صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / جغرافیا / بصره /

فهرست مطالب

VII. ادبیات

‌شهر بصره‌ كه‌ در 14ق‌ / 635م‌ به‌ صورت‌ پادگانی‌ نظامی‌ پدید آمد، بیش‌ از 15 سال‌، درگیر دنبالۀ فتوحات‌ اسلامی‌ در جانب‌ خاوری‌ ــ بیشتر مرزهای‌ خراسان‌ ــ بود و پیوسته‌، انبوهی‌ سپاهی‌ از آنجا به‌ دوردستها می‌رفت‌ و با انبوهی‌ اسیر و غنایم‌ به‌ بصره‌ باز می‌گشت‌. فزونی‌ یافتن‌ اسیران‌ در شهر، مهاجرت‌ ساكنان‌ اطراف‌ به‌ این‌ شهر كه‌ بیشتر ایرانی‌ و آرامی‌ بودند، حضور ساكنان‌ نخستین‌ منطقۀ بصره‌، و مدتی‌ بعد، پدیدار شدن‌ موالی‌ عربی‌دان‌، از بصره‌ شهری‌ چندزبانه‌ با فرهنگی‌ سخت‌ آمیخته‌ ساخت‌ كه‌ هم‌ در جریانهای‌ فكری‌ آن‌ كارساز بود و هم‌ در تحول‌ زبان‌ و ادب‌. 
نام‌ قبایل‌ عرب‌ كه‌ پس‌ از تأسیس‌ بصره‌ در آن‌ جای‌ گزیدند، دردست‌ است‌: اهل‌ عالیه‌ (حجازی‌)، بكر، عبدالقیس‌، اَزد، و تمیم‌ كه‌ از همه‌ مهم‌تر بود. این‌ قبایل‌ با عنوان‌ اَخماس‌ (جمع‌ خمس‌) شهر را میان‌ خود تقسیم كردند. تردید نیست كه‌ بسیاری‌ از اعراب‌ صحرانشین‌ هم‌ به‌ آنان‌ پیوستند؛ شمار قبایل‌ و زیرمجموعه‌های‌ آنان‌ بسیار شد؛ چنانکـه‌ پلا 7 فهرست‌ از آنها را ارائه‌ داده‌ است‌ (ص‌ .(25-31
اما بازیابی‌ عناصر بومی‌ یا غیرعرب‌ چندان‌ آسان‌ نیست‌ و ناچار باید به‌ چند روایت‌ كه‌ در دست‌ است‌، استناد كرد: 
پیش‌ از فتوحات‌ اسلامی‌، سراسر این‌ ناحیه‌ تا درون‌ صحرا را سپاهیان‌ ساسانی‌ اداره‌ می‌كردند. به‌ قول‌ طبری‌ (2 / 440) هنگام‌ حملۀ عربها، 500 اسوار از اُبلّه‌ پاسداری‌ می‌كردند كه‌ بیشتر به‌ سپاه‌ عرب‌ پیوستند، اما در جنگهای‌ درونی‌ عرب‌ (مثلاً جمل‌) بی‌طرف‌ ماندند (بلاذری‌،1 / 366-367؛ پلا،.(22دسته دیگری‌ از اسیران‌ ایرانی‌ نیز در زمان‌ عبیدالله‌بن‌ زیاد به‌ بصره‌ منتقل‌ شدند. ایشان‌ «دوهزار تن‌ از مردم‌ بخارا، همه‌ تیرانداز» بودند كه‌ در كوی‌ بخاراییان‌ بصره‌ (سكّه البخاریه‌) مسكن‌ یافتند (یاقوت‌، 1 / 520؛ پلا، 36) و هنگامی‌ كه‌ حجاج‌ بن‌ یوسف واسط را بنا نهاد، گروهی‌ از ایشان را به‌ آن‌ شهر برد (بلاذری‌، 1 / 369). باز بلاذری‌ اشاره‌ می‌كند كه‌ گروهی‌ اصفهانی‌، از آغاز اسلام‌ در بصره‌ ساكن‌ بودند (1 / 359؛ نیز نک‍ : فوك‌، 17). 
دهكده‌های‌ اطراف‌ بصره‌ نیز یكپارچه‌ ایرانی‌نشین‌ بود. هركس‌ از مردم‌ بصره‌ كه‌ پای‌ از شهر بیرون‌ می‌نهاد، ناچار با ایرانیان‌ برخورد می‌كرد. محمد مقدسی گوید: «سواد بصره‌ سراسر عجمند» (ص‌ 316). یاقوت‌ نیز به‌ این‌ امر تصریح‌ می‌كند و دربارۀ اَسلُمان‌ گوید كه‌ «الف‌ و نون‌ آخر این‌ كلمه‌، همان‌ علامت‌ نسبت‌ در زبان‌ فارسیان‌ است‌»، زیرا «بیشتر ساكنان‌ این‌ دهكده‌ها، تا به‌ امروز (سده‌های‌ 6 و 7ق‌)، فارسیند» (1 / 265، 465). مسعودی‌ به‌ همه سواد عراق‌ اشاره‌ می‌كند و می‌گوید: «آن‌ 3 خاندان‌ بزرگی‌ كه‌ كسری‌ بر دیگر مردم‌ سواد رجحان‌» می‌داد، تا امروز (نیمۀ قرن‌ 4ق‌) مشهورند. وی‌ در دنبالۀ این‌ گفتار می‌افزاید «بیشتر شاه‌زادگان‌ و بازماندگان‌ طبقات‌ چهارگانه‌ در سواد عراق‌، تا هم‌اكنون‌ تبارهای‌ خود را بر می‌نگارند و انساب‌ خویش‌ را پاس‌ می‌دارند، همچنان‌ كه‌ عرب‌، نسبت‌ به‌ قحطان‌ و نزار می‌كند» (2 / 240-241). 
هنوز نیم‌ قرن‌ از تأسیس‌ بصره‌ نگذشته‌ بود كه‌ بیشتر كارهای‌ اداری‌ آن‌ در دست‌ ایرانیان قرار گرفت‌. هنگامی‌ كه‌ بر عبیدالله‌بن‌ زیاد خرده‌ گرفتند كه‌ چرا كار خراج‌گیری‌ را به‌ دهقانان‌ سپرده‌ است‌، جواب‌ داد: زیرا عربها با همه سختی‌ و خشونت‌، از این‌ كار عاجزند (طبری‌، 3 / 374؛ پلا، همانجا؛ نیز نک‍ : ابن‌ اثیر، 3 / 474). ابن‌ اثیر می‌نویسد: عمربن‌ عبدالعزیز سفارش‌ كرد كه‌ كار خراج‌ را به‌ فارسیان‌ و مسیحیان‌ واننهند (نکـ: پلا، همانجا). 
در هر حال‌، آن‌ اداره‌ای‌ كه‌ نجیب‌زادگان‌ و دهقانان‌ ایرانی‌، به‌ تقلید از سازمان‌ اداری‌ ساسانی‌ پدید آوردند، پایه‌های‌ اصلی‌ دیوانهای‌ عراق‌ شد. روابط دائم‌ و بسیار گسترده آنان‌ با حاكمان‌ بصره و آمیزش با مردم آنجا و اسلام‌ آوردن‌ تدریجی‌ ایشان‌، ناچار به‌ سرعت‌ تأثیرات‌ اجتماعی‌ گسترده‌ای‌ برجای‌ نهاد. موالی‌ كه‌ زودتر از این‌ اشراف‌ به‌ اسلام‌ گرویده‌ بودند، یك‌ سده‌ بعد، منشأ بخش‌ اعظم‌ ادب‌ و آثار دینی‌ شدند. در الطبقات‌ ابن‌سعد، اگر طبقه اول‌ یكسره‌ عرب‌ (بیشتر تمیمی‌) هستند، در طبقات‌ بعد، نام‌ موالی‌ فراگیر است‌ (نکـ: همو،.(37
در بصره‌ اقوام‌ بومی دیگر، آرامیان‌ بودند كه‌ غالباً در فرهنگ‌ عربی‌، به‌ نام‌ نبطیان‌ خوانده‌ شده‌اند، باید باور كرد كه‌ بیشتر این‌ افراد زودتر از اقوام‌ دیگر رنگ‌ عربی‌ به‌ خود گرفتند. در عوض‌ هندیانی‌ كه‌ ظاهراً از عصر ساسانی‌ در این‌ نواحی‌ ساكن‌ بودند، مقاومت‌ بیشتر نشان‌ دادند. از ایشان‌ نام‌ 3 گروه‌ سَیابِجه‌، زُطّ و اَنْدَغار مشهور است‌. تا سدۀ 3ق‌ نام‌ زط در گوشه‌ و كنار آشكار می‌شود؛ مثلاً در 205ق سر به شورش برداشتند و در 219ق‌ راههای‌ بصره‌ را بر مسافران‌ می‌بستند و دست‌ به‌ غارت‌ می‌زدند. شمار ایشان‌ را 27 هزار تن‌ نوشته‌اند (طبری‌، 5 / 154، 207؛ یعقوبی‌، 2 / 472؛ پلا،.(38-39همین‌ قوم‌ زط است‌ كه‌ دخویه‌، اصل‌ كولیان‌ جهان پنداشته است (نک‍ :²EI، ذیل‌ سیابجه‌). سیابجه‌ را كه‌ پیوسته‌ با زط خلط شده‌اند، برخی‌، مردم‌ سوماترا پنداشته‌اند كه‌ در عصر ساسانی‌ به‌ هند و سپس‌ به‌ نواحی‌ بصره‌ انتقال‌ یافته‌اند. زنگیان‌ نیز در بصره‌ حضور فعال‌ داشتند و در 75ق‌ بر حجاج‌ شوریدند، اما شورش‌ بزرگ‌ آنان در 255 تا 270ق‌ بصره‌ را به‌ خاك‌ و خون‌ كشید (پلا،.(39 
زبان‌ بصره‌: شهرهای‌ عربی‌ كهن‌ می‌توانستند تا حدودی‌ بر سنت‌ زبانی‌ خویش باقی بمانند و اندك‌ اندك‌ از جریانهای‌ تازه‌ای‌ كه‌ اسلام‌ فراهم‌ آورده‌ بود، از مفاهیم‌ تازه‌ای‌ كه‌ به‌ شهرها نفوذ می‌كرد و به‌ خصوص‌ از انبوه‌ بیگانگانی‌ كه‌ به‌ صورت‌ برده‌، كنیز و كارگزار به‌ آنها راه‌ می‌یافت‌، تأثیرپذیرند؛ اما شهرهای‌ نوپا، چون‌ كوفه‌ و بصره‌ وضعیتی‌ متفاوت‌ داشتند. قبایل‌ عرب‌، با لهجه‌های گوناگون خود، به ضرورت آداب شهریگری و به خصوص‌ ضرورت‌ سپاهیگری‌، درهم‌ می‌آمیختند. در درون‌ شهر، اكثریت‌ با تودۀ مردمان‌ غیرعرب‌ بود. ایشان‌ نیز ناچار بودند با عربها كه‌ دست‌ كم‌ در سدۀ 1ق‌، طبقه برتر را تشكیل‌ می‌دادند، به‌ نوعی‌ تفاهم‌ كنند. زبانی‌ كه‌ ایشان‌ به‌ كار می‌بردند، ناچار از ساده‌ترین‌ 
و رایج‌ترین‌ كلمات‌ تشكیل‌ می‌شد كه‌ خود هم‌ در ساختارهای‌ نحوی‌ مغلوطی‌ جای‌ می‌گرفتند، و هم‌ برحسب‌ لهجه بیگانگان‌، دچار دگرگونیهای‌ آوایی‌ می‌شدند (ح‌<هـ ، ع‌<ء، و یا دربارۀ سندیها: ح‌<ز، ش‌<س‌، نک‍ : جاحظ، 1 / 69-74). در لهجه‌های‌ عربی‌ نیز دیگر اِعراب‌ مراعات‌ نمی‌شد (به‌ استثنای‌ برخی‌ از لهجه‌های‌ بدوی‌ اصیل‌)، و اگر آثاری‌ از اِعراب‌ در آنها باقی‌ مانده‌ بود، بیگانگان‌ در هر حال‌، چیزی‌ از آنها در نمی‌یافتند و سخت‌ از آن‌ پرهیز می‌كردند. نتیجه كنش‌ و واكنشهای‌ اجتماعی‌، پیدایش‌ لهجه‌های‌ خاص‌ شهرها بود كه‌ ویژگی‌ آنها، سادگی‌، روانی‌، و درنتیجه‌ فراگیر شدن آنها بود (درباره لهجه‌های‌ عربی‌، نک‍ : فوك‌، 153-166). 
اما وضعیت‌ بصره‌ (و نیز كوفه‌) بدان‌سبب‌ قابل‌ توجه‌ است‌ كه‌ عنصر ایرانی‌ در آن‌ اگر بر عنصر عربی فزونی نداشت‌، باری‌ كمتر از آن‌ هم‌ نبود. مدارك‌ در این‌باره‌ آن‌قدر هست‌ كه‌ بتوان‌ بصره‌ را شهری‌ دوزبانه تلقی كرد. آثاری كه به زبان فارسی‌، از سده‌های‌ 1 و 2ق‌ بصره‌ بر جای‌ مانده‌، در شمار كهن‌ترین‌ آثار فارسی‌ است‌ و بخش‌ اعظم آنها دَری است‌، اما در برخی‌ از آن‌ (چند نمونه‌ از فارسیات‌ ابونواس‌) آثار پهلوی‌ (فارسی‌ میانه‌) آشكارتر است‌. بدین‌سان‌، زبان‌ عربی‌ بصره‌، ناچار آكنده‌ از كلمات‌ فارسی‌ شد. 
جاحظ كه‌ به‌ وام‌ واژه‌های‌ فارسی‌ در زبان‌ عربی‌ كوفه‌ اشاره‌ می‌كند، می‌افزاید كه‌ این‌گونه‌ كلمات‌ در زبان‌ بصریان‌ بیشتر است‌، زیرا بصره‌ نزدیك‌ترین‌ شهر به‌ فارس‌، و دورترین‌ از بلاد عرب‌ است‌ (1 / 19). 
روایات‌ مربوط به‌ عبیدالله‌بن‌ زیاد، از همه‌ جالب‌تر است‌؛ وی‌ در دامان‌ مادری‌ ایرانی‌ به‌ نام‌ مرجانه‌، و در كنار ناپدریش‌ شیرویه‌ پرورش‌ یافته‌ بود و به‌ همین‌ سبب‌، هنگام‌ سخن‌ گفتن‌ به‌ عربی‌، دچار لغزشهای‌ تند می‌شد (همو، 1 / 72؛ ابن‌ قتیبه‌، المعارف‌، 347). لهجه فارسی‌ وی‌ سخت آشكار بود و از تلفظ برخی‌ حروف‌، به‌ خصوص‌ دو حرف‌ ح‌ و ق‌ عاجز بود. كار او به‌ تغییرات‌ آوایی‌ منحصر نبود، بلكه‌ «لحن‌» نیز داشت‌ و گاه‌ به‌ فارسی‌ می‌اندیشید و به‌ عربی‌ بیان‌ می‌كرد: «شمشیر بگشایید» را عیناً به‌ عربی‌ ترجمه‌ كرد و گفت «افتحوا سیوفكم‌» و از سوی‌ ابن‌ مُفَرغ‌ ریشخند شد (جاحظ، 2 / 210-211). 
این‌ ابن‌ مفرغ‌ را ــ كه‌ نسبت‌ به‌ خاندان‌ زیاد كینه‌ داشت‌ ــ به‌ دستور عبیدالله‌ در وضعیتی‌ سخت‌ ناشایست‌ در كوچه‌های‌ بصره‌ می‌گرداندند و كودكان‌ به‌ دنبال‌ او می‌دویدند و به‌ فارسی‌ (و نه‌ عربی‌) می‌پرسیدند «این‌ چیست‌؟» و وی‌ در پاسخ‌ آنان‌، شعر معروف‌ «آب‌ است‌ و نبیذ است‌» را می‌خواند. حال‌ آنکـه‌ این‌ شاعر، عرب‌ اصیل‌ بود و ادعای‌ نژاد حمیری‌ داشت‌ (نکـ: هـ د، ابن‌ مفرغ‌؛ قس‌: فوك‌، 16-17). 
زبان‌ فارسی‌ بصره‌ به‌ مردم‌ كوی‌ و بازار منحصر نبود، چه‌بسا بزرگان‌ دین‌ كه‌ ناچار به‌ فارسی سخن می‌گفتند؛ مثلاً حسن‌ بصری‌ (د 110ق‌ / 728م‌) كه‌ در عربی‌دانی حجت بود (همو، 31)، با شاگرد خویش‌ ابومحمد حبیب فارسی‌، به‌ زبان مادری خود سخن‌ می‌گفت‌، چندانکـه‌ او به‌ اسلام‌ گروید و حتی‌ زهد پیشه‌ كرد (پلا، 194، 104؛ پورجوادی‌،5- 8). زبردستی موسی‌ اسواری‌، جاحظ را سخت‌ به‌ شگفت‌ انداخته‌ است‌، زیرا او «كه‌ از اعاجیب‌ جهان‌ بود»، در مسجد بصره‌ به‌ دو زبان‌ فارسی‌ و عربی‌ وعظ می‌كرد و «كس‌ نمی‌دانست به‌ كدام زبان فصیح‌تر است‌»؛ جانشین وی‌، یك‌ اسواری‌ دیگر به نام ابوعلی عمروبن فائد بود كه‌ 36 سال‌ در مسجد موعظه‌ كرد و بزرگان‌، از او شریعت و عربیت آموختند (1 / 368-369؛ قس‌: فوك‌، 112-113؛ پلا، 109 ؛ محمدی‌، 4 / 26 ببـ). 
بی‌تردید ابونواس‌ نخست‌ در دامن‌ مادر ایرانی‌ خویش‌ فارسی‌ آموخت‌، اما بیشتر آثار او زاییدۀ محیط بغداد است‌، نه‌ بصره‌. با این‌ همه‌، وی هنگامی كه بصره را ترك می‌گفت‌، شاعری‌ بلندآوازه‌ و احتمالاً 30ساله‌ بود. بنابراین، شاید بتوان باور داشت‌ كه‌ مخاطب‌ برخی‌ از فارسیات‌ او، یا اشعاری‌ كه‌ به‌ كلمات‌ و اصطلاحات‌ فارسی‌ آكنده‌اند، همانا مردم‌ بصره‌ بوده‌اند (نک‍ : ه‍ د، ابونواس‌). 
به‌ تدریج‌، روایاتی‌ كه‌ بر فارسی‌گویی‌ مردم‌ بصره‌ دلالت‌ دارد، كمتر می‌شود. در ابتدای‌ سدۀ 3ق‌ بیشتر روایات‌ جاحظ به‌ دوران‌ پیش‌ از خود وی‌ مربوط است‌ (هرچند كه‌ تعیین‌ زمان‌ برای‌ بسیاری‌ از آن‌ روایات‌ ممكن‌ نیست‌). با این‌ همه‌، بسیاری‌ روایت‌ بر حضور فارسی‌ و حتی‌ هندی‌ و سندی‌ در بصره‌ دلالت‌ دارد. او خود بی‌گمان‌ فارسی‌ را در همان‌جا آموخته‌ بود. 
خاموشی‌ منابع‌، البته‌ دلیل‌ بر نابود شدن‌ فارسی‌ در شهر بصره‌ نیست‌؛ فارسی‌گویی‌ و ایرانی‌گرایی‌ از زمان‌ عباسیان‌ در سراسر عراق‌ اوج‌ گرفت‌، اما زبان عربی‌ نیز در تحول سریع‌ و موفقیت‌آمیز خود (نک‍ : بخش‌ نثر)، ساختار استوار نحوی‌ و واژگانی‌ یافت‌ و توانست فرهنگ‌ نوپایی‌ را كه‌ سیل‌وار به‌ درون‌ زبان‌ عربی‌ می‌ریخت‌، به‌ بیان‌ درآورد. ایرانیان‌ ــ و نه‌ تنها موالی‌ ــ با آن‌ زبان‌ به‌ گونه‌ای‌ خو گرفتند كه‌ همان‌ را به‌ عنوان‌ زبان‌ ادب‌ خود برگزیدند. 

1. شعر

شرایطی‌ استثنایی‌، چون‌ حضور بسیاری‌ صحابی‌، تابعی‌، قاری‌، واعظ و خطیب‌ در بصره‌، وجود قبایل‌ پاك‌زبانی‌ چون‌ بنوتمیم‌، آمیزش ‌با اقوام ‌بیگانه‌ و به ‌خصوص‌ ایرانیان‌ و واكنشهای ‌فرهنگی‌ دو قوم‌ ایرانی ‌و عرب‌ نسبت‌ به‌ یكدیگر، كشاكشهای‌ سیاسی ‌قبیله‌ای ‌و رقابتهای‌ نژادی‌ كه‌ عالی‌ترین‌ ابزار بیان‌ شعر بود، همه‌ موجب‌ شد كه‌ بصره‌، طی‌ حدود یك‌ سده‌، زادگاه‌ مهم‌ترین‌ علوم‌ ادبی‌ گردد و لغت‌، شعر، عروض‌، نحو و حتی‌ برخی‌ علوم‌ واندیشه‌های‌ تازه دینی‌ (مثلاً مكتب‌ اعتزال‌) همه‌ از بصره سر بركشند و سپس‌ قانونمند و مدون‌ گردند. اما بغداد كه‌ در 145ق‌ / 762م‌ پدید آمد، به‌ زودی‌ توانست‌ بخش‌ اعظمی‌ از پدیده‌های‌ ادبی‌ دیگر شهرها، از جمله‌ بصره‌ و كوفه‌ را به‌ سوی‌ خود كشد. 
برخلاف‌ برخی‌ از شهرهای‌ عربی‌ كه‌ به‌ یكی‌ از انواع‌ شعر شهرت‌ یافته‌اند (مثلاً غزل‌ در مكه‌)، بصره‌ به‌ نوعی‌ خاص‌ متصف‌ نگردید و در آن‌، همه انواع‌ شعر راه‌ یافت‌؛ چنانکـه‌ می‌توان‌ گفت‌ طی‌ سدۀ 1ق‌ شیوۀ عام‌ شعر، همان‌ شیوۀ سنتی‌، خواه‌ در قالب‌ و خواه‌ در معنی‌ بوده‌ است‌. از سوی‌ دیگر، چون‌ بصره‌ به‌ سرعت‌ صحنۀ كشاكشهای‌ سیاسی‌ شد و عموماً نسبت‌ به‌ مركز خلافت‌ نوعی‌ خویشتن‌داری‌ یا عصیان‌ ابراز می‌داشت‌ (پلا،202)، ناچار بسیاری‌ از اشعار این‌ دوره‌، بازتاب‌ حوادث‌ تاریخی‌ است‌ و رنگ‌ سیاست‌ بر آنها آشكار است‌. 
كهن‌ترین‌ و عمده‌ترین‌ حادثه تاریخی‌، جنگ‌ جمل‌ بود كه‌ ناچار بسیاری‌ شعر مدح‌ و هجا درباره آن‌ سروده‌ شد و پس‌ از ماجرای‌ صفین‌ و پدید آمدن‌ خوارج‌، بر شمار این‌ اشعار افزوده‌ شد. راست‌ است كه امام علی‌(ع‌) بصریان‌ را در دو خطبه‌ نکـوهش‌ كرد ( نهج‌البلاغه،63-64، 65) و شیعیان‌ در میان‌ ایشان‌ اندك‌ بودند، اما باز امام‌ را یاوری‌ چون‌ ابوالاسود در بصره‌ بود. آنچه‌ از شعر ابوالاسود باقی مانده‌، مجموعه‌ای ناهمگن‌ و گاه‌ كم‌ اعتبار است‌ و بی‌تردید شعر جعلی‌ بسیاری‌ در آن‌ جای‌ گرفته‌ است‌، با این‌ همه‌، شاید بتوان‌ برخی‌ اشعار او را كه‌ به‌ حوادث‌ آن‌ روزگار اشاره‌ دارد (كه متأسفانه اندك است‌)، اصیل‌ و از نوع‌ شعر سیاسی‌ سدۀ 1ق‌ به‌شمار آورد (نک‍ : ه‍ د، ابوالاسود دؤلی‌). 
در مقابل‌ ابوالاسود، دشمنان خارجی‌ مذهب‌ قرار دارند كه‌ پاره‌ای‌ شعر دینی‌ ـ سیاسی‌ تند و پرخشونت به جای گذاشتند (نک‍ : عباس‌، سراسر كتاب‌). شاید از همه‌ گستاخ‌تر عمران‌بن‌ حطّان‌ بود كه‌ در خطابه‌ نیز توانایی‌ بسیار داشت‌. هموست‌ كه‌ جسورانه‌، قاتل امام علی‌(ع‌) را مدح‌ گفته‌ است‌ (نک‍ : همو، 140-173؛ نیز نک‍ : EI²، ذیل‌ عمران‌ بن‌ حطان). 
پس‌ از این‌ دوره‌، چهره‌های شاخص‌تری در بصره پدیدار گشت‌ و شاید جالب‌ترین‌ آنها، ابن‌ مفرغ‌ (د 69ق‌ / 688م‌) باشد كه‌ به‌ فارسی‌دانی او اشاره‌ شد. وی دیر زمانی در زندان عبیدالله زیست‌، به‌ سیستان‌ و كرمان‌ و حتی‌ موصل‌ سفر كرد و همین‌ كه‌ مردم‌ بصره‌، عبیدالله‌ را از شهر راندند (64ق‌)، وی‌ دوباره‌ به‌ هجای‌ آل‌ زیاد پرداخت‌. 
شعر ابن‌ مفرغ‌ كه‌ از نظر تاریخی‌ بسیار جلب‌ توجه‌ می‌كند، از نظر هنر شاعرانه‌، چیزی‌ در بر ندارد؛ نه‌ در نسیب‌ و تغزل‌ تازه‌ای‌ آورده‌ است‌ و نه‌ حتی‌ در مضامین‌ مدح‌ و هجا. احتمال‌ می‌رود كه‌ اقبال‌ عراقیان‌ به‌ شعر او، بیشتر زاییده خشمی‌ باشد كه‌ از آل‌ زیاد در دل‌ داشتند. زبان‌ شعر او - به‌ رغم‌ فارسی‌دانی‌ - كاملاً عربی‌ است‌ و واژگانی‌ كه‌ چند سال‌ بعد در ادب‌ عربی‌ پدیدار شد، هنوز به شعر او نفوذ نکـرده‌ است‌. همین‌ رنگ‌ عربیت‌ است‌ كه‌ موجب‌ شد تا گروهی‌ از دانشمندان‌ سده‌های‌ بعد، به‌ شعر او استشهاد كنند (نک‍ : ه‍ د، ابن‌ مفرغ‌). 
شاعران‌ بدوی‌ كه‌ گاه‌ در بصره‌ می‌زیستند، همچون‌ مُرَّهبن‌ مَحكان (نک‍ : ابوالفرج‌، 22 / 321-322؛ ابن‌ قتیبه‌، الشعر...، 431-432)، عُدیل‌بن فرح عجلی‌ (نک‍ : II / 381 GAS,)و از همه‌ مهم‌تر، هِلال‌بن‌ اسعر با همه ویژگیهای جاهلی (ابوالفرج‌، 3 / 52 بب‍‌ )، در حال‌ و هوای‌ جاهلیان‌ شعر می‌سرودند؛ در مدح‌ و هجا، به‌ امیران‌ و سركردگان‌ به‌ چشم‌ رؤسای‌ قبایل‌ می‌نگریستند و از وصف‌ بخشندگیهای‌ اغراق‌آمیز یا خشمهایی‌ كه‌ به‌ قتل‌ دیگران‌ می‌انجامید، ابایی‌ نداشتند. اما ابوحُزابه تمیمی‌ نمونه متفاوتی‌ است‌. وی‌ كوشش‌ داشت‌ كه‌ با زندگی‌ شهرنشینی‌ جدید همساز گردد (پلا، .(152 
این‌ شاعران‌ ــ و حتی شاعران بدوی‌ ــ هنوز خاطرات‌ دل‌نشین‌ صحرا را در سر می‌پروراندند و گاه با اندوه‌ از زندگی‌ چادرنشینی‌ خود صحبت‌ می‌كردند. یكی‌ از بدویان‌ بصره‌، از آسایش‌ و سیری‌ در بصره‌ دلتنگ بود و آرزوی‌ گرسنگی‌ صحرا را داشت‌ (ابن‌قتیبه‌، عیون‌... ، 3 / 222)، ابن‌ شدقم‌ می‌خواهد بر فراز بام‌ شود تا شاید نجد را بتواند دید (یاقوت‌، 3 / 294، 3 / 396). نالینو این‌ اشتیاق‌ را بر سراسر شهرها تعمیم‌ می‌دهدویاد صحراراموضوعی‌ دیرپا و فراگیر می‌شمارد (ص‌ 115-113 ؛ قس‌: پلا، .(153 
غزل‌ بصری‌ طی‌ سدۀ 1ق‌، جلوه‌ای‌ ندارد. شعر بادگانی‌ نیز چیزی‌ جز تقلید بادگانیهای‌ جاهلی‌ نیست‌. با این‌همه‌، حارثة بن‌ بدر غُدانی‌ كه‌ ستایش‌گوی‌ زیاد و پسرش‌ عبیدالله‌ بود، به‌ شعر باده‌ شهرت دارد (نک‍ : ابوالفرج‌، 21 / 20-44) و بادگانیهای‌ او كه‌ گویا بر تجربۀ شخصی‌ استوار بوده‌ است‌، گاه‌ از نوآوری‌ تهی‌ نیست‌ (پلا،.(154
در بخش‌ دوم‌ دوران‌ اموی‌، 3 شاعر پدید می‌آیند كه‌ در صف‌ بزرگ‌ترین‌ شاعران‌ عرب‌ قرار می‌گیرند: جریر، فرزدق‌ و اخطل‌. دو شاعر نخست‌، مدتها در بصره‌ زیسته‌اند و اخطل‌ به‌ آنجا سفر كرده‌ است‌. در بصره‌ و در خدمت‌ حجاج‌بن‌ یوسف‌ بود كه‌ جریر (د 111ق‌ / 729م‌) نیك‌ درخشید و حجاج‌ وی‌ را به‌ دربار خلیفه‌ گسیل‌ داشت‌. فرزدق‌ (د 110ق‌) به‌عكس‌ در اواخر عمر به‌ بصره‌ رفت‌ و همان‌جا درگذشت‌. بصره‌ از آن‌ جهت‌ برای‌ این‌ شاعران‌ جاذبه‌ داشت‌ كه‌ در زمان‌ حكومت‌ زیاد، درباری‌ نیم‌ مستقل‌ یافته‌ بود و امیران‌ به‌ امید ستایش‌ شاعران‌ یا اغراض‌ سیاسی‌، آنان‌ را به خود جلب می‌كردند. مثلاً حجاج شعر و اخلاق جریر را می‌پسندید و او را به‌ رقابت‌ با فرزدق‌ تشویق‌ می‌كرد. بلال‌بن‌ ابی‌ برده‌ در اواخر عصر اموی‌، گروهی‌ شاعر، چون‌ حمزة بن‌ بیض‌ را نزد خود خواند، راعی‌ را به‌ مدح‌ خویش‌ واداشت‌ و به‌ روایات‌ خلف‌ احمر گوش‌ فرا داد. 

در بصره علاوه‌بر بارگاه‌ حاكمان‌، بازار شگفت‌ و بسیار مشهور مِربَد وجود داشت‌ كه‌ گویی‌ برای‌ تداوم‌ بخشیدن‌ به‌ بازار عُكاظ در عصر جاهلی پدید آمده بود. مربد در كنار فعالیتهای‌ بازرگانی‌، بزرگ‌ترین‌ مركز ادبی‌ بصره‌ شد و به‌ صورت‌ مكتبی‌ درآمد كه‌ همگان‌ آزادانه‌ در آن‌ چیز می‌آموختند. هر شاعر و خطیب‌ بزرگی‌ را در آن‌ مجلسی‌ بود. از جمله‌ جریر، فرزدق‌ و راعی‌ هر روز در مجلس‌ خود می‌نشستند و مردم‌ گرد ایشان‌ حلقه‌ می‌زدند و آن‌گاه‌ مشاجرات‌ لفظی‌ شاعرانه آغاز می‌شد (پلا،.(245-246 حتی‌ اندكی‌ بعد، ابونواس‌ هر بامداد، با ابزار نگارش‌ خود به‌ مربد می‌رفت‌ تا از بدویان‌ شعری و لغتی نقل‌ كند و یا از دانشمندان‌ چیزی‌ بیاموزد. 
روایات‌ دربارۀ حوادث‌ شاعرانۀ مربد فراوان‌ است‌. طی‌ یكی‌ از این‌ حوادث‌ می‌بینیم‌ كه‌ در حضور اخطل‌، عجاج‌ و كعب‌بن‌ جُعَیل‌، اوس‌بن‌ مَغْراء با نابغۀ جعدی‌ به‌ هجاگویی‌ می‌پردازد. شاعران‌ دیگر نیز به‌ مشاجره‌ دامن‌ می‌زنند تا سرانجام‌، اوس‌ پیروز می‌شود (ابوالفرج‌، 5 / 12-14). مربد در قیام‌ زنج‌ (257ق‌ / 871م‌) آسیب‌ فراوان دید و به‌ آتش‌ كشیده‌ شد، اما از میان‌ نرفت‌. در سدۀ 4ق‌، خبزارزّی‌ (د 327ق‌ / 939م‌) در مربد دكانی‌ داشت‌ و همان‌جا پذیرای‌ دیگر شاعران‌ می‌شد (دربارۀ مربد، نکـ: I / 1086 , EI²)
در همین‌ بازار بود كه‌ بزرگ‌ترین‌ جنگ‌ شاعرانه‌ در تاریخ‌ ادبیات‌ عرب‌ آغاز شد و حدود 45 سال دوام‌ یافت‌. جریر و فرزدق‌ هریك‌ به‌ هجو عشیرۀ آن‌ دیگری‌ دست‌ زد (هر دو تمیمی‌ بودند) و سپس‌ اخطل‌ و چند تن‌ شاعر دیگر به‌ درون‌ این‌ مشاجرات‌ كشانده‌ شدند، و آن‌گاه‌ انبوهی‌ شعر هجا و نیز مدح‌، در قالب‌ قصاید بزرگ‌ و گاه‌ بسیار مشهور در مربد و مجالس‌ و دربارها و نیز میان‌ عموم‌ مردم‌ انتشار یافت‌ (شرح‌ محمدبن‌ حبیب‌ بر این‌ اشعار را كه‌ نقائض‌ نام‌ دارد، بوان‌ در 3 مجلد بزرگ‌ چاپ‌ كرده‌ است‌). بی‌گمان‌، رقابتهای‌ سیاسی‌ و نیز كشاكشهای‌ قبیله‌ای‌ و تعصبات‌ نژادی‌ كه‌ در زمان‌ اموی همچنان‌ پابرجا بود، در چارچوب‌ سنتی‌ دیرپا، انگیزه اصلی‌ این‌ دشمنی‌ بود. نیز تردید نیست‌ كه‌ مردم‌، از شام‌ گرفته‌ تا بصره‌ از این‌ ماجراهای‌ كم‌خطر، اما شورانگیز لذت‌ می‌بردند و پیوسته‌ در انتظار حوادث‌ تازه‌تر و هجاهای‌ گزنده‌تر می‌نشستند؛ اما برخلاف‌ ضیف‌ ( العصرالاسلامی‌، 241-257) نمی‌توان‌ «سرگرمی‌ مردم‌» را از انگیزه‌های‌ اصلی‌ آن‌ به‌شمار آورد. 
این‌ پدیده‌ سراسر در قالب‌ شعر كهن‌ است‌. مضامین‌ هجا كه‌ معنای غالب است‌، تقریباً هیچ‌گاه از فضاهای جاهلی خارج‌ نمی‌شود؛ حتی‌ شاعران‌ از شكستن‌ ساخت كلی قصیده‌ هم‌ خودداری‌ كرده‌اند. مثلاً یكی‌ از بزرگ‌ترین‌ قصاید جریر (ص‌ 154-160: 113 بیت‌) كه شامل هجای گسترده فرزدق و خاندان اوست‌، با یكی از زیباترین‌ آثار جریر آغاز می‌شود كه‌ طی‌ آن‌، شاعر با صداقتی‌ دل‌انگیز و اندوهی‌ ژرف‌ بر مرگ‌ همسر خویش‌ ام‌حزره‌ می‌گرید. پیداست‌ كه‌ در بسیاری‌ از قصاید دیگر، «نسیب‌» به‌ جای‌ این‌ رثا نشسته‌ است‌. 
مربد رجز سرایان‌ عرب‌ را نیز به‌ خود جلب‌ می‌كرد. رجز كه‌ احتمالاً كهن‌ترین‌ قالب‌ شعر عربی‌ است‌، در همین‌ دوره‌، سخت‌ شكوفا شد. كُشاجِم‌ انبوهی شعر شكار در قالب آن سرود. اما عَجّاج‌ بصری‌ (د 97ق‌ / 716م‌) جز در آن‌ قالب‌، شعر نسرود، چندان‌ كه‌ از رجز مكتب‌ شعری‌ مستقلی‌ ساخت‌. شعر او، همه مضامین‌ شعر عرب‌، از نسیب‌ و وصف‌ بیابان‌ و ناقه‌ و معشوق‌ گرفته‌، تا مدح‌، هجا و موعظه‌ را در بر می‌گیرد. اما ویژگی‌ رجز آن‌ است‌ كه‌ غریب‌ترین‌ و وحشی‌ترین واژگان‌ عرب‌ را به‌ كار می‌بندد. از اینجاست‌ كه‌ رجز، پیش‌ از آنکـه‌ به‌ كار تذوق‌ و بهره‌برداریهای‌ عاطفی‌ درآید، دست‌ افزار لغت‌شناسان‌ گردید. عجاج‌ حتی‌ از واژگان‌ عامۀ مردم‌ و نیز وام‌واژه‌های‌ فارسی‌ هم‌ روگردان‌ نبود. كتابهای‌ «معرّبات‌» به‌ 3 بیت‌ از او استشهاد كرده‌اند: «كما رأیت‌ البردجاً» (معرب‌ برده‌، نک‍ : جوالیقی‌، 10)؛ «كالحبشی‌ تَسَبَّجا» (از سبیج‌، اصل‌ آن‌ كلمۀ فارسی‌ «شبی‌» است‌، همو، 182-183)؛ «... تُخرج‌ السمَّرجاً» (اصل آن فارسی سه مره است و آن روز خراج‌گیری‌ است‌، همو، 184). معلوم‌ نیست‌ كه‌ اشتقاق‌ سازیهای‌ جوالیقی‌ و منابع‌ او درست‌ باشد، اما در اینکـه‌ این‌ واژه‌ها در عربی‌ نوظهور بوده‌، و در شعر عجاج‌ آمده‌اند، تردید نیست‌. 
 

صفحه 1 از11

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: