صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / بنی عباس /

فهرست مطالب

بنی عباس


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 3 تیر 1399 تاریخچه مقاله

مجموعه‌ای از آگاهیها نشان می‌دهد كه رهبران دعوت، به اهمیت تبلیغات برای پیشبردِ اهداف خود به خوبی واقف بوده‌اند. انتخاب درفشها و جامه‌های سیاه كه بكیر بن ماهان صریحاً از منشأ آن در سیره و سنت پیامبر(ص) و حضرت علی (ع) با داعیان خراسان سخن می‌گفت (نک‍ : اخبار، 245-247)، نمونۀ خوبی برای بررسی موضوع یاد شده است. آنچه در جای جای اخبار و روایتهای دعوت جلب توجه می‌كند، توسل رهبران دعوت ــ به ویژه بكیر بن ماهان ــ به پیشگویی است (مثلاً نک‍ : همان، 231، 242، 250؛ نیز بلاذری، جمل، 9 / 322؛ طبری، 7 / 441، 442؛ ابن عبدربه، 4 / 481). حجم انبوهی از احادیث و روایاتِ مشهور به «ملاحم و فتن» منسوب به پیامبر(ص) یا امام علی (ع) یا برخی از اصحاب، مانند عبدالله بن عباس ــ كه غالباً حاكی از زوال قریب الوقوع امویان است ــ بی‌گمان از جنبه‌های تبلیغی شبكۀ داعیان بركنار نبوده است. در شماری از این گونه روایات، آمدنِ درفشهای سیاه از شرق (= خراسان) (نک‍ : عمر، همان، 243 بب‍‌ )، نشانه ای از سقوطِ امویان و برآمدنِ دولت موعود تلقی می‌شده است (مثلاً نک‍ : نعیم بن حماد، 1 / 193 بب‍ ؛ ابن‌ماجه، 2 / 1367؛ احمد بن حنبل، 5 / 277؛ ابن ابی شیبه، 15 / 235-236؛ نیز نک‍ : ه‍ د، ابوالعباس سفاح) و بعدها عباسیان، به ویژه منصور از همین شیوه برای پیشبردِ اهداف خود تا حد ممكن سود بردند (نک‍ : دنبالۀ مقاله). 
پس از مرگ محمد بن علی در حدود سال 125ق (نک‍ : بلاذری، همان، 4 / 107؛ نیز اخبار، 239)، داعیان بنابر وصیت او ــ كه به پاره ای افزوده‌های عباسیان آمیخته است ــ جانشینی فرزندش، ابراهیم را پذیرفتند (همان، 237-239؛ نیز نک‍ : طبری، 7 / 294- 295). آن گاه شماری از داعیان خراسان و جرجان برای آشنایی با وی، همراه بكیر ابن ماهان نخست به كوفه، و سپس در ایام حج به مكه رفتند ( اخبار، 241-242؛ نیز نک‍ : طبری، 7 / 329). 
مرگ هشام بن عبدالملك (ربیع‌اﻵخر 125 / فوریۀ 743) (همو، 7 / 200)، و نزاعهای خونین میان بنی‌امیه در شام و بروز آشفتگیهای گوناگون در عراق و خراسان (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، بنی امیه)، اوضاع را برای تشدید فعالیتِ داعیان به خوبی فراهم كرد؛ چنانکـه دیگر گروههای رقیب نیز ــ به ویژه در كوفه ــ مجالی برای فعالیتهای خود یافته بودند. اوج این تحركات در قیام عبدالله بن معاویه از طالبیان در 127ق انعكاس یافت كه البته در كوفه به جایی نرسید و وی رو به سوی مناطق مركزی ایران نهاد و توانست با استفاده از نابسامانی اوضاع، بر همدان و ری و قومس و اصفهان و شیراز تسلط یابد (طبری، 7 / 302- 308، 371 بب‍ ؛ برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، عبدالله بن معاویه). 
نکتۀ قابل توجه در این قیام این است كه گفته‌اند: شماری از عباسیان ــ همچون عیسی بن علی، عبدالله بن علی، ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور ــ به عبدالله بن معاویه پیوستند (ابوالفرج، الاغانی، 12 / 229، مقاتل ...، 167)؛ حتى منصور از سوی او به امارت ناحیه‌ای گمارده شد (بلاذری، همان، 4 / 243؛ نیز نک‍ : جومرد، ابوجعفر...، 69). همچنین در حدود سال 129ق / 747م شماری از وجوه خاندان علوی و عباسی در مكه گرد آمدند و در جمع ایشان دربارۀ گزینش خلیفه مذاكراتی صورت گرفت. گرچه گفت و گوها به جایی نرسید، اما تناقض در نقل حوادث و مذاكرات نشان می‌دهد كه گروهها و افراد رقیب بعدها از این جلسه بهره‌برداریهای سیاسی كرده‌اند (طبری، 7 / 517؛ ابوالفرج، همان، 206، 253 بب‍ ؛ آبی، 1 / 372-373؛ اخبار، 385-386؛ نیز نک‍ : ه‍ د، ابوالعباس سفاح). 
بنابر روایتی از همین ماجرا، ابراهیم امام درصددِ بیعت با محمد بن عبدالله مشهور به نفس زكیه بود، اما سخن گفتن پنهانی مرد ناشناسی با ابراهیم، موجب شد كه او با توسل به بهانه‌ای جلسه را ترك كند ( اخبار، 386؛ نیز نک‍ : ابوالفرج، همان، 257). دو موضوع پیوستن افرادی از عباسیان به عبدالله بن معاویه و قصد ابراهیم برای بیعت با محمد نفس زكیه، با روایات دیگر مبنی بر فعالیتِ شبكۀ داعیان برای به خلافت رساندن عباسیان، آشكارا تناقض دارد؛ مگر آنکـه این دو اقدام را شگردهایی سیاسی برای دستیابی به اهدافی خاص تلقی كنیم. 
پس از مرگ بكیر بن ماهان در ماههای آخر سال 126ق، بنابر وصیت وی رهبری داعیان به دامادش ابوسلمۀ خلال واگذار شد ( اخبار، 249-250). با ورودِ ابومسلم خراسانی به جرگۀ داعیان، و سپس استقرار وی در خراسان ــ كه نزاعهای قبیله ای در آنجا به اوج خود رسیده بود ــ دعوتِ ضداموی وارد مرحلۀ مهمی‌ شد. در زمانی كه ابومسلم در خراسان گام به گام اهداف خویش را پیش می‌برد (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابومسلم خراسانی)، مروان ابن محمد، واپسین خلیفۀ اموی و عاملان او در عراق و حجاز و نواحی مركزی ایران با آشوبهای بسیار روبه‌رو بودند (مثلاً نک‍ : طبری، 7 / 323 بب‍ ، 374- 375، 393-394؛ ه‍ د، ابوحمزۀ خارجی، نیز عبدالله بن معاویه). 
پس از آنکـه ابومسلم توانست در جمادی اول 130 / ژانویۀ 748 بر تختگاه خراسان، مرو سلطه یابد (طبری، 7 / 378-379؛ اخبار، 310، 315 بب‍‌ )، قحطبة بن شبیب را در شعبان / آوریل همان سال با لشكری گران به سوی عراق گسیل كرد (همان، 321). قحطبه از آن هنگام و در طول سال 131ق به فتح شهرهای گوناگون اشتغال داشت (همان، 327- 328، 334، 346). سپاهِ او در اوایل محرم 132 / اوت 749 به كوفه رسید و ادارۀ امور به دست ابوسلمۀ خلال (ه‍ م) افتاد. از آن سوی، مروان بن محمد ــ كه گفته‌اند: بنابر نشانه‌هایی به ابراهیم بدگمان شده بود ــ دستور داد تا وی را به زندان بیفكنند و سرانجام، او در زندان از میان رفت (بلاذری، جمل، 4 / 164- 165؛ طبری، 7 / 422). 
اما روایتهای مربوط زندان و سپس مرگ یا قتل ابراهیم چنان متناقضند كه از روی آنها نمی‌توان به نتیجۀ قانع‌كننده‌ای رسید، زیرا این موضوع به مسئلۀ جانشینی ابوالعباس سفاح نیز مربوط می‌شود. در واقع اگر مروان به یقین می‌دانست كه داعیان در خراسان برای خلافت ابراهیم و به طور كلی عباسیان فعالیت می‌كنند، آن گاه بسیار شگفت‌انگیز خواهد بود كه فقط به زندانی كردنِ شخص وی اكتفا كند. بنابر روایات موجود، ابراهیم به هنگام دستگیری، ابوالعباس را به جانشینی خویش برگمارد و به او توصیه كرد كه به كوفه رود (بلاذری، همان، 4 / 167). ابوالعباس و دیگر اعضای خاندان عباسی در صفر 132 / اكتبر 749 پنهانی وارد كوفه شدند (همان، 4 / 184؛ دینوری، 358؛ طبری، 7 / 423؛ جهشیاری، 85). از سوی دیگر بنابر روایتی، زمانی كه مروان ابن محمد عازم سركوب ضحاك بن قیس از خوارج بود، در 128 یا 129ق، ابراهیم بن محمد را كه همراه شماری دیگر در حبس داشت، از رقه به حران نزد جانشین خویش فرستاد و ابراهیم در حبس بر اثر ابتلا به وبا از میان رفت (طبری، 7 / 436). این فاصلۀ زمانی میان به زندان افتادن ابراهیم تا آمدن عباسیان به كوفه، با شتابی كه دیگر روایات از عزیمت خاندان عباسی نشان می‌دهند، آشكارا تناقض دارد. روایتهای حاكی از جانشینی ابوالعباس از سوی ابراهیم نیز خالی از تناقض نیست (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابوالعباس سفاح). 
ابوسلمۀ خلال ورودِ عباسیان به كوفه را پنهان داشته بود و در روایات چنین وانمود شده كه او در واقع می‌خواسته است خلافت به آل علی (ع) برسد؛ و حتى بدین منظور، نامه‌هایی نیز برای امام صادق (ع) و یكی دو تن دیگر از علویان فرستاده بود (برای تفصیل نک‍ : ه‍ د، ابوسلمۀ خلال). اما اگر میان همۀ داعیان توافقی برای خلافت عباسیان وجود داشته است، تصمیم فردی ابوسلمه بسیار شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد؛ زیرا در این زمان كوفه در اشغال لشكریان خراسان و داعیان زیردست ابومسلم قرار داشت و تغییر رأی در باب موضوعی بدین درجه از اهمیت، بدون توافق با ایشان بسیار بعید به نظر می‌رسد. به هر حال، بنابر روایتی، ابوسلمه قصد داشت كه شورایی از فرزندان امام علی (ع) و عباس تشكیل دهد تا ایشان از میان خود كسی را به خلافت برگزینند (جهشیاری، 86؛ تاریخ ...، 584)، اما شماری از داعیان خراسانی و در رأس ایشان ابوالجهم بن عطیه، جاسوس ابومسلم خراسانی (بلاذری، همان، 4 / 205، 252-253)، بدون اطلاع ابوسلمه، با عباسیان ارتباط یافتند و با بیعت به خلافت ابوالعباس ابوسلمه را در مقابل كار انجام شده قرار دادند (نک‍ : طبری، 7 / 423-424؛ ه‍ د، ابوسلمۀ خلال، نیز ابوالعباس سفاح). از سوی دیگر، ابوالعباس سفاح (ز 104ق)، گرچه از ابوجعفر منصور (ز 95ق) چند سال خردتر بود، ولی مادرش از تیرۀ بنی حارث ابن كعب، از مذحجیان شمرده می‌شد (زبیری، 30؛ ابن عساكر، 105-106) و به همین سبب، داعیان خراسانی او را با عنوان «ابن‌الحارثیه» می‌شناختند (طبری، 7 / 424). گزینش ابوالعباس به خلافت بی‌گمان با وجود شماری از موالی بنی مُسلیه ــ تیره‌ای از بنی حارث بن كعب ــ در ساختار داعیان بی‌ارتباط نبوده است (نک‍ : اخبار، 191-192؛ دربارۀ این تیره، نک‍ : ه‍ د، ابوالعباس سفاح، نیز ابومسلم خراسانی، بخش 1). 
به هر حال، خلافت عباسی پس از بیعت با ابوالعباس در ربیع‌الاول یا ربیع‌اﻵخر 132 / نوامبر یا دسامبر 749 در مسجد كوفه، آغاز شد. عباسیان دست به كار تبلیغات شدند تا خلافت خود را همان دولت موعود جلوه دهند. این موضوع به ویژه از لقب «سفاح» برمی‌آید كه بنابر شماری از روایات و احادیث، لقب و صفت شخص موعود شمرده می‌شده است (نک‍ : ه‍ د، ابوالعباس سفاح). با این همه، به درستی معلوم نیست كه شخص ابوالعباس تا چه ‌اندازه در اتخاذ تصمیم برای تثبیت پایه‌های خلافت عباسی نقش داشته است. به هر حال، عباسیان ادامۀ خلافت خویش را كه مدعی بودند تا نزول عیسی بن مریم (ع) برپای خواهد بود (مثلاً نک‍ : طبری، 7 / 428)، در سركوب دشمنان قدیم و جدید می‌دیدند؛ به همین سبب، نخست مروان بن محمد و بقایای امویان در شام و دیگر نقاط را تار و مار كردند (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، بنی امیه، نیز عبدالله بن علی). 
پس از گذشت حدود 3 یا 4 ماه از خلافت ابوالعباس در توطئه‌ای كه دستی از منصور در آن دیده می‌شود، ابوسلمۀ خلال به قتل رسید (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابوسلمۀ خلال). ظاهراً برای حذف ابومسلم كه نفوذ و قدرت بسیار گسترده ای یافته بود، نیز توطئه‌ای چیده شد، ولی به جایی نرسید (طبری،7 / 466)؛ اما سرانجام با نیرنگی او را از خراسان به عراق آوردند (همو، 7 / 468-470؛ جهشیاری، 93-94). 
عباسیان همچنین از علویان، به ویژه بنی حسن غافل نبودند و گرچه ایشان را از بخششهای هنگفت خویش بهره‌مند می‌كردند (نک‍ : بلاذری، جمل، 4 / 216؛ یعقوبی، 2 / 431-432؛ ابوالفرج، مقاتل، 173)، اما از ادعاهای فرزند عبدالله بن حسن، محمد نفس زكیه كه گویا از این زمان پنهان شده بود (همان، 233-234)، آگاهی داشتند (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، عبدالله بن حسن). آنان از همان آغاز خود را اهل بیت پیامبر(ع) قلمداد می‌كردند (مثلاً نک‍ : طبری، 7 / 425، 426). داود بن علی، عموی ابوالعباس و منصور نیز در خطابه‌ای پس از بیعت با ابوالعباس گفت: پس از رسول خدا(ص)، خلیفه‌ای جز علی بن ابی طالب و ابوالعباس، بر فراز این منبر نرفته است (همو،7 / 428). عبدالله ابن علی هم به هنگام كشتارِ امویان در شام، از انتقام از قاتلان امام حسین (ع) و زید ابن علی (ع) سخن به میان آورد (ازدی، 139؛ نیز نک‍ : بلاذری، همان، 4 / 213؛ ابن اثیر، 5 / 430). 
دورۀ ابوالعباس دیری نپایید و پس از مرگ وی در ذیحجۀ 136 / ژوئن 754 (بلاذری، همان، 4 / 238-239؛ طبری، 7 / 470)، بنابر وصیت او ــ البته براساس پاره‌ای از روایات ــ خلافت به ابوجعفر منصور رسید. درست است كه ابوالعباس سفاح، نخستین خلیفۀ عباسی شمرده می‌شود، اما بنیان‌گذار خلافت عباسی در واقع، منصور بود. او نه تنها با سركوب دشمنان و رقیبان و مخالفان، خلافت نوپا را استوار كرد، بلكه به خوبی بر اهمیت نهادهای قدرت واقف بود. او به ویژه در حذف دشمنان و مخالفان به دست یكدیگر، و بهره‌برداری از عقاید دیگران ــ حتى مخالفان ــ مهارت خاص داشت. 
منصور در آغاز با شورش عموی خود عبدالله بن علی در شام روبه‌رو شد كه داعیۀ خلافت داشت، ولی وی این شورش را به دست ابومسلم خراسانی سركوب كرد (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، عبدالله بن علی). از سوی دیگر، با وجود ابومسلم خراسانی و قدرت بسیارِ او، خاطر منصور آسوده نبود؛ به ویژه اینکـه منصور از زمان ابوالعباس با ابومسلم روابط خصمانه‌ای داشت (بلاذری، همان، 4 / 199، 218؛ طبری، 7 / 480) و بنابر روایتی، ‌اندیشۀ قتل او را از ابوالعباس پنهان نمی‌كرد (بلاذری، همان، 4 / 199). در واقع، ابومسلم پس از مرگ ابوالعباس در‌ اندیشۀ خلافت عیسی بن موسی بود كه به ابومسلم ارادت می‌ورزید (طبری، 7 / 480، 492). به همین سبب نیز، بیعت با منصور را به تأخیر افكند (همو، 7 / 472، 480). سرانجام، منصور ابومسلم را ــ كه از هر دشمنی دشمن‌تر می‌دانست (همو، 7 / 492؛ مسعودی، 4 / 142) ــ در شعبان 137 / فوریۀ 755 به قتل رساند (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابومسلم خراسانی، بخش 2)؛ سپس شماری از فرماندهان و یاران او را با بخششهای فراوان خاموش كرد (طبری، 7 / 493؛ مسعودی،4 / 143). 
شاید مهم‌ترین واقعه‌ای كه خلافتِ منصور را به طور جدی تهدید كرد، قیام محمد بن عبدالله علوی، مشهور به نفس زكیه در مكه و مدینه، و برادرش ابراهیم بن عبدالله در بصره بود (طبری، 7 / 552 بب‍ ؛ نیز نک‍ : ابوالفرج، همان، 232 بب‍ ، 315 بب‍‌ ). منصور در باب این دو قیام، فقط به سركوب نظامی ‌بسنده نکـرد، بلكه مجموعه اقداماتی به شیوۀ معمول خود، برای بی‌اعتبار كردن علویان، و تثبیت خلافت عباسی به عمل آورد: معلوم نیست كه منصور دقیقاً از چه زمانی به فكر تجدیدنظر در نظریۀ مشروعیت خلافت افتاد، اما در نامه‌ای كه در پاسخ محمد نفس زكیه داد، به نیای خود عباس و پاره‌ای فضایل منسوب به او اشاره كرد و نیز در همین نامه موضوع وراثت عباس از پیامبر(ص) را مطرح ساخت (طبری، 7 / 571). بنابراین، عباس از این پس به عنوان كسی كه بنیان نوین مشروعیت عباسیان به او پیوند یافته بود، موردتوجه ویژه قرار گرفت (بلاذری، جمل، 4 / 22). در بسیاری از روایات كه ساختاری پیشگویانه دارند و بی‌گمان عوامل عباسی در پراكندن آن نقش داشته‌اند، از زبان اشخاص گوناگون و حتى برخی از امویان، بر بقای خلافت در فرزندان عباس ــ و گاه محرومیت آل‌ابی‌طالب از آن ــ تأكید شده است (ابن سعد، 5 / 328؛ بلاذری، همان، 4 / 11؛ دینوری مالكی، 1 / 158؛ نیز نک‍ : اخبار، 131، 168، 186، 187، 200). منصور ــ كه گفته‌اند: در نقل حدیث دستی داشت (بلاذری، همان، 4 / 243) ــ به اهمیت تبلیغیِ احادیث و اخبار در پیشبردِ اهداف سیاسی پی برده بود. افزون بر این، از توسل به روشهای خاص، مانند استفاده از منجمان برای پیشگوییِ حوادث یا نقل رؤیا و انتشار اخباری از این قبیل در جامعه روی گردان نبود (همان، 4 / 262؛ طبری، 7 / 624، 626، 645، 648؛ برای تحلیلی نو از این موضوع و تأثیر ایرانیان، نک‍ : گوتاس، 64 بب‍‌ ).
با آنکـه چنین وانمود می‌شد كه عباسیان سالها پیش از سقوط امویان در ‌اندیشۀ خلافت بوده‌اند، ولی خلافت ایشان تا حدود سال 145ق / 762م شهری به‌عنوان مركز نداشت. ابوالعباس و منصور از شهر كوفه در هراس بودند و ظاهراً هیچ یك از شهرهای دیگر را نیز بدین منظور نمی‌پسندیدند. منصور پس از سركوب قیام محمد نفس زكیه و برادرش، كار بنای شهر جدید بغداد را بیش از پیش موردتوجه قرار داد و می‌توان گفت كه بنای این شهر، به ویژه با توجه به فضای ایرانیِ آن در استواری خلافت نقشی بسزا داشته است (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، بغداد، بخش II).
منصور در 147ق توانست با حیله و نیرنگ، یا تهدید و بذل اموال هنگفت، ولایت‌عهدی را از عیسی بن موسی كه در سركوب قیام علویان نقش برجسته‌ای داشت و خلیفه خود زبان به تحسین او گشوده بود (طبری، 7 / 641)، منتزع كند (بلاذری، همان، 4 / 341 بب‍ ؛ طبری، 8 / 9-10، 19-20)؛ سپس برای پسرش محمد ــ كه به عمد برای مقابله با علویان او را «مهدی» خواند (برای تفصیل، نک‍ : دوری، «الفكرة...»، 129-130؛ عمر، بحوث، 212-214) ــ به ولایت‌عهدی از مردم بیعت بگیرد (طبری، 8 / 24-25، 39؛ برای تحلیلی از این موضوع، نک‍ : عبداللطیف، 134 بب‍‌ ).
منصور به گردآوری اموال برای خلافت اهتمام داشت (بلاذری، همان، 4 / 357؛ طبری، 7 / 579، 603، 8 / 81؛ نیز نک‍ : ریس، 410 بب‍‌ )؛ لقب «دوانیقیِ» او نیز نشانه‌ای از سخت‌گیری مالی محسوب می‌شود (طبری، 7 / 619؛ نیز نک‍ : عانی، 451 بب‍‌ ). وی در وصیتی به فرزندش، ضمن اشاره به گرد آوردنِ اموال برای او، وی را از اسراف و تبذیر برحذر داشت (بلاذری، همان، 4 / 363؛ طبری، 8 / 103، 106). 
بنابر نشانه‌های بسیار، می‌توان دریافت كه منصور برای خراسانیان در تقویت اركان خلافت اهمیت ویژه‌ای قائل بوده است (مثلاً نک‍ : همو، 8 / 111، 112؛ ابن كثیر، 6 / 19؛ برای تحلیلی از اهمیت خراسان در دورۀ بنی عباس نزد قدماء، نک‍ : ابن قتیبه، فضل ...، 100 بب‍ ؛ ابن خلدون، 183-184). این میزان اطمینان موجب حضور همه جانبۀ موالی در اركانِ سیاسی و نظامی‌ خلافت عباسی شده بود و پس از مرگ منصور، گاه مایۀ اعتراض برخی از اعضای خاندان عباسی می‌گردید (طبری، 8 / 175). 
به هر حال، وقتی در ذیحجۀ 158 / اكتبر 775 منصور سر بر بالین مرگ نهاد (بلاذری، همان، 4 / 365- 368؛ طبری، 8 / 59-62؛ نیز نک‍ : خلیفه، 2 / 667)، پایه‌های خلافت نوین از هر حیث قوام یافته بود. خلافت مهدی با توجه به تمهیداتی كه منصور از پیش ‌اندیشیده بود، با مخالفت چندانی روبه‌رو نشد، تنها عیسی بن موسی از بیعت با او طفره رفت كه سرانجام، او را به بیعت وادار كردند (طبری، 8 / 112-113). مهدی در آغاز خلافت بسیاری از زندانیان را آزاد كرد (همو، 8 / 117؛ نیز نک‍ : یعقوبی، 2 / 475؛ جهشیاری، 155) و والیان برخی از شهرها را تغییر داد (طبری، 8 / 116، 120-121). وی در اوایل سال 160ق / 776م با تهدید و تطمیع، عیسی بن موسی را از ولایت عهدی عزل كرد و برای فرزندش موسی الهادی به جانشینی خویش بیعت گرفت (همو، 8 / 121-123، 124- 128؛ نیز نک‍ : یعقوبی، 2 / 476). مهدی همچنین دست به اقداماتی زد كه گرچه صبغۀ اعتقادی داشت، ولی آثار سیاسی آن برای استوار ساختن پایه‌های خلافت مفید به نظر می‌رسید؛ مانند موضوع نسب آل زیاد (نک‍ : ه‍ د، بنی امیه) كه به او فرصت داد تا برضد معاویه ــ شاید به‌عنوان نمادی از بنی‌امیه ــ به‌سبب مخالفت با كتاب خدا و سنت رسول (ص) تبلیغ كند (طبری، 8 / 129 بب‍ ، برای موضوعی مشابه، نک‍ : 8 / 133). او در 167 و 168ق به طور گسترده دست به تعقیب و قتل كسانی زد كه گفته می‌شد از «زنادقه»اند (یعقوبی، 2 / 482؛ طبری، 8 / 165، 167، برای آگاهی از نظر او در این باره، نک‍ : 8 / 220). این اتهام شامل طیف وسیعی بود: از پاره‌ای عناصرِ اجتماعی كه به‌طوركلی تعلقات دینی نداشتند، تا كسانی كه به مذاهب ایران باستان، به‌ویژه مانویت تمایل نشان می‌دادند؛ یا اساساً اتهامی ‌برای تصفیه‌های سیاسی بود (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابن‌مقفع، بخش عقاید و آثار؛ نیز نک‍ : زرین‌کـوب، 429بب‍ ؛ عمر، الخلافة...، 153 بب‍ ؛ گوتاس، 92 بب‍ ؛ EI²، ذیل زندیق). 

صفحه 1 از3

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: