صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه فرهنگ مردم ایران / پژوهشگران و شخصیتهای مؤثر در فولکلورشناسی / افشار /

فهرست مطالب

افشار

ایرج

آخرین بروز رسانی : شنبه 9 مرداد 1400 تاریخچه مقاله

جنبه‌های مردم‌شناسی

ایرج افشار در مباحث مردم‌شناسی و و فولکلور ایران دستی توانا داشت و بخش عمده‌ای از آثار گستردۀ او مربوط به مطالعات «تاریخی خُرد» بود، یعنی جست‌وجو در لابه‌لای منابع و آثار تاریخی و استخراج آن بخش از مـواد تاریخی ـ فرهنگی کـه کمتر مورد تـوجه دیگران بوده ـ است. ایران‌گردی بخش مهمی از زندگی سراسر پر جنب‌وجوش او را تشکیل می‌داد. هرچند مباحث مربوط به اقلیتهای مذهبی خیلی زود توجه او را به خود جلب کرد و در این زمینه به تحقیق پرداخت، اما ذوق ایران‌دوستی‌اش به هنگام اولین سفر به جنوب ایران، در 1333ش و به همراه استادش، ابراهیم پورداود، بسیار تأثیرگذار بود. نخستین شکوفه‌های ایران‌شناسی او در مباحث مردم‌شناسی، جامعه‌شناسی و فرهنگ مردم و گویشهای محلی در نوشته‌های پراکندۀ همان سال متجلی شد و نتیجۀ مثبت آنها در این نوشته‌ها ــ که مظهر هویت اقوام و فرهنگ ایرانی بود ــ قوام گرفت. او از طریق این نوع آثار، که در دوره‌های گوناگون پدید آمده‌اند، تصویری درخشان و زنده از ایران ارائه کرد. 
وی شخصیتی چندبُعدی داشت و از این‌رو در این بررسی صرفاً از منظر مردم‌شناسی، جامعه‌شناسی و فرهنگ مردم و گویشهای محلی به شخصیت علمی او خواهیم پرداخت.
از هنگام تأسیس «انجمن ایران‌شناسی»، که پورداود و اعضای جوان آن تصمیم می‌گیرند به سنتهای کهن و گویشهای محلی ایرانیان توجه نشان دهند و در باب هر یک از آنها آثاری پدید آورند (پورداود، 140-141)، افشار نیز متأثر از این ایده دست به ایـران‌گردی زد و واژگان محلـی چنـدی را جمع‌آوری و ضبط ـ نمود. درهرحال، پس از اینکه پیشنهاد پورداود مبنی بر تدوین لهجه‌های گوناگون ایران پذیرفته شد و به دنبال آن چندین اثر پدید آمد، او نیز موقع را مناسب دید تا از دوستان خود بخواهد که هر یک، لغتهای لهجۀ خاص از زبان مادری خود را جمع‌آوری کنند و در این ارتباط نامه‌هایی نیز منتشر گردید (همو، 210).
پورداود مشتاق بود که به کرمان و سیستان برود و «دریاچۀ هامون و گودزره و کوه خواجه و آثار تاریخی آن پهنه را که با نام رستم و گشتاسب همراه است و در کیش مزدیسنایی تفکر سوشیانس با آن سرزمین بستگی دارد، زیارت کند» (نک‍ : افشار، نادره‌کاران، 222). این اشتیاق در پاییز 1333ش تحقق می‌یابد و افشار نیز، که همراه او ست می‌گوید: «از کرمان تا زابل با ایشان به گشت‌وگذار گذشت ... در آن سفر دو هفته‌ای به اندازۀ یک سال دانشگاهی از سخنان پورداود بهره‌وری یافتم» (سفرنامچه، 89). از این‌رو، اولین مباحثی که شوق افشار را برمی‌انگیزد، سنن و گویشهای محلی و در نتیجه ارتباط با مردم است، اما به تدریج مباحث بسیاری در میدان عمل و به طور علمی توجه او را به خود جلب می‌کند. او بارها از کرمان و سیستان و بلوچستان، خراسان، شمال شرقی و شمال غربی و سواحل جنوبی ایران دیدن می‌کند و حتێ با صراحت تمام اعلام می‌دارد که منظرۀ میانلو تا اختر، واقع در نزدیکی سیراف، بسیار متفاوت است و دریای نیلگون جنوب، هیچ دست‌کمی از سواحل لاجوردی جنوب فرانسه ندارد (همان، 74). او از نزدیک به بررسی اماکن مقدس، ازجمله آتشکده‌های دورۀ ساسانی، مساجد عصر سلجوقی و صفوی، و احیای آنها توسط بزرگان کشوری و معتمدان محلی می‌پردازد و همّ خود را مصروف قرائت سنگ قبرها، که منجر به گورشناسی واقعی می‌شود (همان، 453، 506-507)، می‌کند. 
کتابتها که ارتباط تام و تمامی با خوش‌نویسیهای ادوار تاریخی دارند و سپس ارتباط مستمر با ادبای محلی و مورخان منطقه‌ای، در رأس کارهای تحقیقاتی افشار قرار می‌گیرند. وی موفق می‌شود که از شمار بسیاری از آن اشخاص و آثارشان یاد کند و در چاپ بعضی از آنها تشریک مساعی داشته باشد. اما اینکه به مسیح ذبیحی، مورخ محلی گرگان‌نامه اشارۀ اکید دارد، صرفاً به این خاطر است که برای آثار مورخان محلی اهمیت خاصی قائل بوده است (همان، 307).
در طول این بازدیدها و بررسیها، او از شمار بسیاری آتشکده، امامزاده، باغ، برج، بقعه، پل، پیر (زیارتگاه، مشترک میان زردشتیها و مسلمانان) (همان، 443-444)، تپه، تل، تنگ، چاه، چشمه، حوض، خانقاه، خانه، دریاچه، دشت، رباط، رودخانه، شهر، صومعه، غار و غار مسکونی، قلعه، کاروان‌سرا، کوه، گنبد، مدرسه، مزار و مسجد دیدن می‌کند و با آگاهان و مردم محلی محشور می‌شود. در رأس این اماکن مسجدها، امامزاده‌ها، رباطها و کاروان‌سراها قرار دارند. اما تمایل بسیاری به دیدار از شهرهای شناخته‌شده ندارد و ترجیح می‌دهد که به جاهای ناشناخته که دسترسی به آنها دشوار است، برود (همان، 280). او می‌خواهد از نزدیک با اهل محل صحبت کند، از نحوۀ زندگی، مشکلات روزمره، نوع غذا و درآمد طبقات گوناگون مطلع شود و حتى شب را با آنها به روز رساند. او بارها موفق شد با زبان گیرای خود کاری کند تا مخاطبش به سبک معمول برای ماندن در کلبۀ خود تعارف کند و او نیز بی‌هیچ درنگی این تعارف را بپذیرد.
افشار می‌نویسد که دریاچۀ معروف هامون دور تا دور کوه خواجه را که نزد زردشتیان مقدس است، فراگرفته و مردم برای رفتن به آنجا باید از آب و نیزار و توسط نوعی قایق بدون لبۀ ساخته شده از نی به نام «توتین» عبور کنند. وی واژۀ کشتی را در تاریخ سیستان چیزی جز همین توتین نمی‌داند (همان، 559، نیز حاشیۀ 2). افشار راجع به صیادانی که در جنوب دریاچۀ هامون و در نیزارها زندگی می‌کنند، می‌گوید که وسیلۀ ارتزاق ایشان ماهیگیری، شکار پرندگان، ساخت همین قایقها و مسافرکشی با آنها از روزگاران کهن، و نیز درست کردن پرده‌های نئی (جگنی) است. وی راجع به همین صیادها می‌نویسد: «بعضی از اروپاییان و اهل تحقیق احتمال داده‌اند اینان بازماندگان نخستین اقوام آریایی‌اند که به سرزمین سیستان روی آورده‌اند ... زبانی که این گروه مردم سیه‌چرده، بلند بالا و دلاور، بدان گفت‌وگو می‌کنند، زبان فارسی است ... » (همان، 555). 
پرسی سایکس که در حدود سال 1279ش / 1900م از این مناطق دیدن کرده است، نکاتی دربارۀ ترکیب قومی مردم سیستان ارائه کرده و گفته بود: «صیادها خود را سیستانی‌الاصل می‌دانند و احتمال می‌رود که این موضوع عاری از حقیقت نباشد، زیرا فقط این طایفه می‌توانستند در مقابل سیل تهاجم مغول با جاله و کلکهای چوبی خود از روی آب فرار کنند و خود را در نیزارهای اطراف پنهان نمایند (ص 386-387). او به نقل از راولینسن، اشاره کرده است که تنها طایفۀ آریایی خالص، سیستانیها و جمشیدیهای هرات هستند» (ص 386 ، حاشیه).
ایرج افشار راجع به سیاست انگلیس در ناامن خواستن سیستان می‌نویسد: «در این یک‌صد سالۀ اخیر شهرت یافته است که سبب ویرانی سیستان هم‌جواری با هندوستان، یعنی مستعمرۀ دولت انگلیس است. مسلم است که این دولت اخیر از لحاظ سیاسی ویرانه بودن سیستان را به حال خود مفید می‌دانسته است» (همان، 557). اگر بلوچستان محلی مناسب برای زندگی نیست و شرایط اقلیمی در آن تأثیر داشته است، چگونه در طول اعصار مهاجرپذیر بود و عناصر قومی آن هم بسیار متنوع بوده است؟ پاسخ به این سؤال در همان سیاستی است که در طول سدۀ 19م بنیان مخرب تجزیه و ناامنی را در منطقه هدایت کرد و ضرورتاً اهمیت باستانی و تمدنی آن را هم از نظر دور نداشت. در واقع، بر دامنۀ بالای کوه خواجه 4 خرابه است که یکی از آنها «کوک کهزاد» نام دارد و قبلاً توسط ارنست هرتسفلد بررسی و حفاری شده بود. ایرج افشار با تأکید می‌گوید: «او قسمتی از فرسکهای (نقاشیهای) آنجا را به تهران آورد و قسمتی را بی‌گمان به خارجه برد» (همان، 560). در این مقطع، نگاه مستمر جامعه‌شناختی ایرج افشار بر مناطق جنوبی کشور، که ودیعه‌دار میراث ساسانی است و تأثیر اسلام بر اقوام این مناطق بسیار دقیق و هوشیارانه است، چنان که این نگاه دربارۀ بوشهر و تبعات حضور انگلیسیها در آنجا بسیار آگاهانه است.
در واقع، ایرج افشار نگاه مشابهی به دگرگونی بوشهر و وضعیت آن از هنگام استقرار انگلیسیها در این شهر دارد (همان، 327). او به خوبی واقف است که مسافران اروپایی بسیاری به بوشهر آمده‌اند و یا اینکه از آنجا رهسپار جاهای دیگر شده‌اند (همان، 334). آرتور دوگوبینو، که در 1855م به بوشهر می‌رسد، وصف مناطق نزدیک به آن، مثل «ریشهر» (ص 95) و نیز حضور ارمنیها (ص 98) را متذکر می‌شود. او راه سفر دشوار بوشهر، دروازۀ جنوبی ایران، به شیراز و گذر از آن را به خوبی تشریح می‌کند و ایرج افشار هم وصف مشابهی را ارائه می‌کند (همان، 326). افزون بر آن، افشار بوشهر را محل تجارت ارمنیها، یهودیها و اروپاییها، به‌ویژه انگلیسیها می‌داند. به گفتۀ همو، دفاتر تجارتی انگلیسیها در این شهر «آفیس» نامیده می‌شد و در اصل «به قسمتی از خانه که محل کار تجار بود»، گفته می‌شد (همان، 330، 333). با توجه به گویش محلی، اهالی بومی نیز «آفیس» را «حفیذ» تلفظ می‌کردند (بهار، 1 / 282). 
همچنین افشار می‌افزاید که ذوق ملی و کمال محلی در ترانه‌های محلی نه فقط در مناطق اطراف بوشهر، دشتستان و تنگستان نمایان است، بلکه دامنۀ آن پهنۀ فارس را نیز در برگرفته است (همان، 335، 435). بارزترین شکل این ترانه‌ها، که از قرنها پیش سینه به سینه به مردم این روزگار رسیده و هنوز هم کاملاً جمع‌آوری نشده‌اند (همان، 435)، در «شروه‌خوانی» (همان، 335) متجلی است؛ «ابیات شروه (شروا)، که معمولاً با نوای نی خوانده می‌شود ... » (همانجا)، متعلق به این نواحی است و اهالی آنجا شروه‌خوانان خود را معروف به «شعرای بیابانی» می‌دانند (همان، 83).
یکی از تحقیقات میدانی ایرج افشار ــ که ادبای محلی هم در آن سهیم بوده‌اند ــ بررسی دربارۀ اقلید فارس است که از منظر مهاجرپذیری و ترکیب قومی بسیار جالب توجه می‌نمود. راهنمای او، که از مردان چهارلنگ بختیاری بود (همان، 392-393)، تأکید داشت بگوید که اجدادش را «شاه عباس از صفحات گرجستان به اصفهان آورده است» (همان، 167). آنان چندی در سرزمین بختیاری استقرار یافتند و چون جنگجویان قابلی بودند، بعدها در منطقۀ اقلید، که مورد اختلاف میان قشقاییها و ضرغامیها بود، اسکان داده شدند تا حائلی میان آنان شوند (همانجا). سیلوا ای فیگروا، سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول، بارها به وجود دستجات کوچک گرجی در جنوب ایران و اجرای ساز و آواز توسط آنها اشاره دارد (نک‍ : ص 86، 92، 132، جم‍ (. اما ایرج افشار یادآور می‌شود که تیره‌های دیگری نیز، همچون مسعودیها از کازرون، سالاریها از ندوشن، جمشیدیها از عرب خمسه، نیز میرسلیمانی، میرقادری، میرطالبی و میرقدری ــ که از سادات‌اند ــ به اقلید کوچیده‌اند و هنوز نام بعضی از محله‌های آن، مثل الیاسان (الیاسون)، معرف حضور اقلیتهای مذهبی‌اند (همان، 393). تفاوت لغوی میان لهجۀ اقلیدی و فارسی هم قابل توجه است. بارزترین این تفاوتها عبارت‌اند از: کیچه (کوچه)، کیزه (کوزه) و زنگور (فلز زنگ شده) (همان، 395-396).
جـامعه‌شناسی منطقۀ لار بـرای ایرج افشار به خوبی شناخته ـ شده است، چون بارها از این منطقه دیدن کرده و حتى کتابهایی را که در این زمینه نوشته شده، مطالعه کرده است. برکه‌سازی، آن هم از نوع خیراتی و یا به گفتۀ امروزی صلواتی، سنتی نیکو در خطۀ لار، به ویژه در آبادی جَنه (جناح) بود. خیراتِ آب در این منطقۀ بیابانی مرسوم است؛ اما اگر کسی قادر به ساختن برکه نبود، چند خمره را در بیابان و کوه در خاک تعبیه می‌کند تا آب باران در آنها وارد شود و تشنگان عابر و چوپانان صابر را از بی‌آبی در امان نگاه دارد (همان، 360). وی اضافه می‌کند که برکه‌سازی، آن هم برکه‌ای که در مقابل زلزله‌های سخت مقاوم باشد، نیاز به تبحر دارد و بنّا بایستی «هنرمند و اندازه‌شناس» باشد. انتخاب سنگهای مقاوم برای قسمت آبگیری و نیز سقف، از مهمات ساخت برکه است. ماندگاری ملاط آن، که از گچ خالص است و بدنۀ برکه، که از ساروج پوشیده شده، از نکات اساسی برپایی آن است. اگر اصول و ترتیبش به درستی مراعات نمی‌شد، « ... آبی که به زحمت ذخیره می‌شد، به دل خاک راه می‌یافت و می‌رفت و زحمتها هدر می‌شد» (همان، 360-361).
روش تقسیم‌بندی آب در مناطقی که دچار کم‌آبی هستند، توجه افشار را به خود جلب می‌کند. وی می‌گوید: در اردیب، آبادی نزدیک جندق، این کار، مثل دیگر جاهای ایران، با «دیگ و طشت (فنجان)» (همان، 268) صورت می‌گیرد، اما روش دیگر اندازه‌گیری با سایۀ آفتاب است که وی به توصیف آن می‌پردازد (همانجا). نحوۀ دیگر تقسیم آب، که در حسینان، نزدیک شهمیرزاد صورت می‌گیرد، بر اساس ثلث و جو و وعده است. به گفتۀ راهنمای افشار، «یک ثلث معادل یک ساعت و یک جو معادل دو ساعت و یک وعده معادل 12 ساعت است» (همان، 163). در احمدآبادِ اردکان، روش تقسیم آب، با سبو و ستاره است. دشتبانها می‌باید آب را با سبو تقسیم کنند و یا اینکه به ستاره‌هایی که پس و پیش طلوع می‌کردند و فرو می‌رفتند، متوسل شوند. افشار به کمک یک معتمد محلیِ شال به‌سر و شق و رق، توصیف دقیقی از این روشهای تقسیم آب در احمدآباد را ارائه می‌کند (همان، 255).
مسئلۀ خانه، محل و نوع معماری آن، همیشه یکی از دل‌مشغولیهای ایرج افشار بود، زیرا در طول ایران‌گردی، هرگز این مقوله را از نظر دور نداشت و همیشه به سبک معماری در مناطق شهری، روستایی، دورافتاده، در جوار و بر فراز کوهها توجه داشته است. اما این موضوع وقتی حساس می‌شود که او دربارۀ خانه‌های غاری و یا به عبارت بهتر، اتاقکهای کنده شده در دل کوهها صحبت می‌کند و به دنبال آن، سؤالهای چندی را پیش می‌کشد. دهکدۀ ورجوی، در نزدیکی مراغه، بر روی پشته‌ای قرار گرفته است. استحکام ترکیب خاکی آن چنان بوده که توانسته‌اند «آن را بشکافند و خانه (به معنی اتاق، نه سرا) در آن ایجاد کنند ... » (همان، 297). وی می‌افزاید که در آبادی اسطرخی، که بر فراز دره‌ای عمیق و در نزدیکی بجنورد واقع است، خانه‌ها بر فراز دامنۀ کوهها و به سبکی ساخته شده‌اند که «بام زیری، حیاط طبقۀ بالایی است» (همان، 156). این سبک معماری یادآور سازه‌های ماسوله است (همان، 283). وی به مورد ناشناخته‌ای در مظفری، از آبادیهای بلوک مشهور افزر، در نزدیک خُنج، اشاره دارد که در دامنۀ تُل قلعۀ آن «جای جای اتاقکهای سنگ‌چین‌شده هست. اینها میان مردم محل به خانۀ گوری مشهور است» (همان، 235). 
افشار همچنین به نمونۀ معماری خانه‌های غاری میمند و کندوان می‌پردازد و توضیح می‌دهد که آبادی میمند، در نزدیکی شهر بابک، بر دو سوی دره‌ای بنا شده و مردمان آن در خانه‌های غاری، که 3، 4 و یا حتى 5 طبقه و به شکل چهارگوش‌اند و به دست آدمی‌کنده شده‌اند، زندگی می‌کنند (همان، 467). استحکام کوه مثال‌زدنی است و خطر ریزش آن اصلاً وجود ندارد. این خانه‌ها از تمامی امکانات یک شهرک برخوردارند. وی می‌نویسد: «مغاکها پستو دارد، رف دارد، سردرگاه و سکو دارد. آنها که بزرگ‌تر است، مثل حمام و مسجد ستون دارد» (همانجا). او که استحکام معماری این خانه‌ها را قبول دارد، به تقسیم‌بندی کلی آن نیز پرداخته است و می‌گوید: «معمولاً هر 3 اتاق در یک کوچه (به اصطلاح خودشان کیچه) ایجاد شده است. این کـوچه‌گونه‌ها را به عرض یک‌ونیم تا دو متر و طول سه ـ چهار متر در بدنۀ کوه ایجاد کرده‌اند. در منتهای هر کوچه یک اتاق و در دو پهلوی آن دو اتاق وجود دارد» (همانجا). وجود دبستان در این شهرک غاری، حاکی از امروزی بودن محیط زندگی و رفاه نسبی آن است و از این رو، در ادامه می‌نویسد: «دبستانِ آبادی در یکی از همین کوچه‌ها ست. اتاق دست راست دفتر مدیر و دو اتاق دیگر کلاسهای اول تا چهارم است. اتاقها معمولاً نورگیری جز درِ ورودی ندارند» (همان، 467- 468). 
اما آبادی کندوان از همان ابتدا بیننده را به داشتن شمار بسیاری «کوهک کله‌قندی زیتونی‌رنگ» (همان، 296) دچار حیرت می‌کند. بر در هر یک از آنها «در و پنجره‌ای نصب و در درون کله‌قند اتاقی یا اتاقکهایی است برای زندگی»؛ شکی نیست که قدمت آنها بحث‌انگیز است (همانجا). 
افشار معتقد است که منقورات سنگ قبرها معرّف بخشی از تاریخ و هویت شهرهای ایران‌اند (همان، 418) و در نتیجه، حاوی اطلاعات ارزنده‌ای دربارۀ ترکیب جمعیت محلی مناطق گوناگون کشورند. وی می‌گوید بر روی سنگ‌قبرهای اعیان، خوانین و زعمای عشایر جهرم، نه فقط « ... نقوش و علائمی مربوط به متوفا و علائق و حیثیات اجتماعی او، از حیث زن یا مرد بودن، سوارکار یا برزگر بودن، دیده می‌شود»، بلکه «دقایق زیادی را در زمینۀ مطالعات عشایری و شجره‌نسب آنان مکشوف می‌سازد» (همانجا). مشاهدۀ سنگ قبرهای پراکنده شده در نوبندگان، او را به تعمق وا می‌دارد و با تأکید تمام اظهار می‌دارد: «از همین سنگ‌شکسته‌ها ست که اطلاعات کثیر در زمینۀ خط‌شناسی و تحول تاریخی خطوط مستعمل در ایران، نقوش و طرحهای هنری، نکته‌های تاریخی در باب فرهنگ سنتی مردم، دقایق شرعی و دینی، بالاخره اسامی افراد و القاب و عناوین طبقات و رجال به دست می‌آید» (همان، 432). او با قرائت سنگ‌قبرهای توران پشت (تفت)، متوجه تلفظ محلی بعضی از اسامی مانند یوسفوک و حسنوک می‌شود و از آن نتیجه می‌گیرد که «لهجۀ مردم آن صفحات در ظرف هفتصد ـ هشتصد سال تغییر اساسی کرده است» (همان، 448).
بررسی تاریخی کتیبۀ کاشیهای سردر مسجد آقا در کاشان، موجب می‌شود تا او به تأملات چندی بپردازد، از جمله معرفی شعرای محلی، کاتبان و حجاران. از این رو، نهادی دولتی را مورد خطاب قرار داده و دربارۀ اهمیت کتابه‌نویسی و خوش‌نویسان چنین اظهار می‌دارد: « ... ملتفت شود که در جمع‌آوری نام کاتبان کتیبه‌ها وظیفتی دارد و عده‌ای از خوش‌نویسان گمنام ایران شناخته خواهند شد. قدیمها کتابه‌نویسی هنری بوده است که کار هر خوش‌نویسی نبوده است. کتابه‌نویسان را ارجی و مرتبتی والا می‌بوده است» (همان، 401). نیز یکی از تبعات نیک و تاریخی قرائت این کتیبه‌ها آشنایی با حکمهایی است که جزو اقدامات شخصی حکام بوده است. در واقع، اگر «بر جرز سردر مسجد آقا سنگ حکم معافیت مالیاتی قصابان و دباغان کاشان نصب است» (همانجا)، بر کنار در ورودی شبستان مسجد علی خان اشکنان (لار) هم سنگی است که در آن آمده است: «حکام مواقع ازدواج افراد حق دریافت باج به منظور آنکه اجازه به منکوحین می‌دهند، ندارند» (همان، 77). 
افشار در ایران‌گردی خود از درخت و گیاه مناطق مختلف سخن به میان آورده و گاه اشاراتی به داستانهایی دارد که ظاهراً در افواه مردم رواج داشته است؛ ازجمله اینکه درخت زیتون رودبار گیلان گویا توسط گروهی عرب دمشقی که از اعقاب یزید بودند و پس از فاجعۀ کربلا به ایران مهاجرت و در رودبار استقرار یافتند، آورده شده است (نک‍ : سرنا، 259، حاشیۀ 2). رابینو نیز از وجود چند تیره در میان سکنۀ رودبار یاد می‌کند و در ضمن روایتی را متذکر می‌شود و می‌نویسد: درخت زیتون را «عده‌ای که با تیمور لنگ به شام رفته بودند، از آنجا آوردند» (ص 244). اقوال رابینو ــ که برگرفته از روایات ایرانی است ــ حاکی از آن است که تاریخ ماسوله با تاریخ رودبار همانندی دارد. او می‌گوید: «در دوران خلافت مختار، زمانی که وی قاتلین حضرت امام حسین(ع) را تعقیب می‌کرد، عده‌ای از ساکنین موصل و کرکوک به کوههای غربی گیلان گریختند، و آنها که از موصل بودند، بنای پی‌ریزی ماسوله را نهادند» (ص 214).
افشار دربارۀ گیاه اُشنان ــ که سرسبزی بیابانهای چاه بیگی، بر سر راه ابرقو، بیشتر از وجود فراوان آن است و در مناطق دیگر جنـوبی هم بـه فراوانی می‌روید ــ دست به مقایسۀ جالبی زده ـ است و می‌نویسد: «اشنان روزگاران درازی صابون دست‌شوی و کف لباس‌شویی ملت ما بود و به جای تمامی این گردهای ماشینی لباس‌شویی کار می‌کرد» (همان، 471). وانگهی، در کنار اشنان، که عوام به آن اشنیون هم می‌گفتند و ریشۀ آن را پس از خشک کردن می‌کوبیدند و نرم می‌کردند و سپس در شستن لباس به کار می‌بردند، چوبک هم، که کوبیدۀ ساقۀ اشنان بود، برای شستن لباس استفاده می‌شد (شهری، 2 / 342). از دیدگاه او، درختی که طنازی و سرسبزی خاص کویری دارد و اهمیتش در کویرزدایی است، درخت گز است (همان، 254) که در مناطق کویری جندق بسیار دیدنی است، به‌خصوص برای کسی که چند فرسخ از بیابانهای ریگزار و بی‌آب و علف آن منطقه را گذرانده ـ باشد (همان، 489). او با تأکید می‌گوید: «گز در این نواحی حکم سپیدار در مناطق کوهستانی دارد. اگر گز را سرو کویر بخوانیم، هیچ گزافی نگفته‌ایم ... » (همانجا). او مناظر زیبایی از بته‌های گز زرد و قرمز و سبز را در هراورجان (یا هرابرجان)، نزدیک شهر بابک، مشاهده می‌کند و از سر شوق می‌گوید: «گویی به مَثَل پیرهن رنگرزان بود» (همان، 466). 
اما کشف زیبای او بوتۀ یوشن، در چنار ارمیان، واقع در نزدیکی میامی است. دیوارهای این آبادی لوسی‌پوش است. لوسی پوششی از بوته‌های یوشن است که در حدود اوایل قرن 20م با آن نان می‌پختند و «بوی یوشن و نان توأمان مطبوع بود». البته، این یوشن خوردنی همان بته‌ای است که در چهارشنبه‌سوری آتش می‌زنند و از روی آن می‌پرند (همان، 248).
ایرج افشار که می‌کوشد باورهای محلی را ثبت کند، اظهار می‌دارد که مردم ابرقو بقایای شهر سفید را از «عهد نوح» می‌دانند (همان، 473-474) و مردم جیرفت ویرانه‌های سرزمین خود را «شهر دقیانوس» می‌نامند (همان، 88، 507). چندین موضع و بنا در ابرقو وجود دارد که هر یک به نوعی به حضرت علی بن موسی‌الرضا (ع) منسوب است، از جمله «قدمگاه فراشا در آبادی‌ای به همین نام و صومعۀ امام رضا (ع) در مسجد فرط یزد» (همان، 443-444). او با تأکید اعلام می‌دارد که در این مسجد صومعه‌ای است که به «صومعۀ امام رضا» شهرت دارد (همان، 444). از اقدامات بسیار مفید او توجه به گویشهای محلی و ثبت برخی واژه‌های محلی است که مسلماً یکی از منابع مهم زبان‌شناسی و گویش‌شناسی ایرانی به‌شمار می‌رود.

مآخذ

افشار، ایرج، سفرنامچه ( گلگشت در وطن)، تهران، 1384ش؛ همو، نادره‌کاران، به کوشش محمود نیکویه، تهران، 1383ش؛ بهار، محمدتقی، سبک‌شناسی، تهران، 1337ش؛ پورداود، ابراهیم، اناهیتا، به کوشش مرتضى گرجی، تهران، 1343ش؛ رابینو، ی. ل. ، ولایات دارالمرز ایران (گیلان)، ترجمۀ جعفر خمامی‌زاده، تهران، 1357ش؛ سرنا، ک.، آدمها و آیینها در ایران، ترجمۀ علی‌اصغر سعیدی، تهران، 1362ش؛ سیلوا ای فیگروا، گ.، سفرنامه، ترجمۀ غلامرضا سمیعی، تهران، 1363ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378ش؛ گوبینو، ژ. آ. ، سفرنامه، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، 1367ش؛ نیز:

Sykes, P. M., Ten Thousand Miles in Persia, New York, 1902.
طهمورث ساجدی

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: