1404/8/27 ۱۱:۲۰
در روزگاری که مطالعه به گوشیهای مردم منتقل شده، اصرار بر کتاب کاغذی چه معنایی دارد؟ جعفریان میگوید: «دعوت به کتابخوانی سنتی، دعوت به عقبماندگی است.»
دسترسی آزاد؛ معیار تمدن
پرسش از چرایی «بستهبودنِ تاریخیِ علم» در ایران، پرسش درباره یک ذهنیت دیرپا است؛ ذهنیتی که علم را نه «حق همگانی» بلکه «دارایی طبقات خاص» میدانست. از کتابخانههای صندوقی گرفته تا شیوه مواجهه با نسخههای خطی، همهجا «ترس از عمومیسازی» دیده میشود.
رسول جعفریان، رئیس کتابخانه مرکزی کتابخانه دانشگاه تهران، ریشه این نگاه را در تلقی سنتی از دانش میبیند؛ جایی که علومِ سرّی، جفر و سلسلهمراتب اخلاقی تعیین میکرد چه کسی «مستحق دانستن» است. اما دنیای مدرن علم را از صندوق بیرون کشید و روی قفسه گذاشت؛ قابل تکثیر، قابل انتقال.
وی از مواجهه با کامپیوتر، نرمافزارهای پژوهشی و تکثیرپذیری متن، و تاثیر این مواجهه بر علم گفت که وقتی علم تکثیر میشود، «زنده» میماند. مقاومت در برابر دسترسی آزاد، هنوز ادامه دارد؛ از محدود کردن نسخههای خطی تا پنهانکاری دانشگاهها در اشتراک دادهها. اما او معتقد است تغییر ذهنیت، زمان میبرد و تنها با گفتوگو، آموزش و فشار افکار عمومی ممکن میشود. گشودگی اگر به «ساختار» تبدیل نشود، با تغییر مدیر، همهچیز دوباره به تنظیمات کارخانه بازمیگردد. راه نجات، پذیرش این حقیقت ساده است: عصر جدید، عصر تکثیر و گردش آزاد دادههاست؛ نه صندوقهای بسته و علمِ طبقهبندی شده.
*********
- «گشودگی» همواره از رویکردهای مشهود شما در دورههای مختلف فعالیت بوده است؛ علاوهبراین چند ویژگی بسیار برجسته دارید؛ مانند «حافظه نیرومند»؛ همان نکتهای که گفته شد و واقعاً از دید استادان تاریخ بسیار ارزشمند است. دکتر رحمانیان، همیشه میگفتند، «کسی که تاریخ میخواند باید حافظهای بسیار قوی داشته باشد.» «پُرکاری» ویژگی دوم شماست. اما ویژگی بسیار مهم دیگر شما «رویکرد گشوده در حوزه کتاب و کتابداری» است. در هر مرکزی که فعالیت کردهاید، آن فضا باز بوده و امکان استفاده همگانی از منابع فراهم شده است. این همان چیزی است که متأسفانه در بسیاری از مراکز کتابخانهای، آرشیوی و اسنادی بسیار کم است. بنابراین بقرمایید، اساساً چطور به چنین رویکردی رسیدید که باید این شیوه را در پیش گرفت؟ علاوهبراین چه باید کرد که دیگران نیز همین مسیر را ادامه دهند؟ و اگر از جایی مانند مجلس یا کتابخانهای دیگر رفتید، دوباره آن مجموعه به «تنظیمات کارخانه» بازنگردد؟ چرا همیشه نسبت به منابعمان اینقدر بسته بودهایم، تا جایی که نمیخواستیم دیگران منابع را ببینند و عملاً راه را بر آنها میبستیم؟ یادداشتی از شما خواندم که نوشته بودید حتی کتابخانههای ما در گذشته به شکل «صندوق» بودهاند؛ یعنی کتابها را بهصورت قفسهای روی دیوار گذاشتهایم، اما ذهنیت همان صندوق بسته بوده است. این رویکرد محدودکننده ما نسبت به کتاب و اسناد از کجا آمده است؟
تلقی تاریخی ما از علم حالا نخواهیم آن را دقیقاً با برخی جوامع اشرافی یا غیراشرافی مقایسه کنیم، مثل آنچه به دوره ساسانی نسبت میدهند این بوده که علم متعلق به گروهی خاص است؛ یعنی گروهی «مستحق علماند» و بقیه نه.
مشابه همین را در طیفبندیهای صوفیه میبینیم؛ جایی که از «سرّ» و «راز» سخن میگویند. شاید آقای امید حسینینژاد که اینجا هستند، به خاطر داشته باشند؛ آیا در قرآن جایی هست که علم، ویژه گروهی خاص دانسته شده باشد؟ آیه «فَاسْئَلوا أَهْلَ الذِّکْر» هست که البته مربوط به حوزه دین است. اما بعدها این تصور شکل گرفت که هرکسی شایسته دانش نیست و نباید علم را به هرکسی آموخت، چون ممکن است «ضرر» داشته باشد. برای کی؟ این تفکر منشأ بسیاری از توهمات و محدودیتها شده است. گمان من این است که این ذهنیت فقط ویژه ما هم نیست؛ احتمالاً بخشی از تفکر سنتی بشری است.
نوعی از علوم مانند «کیمیا» و «سیمیا» که سرشار از رمز و راز بودهاند، همین تصور را تقویت میکردند. حتی ایده «ریاضت برای فهمیدن» بخشی از همین ذهنیت است؛ یعنی علم، قابلیت معنوی و اخلاقی میخواهد. یکی از دوستان میگفت من سالها دنبال «علم جفر» بودم؛ نه از سَر مادیات، بلکه چون فکر میکردم اگر به «پشت صحنه غیب» راه پیدا کنم، هم پول به دست میآورم و هم حقایق عالم را میفهمم. میگفت ۱۵ سال عمرم را صرف این کردم. ببینید تصور راه رسیدن به علم چه بوده است.
اینها را بگذارید در برابر تصور دنیای مدرن؛ جهانی که خوب یا بد علم را عمومی کرده است. مثال «کتابخانههای صندوقی» که گفتید، نمونه خوبی است. کتابها در صندوق بودند، نه قفسه. علم، در صندوقی بسته بود تا زمانی که تبدیل به قفسه شد؛ پشت کتابها پیداست و همه میتوانند بخوانند. ردهبندی علوم نیز همین معنا را تقویت کرد؛ کتابهای مربوط به یک حوزه را کنار هم گذاشت و مسیر مطالعه را روشن کرد. من اولین بار این شیوه کتابداری را در دهه ۶۰ در بنیاد پژوهشها دیدم. آن سالها که میرفتم آنجا البته پیش از آن در «راه حق» هم تجربههایی از دستهبندی کتابها بود اما بنیاد پژوهشها علمیتر عمل میکرد. مثلاً درباره نیشابور، هرچه لازم بود پشتسرِ هم چیده شده بود؛ درباره خراسان هم همینطور. و این کاملاً یک الگوی مدرن است: گسترش علم و عمومیسازی آن. یکی از مهمترین دلایل موفقیت جهان جدید نیز همین است.
حال تصور کنید ۱۰۰ سال پیش کسی نمیگفت «سوادآموزی برای همه واجب است» اما امروز این بدیهی است. در نظام سنتی ما، علم دایرهای محدود داشته است. بعدها برخیها حدیث «طَلَبُ العِلمِ فَریضَة» را به معنای «خواندن و نوشتن» تفسیر کردند، درحالیکه مفهوم «علم» در دوره میانه چنین گسترده نبود. جلال متینی مقاله دقیقی در اینباره دارد در «ایراننامه» که تلقی علما از مفهوم علم را بررسی کرده است.
همه اینها را بگذارید کنار ذهن من؛ ذهنی که بهخصوص از حدود سالهای ۷۰–۶۸ متوجه مفهوم «انتشار علم» شد. بعدها هم که درباره مفهوم علم در دنیای اسلام کار کردم و از حوالی سال ۸۰ بود که حساسیتم روی ترویج علم، دسترسی آزاد به آن، سهلگیری و به قول شما گشادهرویی را در برابر خواستاران کتاب توسعه دادم.
- تحصیلات حوزوی دارید و در فضایی بزرگ شدهاید که خود مبتنی بر همان نگاه سلسلهمراتبی به علم بوده است. پس چگونه به این نتیجه رسیدید که باید چنین رویکردِ بازی نسبت به دانش داشت؟
شاید دلیلش این باشد که من راحتتر و زودتر با ابزارهای مدرن در پژوهش و نگارش مواجه و آشنا شدم. من از اوایل دهه ۷۰ کارمند مرکز کامپیوتری «نور» بودم و مدیریت بخش تاریخ را داشتم. این مواجه تأثیر عمیقی گذاشت. وضع دنیای سنتی با دنیای جدید خیلی فرق دارد. ما اغلب و به مرور تغییراتی را که رخ میدهد فراموش میکنیم درحالی که عمیقاً از آنها متأثر هستیم. ما یک وقتی، «چاپ سنگی» داشتیم. کتابهای درسی طلبگی ما تا همین چهار دهه قبل، شبه چاپ سنگی بود.
خود اینها، روح خاص خود را دارد. چند روز قبل کتاب رینکلی مسیک (Brinkley Messick) را با عنوان «حکومت خوشنویسی (The Calligraphic State): سلطه متنی و تاریخ در یک جامعه مسلمان» مرور میکردم. خوشنویسی نه به معنای مصطلح آن بلکه یعنی تقید به خط و کتابت در آثار فقهی و شروح و حواشی، برای حفظ سلطه و قدرت آن. این کتاب شرح میدهد که در یمن، شیعیان زیدی و اهلسنت شافعی چگونه با متنهای فقهی مواجه میشدند. متن برایشان «مقدس» شده بود. توجه به علم و محتوا، گویی امر ثانوی بود.
خطوط قدیم کتابهای درسی و بهویژه فقهی جالب است؛ توجه به «متن» داشتند. اما عالم مدرن، این لایهها را باز کرد و گفت، اینها یک نظام حقوقی است؛ فاصله اینها در مثال، مثل «سبک هندی» در شعر با سبک ساده و روان، امثل رودکی و شاعران فارسیزبان نسل اول است. در سبک هندی همه چی را می پیچانند، اما شاعران عصر اول، به روانی آب شعر میگویند.
محتوای این کتابهای فقهی، دانشی است که به کار حقوق میآید در کنار آرای دیگر اهمیت دارد، اما پیش از آن خط و شکل و نص و قید و بالاپایین کردن متن مهم بود. عامل این تحول «چاپ» بود.
در آن جامعه سنتی، رابطه استاد و شاگرد نیز اغلب از طریق «حاشیهنویسی» شکل میگرفت. وقتی حاشیهها رفت، بسیاری از این مناسبات نیز دگرگون شد. مثل «لُمعه» که ما در ابتدا میخواندیم و پُر از حاشیه بود؛ انگار دنیایی پشت متن وجود داشت و ظاهر متن و نگارش و ترکیب آن هم مقدس بود. آخرین نمونههای این سنت، آثار «بابیه» است که تمام نوشتههایشان حاشیهای و پُر از کلمات نامفهوم و الفاظ عجیب و غریب و اصطلاحسازی، اما با حفظ نوعی گرافیک در کتابت بود؛ همینها ابزار قدرتشان شد.
عالم جدید، این ساختارها را از هم باز کرد و گفت: «خود علم مهم است» آن هم برای همه، بیپیرایش. در دوره جدید، این مناسبات در هم ریخته است. من از خودم مثال بزنم: از سال ۶۸ کامپیوتر در اختیار داشتم. آن زمان در قم، افراد کمی با کامپیوتر کار میکردند. تجربههای روزمره مثل نوشتن با تایپ، استفاده از فلاپی برای ذخیرهسازی و اقدامات مشابه ذهن انسان را تغییر میداد.
اولین اتفاق این بود که نوشته «قابل تکثیر» است. این مفهوم انتشار علم را متحول کرد. بعدها نرمافزارهایی مثل «زرنگار» کار را آسانتر کرد. نخستینبار کتاب ۱۱۰ جلدی «بحارالأنوار» را با ۳۰ عدد فلاپی به خانه آوردیم. این برای من تجربهای تعیینکننده بود: علمی که تکثیر میشود، زنده است و کتاب در حال مردن.
دنیا در حال گشایش و باز شدن بود. در زمان فعالیت در کتابخانه مجلس نیز این نگاه وجود داشت. مرحوم استاد حائری اگر کسی را میشناخت، نسخه را راحت در اختیارش میگذاشت؛ اما اگر نمیشناخت، طبعاً سختگیری میکرد. همین ذهنیت در دانشگاه تهران هم بوده است. این رفتارها برآمده از اخلاقی است که روزگار درازی شکل گرفته بوده و آب شدن یخ آن نیاز به زمان دارد. اینجور رفتارها تبدیل به یک «ژن معرفتی» میشود؛ همانطور که در علوم طبیعی ژن منتقل میشود، در فرهنگ نیز گویی این ژنها برای نسلها انتقال پیدا میکند.
- این پرسش هم میتواند نقد باشد و هم سؤال. کشورمان را معمولاً کشور «افراد» میدانیم؛ یعنی کارها اغلب وابسته به اشخاص است، نه ساختار. درباره شما هم گاهی میگویند اگر آقای جعفریان نباشند، بسیاری از امور متوقف میشود. بنابراین چگونه میتوان این رویکرد را به «ساختار» تبدیل کرد؟ چه باید کرد که اگر فردا از کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران رفتید، فرد بعدی دوباره همهچیز را به حالت بسته سابق برنگرداند؟ آیا به این تأمل کردهاید؟
این مسئله، این روحیه، این رویه، در حکم یک «پارادایم» است؛ در همه جا همین است. تا زمانی که جامعه با پرسشهای جدی مواجه نشود و ضرورت تغییر را احساس نکند، تحول پایدار رخ نمیدهد. بخشی از آن رفتاری است که توضیح دادم و بخشی هم با هدف تغییر پارادایم نیازمند گفتوگوی پیوسته است. برخی دانشگاهیان مسئول نیز که وارد این فضاها و نقد آنها نمیشوند.
اجازه بدهید یک نکته جالب بگویم: من خودم هم گاهی در معرض همان ذهنیت قرار میگیرم. چند روز پیش ماشینم را پارک میکردم. یکی از کارمندان تماس گرفت و گفت شخصی آمده و اصرار دارد عکس نسخههایی را که قبلاً به چند نفر دادهایم، دریافت کند. پرسید «چه کنیم؟» گفتم چه کنیم؟ ایشان گفت این عکسها حساس است. در فاصله چند دقیقهای، من هم تحت تأثیر قرار گرفتم و گفتم حق چنین اعتراضی را ندارد. داشتم کمکم مانع میشدم. بعد لحظهای فکر کردم که اروپا هزاران نسخه خطی نفیس اسلامی را بهصورت آنلاین گذاشته؛ آنوقت ما درباره چند عکس ماندهایم چه کنیم؟ گفتم همین الان برایش بفرستید. یعنی حتی در خود من هم گاهی این ذهنیت «مالکیت» بروز میکند.
در بسیاری از کتابخانهها، نسخههای نفیس را جدا نگه میدارند و میگویند «در اختیار عموم قرار ندهید». استدلال دیگری نیز دارند: میگویند اگر نسخهها در اختیار همه قرار گیرد، ممکن است تحریف یا «ضایع» شود. اما اصل مسئله این است که آنان «نگاه مدرن به علم» ندارند. علم را چیزی نمیدانند که باید در اختیار همه باشد. شما امروز سواد خواندن و نوشتن یا کار با کامپیوتر را بهعنوان یک ضرورت، امری بدیهی میدانید، اما در محیطهای سنتی چنین نیست.
آقای مطهری در یکی از گفتارهایش از این سؤال بحث میکند که «آیا تقوا باعث میشود انسان در علم پیشرفت کند؟» و به روشنی میگوید خیر. اما در فضای سنتی ما، هنوز تصور میکنند «اخلاق دینی» با علم گره خورده است. این مسئله البته محدود به ما نیست.
یک مسئله دیگر را هم بگویم: بعد از جنگ جهانی دوم، در غرب هم بدبینیهایی نسبت به علم شکل گرفت. پیشرفتهای علمی سبب تولید سلاحهایی شد که میلیونها نفر را در جنگ جهانی دوم کشت. اصلاً اینجور قتلعام در تاریخ نمونه ندارد. این سبب بدبینی به علم شد. علم، سبب رواج شرایطی شد که فساد به همراه داشت. حتی برخی پیشرفتهای زیستشناسی، موجی از خشونت ناشی از نژادگرایی را تولید کرد. بالاتر، برخی از کشفیات علمی سبب خشونت بیشتر نسبت به زنان شد؛ پیشرفتهایی که مثلاً میگفتند «مغز زنان کوچکتر از مردان است». بسیاری از جوامع سنتی از علمی که سبب افسارگسیختگی جامعهشان شده، متنفر هستند. خوب، وقتی آدم از علم چنین بینشی دارد، خیلی هم از اشاعه آن خشنود نیست.
با این حال، علم با زبان سادهای که برای اشاعه انتخاب کرده، در حال پیشرفت است. پارهای از کشورهای دنیا به دسترسی آزاد باور دارند. باور کنید من یکبار در کتابخانه برلین رفتم، مستقیم وارد فضای خطی این کتابخانه شدم. شما تصورش را هم نمیتوانید بکنید که در کتابخانههای ما چنین برخوردی که سهل است یکدهم آن با شما بشود. البته در میان ما، با رانتِ رفاقت همه کاری میشود کرد؛ هرچه بخواهید میتوانید بگیرید، اما اگر شما را نشناسند، چهرهشان را در هم میکشند و اعتنایی نمیکنند.
پاسخ پرسش شما درباره اینکه چگونه این مشکل حل میشود، به زمان وابسته است. همانطور که بسیاری از مسائل فرهنگی دیگر با گذشت زمان دگرگون میشود، این هم حل خواهد شد. دنیای دیگری شکل خواهد گرفت. گاهی باید منتظر ماند تا نسلها عوض شود. مدیران دولتی که فکرهای بسته دارند، تغییر کنند. بالاخره این اتفاق خواهد افتاد. مشکل ما مدیرانی هستند که خودشان پژوهشگر نیستند و نمیدانند ارزش کتاب به چیست.
- چگونه میتوان این نگاه را به یک «ساختار پایدار» تبدیل کرد تا با تغییر مدیران، دوباره همه چیز به وضعیت بسته گذشته بازنگردد؟
این پرسش بسیار اساسی است. واقعیت آن است، تا زمانی که جامعه علمی با پرسشهای بنیادین روبهرو نشود و ضرورت گشودگی علم را نپذیرد، تغییر پایدار نخواهد بود. این امر نیازمند گفتوگو، آموزش، تولید گفتمان و فشار آگاهی عمومی است. برخی اقدامات انجام شده، مانند دیجیتالسازی پایاننامهها یا افزایش دسترسی به نسخههای خطی، قدمهای مهمی هستند، اما هنوز با یک «تحول ساختاری» فاصله داریم.
مقاومت شدید برخی نهادها و مدیرها نیز قابل انکار نیست. برای نمونه، سالها دانشگاهها از ارائه پایاننامهها به ایرانداک خودداری میکردند. امروز نیز بسیاری از کتابخانهها از اشتراکگذاری دادههای خود با سامانههای ملی یا جهانی جلوگیری میکنند. برخی مقاومتها ناشی از ذهنیت سنتی است و برخی ریشه در نگرانیهای امنیتی یا حقوقی دارد. شاید کسانی هم دنبال منافع مادی برای تشکیلاتشان باشد. چون مشکل دارند.
مشکل دیگر این است که اصولاً تغییر در نظامات سنتی ما خیلی دیر اتفاق میافتد. ببینید، ۵۶ سال است که از تصویب قانون حقوق مؤلفان و ناشران میگذرد؛ هیچ اقدام جدی برای تغییر آن و هموار کردن راه آموختن علم انجام نمیشود. اینها فکر میکنند دنیای جدید هم به همان کُندی دنیای قدیم پیشرفت میکند. در این قانون، که قبلاً حقوق مؤلف تا ۴۰ سال از زمان نشر کتاب یا مرگ مؤلف بود، آن را به ۵۰ سال تغییر دادند؛ درحالیکه باید این قانون، به ۵ یا ۱۰ سال کم میکردند. امروزه علم خیلی زود کهنه میشود. الان متنها با برق جابهجا میشود، نه با چهارپا و وانت.
ما به نوبه خود تلاش کردهایم منابع در دسترس باشد. درحال حاضر، ۱۰۵ هزار پایاننامه دانشگاه تهران به آسانی در اختیار است. همینطور ۱۷ هزار نسخه خطی و دهها هزار متن و کتاب و عکس. بسیاری از مراکز دیگر فعالیتشان از ما بیشتر است.
الان دسترسی آزاد به متن دیگر شوخی است. الان هوش مصنوعی برای شما جستجو میکند، تحلیل میکند، دادههای مشابه را میآورد و به شما کمک میکند که دایره تفکر خود را از متن سادهای که شما در اختیارش گذاشتهاید، توسعه دهد. اگر بپرسید ما در کتابخانه مرکزی چه کردهایم، عرض میکنم هیچ. ما هنوز در حد گذاشتن متنهای PDF هستیم. شاید تنها مورد، استفاده از هوش مصنوعی برای تبدیل کتابهای چاپی به فایل صوتی است که با سرعت در حال انجام آن هستیم.
- درباره فرهنگ کتابخوانی و توسعه آنچه کاری میتوان انجام داد؟
درباره فرهنگ کتابخوانی، باید بگویم سر این قبر که فاتحه میخوانید، دیگر مردهای نیست. گاهی فکر میکنم دعوت به خواندن کتاب، نوعی دعوت به عقبماندگی است. باید راههای جدید اشاعه علم را یافت. مگر الان کسی در دنیا، مجله علمی منتشر میکند؟ همه، فایل است و همهجا هم در دسترس است. چرا کتاب نباید اینطور باشد؟ برای تفریح خوب است عناوینی باشد، اما همان هم ظلم به طبیعت است که درخت به این نازنینی را ببرید و با آن کاغذ درست کنید که همان سبب آلودگی محیطزیست میشود؛ چه خبر است که چند سطر میخواهد بخواند. خوب این شخص گوشی و تبلت و لپتاپ داشته باشد؛ به اندازه کتابخانه عمومی محلهاش میتواند فایل در آن بگذارد. این را باید تشویق کرد.
مشکل اصلی این است که ما هنوز درک نکردهایم که رفتار مطالعه تغییر کرده است. مردم امروز ساعتها با گوشی تلفن خود کتاب میخوانند. آنوقت ما همچنان بر «کتاب کاغذی» اصرار میکنیم. این در حالی است که بسیاری از مجلات دانشگاهی دیگر چاپ نمیشوند. تالارهای مرجع خالی است. همه سراغ اینترنت میروند. با این وضع، تازه بعد از دو سه قرن که از نهضت دایرةالمعارفنویسی در غرب میگذرد، ما بیماری دایرةالمعارفنویسی گرفتهایم. خوب، برای چه هر روز رادیو مصاحبه میکند که چه کنیم فرهنگ کتابخوانی توسعه یابد؟ بهجای اینها، دانش را با زبانها و ادبیات مختلف بریزید در گوشی مردم. به نظرم ایبنا در این میان میتواند نقش مهمی داشته باشد؛ با گفتوگو، گزارش، آگاهیبخشی و پیگیری مسائل حقوقی نشر. باید به مردم توضیح داد که علم فقط «روی کاغذ» نیست. گوشیهای مردم امروز، محل اصلی مطالعه است. ما باید این رفتار را بشناسیم، نه اینکه آن را انکار کنیم.
- خوب، اگر کاغذ حذف شود حقالتألیف چه خواهد شد؟
ببینید، واقعاً عرض میکنم ۱۰ درصد کتابها برای مؤلفش درآمد دارد. بیشتر اینها ضایع است و درآمدی ندارد. اصلاً الان شمارگانی ندارد. ۲۰۰ نسخه منتشر شود، ۱۰ درصد پشت جلد هم بدهند، با این چه میشود کرد؟ الان دنیا روشهای دیگری را برای گرفتن حقالتألیف و همینطور حفظ حقوق معنوی مؤلف دنبال میکند. باید به فکر تحقق این روشها بود. این البته زحمت دارد.
منبع: ایبنا
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید