صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / ابومسلم خراسانی /

فهرست مطالب

ابومسلم خراسانی


آخرین بروز رسانی : یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله

به هر حال، به دنیا آمدن ابومسلم در اصفهان، موجب پیوند او با آن شهر در اعصار بعدی شده است. حمزۀ اصفهانی نام و نسب ایرانی او را در كتاب اصفهان خود آورده بوده است (نك‍ : مجمل التواریخ، 315). در یك روایت منقول از مداینی، ابومسلم از ابوبكر هذلی ــ كه از قصه‌گویان بود ــ دربارۀ چگونگی فتح «سرزمین خود اصفهان» سؤال كرده است (نك‍ : ابونعیم، 1 / 27). نیز در ترجمۀ محدثان و علمای اصفهان، نامی و حدیثی از ابومسلم آورده شده است (همو،2 / 109). بعدها نیز كه نویسندگان اصفهانی در ویژگی‌های این شهر كتاب می‌نوشتند، نام و نسب غالباً ایرانی ابومسلم را می‌آورده‌اند و از خود او نقل كرده‌اند كه می‌گفت: من و سلمان در نسب به هم می‌رسیم (مافروخی، 25). شخصیتی به نام علی‌ بن حمزة بن عمارة بن حمزة ــ كه ادیبی معاصر حمزۀ اصفهانی بوده و كتابی دربارۀ اصفهان داشته ــ نسب خود را به برادر ابومسلم خراسانی می‌رسانده است (نك‍ : یاقوت، معجم‌ الادباء، 5 / 200؛ ابن خلكان، 3 / 149؛ ابن حجر، 4 / 227؛ مجمل‌ التواریخ، 328، كه احتمالاً در این مأخذ، علی بن حمزۀ مذكور با شخصیت دیگری خلط شده است). از دیگر نكات مهم در پیوندی كه بعدها ابومسلم با مردم اصفهان یافته، اینكه محمد بن احمد مقدسی گفته است كه رایج‌ترین كنیه در اصفهان ابومسلم بوده است (ص 398). شاید باز به همین سبب است كه در طول سدۀ 4 ق، دست‌كم 12 محدث مشهور اصفهانی كه ابونعیم از آنان یاد كرده، نام عبدالرحمان و كنیۀ ابومسلم داشته‌اند (نك‍ : 2 / 111-124).
جز اینها، زادگاه ابومسلم و یا پدرش را شهرهای بوشنج [پوشنگ] (در اطراف هرات: یاقوت، بلدان، 1 / 758) یا خُطَرنیه (در اطراف كوفه: بلاذری، 3 / 120؛ طبری، 7 / 360) نیز دانسته‌اند.
تا اینجا ملاحظه شد كه بنده بودن ابومسلم با عرب‌ بودنش و عرب بودن او با مجهول النسب بودنش تا چه اندازه تناقض دارد، اما چند روایت كهن دیگر در كتاب  اخبارالدولة العباسیة هست كه با برخی روایات در مآخذ دیگر همخوانی دارد و شاید برمبنای آنها بتوان به نتایجی دست یافت: روایتی ابومسلم را از خانوادۀ دهقانهای اصفهان معرفی می‌كند (ص 225). بنابر یك روایت مهم دیگر، پدر و خانوادۀ ابومسلم در اصفهان، در قریه‌ای كه از آنِ مردی خزاعی بود، ساكن بودند و او در ستاندن خراج از ایشان سخت‌گیری می‌كرد، پس از نزد او گریخته و به ادریس بن معقل عجلی كه او نیز از زمین‌داران آن منطقه بود، پناه بردند (نك‍ : همان، 263). این روایت، با آنچه پیش‌تر از اطلاع ابومسلم از نام و نسب ایرانی خود آوردیم و نیز كوشش طبقۀ دهقانان برای حفظ سلسله نسب خود ــ كه بیشتر به شاهان اسطوره‌ای پیشدادیان و كیانیان می‌رسید و دامنۀ آن دست كم تا قرن 4 ق ادامه داشت ــ تطابق می‌كند. در این روایت همچنین سخن از نیای مادری ابومسلم می‌رود كه سرپرستی او را برعهده داشته است. پس پدر ابومسلم، احتمالاً بسیار زود ــ پیش یا اندكی پس از تولد او ــ در گذشته بوده است و این با آن گفتۀ ابومسلم موافق است كه «پدرم در جایی جز موطن خویش از میان رفت» (نك‍ : همان، 283). این نكته همچنین نشان می‌دهد كه ابومسلم از سرنوشت پدر خویش آگاه بود و به كمك یك روایت دیگر می‌توان تا حدی سرگذشت پدر او را نیز روشن كرد: برپایۀ این روایت منقول از آل معقل كه آمیخته به پاره‌ای افزوده‌های آنان است، پدر ابومسلم از پیش با ادریس بن معقل آشنا بوده و بعد برای جنـگ به مرز (= ثغر) رفته و همـانجا درگذشته است (نك‍ : همان، 264-265؛ نیز نك‍ : ابونعیم، 2 / 109، كه روایت او، آشنایی پیشین میان آل معقل و پدر ابومسلم دانسته می‌شود). خود این نكته با آنچه ابومسلم دربارۀ پدر خویش گفته و نیز آشنایی قبلی آل معقل و خانوادۀ ابومسلم ــ كه شاید به همین سبب به آل معقل پناه برده‌اند ــ سازگار است.
نخستین كس از طرفداران عباسی كه ابومسلم با او آشنا شد، ابوموسی سرّاج است. آگاهیهای ما دربارۀ ابوموسی بسیار اندك است و آشنایی با او می‌تواند تا حدی در روشن ساختن سرگذشت ابومسلم مؤثر باشد. در اخبارالدولة (ص 191) در روایتی از نخستین هواداران آل عباس در كوفه كه نخستین تشكل را در حدود سال 100 ق به وجود آوردند، به‌نام موسی بن سُرَیج ( تاریخ الخلفاء، 503: شریح) سراج اشاره شده است. در دو روایت دیگر تنها به نام ابوموسی سراج اشاره شده است ( اخبارالدولة، 124، 195). در روایات دیگر به نامهای دیگری برمی‌خوریم كه بی‌گمان همگی یك نفرند: عیسی بن موسی سراج (خطیب، 10 / 207؛ ابن اثیر، 5 / 254)، ابوموسی عیسی بن ابراهیم سراج (بلاذری، 3 / 84؛ اخبارالدولة، 253-254)، ابواسحاق [سراج] (همان، 260) و به‌طور مطلق ابوموسی سراج. احتمال آنكه شخص مذكور برای پنهان كردن كار خود در دعوت نام و كنیه‌اش را تغییر می‌داده، بعید نیست، اما در این نكته نمی‌توان تردید كرد كه او شغل سراجی و لگام‌سازی داشته و برای فروش مصنوعات خود به نواحی جبل و خاصه اصفهان سفر می‌كرده و اهل كوفه بوده و از بزرگان امر دعوتش می‌شمرده‌اند (نیز نك‍ : مقریزی، المقفی، 4 / 128). از فحوای یك خبر نیز روشن می‌شود كه این ابوموسی، نامه‌های هواداران كوفی را كه به سبب شغلش كمتر سوءظن برمی‌انگیخت، نزد محمد بن علی می‌برد ( اخبارالدولة، 195). به روایتی ابوموسی با پدر ابومسلم نیز آشنا بود و همو ابومسلم را به ابوموسی سپرد و او در 7 سالگی با ابوموسی به كوفه آمد (خطیب، ابن اثیر، همانجاها)؛ گرچه ممكن است دربارۀ كمی سن ابومسلم اندكی مبالغه شده باشد. براساس همۀ این روایات ــ كه یكدیگر را تكمیل می‌كنند ــ به دنیا آمدن ابومسلم از كنیزكی كه او را وشیكه نامیده‌اند (بلاذری، 3 / 120) و داستانهای متعدد دربارۀ پدرش و نیز تولد ابومسلم در خانۀ آل معقل درست به نظر نمی‌رسد. افزون بر این، از دو روایت دیگر چنین برمی‌آید كه ابومسلم توسط آل معقل به ابوموسی سراج معرفی شد تا احتمالاً به شغل سراجی مشغول شود (نك‍ : همانجا؛ مقریزی، همان، 4 / 135). به هر حال، احتمال آنكه همگی این افراد از پیش با هم آشنا بوده و ارتباط می‌داشته‌اند، فراوان است. مضمون برخی از روایات حاكی از آن است كه ابومسلم همراه ابوموسی سراج در اواخر دوران حكمرانی خالد بن عبدالله، به عراق و كوفه آمد. گروهی از رجال دعوت ــ كه اسد بن عبدالله قسری (ﻫ م) آنان را در خراسان دستگیر و به كوفه گسیل كرده بود ــ و نیز عیسی عجلی و برادرش در همین زمان در زندان بودند. ابومسلم كه به عنوان غلام آل معقل، به نزد ایشان رفت و آمد می‌كرد، واسطۀ رجال محبوس و آزاد، همچون ابوموسی سراج بود. رجال محبوس دعوت نیز ابومسلم را برای تأمین نیازهای خود به كوفه می‌فرستادند، تا آنكه نزد ابراهیم امام راه یافت ( اخبارالدولة، 253-254)؛ اما در چند نكته باید تأمل كرد: امارت خالد تا 120 ق ادامه داشت و اسد برادر او نیز در همین سال درگذشت (طبری، 7 / 141). پس این اتفاقات می‌باید پیش از این تاریخ روی داده باشد و در این زمان محمد بن علی، رهبر دعوت، هنوز زنده بود. بنابراین، بخش پایانی روایت دربارۀ ابراهیم امام درست نمی‌نماید، اما می‌توان حدس زد كه ابومسلم، از سوی ابوموسی سراج مأمور ارتباط با رجال محبوس دعوت بود و برای پنهان كردن این مأموریت، خود را غلام آل معقل می‌خواند و یا آنان او را چنین معرفی می‌كرده‌ا‌ند و به همین بهانه به زندان رفت و آمد داشت. در ضمن، معلوم نیست كه آشنایی ابومسلم با دعوت عباسی در زندان صورت گرفته باشد، چه روایت دیگری در دست است كه نشان می‌دهد كه ابومسلم هنگامی‌كه همراه با ابوموسی سراج به كار بازرگانی می‌پرداخت، با وی نزد محمد ابن علی آمد و شد داشته است ( اخبارالدولة، 254). اما در عراق و شام برای آنكه رفت و آمد، سوءظن عوامل اموی را برنینگیزد، گاه خود را غلام آل معقل می‌نموده و گاهی همچنان در خدمات ابوموسی به كار سراجی مشغول بوده است (نك‍ : همان، 254-255). تعیین دقیق تاریخ این حوادث ممكن نیست، ولی می‌توان آن را بین سالهای 115 تا 120 ق كه خالد بر عراق حكم می‌راند، دانست. از سوی دیگر بررسی سالزاد ابومسلم نیز می‌تواند تا حدودی مؤثر باشد: در یك روایت گفته شده كه ابومسلم به هنگام ورود به خدمت محمد بن علی و سپس آمدنش با ابوموسی به كوفه، 20 ساله بوده است (همانجا). با توجه به تاریخ درگذشت محمد بن علی (124 یا 125 ق: همان، 239؛ ابن سعد، متمم / 244)، می‌توان تولد ابومسلم را بین سالهای 100 تا 105 ق تعیین كرد و در برخی مآخذ سال تولد او صریحاً 100 ق ذكر شده است (نك‍ : ابن قتیبه، المعارف، 420؛ ابن خلكان، 3 / 149؛ نیز نك‍ : «تاریخ خلفا»، گ 11، كه 102 ق آورده است). از سوی دیگر روایت بسیار نادر، ولی مهمی در دست است كه نشان می‌دهد، ابومسلم با دیگر شیعیان كوفه بی‌ارتباط نبوده است. این ماجرا به 119 ق بازمی‌گردد كه مغیرة بن سعید در كوفه قیام كرد. این مغیره و یارانش همگی عقاید غلوآمیز داشتند. در این روایت گفته شده كه ابومسلم از یاران مالك بن اعین جهنی بود و این مالك، از شیعیان نزدیك به حضرت صادق (ع) به شمار می‌رفت و گویا با جنبش مغیره مرتبط بود (طبری، 7 / 129). درواقع پس از قلع و قمع مغیره و یاران اندكش، مالك ارتباط با مغیره را انكار كرد و بعد كه نزد یاران خود كه ابومسلم نیز در میان ایشان بود، بازگشت، در ابیاتی به زیركی خویش در فرار از اتهام همكاری با مغیره افتخار كرد؛ بعدها ابومسلم قدرت یافت، می‌گفت: اگر مالك را بیابم، به سبب آنكه خودش را از مغیره جدا دانست، می‌كشم (همانجا). از این روایت چنین برمی‌آید كه ابومسلم در حدود سال 120 ق یعنی در حوالی قیام مغیره در كوفه بوده و با شیعیان دیگر نیز ارتباط داشته است، اما چگونگی این ارتباط روشن نیست.
از حدود سال 120 تا 124 ق خبر دیگری از فعالیتهای ابومسلم در دست نیست، گرچه بعید نیست كه وی در این سالها به فعالیتهای اقتصادی هم می‌پرداخته است؛ چنانكه گفته‌اند از سوی عیسی بن معقل، بر یكی از دیههای او وكیل بوده است ( اخبارالدولة، 260). همچنین می‌باید در این دوره، اوضاع كلی «دعوت» را در نظر گرفت. بسیار محتمل به نظر می‌رسد كه دو عامل موجب ركود موقتی آن شده باشد: یكی آنكه اقدامات خودسرانه و عقاید غلوآمیز خداش ــ كه از داعیان گسیل شده به خراسان بود و سرانجام كشته شد ــ تا حدی در برانگیختن حسّ بی‌اعتمادی میان داعیان و رهبـران دعـوت عباسی مؤثر بود (نك‍ : طبری، 7 / 141- 142). ظاهراً رهبران دعوت می‌كوشیدند تا تفاوت میان جنبش خود و دیگر تحركات ضداموی را تا حدودی آشكارتر كنند. در این میان می‌توان به جنبش زید بن علی (ع) در كوفه (122 ق) اشاره كرد كه رهبران اصلی دعوت، همچون بُكیرین ماهان كه از سوی هواداران دعوت برای پیوستن به این جنبش سخت تحت فشار بود، همگـان را از یاری رسـاندن به زید برحـذر می‌داشت (نك‍ : اخبارالدولة، 230-231). عامل دوم مربوط است به مرگ محمد بن علی و جانشینی ابراهیم امام كه به‌هرحال تجدید ارتباط و احیاناً سازمان‌دهی دعوت را مدتی به تأخیر افكند.
به هرحال در روایات موجود، زندانی شدن رجال دعوت و آل معقل به همانگونه كه در زمان حكمرانی خالد بن عبدالله آمده بود، دوباره در حكومت یوسف بن عمر تكرار شده و این بار ابومسلم به عنوان بنده‌ای میان بكیر بن ماهان و دامادش ابوسلمۀ خلال و ابراهیم امام دست به دست می‌شده است. تاریخ این حوادث را تا حدودی می‌توان تعیین كرد: ‌هنگامی‌كه محمد بن علی درگذشت، بكیر بن ماهان از نزد ابراهیم امام به خراسان رفت و تغییر رهبری به اطلاع پیروان رسانید و سپس در 125 ق همراه عده‌ای از آنان به كوفه آمد (همان، 240-241). اینان همگی با ابراهیم در مكه ملاقات كردند و بكیر و ابوسلمه، همراه وی به شراة رفتند (همان، 241) و در همانجا خبر كشته شدن یحیی بن زید ــ كه بكیر هواداران را به كناره‌گیری از او واداشته بود ــ به آنان رسید (همان، 242؛ طبری، 7 / 228). چون بكیر و ابوسلمه به كوفه آمدند، بكیر دستگیر شد و به زندان افتاد ( اخبارالدولة، 245؛ طبری، 7 / 198، گرچه تاریخ 124 ق برای این روایت نمی‌تواند دقیق باشد). گفته‌اند در همین زندان یكی از آل معقل هم در حبس بود و ابومسلم خدمت او می‌كرد و بكیر چنین وانمود كه ابومسلم را از آل معقل خریده است (همانجا). روایت دیگری مبنی بر آنكه ابومسلم در زندان با بكیر آشنا شد (نك‍ : اخبارالدولة، 249)، این گزارش را تأیید می‌كند. اما بكیر دو ماه بیش زنده نماند و رهبری داعیان (ظاهراً در رمضان یا شوال 126) به ابوسلمۀ خلال انتقال یافت (همان، 250). بكیر پیش از درگذشت، از ابوسلمه خواست تا «رایات سود» را به خراسان ببرد و میان هواداران بپراكند (همانجا). ابوسلمه به خراسان رفت و ابومسلم را با خود برد. در اینجا می‌باید نكاتی را به دقت بررسی كنیم. ابوسلمه كه ظاهرا شغل صرافی داشت، برمبنای روایتی كه در مآخذ دیگر دیده نمی‌شود، ابومسلم را از عیسی بن معقل عجلی خرید و او را به عنوان خادم با خود به خراسان برد (همان، 267). از یك روایت دیگر چنین برمی‌آید كه ابومسلم ــ احتمالاً زمانی‌كه بكیر در زندان بود ــ از سوی او نزد ابوسلمه رفت و آمد می‌كرد (همان، 265). حتی گفته‌اند در اینكه ابوسلمه، ابومسلم را خریده بود، تردید نمی‌توان كرد (همان، 266). پنهان‌كاری رهبران دعوت تا بدانجا بود كه ابوسلمه یك چند ابومسلم را در دكان خویش به كار صرافی گماشت، گرچه ابومسلم همچنان نزد ابوموسی سراج نیز رفت و آمد داشت (همانجا). اینكه ابومسلم بارها به عنوان غلام و خادم و بنده، میان آل معقل و ابوموسی سراج و بكیر بن ماهان و ابوسلمۀ خلال دست به دست می‌شد، علت دیگری جز كوشش برای پنهان داشتن فعالیتهای ضد اموی نداشته است؛ چنانكه حتی برخی از رجال نزدیك به شبكۀ داعیان نیز از چگونگی كار ابومسلم بی‌اطلاع بوده‌اند. مثلاً یكی از آنان به ابوسلمه گفته بود كه من در این غلام هیأت بندگان نمی‌بینم (همان، 263) و نامهای متعدد او هم، تأییدی است بر همین موضوع. به هر حال ابوسلمه به خراسان رفت و دربارۀ آشكار كردن قیام و جامه‌های سیاه در 130 ق ــ كه پیش از این دربارۀ آن توافق شده بود ــ به هواداران دعوت تأكید كرد و ابومسلم را نیز برای این كار به جاهایی فرستاد (همان، 245، 268). آنگاه هر دو با هم به كوفه درآمدند (127 ق) كه ضحاك بن قیس خارجی بر آن مسلط شده بود (ابن اثیر، 5 / 334). چندی بعد ابوسلمه با ابومسلم به شراة نزد ابراهیم امام رفتند. از پاره‌ای گزارشها چنین برمی‌آید كه ابومسلم قبلاً نیز شاید از سوی محمد بن علی ( اخبارالدولة، 225) یكی دوبار به خراسان رفته بوده است، اما در اعتماد به این روایات می‌باید بسی احتیاط كرد، زیرا بعید نیست كه با حوادث بعدی خلط شده باشد.
همچنین باید به این نكته توجه كرد كه احتمالاً ابومسلم پیش‌تر نیز نزد ابراهیم رفته بود (همان، 261) و حتی گفته‌اند ابراهیم او را نزد پدرش محمد بن علی دیده بوده است (همان، 256). از یك گفتۀ خود ابومسلم نیز چنین برمی‌آید كه در حدود سال 126 ق كه یزید ناقص در مسجد دمشق نخستین خطبۀ خویش را ایراد كرد، ابومسلم همراه ابراهیم بوده است (همان، 257؛ نیز نك‍ : طبری، 7 / 268 به بعد). به هرحال، ابراهیم امام كه گفته‌اند از زیركی و هوشمندی ابومسلم در شگفت شده بود، دربارۀ او از ابوسلمه پرسید و ابوسلمه بنابر این گزارش او را آزاد كردۀ خود خواند و گفت كه می‌تواند او را به ابراهیم واگذارد، و ابراهیم پذیرفت ( اخبارالدولة، 268).
ابومسلم مدتی ــ ظاهراً یكی دو سال ــ نزد ابراهیم ماند و چندان به وی نزدیك بود كه همگان گمان می‌بردند كه بندۀ اوست (همان، 261، 268؛ نیز نك‍ : بلاذری، 3 / 119).
گفته‌اند هنگامی كه ابومسلم به ابراهیم پیوست، ابراهیم از او خواست كه نام و كنیه‌اش را تغییر دهد ( اخبارالدولة، همانجا). سپس نیز «ولاء» او را پذیرفت و این موضوع و تغییر نام وی را به اطلاع هواداران كوفی خود رسانید (همان، 254). دو نكته باید در اینجا روشن شود: بندگی ابومسلم، ابوسلمه را ــ كه خود از موالی بود ــ و سپس ابراهیم امام را و شیوع چنین امری میان داعیان، خود احتمالاً از سیاستهای عباسیان بود، برای پیش برد امر دعوت. ارتباط ابومسلم با ابوسلمه موجب شد تا «بنومُسلیه» و موالی آنها كه یكی از مهم‌ترین اركان دعوت شمرده می‌شدند و ابوسلمه خود، پس از دامادی بكیر ــ از موالی بنومسلیه ــ از ایشان به شمار می‌رفت، ابومسلم را از آن خود محسوب دارند (همان، 266؛ دربارۀ بنومسلیه، نیز نك‍ : ﻫ د، ابوالعباس سفاح). دیگر آنكه در این صورت ابراهیم امام می‌توانست او را به عنوان یكی از اعضای خاندان خود نزد خراسانیان بفرستد كه از وی چنین تقاضایی داشتند (طبری، 7 / 353).
دربارۀ رفتن ابومسلم به خراسان و ارتباط با داعیان مقیم آنجا، در منابع روایات آشفته‌ای نقل شده است. این نكته كه رفت و آمد داعیان خراسانی به كوفه ــ كه غالباً به بهانۀ حج صورت می‌گرفت ــ در چند نوبت انجام شده و نام داعیان در مواردی متفاوت آمده، قابل توجه است. چنانكه دیدیم، پس از درگذشت محمد بن علی و جانشینی ابراهیم، بكیر به خراسان رفت و گروهی از داعیان را به ملاقات با ابراهیم برانگیخت و اینان همگی در 125 ق وارد كوفه شدند ( اخبارالدولة، 240). نكتۀ مهم اینجاست كه نام سلیمان بن كثیر، رهبر داعیان خراسان، در بین آنان نیست. به‌هرحال، اینان همگی وعده كرده بودند كه ابراهیم را در مكه ملاقات كنند. پس همراه ابوسلمه به مكه رفتند و مالی را كه گرد آورده بودند، به ابراهیم سپردند (همان، 241). در یك روایت دیگر ــ كه نام سلیمان بن كثیر بین داعیان دیده می‌شود ــ همین گزارش تكرار شده و آمده است كه ابومسلم همراه ایشان به مكه رفت و ظاهراً ابراهیم در آنجا نخستین‌بار ابومسلم را دید (همان، 255-256). اما ذكر نام سلیمان بن كثیر در این روایت، به احتمال فراوان مربوط به ماجرای دیگری است كه در حدود سال 124 ق اتفاق افتاد و سلیمان و چند داعی دیگر در سر راه حج به كوفه درآمدند و نخستین‌بار ابومسلم را نزد آل معقل و دیگر داعیان دیدند و چون دربارۀ او پرس‌وجو كردند، پاسخ شنیدند كه: غلامی است از سراجان كه همراه ماست (طبری، 7 / 198- 199؛ ازدی، 50). اینكه آنان نخواستند هویت واقعی ابومسلم را برای داعیان خراسانی آشكار كنند، ظاهراً معلول اختلاف سیاسی میان داعیان عراقی و خراسانی بر سر دعوت بر ضد اموی بود، زیرا چنانكه بعدها روشن شد، وجود سلیمان بن كثیر و كسانی چون او که تمایلی به دیگر خاندانهای هاشمی داشتند و خرده‌گیری داعیان خراسانی كه با بكیر آمده بودند، از ابراهیم امام در مورد یاری نرساندن به زید و تنها گذاردن فرزندش یحیی ( اخبارالدولة، 241) نشان از همین اختلاف دارد. در این باب همچنین می‌توان از لاهز بن قریظ نام برد كه یكی از این دیداركنندگان و خود از داعیان بود و بعدها موجب نجات جان نصر بن سیار از دست ابومسلم شد و به گونه‌ای او را فراری داد و ابومسلم به همین سبب دستور داد تا او را گردن زدند (یعقوبی، 2 / 342؛ طبری، 7 / 384-385).

صفحه 1 از6

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: