صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / بنی عباس /

فهرست مطالب

بنی عباس


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 3 تیر 1399 تاریخچه مقاله

بَنی عَبّاس، تیره‌ای مهم از قبیلۀ بنی‌هاشم و بزرگ‌ترین سلسلۀ خلفای اسلامی‌كه نسب آنان به عباس بن عبدالمطلب (ه‍ م)، عموی پیامبر اكرم (ص) و نوادۀ‌هاشم بن عبدمناف می‌رسد. 
بخش اول ـ از آغاز تا خلافت مأمون: خلفای عباسی كه مشروعیت خویش را به عباس مستند می‌كردند، لازم می‌دیدند كه تصویر تاریخی عباس ــ و حتى برخی از فرزندان و نوادگان او ــ تا حد ممكن با برنامۀ سیاسیِ آنان هماهنگ باشد؛ به ویژه اینکـه آنان از سوابق درخشانِ رقبای نیرومند خویش (یعنی طالبیان و علویان) در عصر پیامبر(ص) و پس از آن بی‌بهره بودند. آنها نخست كوشیدند تا از جنبۀ منفی انکـارناپذیر حضور عباس در پاره‌ای حوادثِ زمان حضرت رسول (ص) در مخالفت با اسلام بكاهند؛ سپس مجموعه فضایلی ــ غالباً در جهت منافع خود ــ به او نسبت دهند. به عنوان نمونه، دربارۀ اینکـه عباس در جنگ بدر (ه‍ م) در صف مشركان بود (بلاذری، جمل ...، 4 / 9) و به اسارت مسلمانان درآمد (ابن سعد، 4 / 12؛ طبری، 2 / 426)، گفته شد كه وی به اجبار در این نبرد حاضر شده بود (همو، 2 / 466؛ ابن قتیبه، المعارف، 155)، و به همین سبب، پیامبر(ص) دستور داده بوده است تا مسلمانان او را به قتل نرسانند (نک‍ : ابن‌هشام، 2 / 269؛ ابن سعد، 4 / 10-11)؛ یا آنکـه گفته‌اند: عباس پنهانی با پیامبر(ص) تماس داشته، و اخبار مشركان را به او می‌رسانیده است (واقدی، 1 / 204؛ بلاذری، همانجا). اكنون روایتی كه نشان دهد عباس برای كسب خلافت، به نفع خود فعالیتی كرده باشد، وجود ندارد؛ بلكه به عكس، او پس از وفات حضرت رسول (ص) و به هنگام تشكیل شورا پس از مرگ عمر بر خلافت علی (ع) اصرار داشته است (طبری، 3 / 193-194، 4 / 228، 230؛ نیز نک‍ : ابن هشام، 4 / 332-333). 
عباس چندین فرزند پسر داشت (برای فهرستی از فرزندان او، نک‍ : بلاذری، همان، 4 / 31): فضل، پسر بزرگ او كه در هنگام دفن حضرت رسول (ص) شركت داشت (طبری، 3 / 211، 213)، در 18ق / 639م در عمواس شام درگذشت (ابن سعد، 4 / 6؛ بلاذری، همان، 4 / 36). عبدالرحمان، فرزند دیگرش نیز در همان جا درگذشت، یا در نبرد یرموك كشته شد (ابن سعد، همانجا؛ بلاذری، همان، 4 / 89). پسر دیگرش، معبد در خلافت عثمان همراه سپاهی به فرماندهی عبدالله بن سعد ابن ابی سرح (ه‍ م)، به افریقیه رفت و در نبرد به قتل رسید (ابن سعد، همانجا؛ بلاذری، همان، 4 / 87، فتوح ...، 226، 228). پسر دیگرش، كثیر اهل فقه و حدیث بود (ابن سعد، همانجا؛ بلاذری، جمل، 4 / 90؛ نیز نک‍ : ذهبی، سیر...، 3 / 443). حارث بن عباس نیز در همراهی زبیر بن عوام در برخی از فتوحات شركت داشت (بلاذری، همانجا). تمام ابن عباس كه به دلاوری و جنگاوری شهره بود (نک‍ : ذهبی، همانجا)، در اوایل خلافتِ علی (ع) یك چند بر مدینه گماشته شد (طبری، 4 / 455، 5 / 93؛ دربارۀ حكومت وی بر مكه، نک‍ : بلاذری، همان، 4 / 89). قُثَم كه گفته‌اند: برادر رضاعی امام حسین (ع) بود (ذهبی، همان، 3 / 440)، از سوی امام علی (ع) مقارن نبرد جمل، به مكه گسیل شد (طبری، 4 / 455) و در طول مدت خلافت آن حضرت، بر مكه و طائف ولایت داشت (بلاذری، همان، 4 / 85؛ طبری، 5 / 92-93، 132). وی در خلافت معاویه در سپاه سعید بن عثمان بن عفان به خراسان رفت و بنابر مشهور در سمرقند درگذشت یا كشته شد (ابن سعد، 7 / 367؛ بلاذری، همان، 4 / 86، فتوح، 412). گور او در این شهر به صورت زیارتگاهی درآمد و مردمِ آن ناحیه دربارۀ او ــ كه به «شاه زند» معروف است ــ و گورش از دیرباز، عقایدی خاص داشته‌اند (برای تفصیل،نک‍ : سمرقندی، 28-29، 51 بب‍ ؛ ابوطاهر سمرقندی، 162بب‍ ؛ نیز نک‍ : یاحقی، 52بب‍‌ ).
پسر دیگر عباس عبیدالله بود كه از سوی حضرت علی (ع) بر یمن گماشته شد (بلاذری، جمل، 4 / 78، 79؛ طبری، 4 / 442، 443، 492، 5 / 132، 155)، اما با ورودِ بسر بن ابی ارطاة، سردار معاویه به یمن، به كوفه گریخت (همو، 5 / 139-140). سپس مقارن صلح امام حسن مجتبى (ع)، به معاویه نامه‌ای نوشت و امان خواست (همو، 5 / 163). وی كه به گشاده‌دستی و مهمان‌نوازی شهرت داشت (بلاذری، همان، 4 / 75؛ نیز نک‍ : ابن سعد، 4 / 6)، در زمان خلافت معاویه درگذشت (بلاذری، همان، 4 / 79؛ برای آگاهی از خلط او با عبدالله بن عباس در یكی دو واقعۀ تاریخی، نک‍ : طبری، 5 / 136، 158). 
مشهورترین فرزند عباس، بی‌گمان عبدالله، مشهور به ابن‌عباس است كه خلفای بنی عباس از اعقاب او هستند (نک‍ : دنبالۀ مقاله). وی یكی از بزرگ‌ترین منابع فقه و حدیث و تفسیر به شمار می‌رود (مثلاً نک‍ : ذهبی، همان، 3 / 331 بب‍ )؛ اما نقش سیاسی او در حوادث این عهد پررنگ نیست. بیشترین فعالیت ابن عباس به دورۀ خلافت امام علی (ع) بازمی‌گردد كه از سوی آن حضرت بر بصره گماشته شد (نک‍ : بلاذری، همان، 4 / 39؛ طبری، 4 / 543)؛ ولی در اواخر خلافت آن حضرت، در حالی كه با اتهام دست‌اندازی به بیت‌المال روبه‌رو شده بود، ناچار بصره را واگذارد و روبه سوی مكه نهاد (همو، 5 / 141-143؛ نیز نک‍ : بلاذری، همانجا؛ برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابوالاسود دؤلی). وی از جمله چند تنی بود كه در عهد معاویه از بیعت با یزید خودداری كرد (طبری، 5 / 303)، اما نظر وی به ‌اندازۀ دیگر مخالفان بیعت، جدی تلقی نشد؛ چنانکـه بعدها هم سرانجام، بیعت كرد (همو، 5 / 343). وی از بیعت با ابن زبیر ــ كه از مدتها پیش نظرش نسبت به او منفی بود (مثلاً نک‍ : همو، 5 / 384) ــ نیز خودداری كرد و از بیم او به طائف رفت و در همان جا در 67 یا 68ق / 686 یا 687م درگذشت (بلاذری، همان، 4 / 70-71؛ اخبار...، 99؛ نیز نک‍ : ذهبی، همان، 3 / 356، 359). مناقب و فضایل بسیاری به عبدالله بن عباس منسوب شده است تا آنجا كه در یكی دو روایت او را با شخص نبی اكرم (ص) مقایسه كرده‌اند (مثلاً نک‍ : بلاذری، همان، 4 / 41، 50). بی تردید بخش مهمی ‌از این مناقب از فعالیت و تشویق اعقاب عبدالله به حفظ و نشر و اغراق در روایات مربوط به او سرچشمه می‌گیرد ( اخبار، 83). از این رو، بی‌سبب نیست كه بخش بزرگی از اخبار و روایاتِ حاكی از پیش‌بینی خلافت بنی عباس یا اثبات حقانیت ایشان در تصدی خلافت، به او منسوب شده است (مثلاً نک‍ : بلاذری، همان، 4 / 63؛ اخبار، 131). 
از میان فرزندان عبدالله (نک‍ : همان، 117- 118)، علی از همه مشهورتر است و خلفای بنی عباس از او نسب می‌برند (بلاذری، همان، 4 / 93). در نزاع میان عبدالملك بن مروان و عبدالله بن زبیر علی به توصیۀ پدرش در شام به عبدالملك پیوست ( اخبار، 131، 154)؛ خلیفۀ اموی از او به گرمی ‌استقبال كرد (همانجا) و وی با خانوادۀ خود در روستای حُمَیمه در ناحیۀ شَرات اردن (یاقوت، 2 / 342) سكنا گزید (بلاذری، همان، 4 / 70؛ نیز نک‍ : اخبار، همانجا). روابط او با خلیفه به طور كلی گرم و صمیمانه بود (بلاذری، همان، 4 / 99-100، 101)، اما عبدالملك به سببی از او رنجید (همان، 4 / 101-102) و ولید بن عبدالملك پس از رسیدن به خلافت در ماجرای پیچیدۀ قتل كنیززاده‌ای به نام سلیط كه خود را از اولاد عبدالله بن عباس می‌دانست (نک‍ : همان، 4 / 102-104؛ برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابومسلم خراسانی، بخش 1)، با انتساب این قتل به علی بن عبدالله، از او انتقام گرفت (بلاذری، همان، 4 / 103؛ اخبار، 149-150). همراه اوصاف اغراق‌آمیز از زهد و عبادت علی بن عبدالله (بلاذری، همان، 4 / 93؛ اخبار، 144-145؛ نیز نک‍ : ذهبی، 5 / 252-253)، از ثروت و گشاده‌دستی او نیز سخن رفته است (بلاذری، همان، 4 / 100؛ اخبار، 142). 
علی بن عبدالله كه در 117 یا 118ق / 735 یا 736م درگذشت (بلاذری، همان، 4 / 105؛ طبری، 7 / 111-112؛ اخبار، 159؛ نیز نک‍ : ذهبی، همان، 5 / 253)، فرزندان بسیاری داشت (بلاذری، 4 / 97-98). گذشته از آنان كه در كودكی از میان رفتند (همان، 4 / 97)، چند تن دیگر، به عنوان عموهای دو خلیفۀ نخستِ عباسی ــ ابوالعباس سفاح و منصور ــ بعدها به مقام و شهرت دست یافتند: داوود بن علی در آغاز خلافت عباسی به ولایت مكه و مدینه گماشته شد (بلاذری، جمل، 4 / 117). عیسی كه از سوی ابوالعباس به حكمرانی فارس رسید، نزد دو برادرزادۀ خود محترم بود و از عطایای ایشان برخوردار می‌شد (همان، 4 / 121). سلیمان، پسر دیگر علی (د 142ق / 759م) در دورۀ ابوالعباس و منصور بر بصره و مناطق اطراف آن حكمرانی داشت (همان، 4 / 123 بب‍ ‌) و برخی از فرزندان او نیز در دورۀ خلفا به مقامهایی دست یافتند (همان، 4 / 128-133). صالح بن علی كه از سوی ابوالعباس مأمورِ تعقیب مروان بن محمد، واپسین خلیفۀ اموی شد (همان، 4 / 135؛ طبری، 7 / 439)، سرانجام در بوصیر مصر بر او دست یافت و سرش را برای خلیفه فرستاد (بلاذری، همانجا؛ طبری، 7 / 440-442). عبدالصمد بن علی همراه برادرش، عبدالله (نک‍ : دنبالۀ مقاله)، با بقایای امویان می‌جنگید و عبدالله او را به ولایت عهدی خویش برگزیده بود. منصور بعدها گناه او را نادیده گرفت و وی را بر مناطقی حكمرانی داد (بلاذری، همان، 4 / 139-140). عبدالله بن علی كه در آغاز خلافت ابوالعباس سفاح به شام گسیل شد تا با مروان بن محمد بجنگد، پس از درگذشت خلیفۀ عباسی سر به شورش برداشت، اما كاری از پیش نبرد و سرانجام در توطئۀ منصور از میان رفت (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، عبدالله بن علی). 
مشهورترین فرزند علی محمد بود كه ابراهیم امام و ابوالعباس سفاح (ه‍ م م) و ابوجعفر منصور فرزندان او هستند. مجموعه فعالیتهای بسیار سرّی و سازمان‌یافته‌ای كه نخست از عراق آغاز شد و دامنۀ آن به خراسان رسید و سرانجام، خلافتِ اموی را به زیر كشید، با نام محمد بن علی پیوند دارد. در واقع، از این نقطه می‌توان سوابق عباسیان را در راه دست‌یابی به خلافت پی‌گیری كرد. البته پنهانکـاری و پاره‌ای شگردهای دیگر كه در این گونه فعالیتهای سیاسی طبیعی است و استفادۀ بعدی عباسیان از آن برای جعل یا تحریف اخبار، درك درست از دعوت ضداموی را با دشواریهای بسیار روبه‌رو كرده است. از سوی دیگر، موضوع دعوت ضداموی با مبانی مشروعیت خلافت عباسی درهم تنیده شده است، زیرا نظریۀ این مشروعیتِ برساخته، طی مراحلی تشكیل و تبلیغ شد و بازتابهایی از این مراحل را می‌توان در پاره‌ای از اخبار موجود در باب خاندان عباسی ــ به‌ویژه در دورۀ دعوت ضد اموی ــ ملاحظه كرد. در نخستین مرحله ــ كه به احتمال بسیار مربوط به اوایل خلافت عباسی است ــ مشروعیت بنی عباس در تصدی خلافت، از طریق ابوهاشم فرزند محمد حنفیه، به نحوی به علی (ع) پیوند یافته است (برای مراحل دیگر، نک‍ : دنبالۀ مقاله). 
ابوهاشم البته شخصیتی پیچیده است و اغلب روایات دربارۀ او، به گونه‌ای با موضوع انتقال وصایت ارتباط دارد (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابوهاشم)، اما بسیار محتمل به نظر می‌رسد كه گروهی از شیعیان ــ به مفهوم وسیع آن ــ در او به عنوان نوادۀ امام علی (ع)، به چشم پیشوا می‌نگریسته‌اند. برادر ابوهاشم، حسن بن محمد (د ح 100ق / 718م، نک‍ : ابن سعد، 5 / 328؛ ذهبی، سیر، 4 / 130) نیز در رسالۀ الارجاء خود، از گروهی «شیعه» سخن به میان می‌آورد كه به تعبیرِ طعن‌آمیز او، پیروِ كاهنان و پیشگویان، و به برپایی «دولت» پیش از فرارسیدن قیامت امیدوارند (نک‍ : همو، تاریخ ...، 333-334؛ نیز قاضی، 149، 211). 
بنابر نشانه‌های بسیار، می‌توان دریافت كه عباسیان پس از رسیدن به خلافت، كوشیدند تا از عقیدۀ یاد شده تا حد ممكن به نفع خود بهره‌برداری كنند و خلافتشان را همان دولت موعود جلوه دهند (نک‍ : دنبالۀ مقاله)؛ زیرا بنابر چندین روایت، ابوهاشم كه فرزند پسر نداشت، همراه شماری از هواداران كوفی خود به شام رفت و ‌اندكی پیش از مرگ، امامت و وصایت را به محمد ابن علی منتقل كرد (مثلاً نک‍ : اخبار، 173 بب‍ ؛ نیز نک‍ : بلاذری، همان، 3 / 466-467). در مجموعه روایتهای مربوط به این موضوع، تناقضهای بسیاری راه یافته است و عباسیان بنابر اهداف خاص خویش در آن دخل و تصرفها كرده‌اند (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابوهاشم). گفته شده است: نخستین گروه از داعیان بنی عباس كسانی ‌اندك شمار، بیشتر از موالی كوفه بوده‌اند كه پس از مرگ ابوهاشم در سالهای پایانی سدۀ نخست ق گرد محمد بن علی فراهم آمدند ( اخبار، 188 بب‍‌ ). ریاست این گروه با ابورباح (یا ابوریاح) میسره نَبّال بود (برای فعالیتهای او، نک‍ : طبری، 6 / 616)، اما پس از درگذشت وی، بُكیر بن ماهان (از موالی كوفه) جانشین او شد ( اخبار، 193-194). 
بكیر در جامۀ بازرگانی عطر فروش به حمیمۀ شام رفت و با ترتیبی خاص موفق شد با محمد بن علی دیدار كند. براساس این روایت، در این ملاقات محمد بن علی از یك سو، توصیه‌های بكیر را برای پیشرفت امر دعوت پذیرفت و از سوی دیگر، ضمن دادن دلداری به او، به نقل از عبدالله بن عباس، از بروز علامتهای پیروزی در حدود سال 130ق / 748م آگهی داد (همان، 199). بكیر نیز از اهمیت خراسان و مناطق شرقی ایران و تمایلِ یكی از «اعاجم» جرجان به اهل بیت پیامبر(ص) سخن گفت. روی هم رفته، خط سیر دعوت در این ملاقات تا حدود بسیاری تعیین شد (همان، 199-200). سپس بكیر با كسب اجازه از محمد ابن علی، به شرق ایران سفر كرد و تشكیلات گستردۀ داعیان خراسان ظاهراً در این زمان شكل گرفت (همان، 201-202). 
محدودۀ زمانی این ملاقات، بنابر اشاره‌های موجود در روایت، در خلافت عمر بن عبدالعزیز (حك‍ 99-101ق) بوده است (نیز نک‍ : طبری، 6 / 562، كه اخبار مربوط به آغاز دعوت را در 100ق ثبت كرده است)؛ اما مآخذ تاریخ درگذشت علی بن عبدالله (پدر محمد و بزرگ خاندان عباسی) را در حدود سال 118ق / 736م آورده‌اند. به این ترتیب، چگونه سالها پیش از مرگ علی، وصایت به فرزندش منتقل شده است و داعیان با محمد پیمان سیاسی بسته‌اند؟ بسیار محتمل است كه عباسیان با توجه به تبلیغات بعدی ــ كه سال 100ق در آن اهمیت داشته است ــ زمان ارتباط میان داعیان و محمد بن علی را عقب برده، و گفت و گوها را بنابر میل خود تنظیم و نقل كرده باشند (برای اهمیت این سال، مثلاً نک‍ : اخبار، 193؛ نیز ه‍ د، ابوهاشم). در این صورت، تاریخ دقیق و كیفیت ارتباط میان ایشان در محاق ابهام فرو خواهد رفت؛ چنان كه غالبِ سخنان محمد بن علی در این ملاقات نیز بی گمان بعدها افزوده شده است، مانند ناسزاگویی به كوفیان و اینکـه آل ابی طالب را در خلافت نصیبی نخواهد بود ( اخبار، 200). اما چنین به نظر می‌رسد كه در دیگر بخشهای روایت ــ كه حاكی از فعالیت بكیر در تشكیل شبكۀ دعوت و رهبری مؤثر آن است ــ بهره‌ای از حقیقت وجود داشته باشد. انتخاب خراسان به عنوان مركز دعوت نیز بسیار هوشمندانه بوده است، زیرا به تجربه ثابت شده بود كه ساختار اجتماعی دیگر مناطق، به ویژه عراق، پای‌گیری و بسطِ هرگونه دعوت ضد اموی را سرانجام با شكست مواجه خواهد كرد (برای سخنان منسوب به محمد بن علی در این باره، نک‍ : همان، 206). 
از سوی دیگر، بكیر بن ماهان در سفرهای خود به نواحی شمال شرقی ایران، به اهمیت و آمادگی خراسان و جرجان برای تبلیغ پی برده، و حتى كسانی را بدین منظور شناسایی كرده بود (همان، 198-199). بكیر در خراسان ــ كه مرو مركز آن شمرده می‌شد ــ تشكیلات داعیان را بنیاد نهاد كه 12 تن نقیب اصلی آن ساكن مرو، و 70 تن دیگر از برخی دیگر شهرهای خراسان قدیم، مانند نسا، ابیورد و بلخ بودند (همان، 215-223؛ نیز نک‍ : طبری، همانجا). 
آگاهی دربارۀ تشكیلات جرجان بسی كمتر است (مثلاً نک‍ : ه‍ د، ابوعون). فهرست نام داعیان آشكارا نشان می‌دهد كه غالب ایشان از موالی، و شمارِ كمتری از عربهای ساكن خراسان بوده‌اند ( اخبار، همانجاها). در توصیه‌های منسوب به محمد بن علی به بكیر نیز بر اهمیت «اعاجم» تأكید شده است (همان، 204)؛ حتى در نامه‌ای منسوب به ابراهیم امام خطاب به ابومسلم خراسانی، ضمن راهنمایی درمورد قبایل ساكن خراسان، گفته شده بود كه اگر می‌تواند، در خراسان یك تن عرب زبان برجای نگذارد (طبری، 7 / 344، 422؛ نیز نک‍ : العیون ...، 184). اینکـه شخص ابراهیم چنین نامه‌ای نوشته بوده است یا نه (نک‍ : عمر، طبیعة...، 169 بب‍ ؛ فرای،36 -35؛ دنیل،47 -46)، چندان مهم نیست؛ بلكه روایات دیگری نشان می‌دهد كه اخبار مربوط به چنین سفارشی، آشكارا شایع بوده است ( اخبار، 284-285، 392). در هر صورت، این موضوع اهمیت حضور عناصر ایرانی را در دعوت ضداموی به نحوی باز می‌تاباند. البته موضوع میزان تأثیر ایرانیان در سرنگونی امویان و برآمدن عباسیان در پژوهشهای نوین مورد توجه خاص قرار گرفته است (مثلاً نک‍ : عمر، بحوث ...، 168 بب‍ ؛ سلطان، 22-24). 
در اینکـه همگیِ رهبران دعوت ــ كسانی مانند بكیر بن ماهان و ابوسلمۀ خلال و ابومسلم خراسانی (ه‍ م م) ــ به هر حال، ایرانی بوده‌اند، با توجه به جملگی مآخذ جای گفت‌وگو نیست؛ اما در مآخذ موجود كمترین نشانه ای از تمایلات ملی ــ اگر هم وجود داشته است ــ در طول مبارزۀ پنهان برضد امویان، از سوی هیچ یك از سران خرد و كلان دعوت دیده نمی‌شود؛ بلكه بكیر بن ماهان در غالب فعالیتهای خود ــ و از همه آشكارتر در تشكیل سازمان داعیان ــ پیوسته به آیات قرآن كریم و گاه سیره و سنت رسول اكرم (ص) استناد می‌كرده است (مثلاً نک‍ : عمر، همان، 214-216، 245-247). ابومسلم خراسانی نیز در طول مبارزۀ خود بر این اصول پای می‌فشرد (نک‍ : ه‍ د، ابومسلم خراسانی، بخش 1). 
اینکـه سرانِ دعوت به این اصول اعتقاد داشتند یا نه و در مدت مبارزه نیز كسانی ــ به هر دلیلی ــ با تمایلات ضداسلامی، مانند مانویت و جز آن، به نهضت ضداموی پیوسته، ولی در واقع فضا و اوضاع مناسبی برای پی‌گیری اهداف خویش یافته بودند (مثلاً نک‍ : طبری، 7 / 109، 141-142؛ نیز نک‍ : كلیما، 59 -60)، موضوعی كاملاً جدا از خط‌مشیِ اعتقادی دعوت است. همچنین از آنجا كه در طول مدت مبارزه و تبلیغ، داعیان از شخص خاصی نام نمی‌بردند و تنها از شعار «الرضا من آل‌محمد» استفاده می‌كردند (نک‍ : طبری، 7 / 421؛ اخبار، 200؛ دربارۀ این شعار، نک‍ : كرون، ff. 95)، با توجه به وجود گروههای رقیب (مثلاً نک‍ : اخبار، 204؛ نیز طبری، 7 / 49-50)، حفظ هواداران دعوت بسیار پراهمیت بوده است؛ چنانکـه به هنگام قیام زید بن علی در كوفه (122ق / 740م)، بكیر بن ماهان، هواداران را از پیوستن به او برحذر داشت و خود كوفه را تا زمان سركوب زید ترك كرد ( اخبار، 230-231)، البته فعالیتهای داعیان در خراسان با همۀ پنهانکـاریها هم، خالی از مخاطرات نبود و شماری از ایشان در موارد گوناگون با آزارها و شكنجه‌های سخت و حتى مرگ روبه‌رو شدند (مثلاً نک‍ : طبری، 7 / 88، 107- 108؛ نیز ه‍ د، ابوعكرمه). 
 

صفحه 1 از3

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: