صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / ابومسلم خراسانی /

فهرست مطالب

ابومسلم خراسانی


آخرین بروز رسانی : یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله

از ابومسلم دو دختر به نامهای فاطمه و اسماء برجای ماند كه یكی از نوادگان این اسماء، به نام ابومسلم محمد بن عبدالمطلب، در سلسلۀ اسناد منبع خطیب بغدادی (10 / 207) در ذكر برخی از اخبار ابومسلم بود. دختر دیگر او فاطمه، مقتدای گروهی شد به نام فاطمیه كه پس از قتل ابومسلم به پیشوایی او اعتقاد یافتند (نك‍ : دنبالۀ مقاله) و حتی آورده‌اند كه بابك خرم دین، نوادۀ این فاطمه بوده است (دینوری، 402). دو تن از نوادگان برادر ابومسلم به نامهای محمد و علی پسران حمزة بن عماره از كسانی هستند كه ابونعیم در اخبار اصبهان از آنان یاد و روایاتی نقل كرده است (2 / 11، 269). این علی بن حمزه خود كتابی به نام كتاب اصبهان داشته كه در آن به ابومسلم تفاخر كرده است (مجمل التواریخ، 328). 
با آنكه از ابومسلم همواره به عنوان مردی نظامی یاد شده، اما مطابق روایاتی، از علم و ادب هم بی‌بهره نبوده است. چنانكه گفته‌اند به تحصیل علم كوشا بود (ذهبی، همان، 6 / 53) و در كودكی با فرزندان آل معقل به تحصیل اشتغال داشت. او از كسانی چون عكرمه، ابوالزبیر محمد بن مسلم مكی، ثابت بنانی، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و عبدالرحمان بن حرمله حدیث شنید، و راویانی چون عبدالله بن مبارك و ابراهیم بن میمون صائغ و ابن‌شُبرمۀ فقیه از او روایت كرده‌اند (ابن اثیر، 5 / 479؛ ذهبی، همان، 6 / 50). این ابراهیم بن میمون بعدها، به هنگام دعوت، چون به مخالفت برخاست و به روایتی قتل ابومسلم را روا دانست، ابومسلم كس فرستاد تا او را كشتند (ابن‌سعد، 7 / 370). با آنكه از یك اشارۀ طبری (7 / 482) برمی‌آید كه ابومسلم برخی حروف عربی را نمی‌توانسته به درستی ادا كند، اما گفته‌اند در فارسی و عربی فصیح و زبان‌آور بود و بسیار شعر روایت می‌كرد (ابن خلكان، 3 / 148؛ نویری، 7 / 253-255). صاحب مجمل التواریخ (ص 327) به روایت از مداینی آورده است كه او به فارسی و عربی شعر می‌گفت. دربارۀ اشعار عربی او در منابع دیگر نیز اشاراتی هست و برخی از آنها را نیز نقل كرده‌اند (ابن خلكان، 3 / 152؛ خطیب، 10 / 208؛ ابن عمرانی، 67)، اما تاكنون شعری به فارسی از او دیده نشده و اگر این روایت درست باشد، در پژوهشهای مربوط به تاریخ شعر و ادب فارسی پس از اسلام بسی مهم خواهد بود. به نظر می‌رسد كه ابومسلم با فرهنگ و ادب فارسی میانه آشنا بوده و این از آنچه دربارۀ شاهان و وزیران ساسانی برای منصور نوشت، آشكار است (طبری، 7 / 483). در زبان عرب نیز سخنانی از او نقل شده كه چون امثال به كار می‌رفته است (مثلاً: نك‍ : زمخشری، 1 / 479، 3 / 434). گذشته از این، برخی از آثار عمرانی نیز به ابومسلم نسبت داده شده است: گفته‌اند كه چون به حج رفت، چاههای راه مكه را مرمت كرد (ابن‌اثیر، 5 / 468). مسجد جامع نیشابور را نیز همو ساخت (گردیزی، 266) و در مرو مسجد، بازار و دارالاماره‌ای بنیاد كرد (اصطخری، 259) كه ابن حوقل در اواسط سدۀ 4 ق آن را دیده بوده است (2 / 435). همچنین ساختمان دیوار و برجهای گرداگرد سمرقند به او منسوب كرد (حمیری، 323) و به گفتۀ بارتولد (ص 167- 168) عامۀ مردم سمرقند بر آن بودند كه تأسیسات آب شهر را ابومسلم تعبیه كرده و هنوز هم یكی از نهرهای بزرگ آنجا را به نام او «كام ابومسلم» می‌نامند.
ابومسلم را از آن روی كه خلق را به بیعت با خاندان پیامبر می‌خواند و خلافت به عباسیان داد، امین آل محمد، امیر آل محمد، صاحب الدعوة، و صاحب‌الدولة العباسیة خوانده‌اند (طبری، 7 / 450؛ مسعودی، 3 / 271؛ ابن عبدربه، 1 / 317؛ خطیب، 10 / 207- 208) و مرزبانی كتابی را كه دربارۀ او نوشت، اخبار ابی‌مسلم صاحب الدعوة نامید (ابن‌ندیم، 148). اما بر سكه‌هایی كه به نام او ــ احتمالاً در مرو یا نیشابور ــ ضرب شده و در حفاریهای زاب صغیر به دست آمده، لقب «امیر آل محمد» دیده می‌شود (گست، 555-556؛ قس: منهاج سراج، 1 / 107، كه معلوم نیست بر چه پایه‌ای لقب او را شهنشاه دانسته است).
ابومسلم را مردی خوش‌سیما و گندم‌گون و كوتاه قامت وصف كرده‌اند كه آهسته سخن می‌گفت و اندك می‌خندید و در فتوحات بزرگ یا حوادث ناخوشایند، اظهار سرور یا دلتنگی نمی‌كرد (ابن‌خلكان، 3 / 148). با آنكه او را مردی دوراندیش، دلیر، بی‌طمع و جوانمرد خوانده‌اند (ابن‌اثیر، 5 / 479-480؛ ابن‌خلكان، همانجا) و «چون بكشتندش هیچ از املاك و عقار ... از وی بازنماند، مگر پنج كنیزك» (مجمل‌ التواریخ، 328)، ولی ارقام شگفت‌آور از كسانی كه در جنگ با او كشته شدند، یا به فرمانش «به خوارزم» رفتند ــ كنایه‌ای كه ابومسلم دربارۀ كسانی كه به اعدام محكوم می‌كرد، به زبان می‌راند (بلاذری، 3 / 168) ــ نقل شده است (طبری، 7 / 491؛ مجمل‌ التواریخ، 327؛ منهاج سراج، 1 / 106). گفته‌اند «هر چه به خراسان اندر، مهتران بودند، از یمن و ربیعه و قضاعه و ملوك و دهقان و مرزبان همه را بكشت، به دعوت بنی‌العباس اندر» (مجمل‌ التواریخ، 328). این روایات اگرچه مبالغه‌آمیز می‌نماید، ولی پیداست كه در همان ایام رعبی در دلها افكنده بود كه چون رهسپار حج شد، عربهایی كه بر سر راه او مسكن داشتند، از آن حوالی كوچیدند (حافظ ابرو، گ 287 الف). ظاهراً او خود نیز از آنچه كرده بود، آگاه بود كه چون سفاح گفت با 500 سوار به عراق آید، پاسخ داد: «همۀ مردم را دشمن خود كرده‌ام، بی‌لشكر چون توانم آمد؟» (همانجا).
آورده‌اند كه چون ابومسلم به حج رفت و خواست توبه كند، از رحمت حق ناامید بود، گفت «جامه‌ای از ظلم بافتم كه تا دولت بنی‌عباس باقی است، آن جامه مندرس نگردد و چه بسیار كه مرا لعنت فرستند» (زمخشری، 2 / 827). اما معلوم نیست این روایات تا چه حد درست و قابل اعتماد است. درواقع چون شماری انبوه از كسانی كه در جنگ با ابومسلم كشته شدند، عربهای خراسان بودند كه به مخالفت با دعوت عباسی برخاسته بودند و یا اصولاً ابراهیم امام بدانها اعتماد نداشت و ابومسلم را به قتل آنان برانگیخت، بیشتر نویسندگان و شاعران عرب او را مورد طعن و هجو قرار دادند (بلاذری، 3 / 206- 208؛ مقریزی، النزاع، 95- 98). چنانكه ذهبی او را حجاج زمان، بلكه شریرتر از او و بلایی عظیم بر عرب خراسان خوانده كه نسل ایشان را از آن ولایت بركند ( العبر، 1 / 143، میزان، 2 / 590، سیر، 6 / 53)؛ اما ایرانیان كه از سیاست نژادپرستانۀ امویان جز ستم و قتل و غارت و انزوا و بندگی نصیبی نداشتند، ابومسلم را به چشم كسی می‌دیدند كه خواب از دیدۀ امویان درمی‌ربود. پس نه تنها برخی دهقانان خراسان به وی یاری رساندند (مثلاً نک‍ : گردیزی، 266)، بلكه از هر سوی به او گردآمدند و با «كافركوب»های خویش كین خواستند (دینوری، 361) و حتی در دوستی وی بسی غلو كردند. چنانكه صاحب مجمل‌ التواریخ ابومسلم را در رتبۀ اسكندر و اردشیر بابكان دانسته (ص 327) و گردیزی (ص 462) آورده است كه مردم روز خروج او را بزرگ می‌داشتند و منهاج سراج در 617 ق از نواختن طبل به نام او و نگهداشتن اسب نوبتی او بر در دارالامارة مرو یاد كرده است (1 / 107). به روایت حموی (ص 182) در عصر صفوی هم مردم نیشابور قبری را به نام ابومسلم نشان كرده و به زیارت آن می‌رفتند. حتی او را چندان بزرگ می‌داشتند كه در داستانهای مذهبی نیز از او یاد می‌كردند و بنا به روایتی می‌گفتند امام علی (ع) به ظهور او بشارت داده است (همو، 185). البته این یكی ناشی از اعتقاد عوام به تشیع ابومسلم بود كه برخی از نویسندگان متقدم نیز آن را تأیید كرده‌اند (قزوینی رازی، 160، 215-216) و شاعری چون صفی‌الدین حلی به خواهش نقیب تاج‌الدین آوی قصیده‌ای در مدح ابومسلم پرداخته بود (محدث، 2 / 623-624). ابن عمرانی نیز آورده كه ابومسلم به ایام منصور داعیان در شهرها بپراكند و خلق را به فرزندان فاطمه (ع) دعوت كرد (ص 65)؛ اما علمای متأخر شیعه در رد این نظر سعی بلیغ كرده‌اند. با آنكه از روایتها بر‌می‌آید كه ابومسلم در مسلمانی سختگیر بود و بخارا خدات را به جرم ارتداد كشت (نرشخی، 14) و برخی از دهقانان و نواحی خراسان به دست وی مسلمان شدند (فرای 31، به نقل از ابن ابی طاهر طیفور)، اما محقق كركی فقیه برجستۀ عرب شیعی، فتوا به جواز لعن او و طرفدارانش داد و در كتاب مطاعن المجرمیة در ذم و رد او به تفصیل سخن گفت (حموی، 186- 189). یكی دیگر از علمای اصفهان معروف به میرلوحی در ترجمة ابی مسلم المروزی به رد تشیع او پرداخت و در ذم او سخن گفت و چون مردم بر او هجوم بردند و به آزارش پرداختند، علمای دیگر در تأیید او چند رساله نوشتند كه از آن میان می‌توان اظهار الحق نوشتۀ ‌سید احمد بن زین‌العابدین علوی و مثالب العباسیة از نویسنده‌ای ناشناس را یاد كرد (آقابزرگ، 4 / 150-151، 11 / 91-92، 19 / 75). حموی صاحب كتاب انیس المؤمنین نیز در این كتاب به تكفیر ابومسلم و طرفداران او پرداخته (159-160 و بعد) و در كتاب دیگری با عنوان منهج النجاة در مطاعن ابومسلم سخن رانده است (همو، 188).
درست است كه ابومسلم در دوران دعوت، خلق را به آل محمد (ص) می‌خواند و گفته‌اند خود وی در آغاز از كیسانیه بود (شهرستانی، 1 / 154)، اما آشكار است كه عباسیان و داعیان آنها برای پیروزی دعوت، چاره‌ای نداشتند، جز آنكه مردم را به بنی‌هاشم و خاندان پیامبر بخوانند تا از پشتیبانی علویان و طرفدارانشان كه می پنداشتند مراد از خاندان پیامبر، ایشانند، بی‌نصیب نمانند. چنانكه وقتی ابومسلم بر جوزجان دست یافت، جسد یحیی بن زید را كه امویان كشته و بردار كرده بودند، به زیر آورد و بسیاری كسان را كه در قتل او دست داشتند، كشت (ابوالفرج، 108). با اینهمه، در ایام دعوت نیز اگر مردی علوی بر ضد امویان قیام می‌كرد و پیروزیهایی به چنگ می‌آورد و برای داعیان عباسی یا آیندۀ عباسیان خطری به شمار می‌آمد، ابومسلم در سركوب او درنگ نمی‌كرد: عبدالله بن معاویۀ علوی كه در اواخر ایام امویان قیام كرد و برخی از شهرهای جبال و فارس را گرفت، چون به هرات رفت، به دستور ابومسلم گرفتار و مقتول شد، یا در زندان او درگذشت (مبرد، 58؛ ابن اثیر، 5 / 372-373؛ ابوالشیخ، 1 / 432-433). پس از مرگ ابراهیم امام نیز ابومسلم گروهی از پیروان خداش را ــ به نام خالدیه ــ كه در نیشابور ظاهر شدند و به علویان گرایش یافتند، به سختی سركوب كرد ( اخبارالدولة، 403-404) و ظاهراً ابوسلمۀ خلال و سلیمان بن كثیر را نیز به همین جرم گفت تا بكشند.
بلاذری (3 / 150) به نقل از مداینی آورده است كه چون سفاح به خلافت نشست، ابومسلم مردم كوفه را متمایل به علویان خواند و خلیفه را از اقامت در آنجا برحذر داشت. با اینهمه ابومسلم برای تحقق پیروزی خود از یاری جستن از شیعیان و فرقه‌های مخالف آنان پرهیز نداشت و عملاً تیز شیعیان در انقراض امویان و حمایت از داعیان سهم مهمی داشتند (قس: فرای، 29-30)، اما خوارج نه تنها به ابومسلم نپیوستند، بلكه او را به خود دعوت می‌كردند (طبری، 7 / 385) و حتی شیبان بن سلمۀ حروری از سران خوارج را كه وقتی به ابومسلم یاری رسانیده بود، تكفیر كردند و براندند (بغدادی، 60-61؛ اشعری، 1 / 167- 168). ابومسلم نیز خود از آنان بیمناك بود و گفته‌اند كه چون ابوجعفر در ایام سفاح قصد خراسان كرد، ابومسلم اجازه نداد در مناطقی كه مسكن خوارج بود، درنگ كند تا گزندی به وی نرسد (طبری، 7 / 448- 449).
از قتل ابومسلم چندان نگذشته بود كه عقاید غلوآمیز دربارۀ وی و قیا‌مهایی به خونخواهی او پدید آمد كه منصور مدتها به مقابله با آنها مشغول بود و برخی از آن عقاید موضوع بحثهای مذهبی و كلامی شد. سنباد (ﻫ م) نخستین كس بود كه اندكی پس از قتل ابومسلم (137 ق) در خراسان قیام كرد. او به جبال رفت و در ری بر خزاین سردار مقتول دست یافت و سپاهی گرد كرد، اما 70 روز پس از آغاز قیام از لشكر منصور شكست خورد و گریخت و در راه كشته شد (همو، 7 / 495). در 141 ق نیز آشوبی بزرگ توسط گروهی كه آنها را راوندیه خوانده‌اند، پدید آمد. اینان كه از یاران ابومسلم بودند، بر در قصر منصور فراهم آمدند و خلیفه را خدای خود خواندند و گفتند روح «آدم» در عثمان بن نهیك، كشندۀ ابومسلم، حلول كرده است (بلاذری، 3 / 235). این اعتقاد از آنان ــ كه خود را اصحاب ابومسلم می‌شمردند ــ بسی شگفت می‌نماید، اما می‌توان حدس زد كه بدین تمهید می‌خواستند بر عثمان و منصور دست یابند. به نظر می‌رسد كه خلیفه به مقصود آنان پی برد، زیرا بی‌درنگ به مقابله آمد و ایشان زندانها را بشكستند و محبوسان را بیرون آوردند و روی به منصور نهادند، اما سركوب شدند؛ با اینهمه عثمان بن نهیك در آن میان به قتل رسید (طبری، 7 / 505-506؛ هندوشاه، 105؛ قس: دینوری، 384). در سالهای بعد نیز اسحاق ترك و مقنع كه معتقد به الوهیت ابومسلم بودند، قیام كردند و هر دو را لشكر خلیفه فروكوبید.
از آن سوی گفته‌اند كه به روزگار خود ابومسلم كسانی در خراسان بودند كه وی را می‌پرستیدند (ابن‌اثیر، 7 / 229) و او خود آنان را سركوب كرد ( مجمل‌ التواریخ، 329). نیز فرقه‌ای از كیسانیه به نام رزامیه بر آن شدند كه امامت از محمد بن حنفیه به واسطۀ ابراهیم امام به ابومسلم منتقل شده و سپس گفتند روح خدا در او حلول كرده است (شهرستانی، 1 / 153-154). اینان را در زمرۀ زنادقه و تناسخیه خوانده‌اند (ابن‌مرتضی، 31؛ ذهبی، سیر، 6 / 67). و نامشان را ابومسلمیه یا مسلمیه گفته‌اند (ابن‌ندیم، 408؛ اشعری، 1 / 94). گروهی از ایشان منكر مرگ ابومسلم شدند و در انتظار ظهور او به سر می‌بردند (مسعودی، 3 / 293) كه در مرو و هرات به «بركوكیه» شهرت داشتند (بغدادی، 154). گروهی، چنانكه گذشت، دختر او فاطمه را به امامت برداشتند، و گفته‌اند كه بابك خرم‌دین از میان آنان برخاست (مسعودی، همانجا)، و بر آن بودند كه از نسل این فاطمه مردی می‌آید كه دولت عباسی را بر‌می‌اندازد (مقدسـی، مطهـر، 6 / 95؛ نیز نك‍ : خطیب، 10 / 207؛ ابن‌عساكر، 1 / 188).
اما آن قیامها كه پس از ابومسلم در خراسان برپای می‌شد، می‌بایست خلیفه را سخت بیمناك كرده باشد. مگر نه این خراسانیان بودند كه امویان را فروكوبیدند؟ پس به بسیج لشكر پرداخت و با همۀ قوت، سنباد و اسحاق ترك و مقنع (ﻫ م ‌م) را كه هر سه از بركشیدگان و سرهنگان ابومسلم بودند و برخی اعتقادات شگفت نسبت به او داشتند، سركوب كرد (طبری، 7 / 495؛ مسعودی، 3 / 294؛ ابن اثیر، 6 / 38- 39؛ نرشخی، 90-91). با اینهمه، اینان را می‌توان آغازگر نهضتهای استقلال‌طلبانه‌ای دانست كه در سدۀ بعد به تأسیس برخی دولتهای مستقل و نیمه‌مستقل در شرق و مركز ایران انجامید.
اینگونه اعتقادات و قیامها كه بیشتر خصلت سیاسی داشت تا دینی، جلوه‌ای بود از آمال پدیدآورندگانش كه بر آن بودند: «دولت عباسیان بر غدر و مكر بنا كرده‌اند. نبینی كه با بوسلمه و بومسلم و ... با چندان نیكویی كه ایشان را اندر آن دولت بود، چه كردند؟ كسی مباد كه بر ایشان اعتماد كند» (تاریخ سیستان، 267- 268). پس بدان وسیله بهانه‌ای می‌جستند برای رهایی از چیرگی خلیفگان نو و كارگزاران تازه رسیده‌شان كه در قتل و غارت و جور و ستم، كم از اسلاف خود نبودند.

مآخذ

آبی، منصور، نثرالدر، به كوشش محمدعلی قرنه، قاهره، 1983 م؛ آقابزرگ، الذریعة؛ ابن اثیر، الكامل؛ ابن اعثم كوفی، احمد، الفتوح، حیدرآباد دكن، ‌1395 ق / 1975 م؛ ابن حبیب، محمد، «اسماء المغتالین»، نوادر المخطوطات، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1373 ق / 1954 م؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، لسان المیزان، حیدرآباد دكن، 1331 ق / 1913 م؛ ابن حزم،‌علی، جمهرة انساب العرب، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش كرامرس، لیدن، 1939 م؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، به كوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر؛ همو، همان، جزء متمم، به كوشش زیاد محمد منصور، مدینه، 1403 ق / 1983 م؛ ابن شهر آشوب، محمد، مناقب آل ابی‌طالب، قم، انتشارات علامه؛ ابن عبدربه، ‌احمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ ابن عساكر، علی، تاریخ مدینة دمشق، [عمان]، دارالبشیر؛ ابن عمرانی، محمد، الانباء فی تاریخ الخلفاء، به كوشش قاسم سامرائی، لیدن، 1973 م؛ ابن فقیه، احمد، «اخبار البلدان»، مجموع فی الجغرافیا، به كوشش فؤاد سزگین، فرانكفورت، 1407 ق / 1987 م؛ ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، به كوشش دخویه، لیدن، 1904 م؛ همو، عیون‌‌الاخبار، قاهره، 1923-1930 م؛ همو، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960 م؛ ابن‌مرتضی، احمد، المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل، به كوشش محمد جواد مشكور، بیروت، 1399 ق / 1979 م؛ ابن منظور، ‌لسان؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ ابوالشیخ اصفهانی، عبدالله، طبقات المحدثین باصبهان، به كوشش حسین بلوشی، بیروت، 1407 ق / 1987 م؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل‌الطالبین، قم، 1405 ق؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، ذكر اخبار اصبهان، به كوشش ددرینگ، لیدن، 1931 م؛ اخبارالدولة العباسیة، به كوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، 1971 م؛ ازدی، یزید، تاریخ الموصل، به كوشش علی حبیبه، قاهره، 1387 ق / 1967 م؛ اشعری، علی، مقالات الاسلامیین، به كوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، 1405 ق / 1985 م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالك ‌الممالك، به كوشش دخویه، لیدن، 1927 م؛ الامامة و السیاسة، به كوشش طه محمد زینی، بیروت، دارالمعرفة؛ بار تولد، و.و.، آبیاری در تركستان، ترجمۀ كریم كشاورز، تهران، 1350 ش؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به كوشش محمد زاهد كوثری، قاهره، 1367 ق / 1948 م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛ بلعمی، محمد، تاریخ‌نامۀ ‌طبری، به كوشش محمد روشن، تهران، 1366 ش؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به كوشش ادوارد زاخاو، لایپزیگ، 1923 م؛ «تاریخ خلفا» [فارسی]، ملحق به نسخۀ خطی كتاب سیرت رسول‌الله (ص)، انشای قاضی رفیع‌الدین اسحاق همدانی، كتابخانۀ مجلس شورا، شم‍ ‍6641؛ تاریخ الخلفاء، به كوشش پ. گریازنویچ، مسكو، 1967 م؛ تاریخ سیستان، به كوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314 ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، بخشی از غرر اخبار ملك الفرس، و سیرهم (نك‍ : مل‍ ، هوتسما)؛ جهشیاری، محمد، الوزارء و الكتاب، قاهره، 1357 ق / 1938 م؛ حافظ ابرو، عبدالله، جغرافیا، میكروفیلم كتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، شم‍ ‍1471؛ حموی، محمد، انیس المؤمنین، به كوشش میرهاشم محدث، تهران، 1363 ش؛ حمیری، محمد، الروض المعطار، به كوشش احسان عباس، بیروت، 1980 م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349 ق؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، به كوشش فان فلوتن، لیدن، 1895 م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1379 ق / 1959 م؛ ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات سالهای 121-140 ق، به كوشش عبدالسلام عمر تدمری، بیروت، 1408 ق / 1988 م؛ همو، سیر اعلام‌ النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛ همو، العبر، به كوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛ همو، میزان الاعتدال، به كوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1382 ق / 1963 م؛ زمخشری، محمود، ربیع ‌الابرار، به كوشش سلیم نعیمی، بغداد، 1402 ق / 1982 م؛ سهمی، حمزه، تاریخ جرجان، حیدرآباد دكن، 1387 ق / 1967 م؛ شابشتی، علی، الدیارات، به كوشش كوركیس عواد، بغداد، 1951 م؛ شرف‌الزمان مروزی، طاهر، طبایع‌الحیوان، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به كوشش محمد سید كیلانی، قاهره، مطبعة مصطفی البابی؛ صابی، محمد، الهفوات النادرة، به كوشش صالح اشتر، دمشق، 1387 ق / 1967 م؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به كوشش درتئا كراوولسكی و دیگران، بیروت، 1402- 1408 ق؛ طبرسی، فضل، اعلام ‌الوری، به كوشش علی‌اكبر غفاری، تهران، 1399 ق؛ طبری، تاریخ؛ العیون و الحدائق، به كوشش دخویه، لیدن، 1869 م؛ فاروق عمر، طبیعة الدعوة العباسیة، بیروت، 1389 ق / 1970 م؛ قزوینی رازی، عبدالجلیل، نقض، به كوشش جلال‌الدین محدث ارموی، تهران، 1358 ش؛ كلیما، اوتاكر، تاریخچۀ مكتب مزدك، ترجمۀ جهانگیر فكری ارشاد، تهران، 1371 ش؛ گردیزی، عبدالحی، تاریخ، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ مافروخی، مفضل، محاسن اصفهان، به كوشش جلال‌الدین تهرانی، تهران، 1312 ش؛ مبرد، محمد، الفاضل، به كوشش عبدالعزیز میمنی، قاهره، 1375 ق / 1958 م؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ مجمل‌التواریخ و القصص، به كوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛ محدث ارموی، جلال‌الدین، تعلیقات نقض، تهران، 1358 ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به كوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385 ق / 1966 م؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به كوشش دخویه، لیدن، 1909 م؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به كوشش كلمان هوار، پاریس، 1916 م؛ مقریزی، احمد، المقفی الكبیر، ‌به كوشش محمد بعلاوی، بیروت، 1411 ق / 1991 م؛ همو، النزاع و التخاصم، به كوشش حسین مونس، قم، 1370 ش؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1341 ش؛ نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصر احمد بن محمد قباوی، به كوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1363 ش؛ نسفی، عمر، القند فی ذكر علماء سمرقند، به كوشش نظر محمد فاریابی، حجاز، 1412 ق / 1991 م؛ نعیم بن حماد، الفتن، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ نویری، احمد، نهایة الارب، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومی؛ هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1313 ش؛ یاقوت، بلدان؛ همو، معجم الادباء، به كوشش مارگلیوث، قاهره، 1923 م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، 1397 ق / 1960 م؛ یغموری، یوسف، نورالقبس، مختصر المقتبس محمد بن عمران مرزبانی، به كوشش رودلف زلهایم، بیروت، 1384 ق / 1964 م؛ یوسفی، غلامحسین، ابومسلم سردار خراسان، تهران، 1345 ش؛ نیز:

Crone, P.,«On the Meaning of the ʿAbbasid call to al-Riḍā», The Islamic World, New Jersey, 1989; Daniel, E. L., The Political and Social History of Khurasan under Abbasid Rule, Chicago, 1979; EI2; Frye, R., «The Role of Abū Muslim in the ʿAbbāsid Revolt», The Moslem World, 1970, vol. XXXVII; Guest, R., «A Coin of Abu Muslim», JRAS, 1932; Houtsma, M. Th., «Bih’afrid», Wiener Zeitschrift für die Kunde des Morgenlandes, 1889; Nöldeke, T., Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden, Leyden, 1973; Sadighi, G. H., Les mouvements religieux iraniens ... , Paris, 1938; Shaban, M. A., The ʿAbbāsid Revolution, Cambridge, 1970.

علی بهرامیان (بخش 1) ـ صادق سجادی (بخش 2)

صفحه 1 از6

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: