی‌گردان از جم، به ضحاك می‌پیوندند. جم در پی شكست از ضحاك می‌گریزد و دیرزمانی آواره است، اما ضحاك، که به پارسی بیوراسب خوانده می‌شود (فردوسی، 1/ 44؛ مجمل‌التواریخ...، 25)، سرانجام، او را می‌یابد و می‌كشد و به روایتی برادر جم، به نام اسپیتور یا اسپیدور، او را با اره دو نیم می‌کند (همان، 39-40؛ بندهش، همانجا؛ اوستا، II/ 249؛ یشتها، 2/ 339). 
بدین‌سان، پادشاهی چندصدسالۀ جم به پایان می‌رسد و از این زمان در سرزمینی که بعدها به نام ایران خوانده می‌شود، یك دورۀ به اصطلاح هزارسالۀ حكومت بیداد بیگانه آغاز می‌گردد. بر پایۀ روایتها تا این زمان خوراک مردمان از گیاهان است و هم از این‌رو، اقدام جم در خوردن گوشت گناه تلقی می‌شود. با این همه، ضحاک نیز این گناه را تکرار می‌کند: اهریمن به سیمای خوالیگری چیره‌دست در برابر ضحاک پیدا می‌شود و او را با ساختن خورشی خوش‌گوار از گوشت می‌فریبد و آن‌گاه که ضحاک از خوردن گوشت سنگ‌دل و خون‌ریز شده است، بر شانه‌هایش بوسه می‌زند و ناپدید می‌شود. از جای بوسه‌ها دو مار می‌روید كه هم از این‌رو، در اوستا با صفت «سه‌پوزۀ سه‌کلۀ شش‌چشم» معرفی می‌شود (نک‍ : اوستا، II/ 247؛ یشتها، 2/ 337). به توصیۀ اهریمن که این بار در سیمای پزشکی نمایان شده است، برای آسودگی از رنج ماران هر روز خورشی از مغز سر دو جوان را به دو مار می‌خورانند (فردوسی، 1/ 46-48؛ نیز نک‍ : ثعالبی، 19 بب‍ ؛ گردیزی، 34).
نویسندگان دورۀ اسلامی باب‌كردن كارهای ناپسند دیگری چون بت‌پرستی و قطع اعضای تن دشمنان و دار زدن را هم از ضحاك دانسته‌اند؛ با این‌همه، سكه‌زدن را هم به او نسبت داده‌اند (ثعالبی، 22). 
ضحاك دیرزمانی با كشتن جوانان و ایجاد ترس و وحشت در دل مردمان، بر ایران حكومت می‌كند تا آنكه شبی در خواب می‌بیند که بر او تاخته‌اند، با گرزی گاوسر او را می‌زنند، پوست از تنش برمی‌کنند و او را سراپابسته در كوه دماوند به چاهی به زندان می‌افكنند (فردوسی، 1/ 53-54؛ ثعالبی، 27- 28). چون خواب‌گزاران هلاک ضحاک را به دست فرزندی از تبار شاهان می‌دانند، پس ضحاك فرمان به کشتن نوزادانی می‌دهد که از تبار شاهان‌اند. با این همه، فرانک، همسر مردی به نام آبتین، از تبار تهمورث، نوزاد خود را که فریدون نامیده است، از مرگ می‌رهاند و به همراه ماده‌گاوی، به نام برمایون، به نزد پیرزنی در ده می‌فرستد تا او را بزرگ كند(فردوسی، 1/ 57- 58؛ نیز نک‍ : بندهش، 150). 
بنا به روایتها، آهنگری به نام كاوه که ضحاک فرزندان او را کشته است، روزی پیش‌بند چرمین خود را درفشی می‌کند و بر ضحاک می‌شورد. این تكه‌چرم بعدها با نام «درفش كاویان» نماد و پرچم ملی ایرانیان می‌شود. مردمان بسیار از پی او به کاخ ضحاک می‌روند.‌ آنان فریدون را به شاهی پذیرا می‌شوند و فریدون با گرز گاوسر ضحاک را، همچنان که در خواب دیده بود، در کوه دماوند به بند می‌‌کشد (ثعالبی، 32-33؛ گردیزی، 35؛ ابوعلی ‌مسکویه، 1/ 58- 59). 
بر پایۀ روایتهای ایرانی، در روز شانزدهم مهرماه بود که فریدون جهان را از وجود ضحاك آسوده ساخت و از آن روزگار خاطرۀ این پیروزی را جشن گرفتند و بنا به سنت دیرینۀ جشن گرفتن تقارن نام روز و ماه در گاه‌شماری ایرانی، آن را مهرگان نامیدند (بیرونی، 290).
بر اساس بندهش (ص 139)، نخستین هزارۀ دورۀ گمیزشن (= آمیختگی) که با تازش اهریمن آغاز می‌شود، با ارّه‌شدن جم پایان می‌پذیرد و هزارۀ دوم به‌تمامی دورۀ پادشاهی ستمگرانۀ ضحاک است و در پایان آن فریدون وی را به بند می‌گیرد و بدین‌سان، هزاره‌ای دیگر (هزارۀ سوم) آغاز می‌شود که یکی از پرآشوب‌ترین دوره‌های تاریخ روایی ایران به شمار می‌آید.
بر پایۀ متنهای دینی، فریدون پس از رسیدن به تخت شاهی، در پرداختن به كار مردم و جبران ستمهای ضحاك می‌کوشد و دیوان را از کشور خود، خونیرس، بیرون می‌کند (مینوی خرد، 44، 127- 128 ). ظاهراً فریدون نیز در آغاز جزو جاودانان است، ولی بعدها این امتیاز را از دست می‌دهد (همان، 23، 74) که سبب آن‌را تقسیم ناعادلانه و نابخردانۀ کشور میان سه پسرش حدس زده‌اند (نک‍ : تفضلی، 110-111).
فریدون که دیرزمانی، به داد و دهش، بر قلمرو گسترده‌ای فرمان می‌راند، در بخش‌کردن آن میان پسران، سرزمین روم را به پسر بزرگ، به نام سلم یا سرم می‌دهد؛ بخشی دیگر را به دومین آنها به نام تور یا طوج واگذار می‌کند که به نام او توران خوانده می‌شود؛ و با دادن بخش میانی و کانونی به کوچک‌ترین پسر، به نام ایرج (که به نام او ایران نام می‌گیرد)، رشک آن دو را برمی‌انگیزد و حاصل آن کشته شدن ایرج به دست برادران، و رشته‌ جنگهایی به کین‌خواهی ایرج است (فردوسی، 1/ 90 بب‍ ؛ ثعالبی،41 بب‍ ؛ حمزه اصفهانی، 25؛ ابوعلی مسکویه، 1/ 61؛ نیز نک‍ : بندهش، همانجا).
از این زمان، رشته‌جنگهای مشهور ایران و توران و عصر پهلوانی تاریخ اساطیری ایران آغاز می‌شود: منوچهر، نبیرۀ ایرج (نك‍ : ابن‌بلخی، 12؛ گردیزی، 40)، با همراهی شماری از پهلوانان، سلم و تور را شکست می‌دهد و فریدون نیز پس از گرفتن کین ایرج، پادشاهی را به منوچهر می‌سپارد و درمی‌گذرد (فردوسی، 1/ 132-134). 

عصر پهلوانی

پیروزی سپاه منوچهر به سپهداری پهلوانی به نام سامِ نریمان به دست می‌آید که بعدها از تبار او بزرگ‌ترین پهلوان تاریخ اساطیری ایران، رستم زاده می‌شود. سام صاحب فرزندی زیبا، ولی سپیدموی می‌شود كه هم از این‌رو، زال (به معنای پیر سپیدموی) نام می‌گیرد؛ سام و اطرافیان این موضوع را شوم می‌انگارند و برای دورداشتن این شومی، نوزاد را در دامنۀ كوه البرز رها می‌سازند. آن‌گاه سیمرغ زال را به آشیانه می‌برد و به همراه جوجگان خویش می‌پرورد (ثعالبی، 69 بب‍ ؛ فردوسی، 1/ 138-140). 
سرانجام، روزی سام، پشیمان از کردۀ خود، زال را بازمی‌گرداند و او را فنون جنگاوری می‌آموزد و بدین‌سان، زال نیز از پهلوانان سپاه منوچهر می‌گردد و پس از ماجراهای بسیار با رودابه، دختر مهراب كابلی که از تبار ضحاك، ولی خراج‌گزار منوچهر است، پیوند زناشویی می‌بندد و از این پیوند رستم دستان زاده می‌شود (ثعالبی، 73 بب‍ ؛ فردوسی، 1/ 155 بب‍‌ ).
براساس برخی از منابع، در همین دوران افراسیاب تورانی بخشهایی از ایران را تصرف می‌کند و چون جنگ و خشک‌سالی به درازا می‌کشد، صلحی برقرار می‌شود که به موجب آن مرز میان ایران و توران را پرتاب تیری نشان خواهد کرد. تیری خاص فراهم می‌آید و تیراندازی ایرانی، به نام آرش با فدا كردن جان خود، تیری می‌افكند که در کنار رود جیحون بر درختی می‌نشیند؛ بدین‌سان، جنگ و خشک‌سالی پایان می‌گیرد و خاطرۀ این پیروزی به صورت برگذاری جشن تیرگان باقی می‌ماند (بیرونی، 287- 288؛ مجمل‌التواریخ، 43؛ نیز نک‍ : حمزه اصفهانی، 24). با این همه، گاه بر اساس برخی از منابع، خشک‌سالی تا روزگار جانشین یا جانشینان منوچهر نیز به درازا می‌كشد (نک‍ : دنبالۀ مقاله).
پس از پادشاهی صدوبیست‌سالۀ منوچهر، پسرش، نوذر بر جای او می‌نشیند و در این زمان است که تورانیان بر ایران دست می‌یابند (مجمل‌التواریخ، 43-44). هم‌زمان با این لشکركشی در پی در گذشت سام نریمان، زال بر جای پدر سپهسالار می‌شود؛ با این همه، به سبب واقعۀ مرگ پدر از همراهی سپاه ایران باز می‌ماند. افراسیاب نوذر را می‌کشد و بسیاری از سپاهیان او را در بند می‌کند و زال سپاهی برای آزادی ایشان می‌فرستد. برادر افراسیاب، به نام اغریرث که فرمانده لشکری از سپاه توران است، با ایرانیان همراهی می‌كند و اسیران را رها می‌سازد و افراسیاب هم با آگاه شدن از این موضوع بر برادر خشم می‌گیرد و او را می‌كشد (ثعالبی، 111 بب‍ ؛ فردوسی، 2/ 34-42).
با كشته شدن نوذر و آشفته‌شدن كار ایرانیان، زال در پی یافتن جانشینی برای او برمی‌آید. سرانجام، زاب یا زو، پسر تهماسب را می‌یابند که پیرمردی 80 ساله از تبار فریدون (یا نوۀ خود منوچهر) است. به روایتی زو در دوران كوتاه حكومتش، سرانجام تورانیان را به مرزهایشان بازمی‌گرداند و نوبارانی را برای ایرانْ‌شهر می‌آورد و واپسین سالهای پادشاهی او به بازسازی كشور می‌گذرد (بندهش، همانجا؛ ابن اثیر، 1/ 234-235؛ ابوعلی مسکویه، 1/ 68؛ ثعالبی، 128 بب‍ ).
در نوشته‌های دینی ایران باستان، از پهلوانی به نام گرشاسپ یاد شده که در رساله‌ای پهلوی شرح اژدهاکشی وی آمده است (روایت پهلوی، 29-30). با این همه، در تاریخ روایی، گرشاسپ پادشاهی است که پس از زو بر تخت می‌نشیند و دورۀ حكومت نه یا بیست‌ساله‌اش (نك‍ : ابن‌بلخی، 13)، به جنگ با تورانیان می‌گذرد و مرگ زودهنگامش افراسیاب را به پیشروی هرچه بیشتر در خاك ایران برمی‌انگیزد (فردوسی، 2/ 47-61). کسانی هم گرشاسپ را وزیر زو دانسته‌اند (ابن‌اثیر، 1/ 235). 
 

صفحه 1 از5

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: