صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابومطهر ازدی /

فهرست مطالب

ابومطهر ازدی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 16 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله

اَبومُطَهَّرِ اَزْدی، محمد بن احمد (د نیمۀ اول سدۀ 5 ق)، ادیب و شاعر. شهرت ابومطهر در حقیقت از كتاب حکایة ابی‌ القاسم البغدادی است. اگر این كتاب نبود، از وجود ابومطهر هم نشانی نمی‌شد؛ البته باز هم وجود او محل تردید است و می‌توان پرسید كه آیا این كتاب و مؤلف آن هر دو ساخته و پرداختۀ یكی از نویسندگان زبردست سدۀ 4 یا 5 ق نیستند؟
ابومطهر چنانكه از متن كتاب برمی‌آید، ایرانی، یا به عبارت دقیق‌تر، اصفهانی است كه به زبان فارسی و لهجۀ اصفهانی سخن می‌گفته، اما زبان شعر و ادب و طنز او، عربی است و او خود ظاهراً بیشتر در بغداد می‌زیسته و ماجرای «حكایت» او، گرچه ظاهراً در اصفهان رخ داده، بیشتر به بغداد و جامعۀ بغدادیان سدۀ 4 ق توجه دارد.
در منابع كهن، هیچ‌جا از ابومطهر ازدی و كتاب او سخنی نرفته، تنها باخزری در مقدمۀ كتاب خود (1 / 26) اشاره می‌كند كه در اصفهان، ابومطهر، استاد در فنون ادب و صاحب كتاب طراز الذهب علی و شاح الادب را دیده است. سپس در جای دیگر (1 / 428-432) از مردی به نام ابومطهر اصفهانی یاد كرده و 19بیت شعر نیز از او آورده است. پژوهشگران عموماً در اینكه این 3 نام بر یك تن اطلاق می‌شده است، تردید چندانی نكرده‌اند (نك‍ : GAL, S, I / 245؛ متز، EI2, 15، ذیل حكایه).
مؤلف، از زبان قهرمان داستان خود، گاه به شخصیتهای معروفی اشاره می‌كند كه می‌توانند خود نشانه‌های تاریخی نسبتاً دقیقی برای تعیین زمان تألیف كتاب باشند. وی یك‌بار ادعا می‌كند كه با گروهی در واسط گرد آمده است (ص 88). این گروه عبارتند از: ابوالحسن جرجانی، ابن سُكّره (د 385 ق)، ابومحمد یعقوبی و به‌خصوص ابن‌حجاج (ﻫ م) شاعر كه در 391 ق درگذشته است. تاریخ مرگ دیگر افراد گروه پیش از این بوده است. در اثنای همین كتاب، مؤلف از مجالسی سخن به میان آورده كه در آنها، مردانی نام‌آور و بیشتر نویسندگان و شاعران، از شنیدن آواز مغنیان و نوای موسیقی سخت به طرب آمده‌اند: معروف‌ترین این اشخاص عبارتند از: مرزبانی (د 384 ق)، قاضی ابن‌صُبْر (د 388 ق)، قاضی القضاة ابن معروف (د 390 ق)، ابن حجاج، ابن نباته (د 405 ق) و ابن‌ غیلان بزاز (د 440 ق) (نك‍ : ص 78-81). افزون‌بر این، چند اشارت دیگر در كتاب آمده است كه تاریخ تألیف را در همین محدودۀ زمانی تأیید می‌كند. مثلاً دارالمعزیة كه ذكر آن در صفحۀ 24 آمده، در 350 ق ساخته شده است، یا مسجد براثا كه در صفحۀ 23 ذكر شده، در 451 ق ویران شده است (نك‍ : متز، 14, 15).
اما آنچه با محدودۀ زمانی یاد شده معارض است، روایت دیگری در كتاب است (ص 87) كه در آن، ابوالقاسم می‌گوید، در 306 ق همراه جماعتی در كرخ بغداد بوده و آوازخوانان را شمارش كرده است. حال اگر ابوالقاسم (با خود مؤلف) در این سال جوانی مثلاً 20 ساله بوده، چگونه می‌توانسته است از احوال ابن‌ غیلان در نیمۀ اول سدۀ 5 ق آگاه شده باشد؟ عبدالواحد ذنون طه در مقالۀ خود، گویا به اشتباه، متن را 360 ق خوانده (ص 14)، از قضا اگر كلمۀ «ست» را در متن حكایت، «ستین» بخوانیم، این تناقض تا حدی برطرف می‌شود. این پیشنهاد و این تحلیل البته در صورتی ارزش دارد كه ابومطهر این روایت را قبلاً در جایی ندیده، یا نشنیده باشد. متز برای تعیین آخرین حد تاریخ تألیف، به این نكته اشارت دارد كه مؤلف از سلطۀ سلجوقیان به بغداد و به‌خصوص از ویرانی مسجد براثا سخنی به میان نیاورده، پس او در 451 ق احتمالاً دیگر حیات نداشته است (ص 15). حال با توجه به روایت مربوط به 360 ق و تاریخ وفات ابن‌غیلان در 440 ق، زندگی ابومطهر در یك قرن (340-440 ق) محدود می‌گردد، و با این فرض، بعید نیست مردی كه باخزری (د 467 ق) در اصفهان دیده، همین ابومطهر ازدی باشد.

حكایة ابی القاسم ‌البغدادی

این اثر به خودی خود كتابی بس شگفت و مهم است و نام و نشان مؤلف البته چیزی بر اعتبار آن نمی‌افزاید، اما كوششی كه برای تعیین مؤلف و زندگی او می‌كنیم، در حقیقت برای تعیین تاریخ تألیف كتاب است كه از نظر بررسی تحول ادب در پرشورترین و پرآشوب‌ترین دورانهای ادب عربی، بسیار اهمیت دارد.
مصطفی جواد به وجود ابومطهر ازدی اعتقادی ندارد و می‌پندارد كه این داستان ساخته و پرداختۀ ابوحیان توحیدی است.وی مطالب بسیاری در آثار ابوحیان، خاصه الامتاع و المؤانسة (تألیف پس از 373 ق) یافته است كه با حكایة ابی‌القاسم تشابه معنایی و لغوی دارند و ذنون طه (ص 15) نیز نظر جواد را تأیید می‌كند. بی‌گمان تألیف اثری چون حكایت ابی‌القاسم توسط مردی چون ابوحیان غریب نیست. ابوحیان دانشمندی حساس، زودرنج، تندخوی، تیزبین و سخت بی‌باك و بی‌مبالات بود. سبك نگارش او عموماً از سبك كاتبان تصنع‌گرایی چون ابن‌عمید و صاحب بن عباد دور است و بیشتر شیوه‌ای جاحظ‌وار دارد كه اینك حدود 100 سال بعد، از پراكنده‌گوییهای جاحظ دوری گرفته و انسجام و تسلسلی منطقی‌تر یافته است. ابوحیان در بسیاری از آثارش، به‌ویژه در الامتاع قلم را در خدمت موجود ملموس عینی قرار می‌دهد و از كلی‌گویی و انتزاع‌پردازی می‌پرهیزد. این شیوۀ واقع‌گرایی و به‌خصوص لحن گفتاری كه به‌رغم فخامت، معمول و مفهوم همگان می‌نماید، گاه او را از حوزۀ ادبیات محض كه در سدۀ 4 ق رنگ می‌باخت، به درون اجتماع و میان مردم می‌كشاند؛ همین‌جاست كه ابوحیان به ابومطهر مشابهت می‌یابد. اما مجرد تشابه، برای انطباق دادن این دو نام بر یكدیگر كافی نیست. طی سدۀ 4 ق، فضایی خاص پدید آمده بود كه مردان متعددی در بهره‌برداری از آن شریك بودند (نك‍ : دنبالۀ مقاله). سبك رئالیستی آن زمان البته در بغداد و بصره و برخی شهرهای ایران، گویی قبول عام یافته بود و لاجرم نویسندگان بسیار وسوسه می‌شدند كه از آن تقلید كنند. افزون بر همسویی و همگونی شیوه‌های نگارش در آن زمان، ابومطهر خود اعلان كرده است كه میل دارد ساخته‌های بدیع گذشتگان و معاصران را در كتاب خویش نقل كند (ص 1)، چنانكه بارها به شعر دیگر شاعران استشهاد كرده است. قطعات مفصلی كه در «به طرب آمدن» گروهی از مشاهیر آورده (ص 78 به بعد)، چنانكه گابریلی اشاره می‌كند (ص 36) بی‌گمان از آثار دیگران گرفته شده است، بنابراین احتمال آن هست كه وی از آثار ابوحیان نیز اقتباس كرده باشد.
چون لااقل یك سوم این حكایت را قطعات شعری تشكیل می‌دهند، خوب است یادآور شویم كه حركتی شبیه به تحول نثر، در شعر پیدا شد: قصیده‌های سنگین بیابانی، در اواخر سدۀ اول، اوزان سبك و طرب‌انگیز تغزل پیدا كرد. این تغزل كه گاه گرایشهای تند رئالیستی داشت، به سرعت با جامعه و زبان افراد آن درآمیخت و سپس «مجون» یا هرزه‌درایی ابونواس و بشار بن بُرد و بعدها «سخف» ابن حجاج قالب بیان خود را از آن تغزل وام گرفتند. ابن حجاج در اوج این تحول است و ابومطهر شاعر، از هر جهت قرین اوست. وی هم در مقدمۀ كتاب به شعر ابن حجاج استناد كرده و آن را الگوی كار خود قرار داده است (ص 2) و هم در اواسط كتاب به دوستی او می‌بالد و 6 قطعه‌ای از اشعارش را نقل می‌كند (ص 88-91). اگر ابومطهر نام ابن حجاج را نیاورده بود، بدون هیچ تردید آن اشعار را ساختۀ خود او می‌انگاشتیم، زیرا سبك و مفاهیم و مضامین سروده‌های ابومطهر، یا آنهایی كه از شعر شاعران دیگر برگزیده، از هر نظر به سروده‌های ابن حجاج شبیه است.
نكتۀ جالب توجه، همسازی و همنوایی شعر و نثر در این كتاب است. اگر شعرها را با اندكی تغییر به نثر تبدیل كنیم، زیانی به سبك كتاب وارد نمی‌شود. گویی برای مؤلف تفاوتی نمی‌كرده كه سخنان خود را به شعر بگوید، یا به نثر نیمه موزون و نیمه مسجّع. مثلاً آن چند قطعه نثر مفصلی كه در فخر و خودستایی و انتقاد الرقیب نوشته و از یك‌سو به الفاظ شرم‌انگیز و از سوی دیگر به انبوهی نكته‌های ظریف دلنشین آكنده است (ص 135- 140)، و 4 صفحه شعری كه به دنبال آمده، تفاوتی جز وزن عروضی ندارند. تشابه و آمیزش نظم و نثر در این كتاب چندان است كه گاه پژوهنده را سرگردان می‌كند. مثلاً بخشی از سطر اول صفحۀ 11 را كه متز جزو متن نهاده، می‌توان بیت شعری پنداشت و واو عطف میان دو مصراع را زائد:

یضحی ضلیعا من الطعام           یمسی نزیفا من المدام

فضای داستان

صحنه‌ای كه نمایش ابوالقاسم در آن اجرا می‌شود، درواقع شهر اصفهان است. اما قهرمان داستان، حدود دو سوم از گفتارهای خود را به شهر افسانه‌ای بغداد اختصاص می‌دهد و در خلال آنها جامعۀ ثروتمند، مرفه، ظریف، فرهیخته و در عین حال فسادآلود شهر را به شیوه‌ای كه بی‌گمان در آثار ادبی كهن جهان كم‌نظیر است بازمی‌شكافد. بغداد در زمان ابومطهر جزیرۀ ‌فرهنگی شگفتی شده بود كه در درون بیشتر مجامع آن، كشاكشهای سیاسی، رقابتهای قومی و نژادی و عواطف و شور سپاهیگری و جهانگشایی بی‌رنگ شده بود. كمتر مجمعی می‌توان یافت كه در آن افراد همه به یك فرقه، خواه دینی، خواه سیاسی و خواه هنری وابسته باشند؛ در مجامع علمی و هنری این امر جلوه‌ای شگفت دارد، مثلاً در زمان ابومطهر، مردی گرانقدر و ارجمند چون شریف رضی با «پیامبر سخف» ابن حجاج دوستی می‌كند و در مرگش مرثیه می‌سراید (نك‍ : ﻫ د، 3 / 314). ثروت موجود در شهر و رونق بازرگانی و احیاناً كشاورزی از یك سو و مدت دو قرن آموزشهای فرهنگی گسترده، آرمانهای دنیوی عربها را در بغداد متمركز و متجلی می‌ساخت. طبقات نسبتاً گسترده‌ای كه از این رفاه و این فرهنگ بهره‌مند بودند، اینك ذوقی سخت لطیف و احساسی سركش و ناشكیبا یافته بودند؛ دیگر آهنگ كُند كاروان را در بادیه، یا زاریهای مكرر و تقلیدی و بی‌لطف را بر سر اطلال و دمن معشوق برنمی‌تافتند. آن سلیقه‌ای كه یك قرن و نیم پیش، ابونواس، گویی با اندكی حیا و ترس، القاء كرده بود، اینك سراسر جامعۀ بغداد را فراگرفته بود. بدیهی است كه در چنین احوالی، دانشمندان و هنرمندان باید در تكاپوی یافتن فضاهای تازه و سبكهای نو برآیند. در آغاز سدۀ 4 ق، مسعودی به چین می‌رود، ابن ‌فضلان به روسیه و شعر و نثر به میان مردم (نك‍ : متز، 12-13).
شهر اصفهان البته به پای بغداد نمی‌رسید، اما بغداد ثانی لقب یافته بود (همو، 17) و در رقابت میان شهرها مقامی داشت. اگر گه‌گاه كوفه با بصره، همدان با عراق، بغداد با بصره قیاس می‌شد، اصفهان نیز در مقابل عراق قرار می‌گرفت (همانجا) و نیز انبوهی اصفهانی در بغداد می‌زیستند كه در 320 ق سر به شورش برداشتند، یك روز تمام با سپاهیان خلیفه جنگیدند و امام مسجد جامع غرب بغداد را از خطبه و نماز بازداشتند (حمزۀ اصفهانی، 137).
مهمانیی كه ماجرای ابوالقاسم در آن گذشته، خود نشان می‌دهد كه اعیان اصفهان نیز با مجالس عیش و عشرت بیگانه نبوده‌اند و ای بسا كه از بغدادیان تقلید می‌كردند، اما قیاسهای ابوالقاسم روشن می‌سازد كه اصفهان هنوز بافت اجتماعی و اخلاقی سنتی را حفظ كرده و هرگز «بهشت ثروتمندان و جهنم تنگدستان» كه در وصف بغداد گفته‌اند (ابومطهر، 73)، نشده است. ابومطهر بهتر از هر نویسندۀ دیگری در سراسر ادبیات عرب، بغداد و به‌خصوص طبقۀ مرفه آن را وصف كرده است: محله‌ها، قصرها و گردشگاههای زیبا، میخانه‌های بی‌شمار هزاران كنیزك و غلام نوازنده و خواننده، فرشها، پارچه‌ها، لباسها و زیورهایی كه سیل‌آسا به سوی بغداد جاری بود، عطرهای فراوانی كه 70 گونه از آنها را ابوالقاسم برشمرده است، كشتیهای بی‌شماری كه مردم را روی دجله می‌گردانیده‌اند و…
قالب خشك قصیدۀ كهن دیگر تاب این فرهنگ پرآشوب فسادآمیز را نداشت. قصاید ارجمند ابن‌رومی، ابوتمام و متنبی، گویی برفراز این موج، در فضایی دیگر شكل می‌گرفت. شاید به همین سبب بود كه مردم عراق و فارس توانستند به آسانی متنبی را در اوج شهرت به باد ریشخند گیرند، و شاعركانی هرزه‌گو اجازه یافتند كه حقیرش گردانند. نثر می‌بایست هر چه زودتر زبان تعبیر این فرهنگ چندچهره گردد.
100 سال پیش از این، جاحظ سنت را شكست و زبان و مضامین آثار خود را با روح و زبان عامّۀ مردم درآمیخت و حتی در زمینۀ قصه‌پردازی گامهای بلند برداشت. داستانهای البخلای او، خاصه داستان خالویه مكدّی (ص 46-53)، به دست عكبری (نك‍ : ثعالبی، 3 / 117) افتاد. ابودلف (ﻫ م) كه زبانش سخت به زبان ابومطهر ازدی شبیه است (نك‍ : مبارك، 1 / 432)، قصیدۀ ساسانیۀ خود را به تقلید از احنف عكبری و برای صاحب بن عباد ساخته است. همین قصیده است كه صاحب حفظ كرده، و بدیع‌الزمان همدانی ابیاتی از آن را برای ثعالبی برخوانده (نك‍ : ثعالبی، 3 / 354- 356) و سپس مقامۀ خود را با بخشی از آن آغاز كرده و بعداً قهرمان خود ابوالفتح اسكندری را گاه با ابودلف منطبق ساخته و بدین‌سان از تأثیر مستقیم و عمیق این شخصیت شوخ واقع‌گرا بر خود خبر داده است (طباطبایی، 5-6؛ مینورسكی، 19؛ نیز نك‍ : متز، 13).
اینك همۀ عواملی كه باید ابن‌حجاج و دوستش ابومطهر ازدی (و یا ابوحیان توحیدی) را پدید آورد، گرد آمده است: زبانی مطمئن كه می‌تواند هم مفاهیم كهن را بپرورد و هم مفاهیم نو را بیان نماید؛ رئالیسمی نوپا اما سخت فراگیر و فریبنده؛ ابزار تعبیری كه از راههای روان‌شناختی و جامعه شناختی بارها توانسته است تا ژرفای روح انسان و جامعه و سرانجام جانهای شیفته‌ای كه تشنۀ اینگونه ادب است، نفوذ كند.
به جهاتی می‌توان گفت كه ژرف ساختِ حكایة ابی‌القاسم، مقامات بدیع‌الزمان همدانی، و ابوالقاسم، خود چهرۀ كمال یافتۀ ابوالفتح اسكندری است. اما ابومطهر هوشمندتر از آن بود كه مانند بدیع‌الزمان و بعد از چندی، حریری، در دام الفاظ دشوار و سجع و قافیه گرفتار افتد. «مقامه»، به قول گابریلی قالب اثری نمایشی ـ روایی است كه اساساً بر کلمات تکیه دارد. راست است که قهرمانان مقامات نیز مانند ابوالقاسم بغدادی، شخصیتهایی حیله‌گر و زیرك و خوش‌زبان و بی‌شرمند، اما هنرشان تنها در سجع‌پردازی و لغت بازی منحصر می‌شود (ص EI2, S; 33-34). واژگان در مقامات چنان گستردگی و اعتباری یافته كه ضیف (ص 8) آنها را تألیفاتی خاص تعلیم پنداشته است.
ابومطهر بی‌گمان در لغت و هنر بازی با الفاظ چیزی از بدیع‌الزمان كم نداشت، شمار اسمها و صفات هم‌وزن و قافیه‌ای كه او می‌یابد و كنار هم می‌نهد، گویی از منبعی پایان‌ناپذیر سرچشمه می‌گیرد، اما پیداست كه او خود را اسیر نمی‌كند؛ وانگهی، همینكه او الفاظ عامیانه و شاید هم خود ساخته را به كار می‌آورد، ناگهان ابهت و فخامت واژۀ نادر درهم می‌شكند و خواننده احساس می‌كند كه در جوّی صمیمی‌تر و ملموس‌تر قرار گرفته است.
ابومطهر و هم‌مكتبان او در سخیفه‌گویی و هرزه‌پردازی و نیز در بیان هر آنچه آدمیان از گفتنش شرم دارند، به چشم هنری نو و ظرافتی به كمال می‌نگریستند. بی‌گمان همین امر سبب شد كه اثر او (و حتی دیوان ابن حجاج) به سرعت در گوشۀ كتابخانه‌ها پنهان گردد، چنانكه دیگر هیچ‌كس از آن یاد نكند.

حكایت

 مؤلف از آوردن كلمۀ «حكایت» در عنوان كتاب، البته باب مفاعلۀ آن، «محاكاة» را در نظر داشته، زیرا در مقدمۀ كتاب خود، قطعۀ مفصلی را از البیان و التبیین جاحظ (نك‍ : 1 / 72- 73) در همین معنی نقل می‌كند. احتمالاً این كلمه در آغاز كار ترجمۀ آثار یونانی، بر نمایش یا نوعی از آن اطلاق می‌شده، اما در قطعۀ جاحظ و نیز در ذهن مؤلف حكایة، محاكاة تنها یكی از بخشهای فرعی نمایش، یعنی تقلید و تقلیدگری بوده است. در البیان سخن از مردان زبردستی است كه می‌توانسته‌اند گفتار و رفتار برخی از مردم (مثلاً نابینایان) و یا بانگ حیوانات را چنان تقلید كنند كه همگان را فریب دهد. بدین‌سان ملاحظه می‌كنیم كه در ذهن مؤلف، فن تقلیدگری با هنر «تیپ‌سازی» خلط شده، یا نتوانسته است آنها را از یكدیگر تفكیك كند، زیرا در سراسر داستان، ابوالقاسم كه نمایشگر طبقه‌ای خاص از اجتماع است، هرگز تقلید كسی را درنیاورده است (دربارۀ محاكاة، نك‍ : متز، 16).
حكایت با استواری و برنامۀ كامل آغاز می‌شود، اما مؤلف علاوه بر ذكر روش كار و نقل قول از جاحظ (نك‍ : خلاصۀ داستان در همین مقاله)، لازم می‌داند یادآور شود كه اغلاط لغوی و نحوی عامیانه (= لحن) را به عمد به كار برده، زیرا «نمك هر نكته در لحن آن است و شیرینی آن در كوتاهی متنش» (ص 2).
علاوه بر این نكتۀ اساسی كه تهمت بی‌دانشی را از او می‌زداید، چند موضوع دیگر هم باید روشن شود: پیشوای او در این شیوه، ابن حجاج است؛ سخف‌سرایی اگر چه زشت است، اما نمكین و مجاز است (همانجا). این سخنان زشت و زیبا از آنِ او نیست، بلكه گفتار مردی گول است كه او شنیده و حفظ كرده و اینك بازگو می‌كند؛ این مرد آیینۀ تمام نمای همۀ بغدادیان است. به همین جهت، از راه او به اخلاق جامعۀ بغداد می‌توان پی برد (ص 1). چهارچوب زمانی نمایشنامه نیز تعیین شده: همۀ این ماجرا عملاً در یك روز رخ داده است. 
چون خواننده به پایان كتاب می‌رسد، احساس می‌كند كه ابومطهر، قلم خود را به دست خیال و الهامات لحظه به لحظه نمی‌سپارد، بلكه همۀ حكایت را پیوسته از آغاز تا انجام، به صورت بك واحد ادبی كامل، در ذهن دارد؛ یك عبارت كه حكایت با آن آغاز می‌شود (ص 5) عیناً در پایان كتاب تكرار شده و ماجرا با آن ختم می‌گردد: ابوالقاسم همینكه بر درِ مجلسِ مهمانی می‌بیند كسی لبخند می‌زند، بانگ برمی‌دارد كه: ای سنگدل چگونه پس از قتل «حسین ذبیح» اینهمه شادی می‌كنی؟ ... نفرین خدای بر آن كس كه علی و حسین (ع) دشمنی ورزد ... . در پایان كتاب نیز كسی لبخند می‌زند و همین‌گونه مورد انتقاد شیخ ابوالقاسم قرار می‌گیرد (ص 146). بدیهی است كه قالب‌بندی هنرمندانه تصادفی نبوده، زیرا در هیچ جای دیگر كتاب این عبارات و این معانی تكرار نشده است.
ابومطهر هدف خود را نیز از این شیوۀ نگارش بیان كرده است: در طبیعت ابوالقاسم، پیوسته در خوی متضاد با هم جمع شده‌اند. این روش تقابل و تعارض در سراسر كتاب ملموس است و در مناظرۀ میان اصفهان و بغداد به نیكی متجلی می‌گردد. مؤلف در پایان كتاب نیز به این امر تصریح می‌كند: اینك از احوال شیخ درمی‌یابی كه او غرۀ زمان و همتای شیطان بود، مجمع زیباییها و زشتیها بود ... در هزل و جد هر دو به كمال رسیده بود ... و اخلاق بغدادیان را داشت (همانجا). این سبك «زشت و زیبا» كه او میل دارد خوانندگانش در احوال ابوالقاسم دریافته باشند، پیوسته موردنظر او بوده است. داستان تا صفحۀ 102 ستایش از بغداد و زیباییهای آن است و ذم اصفهان؛ از آن پس صحنه دگرگون می‌شود و تا پایان كتاب، اصفهان را با همۀ كمبودهایش می‌ستاید و از بغداد و بغدادیان انتقاد می‌كند.

پژوهشهایی دربارۀ كتاب

تا 1902 م كه آدام متز به چاپ كتاب حكایة در هایدلبرگ اقدام كرد، كمتر كسی از آن اطلاع داشت. متز برای فهم كلمات غریب و عامیانۀ كتاب كه در قاموسهای عربی مذكور نیستند، زحمت بسیار كشید و افزون بر مقدمه‌ای عالمانه، تعلیقات مفصلی بر آن نوشت (23-60) و سپس فهرستی از چندین كلمۀ غریب، با توضیحات بر آن افزود (ص 61-69). اما همانطور كه گابریلی اشاره می‌كند، این كار هنوز ناقص است و بسیاری از كلمات و عبارات كتاب همچنان بی‌شكل و اعراب و نامفهوم باقی‌مانده و همین امر قرائت كتاب را برای عموم بسیار دشوار ساخته است. دخویه كوشیده است كه برخی از ابهامات كتاب را برچیند، اما كار او نیز محدود است (گابریلی، 33, 37؛ EI2, S). 
در 1942 م گابریلی كتاب را قرائت كرد و پاره‌ای اصلاحات بر كار دخویه افزود (ص 37) و آنگاه مقدمه و صحنۀ اول حكایة را به ایتالیایی ترجمه كرد.
گویا هیچ‌یك از دانشمندان عرب كاری جدی دربارۀ كتاب انجام نداده‌اند و احتمالاً ركاكت و هرزگی برخی الفاظ پیوسته مانع كار آنان بوده است. زكی مبارك (1 / 416-432) چند قطعه از كتاب را به عنوان نمونه آورده است، اما در گفتارش سخن تازه‌ای یافت نمی‌شود. شاید جدیدترین كار، از آن عبدالواحد ذنون طه باشد كه شماری از كلمات كتاب را برحسب موضوع دسته‌بندی كرده است: خوراكیها (ص 19-20)، لباسها (ص 20- 22)، پیشه‌ها (ص 22-23)، كنیزان و آواز آنان (ص 23-24) و طفیلیها (ص 24).

صفحه 1 از3

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: