اتابکان فارس
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 2 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225169/اتابکان-فارس
پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
چاپ شده
6
اَتابَكانِ فارْس، سلسلهای از پادشاهان محلی ایران معروف به آل سلغر، اتابكان سلغری و سلغریان كه 11 تن از آنان از 543 تا 685 ق / 1148-1286 م بر سرزمین فارس و مناطق مجاور آن حكومت راندند. گروهی از مورخان چون خواندمیر (حبیب السیر، 2 / 560) و یحیی بن عبداللطیف قزوینی (ص 194) دورۀ فرمانروایی اتابكان را در فارس 120 سال ضبط كرده و بیشتر دوران حكومت ابش خاتون را كه در تبریز به سر میبرد و اسماً حكومت فارس را در اختیار داشت به حساب نیاوردهاند.سلغر، نیای این دودمان از جملۀ امیران ترك نژاد طایفۀ غُز در خراسان با زیردستان خود به تاخت و تاز روزگار میگذراند و سپس به طغرل سلجوقی كه به تازگی ایران را تصرف كرده بود، پیوست و در دستگاه او منصب حاجبی یافت (خواندمیر، دستور ... ، 236). سلغر پس از آن به حوالی فارس رفت و در مناطقی چون كوهگیلویه به ییلاق و قشلاق پرداخت (غفاری، 125). پیش از آنكه اتابكان سلغری فارس در آن دیار مستقر شوند، این منطقه سراسر به تصرف سلجوقیان در آمده بود و آنان همچون دیگر ایالات ایران، حاكمی به عنوان اتابك بدانجا روانه كرده بودند. آخرین اتابك برگزیدۀ سلجوقیان عراق در فارس، بوزابه نام داشت كه به روایتی از فرزند زادگان سلغر بود. بوزابه را ملكشاه بن محمود بن محمد، از سلاجقۀ عراق، همراه با برادر خود محمد به فارس فرستاد، اما آنان چون به اصفهان رسیدند، سر به شورش برداشتند. بوزابه، محمد را به جای ملكشاه به سلطنت برداشت، اما ملكشاه به مقابله آمد و بوزابه را در جنگی (541 ق) به قتل رساند (آقسرایی، 24). دو سال بعد سنقر بن مودود كه به روایتی برادرزادۀ بوزابه بود (زركوب، 71)، بیدرنگ به شیراز آمد و آنجا را تصرف كرد و حكومت سلغریان را رسماً در این سال بنیان نهاد (همو، 71-72؛ اقبال، 379). حكومت سلغریان در فارس هیچگاه مستقل نبود. آنان در آغاز از سوی سلجوقیان و پس از آن تا حملۀ مغول زیر نفوذ پادشاهان خوارزم فرمان میراندند و سرانجام به اطاعت مغولان و ایلخانان گردن نهادند و بدینگونه فارس را تا مدتها از خطر مهاجمان نگهداری كردند (همو، 379-380). اتابكان سلغری در ایام مغولان هر چند باج گزار ایشان بودند، اما نه تنها قلمرو خود را از هجوم مغولان حفظ كردند، بلكه فارس را پایگاهی گردانیدند برای دانشمندان، ادیبان و شاعرانی كه از سراسر ایران، به شیراز روی میآوردند. از دودمان سلغریان این كسان به فرمانروایی رسیدند:
(543- 558 ق / 1148-1163 م). او پیش از آنكه حكومتی در فارس تشكیل دهد، به فرمان سلطان سنجر (د 552 ق)، آخرین فرمانروای سلاجقۀ بزرگ، به اتابكی فارس گمارده شده بود (منهاج، 1 / 258، 268). پس از قتل بوزابه در نبرد با ملكشاه بن محمود، سنقر از فارس رانده شد و ملكشاه فارس را به تصرف درآورد (اقبال، 38)، اما دو سال بعد سنقر به شیراز آمد و سلسلۀ اتابكان را بنیاد نهاد (وصاف، 86؛ بیضاوی، 86؛ خواندمیر، همانجا؛ غفاری، 126). وی در آغاز استقرارش در فارس با خطر یعقوب بن ارسلان مشهور به اتابك شومله كه از خوزستان به فارس تاخته بود (میرخواند، 4 / 607)، روبهرو شد، ولی او را درهم شكست و حملات بعدی اتابك شومله نیز به جایی نرسید (زركوب، 72؛ وصاف، همانجا). پس از درگذشت سلطان سنجر چند تن از برادر زادگان او به فارس آمدند، اما سنقر آنان را به شیراز راه نداد و به اصطخر فرستاد و دستور داد تا نیازهای زندگی آنان را برآورند و خود تا چند وقت به نام اتابك آنان فرمان راند (منهاج، 1 / 270). سنقر همچنین چندبار با اتابكان شبانكاره برای تصرف قسمتهای بیشتری از ایالت فارس به نبرد پرداخت و آنان راعقب راند (منتخب التواریخ ... ، 39؛ اقبال، 382).در همین ایام ایلدگز مؤسس سلسلۀ اتابكان آذربایجان (ه م) قصد قلمرو اتابكان فارس كرد، اما سنقر در این میان درگذشت و جانشین او زنگی بن مودود ناگزیر به اطاعت ایلدگز و ركنالدین ارسلان شاه سجلوقی تن در داد و هدیههای گران فرستاد و خود شخصاً به دربار ارسلان شاه به اصفهان رفت. با اینكه ارسلان شاه از او اظهار خشنودی كرده بود، از اتابك ایلدگز سخت بیمناك بود (حسینی، 145، 146، 153-156). مرگ سنقر در 558 ق اتفاق افتاد. مدفنش در یكی از ایوانهای مدرسۀ سنقریۀ شیراز كه خود ساخته بود، لااقل تا زمان تألیف شیرازنامه برجای بود و به قول نویسندۀ این كتاب همگان به زیارتش میرفتند و قضات، اصحاب دعوی را در آن جایگاه سوگند میدادند (زركوب، 73). تاریخ درگذشت او را به نادرست سالهای 556 و 557 نیز گفتهاند (فصیح، 2 / 252؛ بناكتی، 232، 233؛ فسایی، 1 / 248). سنقر را به دادگری ستوده و گفتهاند كه وی در دوران حكومت خود قوانین ظالمانه را برانداخت. او در آبادانی قلمروش میكوشید و مساجد، مدرسهها و رباطهایی ساخت و موقوفاتی برای هر یك معین كرد. در این مدارس از همان زمان گروه بسیاری به تحصیل علم سرگرم بودند (وصاف، همانجا؛ شبانكارهای، 182). سنقر مسجد جامعی در شیراز بنیان نهاد و خود هر شب در آنجا به عبادت میپرداخت (جنید، 258؛ عیسی بن جنید، 301-304). وزارت سنقر برعهدۀ تاجالدین ابن دارست شیرازی بود. ابن دارست پیش از آن وزارت مسعود بن محمود سلجوقی و سپس وزارت بوزابه را بر عهده داشت (نک : ه د، ابن دارست؛ جنید، 257- 258؛ خواندمیر، دستور، 237).
(558-571 ق / 1163-1175 م). پس از درگذشت سنقر، با اینكه وی چند پسر داشت، امیران و فرماندهان لشكر، برادر او زنگی بن مودود را كه در آن هنگام در شیراز نبود (بیضاوی، 86)، به حكومت برداشتند (شبانكارهای، 182-183). در آغاز كار او، «سابق» شوهر خواهرش و الب ارسلان سلغری به مخالفت برخاستند، اما كاری از پیش نبردند و هر دو كشته شدند (زركوب، همانجا؛ میرخواند، 4 / 607؛ خواندمیر، حبیب السیر، 2 / 560؛ قس: غفاری، 126). زنگی بن مودود در اوایل حكومتش به اصفهان نزد سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی رفت (راوندی، 290؛ ظهیرالدین، 78) و سلطان ارسلان رسماً اتابكی ایالت فارس را به اوداد و به شیراز بازش گردانید (قزوینی، یحیی، 195).چون زنگی بن مودود در سالهای اول حكومت بر سپاهیان سخت میگرفت، آنان اتابك شومله فرمانروای خوزستان را بر ضد زنگی بن مودود برانگیختند. شومله به شیراز تاخت و اتابك زنگی ناگزیر شهر را رها كرد و به اتابكان شبانكاره پناه برد و اندكی بعد به كمك این اتابكان، شومله را كه با مردم و لشكریان بدرفتاری پیشه كرده بود، از شیراز راند (ابن اثیر، 11 / 347- 348؛ فسایی، 1 / 249). زنگی دردوران حكمت خود با اتابكان كرمان هم روابطی داشت. چنانكه به هنگام نزاع این اتابكان بر سر حكومت، در آغاز لشكری در اختیار ملك تورانشاه نهاد تا بر برادرش بهرامشاه غلبه یابد (افضلالدین، 38). چندی بعد نیز قطبالدین محمد بزغوش و تاجالدین خلج با لشكر و ساز و برگی كه زنگی بدانان داده بود، روی به كرمان نهادند و تورانشاه و اتابك یزد به بم گریختند. این لشكر مدنی در كرمان بود و چون زنگی بن مودود درگذشت، آنجا را ترك كرد (همو، 82-84).زنگی بن مودود در دوران حكومت خود چند بار هم با قطبالدین مبارز شبانكارهای به نبرد پرداخت، اما از عهدۀ وی برنیامد (اقبال، 382). وی سرانجام پس از 14 سال حكومت در اواخر سال 571 ق درگذشت (وصاف، 86؛ بناكتی، 233؛ میرخواند، 4 / 608) و در شیراز به خاك سپرده شد (قس: فصیح، 2 / 253، كه به غلط مرگ او را به سال 557 ق دانسته است). زنگی بن مودود پادشاهی دادگر، اما سختگیر بود، ولی با همسایگان خود به مدارا رفتار میكرد (منهاج، 1 / 271). وصاف او را ستوده و فرمانروایی خردمند، نیكبخت و روشن روانش خوانده است (همانجا). زنگی در آبادانی فارس به ویژه شیراز میكوشید، چنانكه عمارات جدید احداث كرد و برای هر یك موقوفهای معین نمود (نک : دنبالۀ مقاله).
(571-591 ق / 1175-1195 م). تكله در 571 ق به جای پدر نشست و لقب مظفرالدین هم یافت، بیشتر مورخان چون رشیدالدین فضلالله، وصاف، زركوب شیرازی و میرخواند جلوس تكله را در همان دانستهاند، اما فصیحخوافی و ابن اثیر در این باره راه خطا پیمودهاند. خاصه ابن اثیر با اینكه معاصر زنگی و پسران او تكله و سعد بود، در گزارش حوادث سالهای 554 و 555 ق از تكله پادشاه وقت فارس یاد كرده و نیز در حوادث سال 556 ق از زنگ بن دكلا (= تكلی) سخن رانده است (11 / 296)، یعنی زنگی را پسر تكله میدانسته و در وقایع 607 و 614 و 621 و 622 ق همه جا از سعد بن دكلا یاد كرده و تصور میكرده كه سعد پسر تكله بوده است (قزوینی، محمد، تعلیقات، 349).تكله چون فرمانروایی یافت، به درخواست وی خلیفۀ عباسی او را خلعت فرستاد (منتخب التواریخ، 41). از وقایع مهم دوران او نبرد با پادشاهان عراق بود که سبب شد صاحب خزاین و اموال فراوان گردد (منهاج، همانجا). در 575 ق در غیبت تكله، اتابك پهلوان محمد بن ایلدگز به فارس حمله برد و در شیراز به قتل و غارت پرداخت. چون تكله به شهر باز آمد، در ترمیم خرابیها و استمالت مردم كوشید (وصاف، 86-87؛ میرخواند، همانجا؛ فسایی، 1 / 250). از دیگر حوادث مهم عصر تكله قیام پسر عمش قطبالدین طغرل بن سنقر بودكه آشوبی پردامنه پدید آورد، اما سرانجام شكست خورد و به ایگ و دارابجرد گریخت و چون در آنجا دستگیر شد، تكله دستورداد تا چشمانش را كور كردند. گفتهاند وی دیگر بار دست به عصیان زد و این بار به قتل رسید (زركوب، 74؛ نیز نک : باستانی، 232).در همین ایام تركمانان غز كه از مدتها پیش تاخت و تاز خود را آغاز كرده بودند، روی به كرمان نهادند و كرمانیان و ملك تورانشاه برای دفع آنها از تكله كه در این هنگام سیرجان را نیز در اختیار داشت، یاری خواستند. تكله سپاهی به فرماندهی مجاهد گوركانی به كرمان فرستاد. این لشكر در مشیز مستقر شد، اما از مقابله با غزها خودداری كرد. غزها كرمان را تصرف كردند و به قتل عام پرداختند. در این نبردها مجاهد گوركانی كه به باغین آمده بود، نیز هلاك شد و سپاه فارس بیهیچ جنگی راه بازگشت در پیش گرفت (افضلالدین، 87- 89؛ محمد بن ابراهیم، 126- 128).در همین سال اتابك محمد شاه بن بهرامشاه حاكم كرمان از آل قارود (ه م)، از برابر غزها گریخت و به فارس آمد و از تكله استمداد كرد، اما تكله كه درگیر نبود با طغرل بن سنقر پسر عمیش بود، به او توجهی نكرد (همو، 130؛ صفا، 2 / 19). از وقایع دیگر زمان تكله نبردهای مكرر او با هزار اسب از اتابكان لرستان بود كه تقریباً در همۀ این جنگها شكست خورد و بخشی از متصرفات خود را از دست داد (منتخب التواریخ، همانجا). تكله در 583 ق به اطاعت قزل ارسلان سلجوقی درآمد (فسایی، 1 / 251)، اما سلطان طغرل بن ارسلان تكله را خوش نمیداشت و میخواست فارس را به ركنالدین سام اتابك یزد واگذارد و متعاقب آن ركنالدین شیراز را محاصره كرد، ولی كاری از پیش نبرد و به اسارت افتاد، اما تكله با او مهربانی كرد و به یزد بازش گردانید (تاریخ ... ، 52-53).تكله پس از 20 سال پادشاهی درگذشت (وصاف، 87؛ بناكتی، 233؛ خواندمیـر، حبیب السـیر، 2 / 560؛ برای دیگـر روایتها، نک : حمدالله، 504؛ قزوینی، یحیی، 195؛ غفاری، 126).تكله پادشاهی عارف منش و دیندار بود و كرداری پسندیده داشت و با مردم به نیكویی رفتار میكرد (بیضاوی، 87؛ محمد بن ابراهیم، 154) و درویشان و عارفان را بزرگ میداشت. به روایت جنید شیرازی، او یك بار به خدمت شیخالدین مظفر بن روزبهان بن طاهر از صوفیان وقت شیراز رفت و شیخ او را موعظه كرد و تكله بسیار گریست (ص 228- 229). او با آنكه میتوانست به آسانی سرزمینهای مجاور خود چون كرمان را متصرف شود، لیكن از تجاوز به همسایگان همواره پرهیز میكرد (افضلالدین، 108). سعدی در بوستان، حكایتی از نیك نفسی و قناعت و بیاعتنایی وی به پادشاهی نقل كرده است (ص 55). از شاعران دیگر، عزالدین بنجره قصایدی به عربی و فارسی در ستایش تكله سروده است (وصاف، 86؛ زركوب، 74).وزیر تكله امینالدین كازرونی خود مردی با شهامت و بلند همت بود و به كرم و بخشش در عصر خود شهرت بسیار داشت. امینالدین كه در آغاز نایب ابن دارست بود، در آبادانی فارس و به ویژه شیراز بسیار كوشید. از بناهای او مسجدی در نزدیكی جامع عتیق و یك رباط و مسجد امینی در شیراز است (بیضاوی، همانجا؛ اقبال، 382؛ قزوینی، محمد، تعلیقات، 348، 349). پس از مرگش مردم شیراز از كرامات او بسیار سخن میراندند (زركوب، همانجا؛ خواندمیر، دستور، 237).
(591- 599 ق / 1195-1203 م). حوادث زندگی او آشفته و مبهم است. گروهی از مورخان به گونهای كه در شرح دوران تكله گذشت، گفتهاند كه طغرل در شورش دوم و پس ازدستگیری به دست تكله به قتل رسید. از اینرو روشن نیست كه وی چگونه پس از تكله برجای او نشسته است. اگر این نكته را كه پارهای از مآخذ اشاره كردهاند كه سعد بن زنگی برادر تكله در آغاز حكومت با شورش طغرل مواجه بود، بپذیریم، باید نتیجه گرفت كه طغرل در ایام تكله به قتل نرسیده و در میان سالهای 591 تا 599 بین طغرل و سعد بر سر قدرت در فارس مجادله بوده و طغرل در این ایام كشته شده است. به گفتۀ وصاف (ص 87) طغرل در میدان جنگ كشته شد، اما همو ضمن بر شمردن حكام سلغری پس از تكله به طغرل اشاره كرده است، منهاج سراج (1 / 271) و زركوب شیرازی (ص 75) نوشتهاند كه بیفاصله پس از تكله، سعد بن زنگی به حكومت نشست. میرخواند (4 / 608) و خواندمیر (همانجا) هم تنها به اقتباس گفتههای وصاف پرداخته و طغرل را پادشاهی هنرمند و هنرپرور خواندهاند. به گفتۀ آنان وی عاقبت توسط تكله از پای در آمد. یحیی بن عبداللطیف قزوینی (همانجا) و نیز غفاری (همانجا) از نبردهای متوالی طغرل با سعد بن زنگی سخن گفته و دورۀ پادشاهی طغرل را در فارس 9 سال دانستهاند. به روایت آنان طغرل را سرانجام سعد دستگیر كرده است. عباس اقبال بیآنكه این اقوال مختلف را با هم مقایسه كند، نتیجه گرفته كه طغرل سرانجام در 599 ق به دست سعد از میان برداشته شده است (ص 382-383).لقب طغرل محققاً قطبالدین بود و اینكه محمد قزوینی در رسالۀ «ممدوحین شیخ سعدی» (ص 717) لقب همۀ سلغریان را مظفرالدین دانسته، با این ترتیب نمیتواند صحیح باشد.
(599-623 ق / 1203-1226 م)، پنجمین پادشاه سلسلۀ سلغری و یكی از برجستهترین و مشهورترین آنان بود. از تاریخ جلوس او اطلاع دقیقی در دست نیست و چنانكه پیش از این یاد شد، حوادث فارس پس ازتكله آشفته و در هالهای از ابهام قرار گرفته است. اگر دورۀ حكومت سعد به گفتۀ برخی منابع 28 یا 29 سال باشد، وی میبایست در 593 یا 594 ق بر تخت نشسته باشد (همان، 718). عباس اقبال (ص 383) برخلاف این نظر، معتقد است كه سخن حمدالله مستوفی كه دستگیری طغرل را در 599 ق دانسته (ص 504)، درستتر است. به هر حال در آغاز پادشاهی سعد در فارس قحطی و گرانی سختی رخ داد، به گونهای كه مرم برای سدجوع، گوشت یكدیگر را میخوردند. از آن پس وبایی شیوع یافت كه خلقی انبوه را از پای درآورد (حمدالله، 504-505). در این میان سعد بن زنگی از آشفتگی اوضاع كرمان استفاده كرد و با حمله به آن شهر نظامالدین محمود حاكم آنجا را برافكند (غفاری، 119) و كرمان را به تصرف درآورد. سعد یك هفته در آن شهر توقف كرد و آنگاه برادرزادۀ خود عمادالدین محمد بن زیدان را به حكومت آن شهر گماشت و خود به شیراز برگشت (منشی، 19-20).عمادالدین محمد در 600 ق به شهر وارد شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت (محمد بن ابراهیم، 216). كرمان از این تاریخ تا 607 ق در اختیار سلغریان بود (وصاف، 88). سعد بن زنگی با اتابكان آذربایجان هم مناقشاتی داشت، به گونهای كه وقتی در 600 ق به قصد تفریح از شیراز بیرون رفت، اتابك ازبك بن جهان پهلوان به آنجا حمله برد و به قتل و غارت پرداخت (همو، 88- 89؛ اقبال، همانجا).در 613 یا 614 ق سعد بن زنگی به قصد تسخیر عراق و آذربایجان به سوی ری رفت و آن شهر را با قزوین و خوار و سمنان تسخیر كرد و در نزدیكی ری با سلطان محمد خوارزمشاه كه به بغداد رفت میرفت، روبهرو شد. سعد به تصور آنكه سپاه مقابل متعلق به اتابك آذربایجان است، با اینكه بیش از 700 سوار همراه نداشت (نک : وصاف، 89-90)، با سلطان به نبرد پرداخت، اما شكست خورد و به اسارت افتاد و با وساطت ملك زوزن بدان قرار كه پسر خود زنگی را گروگان نزد خوارزمشاه گذارد و هر سال بخشی از محصول فارس را به خوارزم بفرستد و افزون بر آن اصطخر و اشكنوان، دو قلعۀ مستحكم فارس را در اختیار سلطان محمد قرار دهد، آزاد شد (نسوی، 22، 23؛ ابن اثیر، 12 / 316، 317؛ جوینی، 2 / 97؛ وصاف، 89-90). همچنین به پیشنهاد سلطان محمد خوارزمشاه، ملك خاتون یكی از دختران سعد به عقد جلالالدین فرزند سلطان درآمد (بیضاوی، 87- 88) و قرار شد در ممالك فارس خطبه به نام خوارزمشاه خوانده شود (نسوی، 5-6). به دنبال آن سعد به قزوین رفت تا رهسپار فارس گردد. در این سفر گروهی از لشكریان خوارزمشاه به فرماندهی اختیار الملك امیر حاجی، سعد را همراهی میكردند (منهاج، 1 / 271-272). از آن سوی ابوبكر فرزند سعد پس از شنیدن خبر اسارت پدر، در شیراز خطبه به نام خود خواند و چون شرایط مصالحه را اهانتآمیز میدانست، با سعد از در مخالفت درآمد و راه ورود او را بر شیراز بست (ابن اثیر، 12 / 319-320)، اما در نبردی كه روی داد، ابوبكر دستگیر شد و به دستور سعد به زندان افتاد (نسوی، 30؛ زركوب، 76؛ منهاج، 1 / 272؛ جوینی، همانجا). سعد پس از ورود به شیراز دخترش ملكه خاتون را با تشریفات تمام نزد خوارزمشاه فرستاد (وصاف، 90). ابوبكر بن سعد هم سالها در زندان بود، تا اینكه به وساطت سلطان جلالالدین خوارزمشاه هنگام بازگشت وی از هند، خلاص شد (حمدالله، 505).سعد بن زنگی به منظور توسعۀ قلمرو فرمانروایی خود، چند بار به مناطق مجاور حمله برد. یك بار به بهانۀ یاری شولان، لشكری به دفع اتابك تكله ازاتابكان لرستان فرستاد و جمالالدین عمر لالبای را كه عمزادۀ هزار اسب بود، به حكومت لرستان منصوب كرد، اما جمالالدین در نبرد كشته شد و لشكریان سعد روی به هزیمت نهادند (منتخب التواریخ، 41-42). افزون بر آن، سعد پیوسته با قطبالدین مبارز شبانكارهای كه حاكمی عالم و دانشمند بود، منازعه میكرد و نامههای تند به همدیگر میفرستادند. محمد شبانكارهای به پارهای از این منازعات در مجمع الانساب اشاره كرده است (ص 158- 159، 183).حادثۀ دیگر این ایام حملۀ غیاثالدین پیرشاه، پسر كوچك سلطان محمد خوارزمشاه به فارس بود. سعد كه به مقابله رفته بود، چون یارای مقاومت در خود ندید، روی به گریز نهاد و غیاثالدین پس از غارت اموال بر جای مانده و غارت شهر، بازگشت و سعد بن زنگی دوباره وارد شیراز شد (جوینی، 2 / 202؛ وصاف، 89؛ حمدالله، 496). جوینی (همانجا) وقوع این حادثه را در 619 ق نوشته كه صحیح نیست و روایت ابن اثیر (12 / 420-421) كه آن را ازجمله حوادث سال 620 و اوایل 621 ق دانسته است، باواقعیات تاریخی انطباق بیشتری دارد (قزوینی، محمد، تعلیقات، 154). چندی پس از این حادثه، جلالالدین خوارزمشاه كه از برابر مغولان میگریخت، به فارس آمد و وزیر خود شرفالملك را نزد سعد فرستاد (نسوی، 127). بنابر پارهای روایات سعد كه از استقبال جلالالدین طفره رفت، پسرش سلغرشاه را با 500 سوار نزد سلطان فرستاد. جلالالدین هم سلغرشاه را قرانداش لقب داد (وصاف، 338) و روی به شیراز نهاد (تاریخ ... ، 158).از آن پس تا پایان زندگی سعد حادثۀ قابل توجهی رخ نداد. منابع وفات سعد را در 623 تا 628 ق دانستهاند (مثلاً نک : وصاف، 90؛ بناكتی، 384؛ حمدالله، 196)، اما تاریخ دقیق درگذشت او را قطبالدین محمد سیرافی در شرح قصیدۀ اشكنوانیه كه نسخهای خطی از آن در دست است، به صراحت شب چهارشنبه 12 ذیقعدۀ 623 ذكر كرده است (قزوینی، محمد، همان، 217). پیكرش را در شیراز در جایی نزدیك محلۀ بال كت ــ كه بعدها به دست ابش خاتون در آنجا رباط ابش عمارت شد ــ به خاك سپردند. این جایگاه پس از آن به صورت آرامگاه خانوادگی سلغریان درآمد و بیشتر فرمانروایان این دودمان در این محل مدفون شدند (زركوب، 78) طغرای سعد در صدر فرمانها این عبارت بود: « وارث ملك سلیمان سلغر سلطان مظفرالدنیا و الدین تهمتن سعد بن اتابك زنگی ناصر امیرالمؤمنین» (وصاف، 90-91). سعد بن زنگی پادشاهی شجاع و دادگر بود و با مردم به مدارا و مروت رفتار میكرد. در سایۀ اقدامات او فارس آبادان شد و مردم در آسایش میزیستند (جنید، 215؛ زركوب، 75). سعد دانشمندان را مینواخت و به عارفان اعتقاد داشت (جنید، همانجا). شمس قیس رازی كه سالیانی در دستگاه سعد بوده، در كتاب خود المعجم ضمن شرح مجالس وی، بزرگواری او را ستوده است (ص 302). او هر سال همراه قافلۀ حجاج،عَلَمی میفرستاد و چون قافله بازمیگشت، عَلَم را برخرگاه خود نصب میكرد و هر روز هنگام ورود دو ركعت نماز در برابر آن میگزارد (منهاج، 1 / 272). با اینهمه، فرمانروایی تجمل خواه بود و گفتهاند كه خراج سالانۀ یك ولایت از سرزمین فارس صرف هزینۀ جامعۀ او میشد (همانجا).وزارت سعد را در دوران حكومت نسبتاً طولانی او دو تن برعهده داشتند. نخست ركنالدین محمد بن صلاحالدین، معروف به ركنالدین صلاح كرمانی كه ابتدا در دستگاه ملك دینار غز وزارت داشت و یك بار هم به زندان افتاده بود، اما پس از رهایی، پایگاهی عالیتر یافت و سعد او را به وزارت خود برگزید (وصاف، 87؛ باستانی، 72-73). چندی بعد ركنالدین از مقام خود معزول شد و سعد یكی از دانشمندان و شاعران فارس، یعنی خواجه عمیدالدین ابونصر اسعد ابزری فارسی را به وزارت خود برگماشت و او تا پایان پادشاهی سعد در این مقام ماند (نک : ه د، ابزری).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید