صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابومطهر ازدی /

فهرست مطالب

ابومطهر ازدی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 16 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله

خلاصۀ حكایة ابی‌القاسم البغدادی و بررسی آن

 ابومطهر نخست موضوع كتاب را روشن می‌كند: این كتاب شامل است بر خطاب بدوی، شعر قدیم عرب، برخی چیزها كه ذهن ادبای متأخر آفریده، نوادری كه ذوق نوخاستگان ساخته، اشعار و رسائل و مقاماتی از خود من. و این حكایت مردی است كه زمانی با او محشور بوده‌ام. سخنانی دارد گاه برازنده و گاه خشن، به زبان مردم شهر خود سخن می‌گوید. من همۀ گفته‌های او را حفظ كرده‌ام تا وسیلۀ آشنایی با اخلاق بغدادیان باشد. این یك تن، خود نمونۀ همۀ جامعۀ بغداد است، زیرا او تقلید می‌كند و مقلد بهتر از شخص حقیقی خصوصیات یك فرد یا یك گروه را باز می‌نماید (در اینجا ابومطهر موضوع محاكاة را از البیان جاحظ نقل می‌كند). همۀ این حكایت احوال یك شخص در طی یك روز است و من به دنبال آن الحكایة البدویة را آورده‌ام (این حكایت از میان رفته است). زبان این داستان اندكی عامیانه است، زیرا نكته‌پردازی با این شیوه شیرین‌تر است.من این شیوه را از شعر ابن حجاج گرفته‌ام (در اینجا 3 قطعه شعر از ابن حجاج نقل می‌كند، در قطعۀ نخست گوید شعری كه بر عادات و عرف مردم جاری باشد، ممكن است به سُخف هم آلوده گردد، ص 2-3). اینك ابومطهر به معرفی شخصیت داستان خود می‌پردازد: «ابوالقاسم احمد بن علی تمیمی بغدادی، شیخی است كه سپیدی محاسنش در سرخی چهره ــ كه گویی بادۀ ناب از آن می‌چكد ــ جلوه‌ای خاص دارد؛ چشمانش دو شیشۀ سبز است». آنگاه سلسله‌ای از صفتهای عجیب و الفاظ غریب و عامیانه در وصف شیخ می‌آید، چون: شیخ مردی لوطی، خلفی، شكاز، طناز، همّاز، غمّاز، همزه، لمزه ... است كه میان دكول و دقیش و قمّور و زنكلاش (متز، 64: زنِ كلاش) پرورش می‌یابد (ص 3-4).
عادت شیخ آن است كه با هیأتی مقدس مآبانه و طیلسانی كه بخشی از چهرۀ او را نیز پوشانیده، به مجالس بزرگان درمی‌آید، خضوع و خشوع می‌كند و آیاتی از قرآن كریم می‌خواند. همین‌كه كسی لبخند می‌زند، شیخ برمی‌آشوبد كه هان: حضرت حسین را سر بریده‌اند و خاندان نبوت در رنج است و تو این چنین شادی می‌كنی؟ (ص 5-6).
اینهمه اداهای مقدس مآبانه و زاری بر شهادت سیدالشهدا ناگهان با یك شوخی از میان می‌رود. او همینكه سخن شوخی‌آمیز را می‌شنود، راست می‌نشیند، بند قبا را می‌گشاید، طیلسان را پس می‌زند و سپس از صاحبخانه، نام افرادی را می‌پرسد و آنان را یكی‌یكی به باد ریشخند می‌گیرد؛ سیلی از كلمات هرزۀ شرم‌آور، اما همه ظریف و خنده‌انگیز نثارشان می‌كند (6 نفر را مورد استهزا قرار می‌دهد، ص 6-12).
این طنزهای زهرآگین عاقبت دامن «وكیل» صاحبخانه را نیز می‌گیرد (ص 15)، و آنگاه چون صاحبخانه می‌پرسد چرا از همه سخن گفته است جز او، جواب می‌شنود كه تو هم شبیه مهمانان خود هستی (ص 17). میهمانان اصرار می‌كنند كه شیخ اندرزشان گوید؛ وی حكیمانه لب به نصیحت می‌گشاید كه «مالی برای میراث خواری ننهید، اگر تنگدست هستید، وام گیرید و دل‌نگران مدارید، تا می‌توانید بخورید و باده بنوشید و به آواز زنان خوش صدا گوش دهید و از هیچ‌گونه زنا پرهیز مكنید ... » (ص 18- 19).
اینك به اصفهان و اصفهانیان می‌پردازد و آشكار می‌سازد كه خود اصفهانی است: «اگر مرا از اصفهان پرسی، بدان كه روزگار بر خرابی آن حكم رانده است؛ نوجوانانش چون میان‌سالان، و میان‌سالان آن، چون پیران، و پیران خود به سگان مانند؛ این شهر شهری است كه در كودكی تركش گفته‌ام و دیگر بوی لئامتِ خاك آن بر تنم نیست» (3 بیت). سپس سوگند می‌خورد كه خاك و زمین خود را در بغداد فراموش نمی‌كند، زیرا اصفهان هوایی ناخوش دارد و نازیباییهای بسیار (ص 21). شیخ ابوالقاسم برای اینكه انتقادهای گزندۀ خود را بر هر چیز تعمیم دهد، به نام كویها و برزنهای اصفهان می‌پردازد (ص 22-23)، بسیاری از آنها را ذكر و به عربی ترجمه می‌كند و از این ترجمه‌ها كه گاه به عمد ناصحیح است، مفاهیمی زشت و شرم‌آور استخراج می‌كند. این ترجمه‌ها، به‌رغم مسخرگی، پژوهشگر را به شكل صحیح نامهای فارسی آن محله‌ها می‌رساند. مثلاً چون كلمۀ «وركان» را به «گرگها» (ص 23) و «واذار» را به «بادآور» (ص 22) ترجمه كرده، هم قرائت آن كلمات برایمان مسلم می‌گردد و هم در می‌یابیم كه در لهجۀ اصفهان نیز مانند برخی لهجه‌های فارسی، گاه واو به جای گ و ب می‌نشسته است. به این طریق تفضلی 3 كلمه از این دو صفحه را قرائت و تشریح كرده است (ص 101). این محله‌ها عبارتند از: سارمرنه، كلیمرای، واذار (نك‍ : همانجا)، كورسمان، كورستان، گورستان، موشك‌آباد (نك‍ : همانجا؛ برای اسامی، نك‍ : ابومطهر، همانجا)، محلۀ وركان (نك‍ : تفضلی، همانجا)، كلمانان، كوی كران، كوی كوران، كربار، مسجد جوزجیر (ابومطهر، 23). در این محله‌ها، پیشه‌های پرحرمت و ارجمند بغدادیان یافت نمی‌شود، بلكه مردم همه به كارهایی حقیر و پلید مشغولند و مثلاً پیشه‌وری را می‌شنوی كه در كویها فریاد می‌كند: زِبْل ... (دو عبارت فارسی، نك‍ : بخش كلمات معرب در همین مقاله؛ نیز ص 24). حال ابوالقاسم در ستایش بغداد، به شعر و نثر، داد سخن می‌دهد (ص 25-26)، اما ناگهان این ستایشها از بغداد و ناسزاهایی كه به سر اصفهان می‌ریزد، او را به وصف اسب می‌كشاند و حدود 10 صفحه از كتاب را به این وصف اختصاص می‌دهد (ص 26-35). این وصفهای بی‌تناسب و ملال‌انگیز را شاید بتوان چنین تأویل كرد كه ابومطهر می‌خواسته است تا سخنش در هر باب كه مورد بحث قرار داده، جامع و فراگیر باشد و بعید نیست كه روح و شیوۀ تعلیماتی كتابهای ادب، حتی «مقامات» در او نیز اثر گذاشته باشد. اینگونه اطناب در وصفهای نابجا، در جایهای دیگر كتاب نیز آمده است (نك‍ : دنبالۀ این گفتار). پس از اسب، لباسها و فرشهای دو شهر مقایسه می‌شود (ص 35) و سپس عطریات بغداد، تقریباً در دو صفحه نقل می‌شود (ص 36-37). با شگفتی ملاحظه می‌كنیم كه بغدادیان، نزدیك به 70 گونه عطر می‌شناخته‌اند.
ابوالقاسم كم‌كم از قیاسهای كلی، به مسائلی ملموس‌تر و جزئی‌تر می‌پردازد: پس از اوصافی ناشایست از خانۀ اصفهانیها، به در و دیوار می‌نگرد كه با گل و سرجین (= سرگین) اندوده‌اند؛ در اتاقهایشان زلالی (= زیلو؟)های رویدشتی، قطیفه‌های سوادی، فرشهای كردی و مخده‌های جابرانی انداخته‌اند. لباسهایشان نیز ناهنجار است. بیشتر پارچه‌هایی خشن است كه خود در خانه می‌بافند، عمامۀ مردان نیز زشت است و از هر دو سو فرومی‌افتد، لباسهای دیگرشان، بلانی، سندانه، بنفجی ... و همه بویناك و نازیباست (ص 37).
آنگاه سخن به خوراكیها می‌كشد كه از نظر پژوهشگر ایرانی، یكی از پربارترین بخشهاست: در میان خوراكیهای بی‌شمار بغدادی، بیش از 70 نام، فارسی است. به همین مناسبت، وصف «خوان» به میان می‌آید و مثلاً چگونگی عرضۀ بره‌های بریان بر سفره وصف می‌شود (ص 38-41). در پایان این بخش كه خوان را برمی‌چینند، یكی از جالب‌ترین قطعات كتاب را می‌توان یافت: فراشی زیبارو، نیك‌جامه و پاكیزه درمی‌آید و «خلال سلطانی یا خلال مأمونی» كه بوی عطر می‌دهد، به مهمانان عرضه می‌كند، سپس اشنان سفید كه به گل خراسانی و كندر و صندل و مشك و كافور و ... آمیخته است، می‌آورد. این اشنان چنان است كه هرگونه پلیدی و چربی را از دستها می‌زداید. غلام، همراه اشنان «طست و ابریقی» كه به دست استادان زبردست ساخته شده، تقدیم می‌كند تا همگان دستها را بشویند و با حوله‌ای كه در نهایت لطافت و ظرافت است، خشك كنند (ص 41-42).
در مقابل اینهمه آداب و مراسم اشرافی، غذاهای اصفهانی و شیوۀ غذاخوردن اصفهانیها سخت به باد ریشخند گرفته شده است: آنان سفره‌های «رویدشتی» می‌گسترانند و روی آن «بیار بسته (شاید پیاز بسته)، سیر بسته، موسیر بسته، باذنجان بسته، شلغم بسته، خیار بسته» و نیز «رسكبجه» (كه به شكم ترجمه كرده و آن را خوراك سگ و گربه دانسته است) می‌نهند و گوشت گاو پخته را به دست گرفته، چون درندگان به دندان می‌كشند. این اوصاف با ذكر چندین نوع غذای اصفهانی دیگر ادامه می‌یابد (ص 42).
ذكر میوه‌ها نیز بخش وسیعی را به خود اختصاص داده است. نام بسیاری از میوه‌های گرانبهای بغدادی، فارسی است (برخی شاید نام میوۀ پخته یا انواع مربا باشد)، اما نام میوه‌های خاص اصفهان البته موردپسند شیخ ‌ابوالقاسم نیست: ساف امرود، بهم رود (شاید: به امرود)، نارمرود (شاید: نارامرود)، سلم‌رود (س‍... امرود؟) «سرم از این الرود (احتمالاً: امرود) به درد آمد» (ص 43-44). این بحث به گل و گیاه می‌انجامد و تا 4 صفحۀ بعد نیز ادامه می‌یابد. پس از آن وسیع‌ترین مبحث كتاب، یعنی مجالس طرب، موسیقی و خوانندگان و نوازندگان زن و مرد آغاز می‌شود (ص 49) و بدیهی است كه در این مناظره، شهر اصفهان پیوسته شكست می‌خورد، زیرا خوانندۀ اصفهانی خشن و بد هیأت است. هنر موسیقی را می‌كُشد، از ایقاع خارج می‌شود، بدصدا و بدروی و فاسق است (ص 50)؛ در عوض زنان خوانندۀ بغدادی، فرشتگانند در لباس آدمیزاد، نامهایی بس دل‌انگیز دارند: تحفه، مرجان، اقحوان، حدائق و قهوه، وصف زیباییهای روی، اندام و آواز ایشان و نیز جامه‌های زربفت ابریشمینی كه بر تن می‌كنند و زیورهای گرانبهایی كه به خود می‌آویزند، تا 7 صفحه ادامه دارد (ص 50-57). اما ابوالقاسم در اصفهان، به جای آن فرشتگان خوش‌آهنگ، بوزینه‌ای می‌بیند كه به غول بیابانی شبیه‌تر است. جزءجزء اندمها و هیأت ظاهری او به باد ریشخند گرفته می‌شود (ص 57). سیل خروشان دشنامها و هرزگیها و نكته‌های گاه سخت ظریف كه ابوالقاسم بر سر اصفهان می‌ریزد، بیش از 10 صفحۀ كتاب را می‌پوشاند. بدیهی است كه وصف غنا، به عملۀ طرب می‌انجامد، اما او نخست، پس از اشاره‌ای كوتاه به غلام بغدادی كه نظیرش در اصفهان یافت نمی‌شود (ص 67)، غلام اصفهانی را آماج تیرهای زهرآگین خود می‌كند كه «او خرسی است چنین، بزی كوهی است چنان، ناخوش‌تر از روزگار بدبختی و فرجام بد (همانجا)، بویناك‌تر از لاشۀ هدهد در جوراب گندیده، نام او هم زشت و ناهنجار است: احمد لاق، محمود رویدشتی و یا حسن كرخی»؛ اما، «آه ای بغداد! خدایت سیراب كناد» (ص 69).
در اثنای وصف بغداد، كسی از او می‌خواهد كه دربارۀ كنیزكان بغدادی بیشتر سخن گوید (ص 70). در این گفتارها، جملۀ زیر كه از نظر ساختار نحوی، فصیح و از نظر الفاظ و مطابقت، عامیانه است، نمونۀ خوبی از عامی‌گرایی حكایة است: جاریة من متماجنات بغداد التین (ظاهراً اللتین) قدجمعوا (به جای جمعن)، حسنَ الخُلق و الخَلق (نك‍ : ص 71). وصف مجالس و احوال و زیباییهای زادمهر، جاریۀ ابن جمهور و هوش و زیركی و هنرمندی و به خصوص فساد اخلاقی او در 6 صفحه ادامه می‌یابد و مؤلف در اثنای آن، انبوهی نكتۀ شیرین نقل می‌كند و به یاری آنها، جامعۀ فسادآلود و مرفه و بی‌بند و بار بغداد در سده‌های 4 و 5 ق را با زبردستی تمام می‌شكافد و خفایای آن را باز می‌نماید، نتیجۀ این اوصاف آن است که: «جاریۀ بغدادی، جز دنیا و دینار چیزی نمی‌شناسد» (ص 72). سپس درتأیید این سخن روایتی دربارۀ زادمهر نقل می‌كند كه واقع‌گرایی تلخی دربردارد: وی به عاشق دلسوخته كه تقاضا می‌كند لااقل خیال خود را به سوی رؤیاهای او بفرستد، پیغام می‌دهد كه ای مرد، دو دینار بفرست تا من خود نزد تو آیم (ص 72-73). این كنیزكان، زنانی آزاده نیستند، بلكه اسیرانی هستند كه از كودكی خریداری شده و در سرای خناسان انواع هنرها چون شعر و موسیقی و رقص را آموخته‌اند و اینك به بهای گزاف خرید و فروش می‌شوند. 
شرحی كه ابوالقاسم از مجالس طرب و غنا برای میهمانان اصفهانی می‌دهد، بسیار طولانی است (ص 78). عاقبت او برای اینكه به ظاهر و با شوخ چشمی، اعتبار وگستردگی اینگونه محافل را ثابت كند، نام و حكایت گروهی از بزرگان را كه از شنیدن نوایی دل‌انگیز از خود بی‌خود شده و اعمالی غریب از خود ظاهر ساخته‌اند، ذكر می‌كند؛ برخی كه نامشان در این روایات آمده، بسیار مشهورند: مرزبانی، ابن‌خیرون، قاضی ابن صُبر، قاضی القضاة ابن معروف، ابن حجاج شاعر، ابن نباتۀ شاعر، ابن ازرق كلواذانی، ابومحمد بردانی، ابن‌متیم صوفی، ابن غیلان بزاز، ابن ورّاق (ص 78-83) و ابن‌غسان كه ادیبی ظریف بود و عاقبت خود را در گرداب كلواذا غرق كرد (ص 83)، خلاصه 6 تن دیگر كه آخرینشان غلام بابا نام داشته است (ص 83-87).
ابوالقاسم در دنبالۀ مجالس طرب چیزی نقل می‌كند بس شگفت، و مدعی است كه خود شاهد آن بوده: در 306 ق (یا شاید 360 ق) در كرخ بغداد، 460 تن كنیزك آوازخوان و نوازنده شمارش كرده است، 10 زن آزاد و 75 غلام نیز بدین كار مشغل بوده‌اند. «اینها كسانی بودند كه ما می‌دیدیم، حال خود چه به آنان كه ما نمی‌دیدیم، یا كسانی كه تظاهر به خوانندگی و نوازندگی نمی‌كردند» (ص 87). این روایت به هر تقدیر، خواه در 306 یا 360 ق باشد، خواه مشاهدۀ شخصی ابومطهر یا نقل قول از كسی دیگر، گستردگی شگفت‌آور غنا و كثرت كنیزكان غنا آموخته را در آن روزگار نشان می‌دهد. به دنبال این روایت، ابوالقاسم از دیدار خود با ابن‌حجاج و گروهی دیگر در گردشگاه سخن می‌گوید و 6 قطعه از اشعار او را نقل می‌كند (ص 88-91).
پس از ذكر این خاطرات، شیخ احساس گرسنگی می‌كند و از صاحبخانه، در اشعار و قطعه‌های منثور زشت و زیبا، همراه شوخی و جدی، خوراكی به عنوان پیش غذا می‌طلبد (ص 91-93). چون سیر می‌شود، دستها را می‌شوید و نرد و شطرنج می‌خواهد. همه از او بیمناكند، اما عاقبت كسی تن به قضا می‌دهد. ابوالقاسم ضمن شرح صحنه‌های بازی و خودستاییهای بی‌پایان، هیچ‌گاه حریف را از نكته‌های بی‌شرمانه و شوخیهای مستهجن بی‌نصیب نمی‌گذارد. بازی كه نام بیشتر مهره‌هایش فارسی است (فرزان = وزیر، بیدق = پیاده، رخ، شاه، شاه مات و نیز شطرنج، دست)، به درازا می‌كشد و البته به برد ابوالقاسم منتهی می‌شود (ص 93- 99). عاقبت سفرۀ شام می‌گسترند و ابوالقاسم به شیوۀ معمول خود از همه چیز سخن می‌گوید، شوخی و جدی را به هم می‌آمیزد، گاه ستایش‌آمیز و گاه به استهزا به وصف خوراك اصفهانیها می‌پردازد (ص 100). اینك ملاحظه می‌شود كه زهر انتقادهای تند او اندكی كاسته شده است و ستایشهایی كه از اصفهانیان و خوراكهایشان می‌كند، گاه از نوعی صداقت تهی نیست.
نام خوراكها بسیار است، اما چند غذا را یك یك نام می‌برد و در وصف هر یك، یا مواد و نوع پختن آن اطلاعات جالبی به دست می‌دهد. غذاهای مورد توجه او اینهاست: سكباج، باذنجان، دوغباج، شوربا، طباهجه، هریسه، تنوریه (ص 100-101). اما هنوز مزۀ خوراكهای بغداد زیردندان اوست و از اینكه اصفهانیان از آنها محرومند، تأسف می‌خورد. آنگاه آب می‌طلبد. آب بهانه‌ای است كه او از آب و هوای اصفهان ستایش كند و ناگهان ابراز می‌دارد كه به مردم اصفهان ستم روا داشته است (ص 101-102).
بار دیگر كه ابوالقاسم به وصف خوراكها می‌پردازد، دیگر بی‌پرده بغداد را به باد انتقاد می‌گیرد (ص 104). از این پس تا پایان كتاب، همۀ زشت‌گوییهایی كه به سر اصفهان می‌ریخت، تغییر جهت داده، به سوی بغداد سرازیر می‌شود.
انتقاد از بغداد چندان شدید است كه یكی از مهمانان تاب نیاورده، می‌گوید: ای ابوالقاسم تو تاكنون از بغداد چنین نمی‌گفتی و پیوسته مردم اصفهان را عیب می‌كردی؟ او در پاسخ یك قطعه شعر می‌خواند و در آن، به اصفهان و سرزمین خشكش عشق می‌ورزید و ادعا می‌كند كه از كرخ بغداد بیشتر دوستش دارد (ص 105). سپس ذم بغداد ادامه می‌یابد، اما معلوم نیست چرا مؤلف باز ناگهان به موضوعی می‌پردازد كه هیچ ربطی با حكایت ندارد: كسی از او می‌پرسد كه آیا شنا می‌داند؟ وی برآشفته می‌شود و ادعا می‌كند كه از غوك و ماهی در شنا ماهرتر است، سپس 13 نوع شنا را نام می‌برد (از جمله: طاووسی، عقربی) و می‌گوید كه آنها را از دو استاد در بغداد آموخته است (ص 107). باز كسی اظهار علاقه می‌كند كه با اصطلاحات ملاحان آشنا شود. وی در پاسخ، انبوهی نام كشتی و زروق (حدود 20 نام) و اصطلاحات عامیانۀ ملاحان را برمی‌شمارد كه كمتر در قاموسها می‌توان یافت (نك‍ : ص 107- 108). این خروج نابهنگام از موضوع در حكایت ابوالقاسم كه پیش از این نیز نظیرش را دیده‌ایم، اندكی غریب می‌نماید، زیرا او غالباً برای بیان مطلبی، مقدماتی می‌چیند و صحنه‌ای آماده می‌كند و در این كار گاه به راستی زبردست است، اما اینجا گویی می‌دانسته كه این اطلاعات در دسترس همگان نیست و به همین جهت اصرار داشته تا آنها را در جایی بگنجاند و عاقبت مكانی بهتر از این نیافته است. باز ناگهان موضوع تغییر می‌كند و كسی سراغ خانۀ او را در بغداد می گیرد. شیخ ابوالقاسم به او پاسخ می‌دهد كه خانۀ او در كوی جوهری واقع است، و آن «دارٌ اُسست علی غیرالتقوی». سپس خانه‌ای را كه آنهمه از دوریش زاری كرده بود، اینك به ابیاتی مضحك، اما سخت مستهجن وصف می كند (ص 108- 109). پس از آن شرابی اصفهانی در قدح می‌ریزد و به وصفش می‌پردازد: نوری است كه اندرونش آتش است، چون در جام ریزند، آتشی از آن برمی‌خیزد كه دست را می‌سوزاند، از چشم خروس و اشك عاشق مهجور پاك‌تر است و از دین ابونواس، بی‌رنگ‌تر (در اصل: رقیق‌تر). مدح باده به مدایحی گزنده و شرم‌آور دربارۀ صاحبخانه و انتقاد از برخی میهمانان می‌انجامد (ص 109-112). در همان احوال كه او خشنودی خود را از اصفهان اظهار می‌دارد، كسی به او می‌گوید كه آیا دوستان بغدادیش را فراموش كرده است. شیخ در پاسخ، بغداد و بغدادیان را نفرین می‌كند، هر چند كه در ابیاتی دیگر نفرین را به مردم بغداد منحصر می‌گرداند و گویی هنوز دریغش می‌آید كه خاستگاه آنهمه شادی نابود گردد (ص 113). اینك شیخ ابوالقاسم در مجلس، میان دو تن نشسته، گاه با مهمان سمت راست و گاه با مهمان سمت چپ گفت‌و‌گو می‌كند. در صحنه‌ای كه ابومطهر برای این نمایش آماده كرده، هیأت و چهره و اطوار ابوالقاسم كه به آسانی می‌توان تصور كرد و خلاصه سخنان مزورانه و فریبنده‌ای كه با آن دو تن دارد، بی‌اختیار خواننده را به یاد طنزهای نویسندگان سدۀ 17 م اروپا می‌اندازد. وی به هر یك رو می‌كند، سخنانی در مدح او و ذم دیگری می‌گوید و این كار چندین بار تكرار می‌شود (ص 113- 115).
سخن به وصف آوازخوان می‌انجامد، چند صحنۀ ماهرانه پرداخته می‌شود، تا عاقبت شیخ دو نفری را كه در دو سوی زن خواننده نشسته‌اند می‌بیند (ص 117، 118) و از آنجا ذم رقیب آغاز می‌شود. رقیب البته مردی نامطبوع و «ثقیل» است. پس شیخ به وصف او می‌پردازد و ناسزاهایی نامعمول و گاه غریب و خنده‌انگیز نثارش می‌كند. اینگونه هجا در شعر و نثر عربی چندان ناشناخته نیست، اما آنچه ابوالقاسم، سیل‌وار بر زبان جاری می‌كند، نشان از خیالی بس نیرومند و ذوقی سرشار دارد، هرچند كه بسیاری از آنها را الفاظ و عبارات ركیك از رونق انداخته است. وی خطاب به رقیب می‌گوید: «ای زشتی موی سپیدِ نمایان از زیر خضاب، ای نامۀ پر از عذر از سوی دروغ وعده، ای خاری كه در پا خلیده، ای نخستین شب مرد غریبی كه از یار دور افتاده، ای چهرۀ رقیب، ای چهارشنبۀ آخر صفر، ای افطار روزه‌خواری كه جز نان خوراكی ندارد، ... ای شماتت دشمنان، ای حسادت نزدیكان و خویشان، ای خیانت شریكان ... » و چون كسی بر سخنان او می‌خندد، طوفانی از الفاظ زهر‌آگین شرم‌انگیز بر سرش می‌ریزد (نك‍‌ : ص 119-122).
مردم كم‌كم از خروش پایان‌ناپذیر شیخ نگران می‌شوند و به این فكر می‌افتند كه به نحوی از چنگش بگریزند. اما چگونه می‌توان از دست نیرنگ‌بازی چون ابوالقاسم بغدادی گریخت. مهمانان ناچار بر آن می‌شوند كه او را به چند قدح (= دوستگانی) مست كنند تا شاید به خواب رود، اما وی هر چه بیشتر می‌نوشد، بیشتر عربده می‌كشد (ص 122-123). مستی او به حدی می‌رسد كه از بدنش به جای عرق، شراب بیرون می‌تراود. با اینهمه همچنان ناسزا می‌گوید و اشعار سخیف گزنده می‌خواند (ص 123). دیگر فرد معینی مخاطب او نیست، بلكه همگان آماج هرزه‌گوییهای اویند. او حتی احساس غبن می‌كند و مدعا است كه مظلوم واقع شده است، زیرا خواسته‌اند او را مست كنند. به همین مناسبت صاحبخانه نیز از هجویات او نصیبی وافر می‌‌برد. ناگهان شیخ، چنانكه گویی بیمی در دلش افتاده، «سلطان» را از این هرزگیها مبرا می‌شمارد و به جانش دعا می‌كند، اما از او می‌خواهد تا اموال این میهمانان عیاش را بستاند و حتی ثروت صاحبخانه را مصادره كند و خود او را به زندان اندازد (ص 124-125). اینك خواب بر او چیره می‌شود، اما او البته حاضر نیست از این مجلس دلكش كه چنین ماهرانه به زیر سلطۀ خود آورده، پس به هر زحمت كه شده، خواب را از خود می‌راند و چندی با زن آواز‌خوان و غلام دیلمی شوخی می‌كند (ص 126- 131). سرمستی و بی‌خردی او به اوج رسیده است، چندانكه خود به آوازخوانی می‌پردازد و از مردم می‌خواهد كه دست به گردن یكدیگر اندازند و حلقه‌ای تشكیل دهند (ص 131-133). كسی تاب نیاورده، از او می‌پرسد كه آیا شرم نمی‌كند؟ ابوالقاسم در پاسخ او، سخف خود را نمكین می‌انگارد و سپس از مغنّی می‌خواهد كه در ضرب «ماخوری» چیزی بخواند؛ او خود نیز به همان ضرب می‌رقصد و آواز سر می‌دهد (ص 133-134). آوازخوان كه از دست او به عذاب آمده است، بانگ برمی‌دارد كه این طاعون چه بود كه به جان ما انداختید؟ البته ابوالقاسم خاموش نمی‌نشیند و پاسخ مغنی را در چندین قطعه شعر و نثر می‌دهد (ص 134-137) و سپس به همین بهانه، در قطعه‌ای مفصل و بسیار شیرین و خواندنی، به ستایش از خویش و رجزخوانی می‌پردازد. نخست دوستان پرهیبت و خوف‌انگیز خود را معرفی می‌كند: صباح الطاق، كردویه، عاقول ارمنی، وركویه، حرمل بن خردل، سپس خود را معرفی می‌كند و مدعی می‌شود كه موجِ تاریك است، آتش است، سنگ آسیای چرخان است، شن می‌خورد و صخره پس می‌اندازد، هستۀ خرما می‌خورد و نخل دفع می‌كند، فرعون و نمرود است، دو هفته بدون سر راه رفته است، غول دیده است، تابوت شیطان حمل كرده است، به چاچ و فرغانه و افرنج وافریقا تبعید شده و سالم بازگشته، ... دندانش كارد قصّاب است، ... (ص 137- 139). در آن حال اگر كسی با او به معارضه برمی‌خیزد، شیخ او را به اوصافی غریب ناسزا می‌گوید: ای پیراهن بی‌دگمه، ای شنبۀ كودكان، ای بخل اهوازیان، ای ناخوش‌تر از طلبكاری كه موعد پرداخت وامش رسیده، ای تلخ‌تر از طعم سؤال (4 صفحه در همین مضامین، 139-143). سرانجام ابوالقاسم بغدادی را خواب در می‌رباید، اما مؤلف در اینجا، درنگ را جایز نمی‌داند و بلافاصله صحنۀ بامداد شیخ دغل را ترسیم می‌كند: شیخ نخستین كسی است كه از خواب برمی‌خیزد، بسم‌الله می‌گوید، شهادت می‌خواند و آیاتی از قرآن كریم تلاوت می‌كند؛ كسی با دیدن احوال شیخ، لبخند می‌زند، اما این لبخند شیخ را آشفته می‌سازد كه هان! پس از قتل حسین (ع) این همه شادمانی چیست؟ سپس این شعر را می‌خواند: «لعنت خدا بر هركس، خواه عامی خواه پیشوا، باد كه با علی و حسین (ع) دشمنی ورزد». به یاد داریم كه داستان ابوالقاسم با همین الفاظ و همین اشعار آغاز شده بود. آنگاه برمی‌خیزد، طیلسان می‌پوشد و همچنانكه آمده بود، بازمی‌گردد (ص 145-146).
مؤلف در پایان می‌گوید: «این بود حكایت ابوالقاسم ... كه غرۀ زمان بود و همپالكی شیطان، مجمع زشتیها و زیباییها؛ پیوسته از حد پافراتر می‌نهاد و در هزل و جد به كمال رسیده بود، ... خلاصه او اخلاق اهل عراق را داشت» (ص 146).

مآخذ

آذرنوش، آذرتاش، «الكلمات الفارسیة فی الشعر الجاهلی»، مقالات و بررسیها، تهران، 1356 ش، شم‍ ‍31؛ ابومطهر، محمد، حكایة ابی‌القاسم البغدادی، به كوشش آدام متز، هایدلبرگ، 1902 م؛ ادی‌شیر، معجم ‌الالفاظ الفارسیة المعربة، بیروت، 1980 م؛ باخزری، علی، دمیة القصر، به كوشش محمد تونجی، بیروت، 1391 ق / 1971 م؛ تفضلی، احمد، «اطلاعاتی دربارۀ لهجۀ پیشین اصفهان»، نامۀ مینوی، تهران، 1350 ش؛ ثعالبی، عبدالملك، یتیمة الدهر، به كوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت، دارالفكر؛ جاحظ، عمرو، البخلاء، به كوشش طه حاجری، قاهره، 1990 م؛ البیان و التبیین، حسن سندوبی، قاهره، 1351 ق / 1932 م؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء، برلین، 1340 ق / 1922 م؛ ضیف، شوقی، المقامة، قاهره، 1973 م؛ طباطبایی، ابوالفضل، مقدمه بر سفرنامۀ ابودلف در ایران، تهران، 1342 ش؛ طه، عبدالواحد ذنون، «مجتمع بغداد من خلال حكایة ابی‌القاسم البغدادی»، المورد، بغداد، 1394 ق، شم‍ ‍4(3)؛ مبارك، زكی، النثر الفنی فی القرن الرابع، بیروت، 1352 ق / 1934 م؛ مینورسكی، ولادیمیر، مقدمه بر سفرنامۀ ابودلف در ایران، ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی، تهران، 1342 ش؛ نیز:

EI2; EI2, S; Gabrieli, F., «Sulla, Ḥikāyat abīl-Qāsim di abūl Muŧahhar al-Azdi», RSO, 1942, vol. XX; GAL, S; Metz, A., introd. Abulkâsim ein bagdâder Sittenbild (vide: PB, Abū Motahhar).

آذرتاش آذرنوش

صفحه 1 از3

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: