ابومطهر ازدی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 16 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225038/ابومطهر-ازدی
جمعه 19 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
كتابی كه به زبان عامۀ مردم گرایش دارد و توسط مردی ایرانی، در شهر اصفهان و آنهم در نیمۀ سدۀ 4 ق تألیف یافته، البته كنجكاوی پژوهندۀ ایرانی را برمیانگیزد و در آن امید میبندد كه دربارۀ زبان مركزی و غربی ایران كه از چند و چونش اطلاع كافی در دست نیست، چیزی بیابد. آنچه در این كتاب آمده، اندك، اما مغتنم است: چند عبارت و صدها كلمۀ فارسی.
زبل كاخواره اولوالدورجه بر كران دول (ص 24)، این عبارت را تفضلی ملاحظه كرده و نسخۀ خطی مجتبی مینوی و اصلاحات او را نیز دیده، اما به حل این عبارت كه احتمالاً افتادگیهایی دارد، موفق نشده است (ص 102). بانواگهت كشم (ابومطهر، همانجا)، تفضلی آن را خوانده است. خوب است اشاره كنیم كه الف در دنبال كلمۀ بانو، الف اشباع است و خوانده نمیشود. اینگونه نگارش در آثار كهن فراوان دیده شده (تفضلی، همانجا). ابوالقاسم پس از وصف زن آوازخوان اصفهانی، گوید كه او چنین میخواند:
كك بكوی برسان نه بیرون دل اواری
متأسفانه مؤلف، برخلاف عادت خود، بیت بالا را ترجمه نكرده و تنها مفهوم آن را آورده است: «لازم بود كه این كار را نمیكردی» (نك : ص 65). بنابراین بعید نیست كه شعر بالا شامل ضربالمثلی باشد. مسخره دوست، از فحوای كلام چنین برمیآید كه این تركیب، تركیبی فارسی باشد (ص 71). یك عبارت فارسی را در بیت شعری تضمین كرده كه چون مستهجن است از ذكر آن خودداری میشود (نك : ص 97).
بدیهی است كه در اینجا مراد بررسی این واژهها نیست، بلكه تنها فهرستی كلی از آنها ارائه میشود، تا در جای خود مورد پژوهش و نقد قرار گیرد. واژههای معرب فارسی، بهطور متساوی در كتاب پراكنده نیستند؛ در برخی صفحات هیچ كلمۀ فارسی به چشم نمیخورد و در برخی دیگر، دهها واژۀ فارسی آمده است. چون این امر با موضوع مورد بحث رابطۀ مستقیم دارد، به آسانی میتوان زمینههای فرهنگیی را كه زبان فارسی در آنها بیشتر بر جهان عرب تأثیر گذاشته، بررسی كرد. در این كتاب، خوراكیها بیشترین سهم را دارند (نك : ص 38-42). پس از آن نام گلها، لباسها، ابزارهای گوناگون و خاصه وسایل منزل قرار دارند. اما در میان نام كشتیها و قایقها شاید هیچ كلمۀ فارسی نباشد (كلمهای چون كمندوریة، ص 107، آهنگی غیرعربی دارد).برخی از كلمات، فارسی محضند و معرب نشدهاند. از این قبیل است نام محلههای اصفهان (ص 22)؛ اما دربارۀ كلمات غیرمعرب احتمالی كه در اثنای سخن و با معنی خاص به كار رفتهاند، نظر قاطعی نمیتوان داد، زیرا از سدۀ 2 تا 4 ق انبوهی كلمۀ فارسی میان عرب زبانان ایران و شهرهای عراق، خاصه كوفه و بصره و بغداد رواج یافته بود كه بخش اعظم آنها در قاموسهای عربی ــ با بسامدی متفاوت ــ ثبت شده است (بهخصوص در المعرب جوالیقی و شفاء الغلیل خفاجی)، اما هنوز انبوهی از آنها در گوشه و كنار كتابهای عربی پنهان ماندهاند، یا در لهجههای عامیانۀ عربی رواج یافتهاند و یا شاید اندكاندك از خاطرهها رفتهاند. بنابراین، حتی دربارۀ نادرترین كلمۀ فارسی كتاب، دشوار میتوان گفت كه آن را ابومطهر، برای نخستینبار به كار برده است. از مجموعۀ كلمات معرب كتاب دو گروه به كنار نهاده میشود: 1. نامهای خاص جز چند اسم كه به جهتی اعتبار دارند، 2. اسمهایی كه براساس صفت نسبی به وجود آمدهاند (مثلاً تستری كه نوعی پارچه بوده، هر چند كه برخی دیگر، چون نرجسیه آورده شده است). همچنین باید اذعان كرد كه بهرغم كوشش بسیار، استخراج همۀ كلمات فارسی میسر نشده است.مجموعۀ كلمات به 3 دسته تقسیم شدهاند:1. كلمات فارسی دوران جاهلی و قرآنی: ابریق (ص 42، 66)؛ اترج (ص 40، 44، 45)؛ ارجوان (= ارغوان، ص 52)؛ باز (ص 12، 59، 128)؛ باطیه (ص 48)؛ بستان (ص 17، 22، 70، 89، 130)؛ بم (یكی از تارهای عود، ص 115)؛ بند (جمع آن: بنود، ص 101)؛ بنفسج (ص 52، 65، 66)؛ بنفسیجیات (نوعی ظرف، ص 45)؛ تاج (ص 70)؛ جوهر (ص 44)؛ خز (ص 36، 42، 44)؛ خسروانی (نوعی پارچۀ ابریشمین، ص 39، 77)؛ خوان (ص 38، 39، 91)؛ خورنق (ص 144)؛ خیری (نام گل، ص 44)؛ دراج (ص 39، 40)؛ دیباج و دیباجه (ص 36، 44، 55، 67، 77، 99، 102)؛ دیوان (ص 7)؛ زیر (یكی از تارهای عود، ص 115، 131)؛ سراب؟ (ص 29)؛ سروال (ص 126)؛ صنج (ابوصناج، ص 93)؛ طنبور (از اصل رومی، ص 11، 115، 134، 135)؛ كاسه (شاید ریشۀ عربی داشته باشد، ص 45، 70)؛ لجام (= لگام، ص 27)؛ مرزنجوش (ص 45)؛ مسك (از اصل هندی، ص 21، 44، 129)؛ مهرق (= مهره، ص 32)، نای (ص 13، 45، 116، 135)؛ نرجس (= نرگس، ص 44، 45، 65، 69، 76، 88، 140)؛ نرجسیات (نوعی ظرف، ص 40)؛ نسرین (ص 44)؛ نمارق (ص 36)؛ یارج (ایارج، ایازه: نوعی مسهل، ص 119)؛ یاسمین (ص 47؛ دربـارۀ این كلمـات، نیز نك : آذرنوش، 3-12).2. كلمات فارسی عصر عباسی: آذریون (نام گلی، ص 44)؛ آزاد (نوعی خرما، ص 44)؛ آزاد (نوعی عطر، ص 36)؛ آس (نوعی درخت، ص 39)؛ ابزار (دیگافزار، ادویۀ خوراك، ص4، 13، 102، 116، 140)؛ استاذ (ص 107، جم )؛ اسفیدباج (اسفیدبا: نوعی آش، ص 40)؛ اشتزغاز (گیاه دارویی، ص 38)؛ اشنان (ص 41)؛ افریز (نقش برآمدۀ روی دیوار خانه، ص 63)؛ انجدان (نوعی گیاه، ص 39، 40)؛ انموذج (ص 70)؛ اهلیلج (هلیله، ص 144)؛ باذنجان (ص 16، 71، 100)؛ بخت (ص 80، 96)؛ برذون (ص 33)؛ بركار (پرگار، ص 29، 97)؛ برنی (نوعی رطب، ص 44)؛ بزماورد (نوعی غذا از گوشت و تخممرغ، ص 6)؛ بستج (كندر یا صمغ درخت پسته، ص 8، 38)؛ بلوط (ص 137)؛ بندق (فندق، ص 38)؛ بوم (ص 17)؛ بیذقه (پیاده، ص 93، 98)؛ تاختج (نوعی پارچه، ص 35)؛ توث (اصلاً آرامی، ص 39، 41)؛ جام (ص 41، 128)؛ جاه (ص 125)؛ جاوشیر (گیاهی دارویی، ص 142)؛ جرادق (گردهنان، ص 15)؛ جریان (گریبان، ص 107)؛ جرمازج (نوعی نان، ص 38)؛ جلاب (ص 39، 127)؛ جلّنار (گلنار، ص 46، 47، 53، 55، 65، 118، 131)؛ جلنجبین (گل انگبین، ص 72)؛ جنبذ (= گنبذ، ص 41)؛ جواسق (جوسق، كوشك، ص 23)؛ جوز (ص 17، 27)؛ خان (ص 120)؛ خردل (ص 62، 67، 137)؛ خشخاش (ص 39، 41، 43)؛ خلنج (خلنگ، نوعی چوب، خلنج، خراسانی، ص 38، 122)؛ خنجر (ص 138)؛ خولنجان (گیاه دارویی، ص 40، 107)؛ خیار (ص 38، 42)؛ دارصین (دارچین، ص 40)؛ دایه (ص 8، 122)؛ درز (شكاف جامه، ص 63)؛ دست (ص 3، 7، 36، 94، 96، 97)؛ دف (ص 13)؛ دوغباج (آشدوغ، ص 100، 101)؛ دولاب (ص 24)؛ دیازجه (جمع دیزج، دیزه، اسب سیاهرنگ، ص 106)؛ رخ (ص 96، 98)؛ روشن (یا روشان، جمع رواشن، نوعی پنجره، ص 123)؛ ریباس (ص 39)؛ زرافین (زرفین، حلقۀ زلف، ص 130)؛ زرجون (زرگون، نوعی شراب، ص 44)؛ زرمانق (زرمانقه، زرمانج، به معنی لبادۀ پشمی، ص 107)؛ زریاب (به رنگ زر، یا آب زر، ص 45، 47)؛ زلابیه (شاید ازسریانی، ص 41)؛ زمرد (اصلاً یونانی، ص 44)؛ زنبیل (ص 140)؛ زنج (زنگیان، ص 140)؛ زنجبیل (از اصل هندی، ص 136)؛ زندفیل (ژنده پیل، ص 11)؛ زندقه (زندیك، ص 67)؛ زیرباج (خوراكی مركب از گوشت پرنده و زیره، ص 39، 40، 92، 102)؛ سرجین و سرقین (سرگین، ص 22، 142)؛ سرداب (ص 92)؛ سكباج (آشگوشت و سركه، ص 40، 93، 100، 102)؛ سكر (ص 44)؛ سكرجه (یا اسكرجه به معنی بشقاب، ص 38، 39)؛ سكر طبرزد (نوعی شیرینی، ص 41، 48)؛ سماق (ص 39)؛ سمیذ (آرد سفید، ص 41، 66، 92)؛ سوسن (ص 44)؛ شاه (ص 96، 97، 98)؛ شاهبلوط (ص 43)؛ شاهترج (ص 8)؛ شاه مات (ص 99)؛ شاهین (ص 128)؛ شبكره (شبكور، ص 99)؛ شطرنج (ص 93، 98)؛ شهدانج (ص 39)؛ شوربا (ص 101)؛ صینی قاشان (سینی كاشان، ص 48)؛ صولجان (چوگان، ص 104)؛ طاق (ص 17، 59)؛ طباهج (تباهك، نوعی خوراك از گوشت نرم 40، 41، 101، 116)؛ طبرزد (شكر سفید، ص 41، 44)؛ طبق (ص 48)؛ طرّیخ (نوعی ماهی، ص 39)؛ طست (تشت، 3، 42، 98)؛ طفشیل (خوراكی از عدس و سركه، ص 142)؛ طنجیر (ظرف حلواپزی پایهدار، ص 99)؛ طنفسه (تنبسه، به معنی قالی، ص 36)؛ فالوذج (نوعی شیرینی، ص 10، 41، 43، 66، 92)؛ فانیذ (معرب پانیذ، نوعی قند و حلوا، ص 44، 127)؛ فرزان (= وزیر شطرنج، ص 95)؛ فرزانبند (ص 94)؛ فرسخ (ص 38)؛ فُرن (ظرف غذاپزی، كوره و آتشدان، ص 141)؛ فستق (پسته، ص 39، 41، 43، 48، 101)؛ فیج (= پیك، ص 69)؛ فیروزج (ص 104)؛ قبج (كبك، ص 40)؛ قَزّ (لاس ابریشم، ص 42)؛ قفص (معرب قفس، از اصل یونانی، ص 118)؛ قند (از ریشه هندی، ص 43، 44)؛ كرباس (ص 9)؛ كرفس (ص 17)؛ كركی (نام پرندهای است، ص 40، 60)؛ كرگدن (ص 135)؛ كشخان (دیوث، ص 6، 20، 97، 122، 142)؛ كشمش (ص 58)؛ كندر (ص 38)؛ كوز (ص 39، 53)؛ لازوردی (لاجوردی، ص 38)؛ لوبیا (ص 42، 94)؛ لوز (ص 38، 39، 48، 71)؛ لوزینج (ص 41، 43)؛ لوزینجه (ص 127)؛ لنجر (= لنگر، اصلاً یونانی، در عربی به انجر نیز معرب شده، ص 138)؛ لیمو (ص 38، 44)؛ ماخور (احتمالاً ماهور و ماخوری به معنی آهنگ و میخانه مكرر به كار فته، ص 48)؛ ماش (ص 42)؛ مُزَنْجر (مشتق از زنجیر، ص 59)؛ موزج (موزه، ص 141)؛ میزاب (ص 51)؛ مینا (آبگینه، ص 45)؛ نارجیل (از اصل هندی، ص 43)؛ نارنج (ص 44، 45)؛ ناورد (نبرد و نبردگاه، ص 29)؛ نرد (ص 28، 93)؛ نموذج (ص 32؛ نیز نك : انموذج)؛ هزار (= هزاردستان، ص 78)؛ هملاج (اسب رهوار، ص 61)؛ هندبا (كاسنی، ص 10).3. كلمات فارسی نادر كه برخی احتمالاً نخستینبار به كار رفتهاند: اربیانه (= اربیان؟ به معنی میگو، ص 42)؛ با خُشك (ص 20 در بیتی است كه آغاز آن افتاده و برحسب فحوای كلام به معنی خشك و بیجان است، زیرا مرد ساكت نامتحركی را به این صفت دشنام میدهد. در اصل: یا با خشك بعید نیست كه «یا»ی اول زاید باشد و بای پس از آن، یا به معنی ای)؛ بسرماء سكّر؟ (ص 44)؛ بَفت (بافت، ص 35، 37)؛ بلانی؟ (نوعی خوراك، ص 37)؛ بنفجی (نوعی لباس، ص 37)؛ بهم رود (شاید به امرود، ص 44)؛ بیاربسته (شاید پیاز بسته، ص 42)؛ تا (به معنی حتی، در بیت شعری به كار رفته، اما گویی از آنجا كه كلمۀ «حتی» وزن شعر را مختل میكرده، شاعر كلمۀ فارسی را به جای آن نهاده است، ص 132)؛ تُرب (ص 129)؛ تور؟ (تور حجامه، ص 118)؛ جوذابه (نوعی خوراك، ص 39، 101)؛ جیسوان (نوعی خرما، ص 44؛ نك : جاحظ، البخلاء، 108: جیسران؛ ادیشیر، 49: جیسران = كیسران، به معنی گیسوان)؛ جریشین (نام دارویی، ص 144)؛ جغندر (چغندر، ص 42)؛ خاستوی (ظاهراً نوعی خرما، ص 44)؛ خفشلنگ و خفشلنجی (ص 64، 122؛ نیز نك : متز 62)؛ دارما (ص 45، آویشن یا انواع آن، نوع سفید اشموسا؛ نك : متز، 63)؛ دروناج (نوعی خوراك، شاید درونج كه اصلاً گیاهی دارویی است، ص 40)؛ دوست (ص 71)؛ دوستگان (قدح، ص 117، 122، 129)؛ دیكبراجه (نوعی خوراك، شاید همان دیگ بریكه باشد، ص 40)؛ راختج (نوعی لباس، ص 35)؛ رامشنی (نوعی خوراكی، ص 44)؛ رسكبجه (ص 42، شاید اشكنبه یا اشكنبجه، زیرا مؤلف آن را به بطن ترجمه كرده است)، متز آن را مركب از ریس به معنی خورشت و كبجه به معنی دیگ پنداشته (همانجا)؛ رنامیات؟ (نوعی ساز، ص 135)؛ رویدشت (نام جایی است، از محلههای اصفهان، ص 42، 69)؛ زرینرود (زاینده رود اصفهان، ص 24)؛ زعرور بسته (ص 42)؛ زندرود (زایندهرود اصفهان، ص 44)؛ زنكلاش (ص 3، متز، 64: زنِكلاش، قلاش)؛ ساف امرود (ص 44)؛ سَبَج (ابریشم سیاه، معرب شبه، ص 130)؛ سرخان (نوعی عطر، ص 36)؛ سُكَرْكه؟ (نوعی شراب، ص 104)؛ سلجم (نیز نك : شلجم، ص 38)؛ سلمرود (س... امرود، ص 44)؛ سمانی (نوعی پرنده، ص 40)؛ سنبوسج (نوعی خوراك، ص 39)؛ سندانه (نوعی لباس، ص 37)؛ سیاودارن (نام كسی است؟، ص 45)؛ سیربسته (ص 42)؛ شاهمرد (نام پرنده، شاید شامرك باشد، ص 64)؛ شستقات (ص 35، حوله و دستمال؛ نیز نك : شستكه)؛ شستكه (ص 89، حوله و دستمال؛ نیز نك : متز، 65)؛ شفانین؟ (نوعی خوراك، ص 40)؛ شلجم بسته (ص 42)؛ شلجم (شلغم، ص 42)؛ شومبخت (شؤم عربی است تركیب ظاهراً فارسی است، ص 143)؛ شیاروران (نام كسی است؟، ص 45)؛ شیدج (ص 63)؛ فرانی (ص 38، 106، شاید فرنی = فارنیه، نانی كه میانش شكر و شیر مینهند)؛ فنجن (شاید فنجان، ص 104)؛ قثابسته (ص 42)؛ كار؟ (ظاهراً نوعی كشتی است، ص 107)؛ كارگاه (ص 112)؛ كامخ (جمع آن كوامخ و كوامیخ، نوعی نان خورش، ص 93)؛ كدین (چوب گازران، ص 139)؛ كردناك؟ (نوعی خوراك، ص 40)؛ كرویا (نوعی خوراك، از اصل یونانی، ص 39)؛ كدخداه (ص 112)؛ كرداب (گرداب، ص 83)؛ كركر (نوعی باقلا كه به صورت جرجر معرب شده، ص 42)؛ كشك، كواشك (ص 33، كوشك در شعر ابن حجاج هم آمده، نك : ثعالبی، 3 / 78؛ نیز نك : ﻫ د، 3 / 318)؛ كلاهی؟ (نوعی عطر، ص 37)؛كوك (كاهو یا خوراكی تهیه شده از آن، ص 42)؛ كهوار (نوعی قایق، شاید از گاهواره، ص 108)؛ كیلجه (كیله؟ ص 33)؛ كیمخته (نوعی پوست دباغی شده، ص 21، توضیح: در حرف كاف نام برخی اندامهای انسان حذف شده است)؛ مادیان؟ (نوعی خوراك یا خرما، ص 44)؛ مُسَفتَج (ص 63، ظاهراً به معنی دوخته نشده، این كلمه عربی نیست. شاید از روی كلمهای فارسی، به قول متز از سفت، ساخته شده باشد، ص 64)؛ مسكرجة (اسم آلت از سُكّرجه، ص 96)؛ مطجَن (مشتق از طاجن به معنی دیگ، ص 39، 41، 46)؛ موسیر بسته (ص 42)؛ مهرسان؟ (ظاهراً نوعی خرما، ص 36)؛ نارمرود (= نار امرود؟، ص 44)؛ وراشین؟ (جمع ورشان، نوعی پرنده ،ص 40)؛ هَم (در این مصراع: فهذا هم كما كُنّا، یعنی این مرد نیز آن چنان است كه ما بودیم، ص 84، در این مورد نیز تردید نیست كه كلمه را باید همان «هم» فارسی دانست: هم هكذا، هم اینچنین، ص 145).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید