صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه فرهنگ مردم ایران / منابع فرهنگ مردم ایران / منابع تاریخی / منابع ادبی / اسکندرنامه /

فهرست مطالب

اسکندرنامه


آخرین بروز رسانی : سه شنبه 19 آذر 1398 تاریخچه مقاله

اِسْکَنْدَرْنامه، از داستانهای عامیانه، مفصل و متنوع که نزد عامه محبوبیت فراوان دارد. استقبال عامه از داستان چنان بود که در عصر قاجار برخی اشخاص در سفر حج این کتاب را همراه می‌بردند تا اوقات خالی خود را با آن پرکنند. 
اسکندرنامه یک زمینۀ تاریخی واقعی دارد و آن حملۀ اسکندر مقدونی (د 323 ق‌م) به شرق و براندازی حکومت هخامنشی است. فتوحات برق‌آسای وی که افزون بر نبوغ نظامی‌اش، علل بی‌شمار دیگر داشت، صفاتی فوق بشری بدو بخشید. طبق نوشتۀ پلوتارک اسکندر خود را از نسل خدایان می‌پنداشت (3 / 440). یکی از خویشان ارسطو، به نام کالیستنس، سرگذشت اسکندر را نگاشته بود که آن کتاب از میان رفت. در سدۀ بعد از او داستان اغراق‌آمیز و شگفت‌انگیزی به عنوان سرگذشت اسکندر برساختند، و به کالیستنس نسبت دادند؛ این کتاب نخستین نمونه از انواع اسکندرنامه به‌شمار می‌آید که در قلمرو فتوحات منسوب به اسکندر از مرکز اروپا تا دامنۀ هیمالیا، و از دریای عمان تا مدیترانه گسترش یافته است. این گستردگی پیشینه‌ای فرهنگی دارد و آن اینکه فرهنگ هندو‌آریایی، 6 سده قبل از میلاد تا اروپا پیشروی کرده بود. با حملۀ اسکندر و جانشینان او و رسوخ هلنیسم در سرزمینهای شرقی، آن فرهنگ یونانی که خود متأثر از هند و ‌ایران قدیم بود، به شرق بازگشت و با عناصری از فرهنگ سامی درآمیخت، و زمینۀ پیدایش اندیشه‌های التقاطی و گنوسیسم را پدید آورد. اسکندرِ افسانه‌ای و اسکندرنامه که در هر نقل و تحریر چیزی از این مرده‌ریگ التقاطی را به خود برمی‌گرفت، از‌جمله مظاهر همین رخداد پردامنه و چندوجهی به‌شمار می‌آید؛ چنان‌که در اسکندرنامه‌های دورۀ اسلامی با اسکندری روبه‌رو می‌شویم که نه‌تنها یونانی‌زاده است، بلکه ریشۀ ایرانی هم دارد؛ به زیارت بیت‌المقدس و کعبه می‌رود؛ از سرزمین مقدس سر‌اندیب برکت می‌جوید و در طی زمان، «اسکندر گجستۀ» ایرانیها که در واقعه‌ای تاریخی، تخت‌جمشید را آتش‌ زد و غرور ملی ایرانیان را شکست، به‌تدریج چهرۀ حکیم و قدیس و حتى پیامبر به خود ‌گرفته، فرزند «همای بنت بهمن» شمرده می‌شود و بدین‌گونه یک ایرانی، ایران را فتح می‌کند. البته در این میان برخی حملۀ اسکندر به ایران را منکر شده، و برخی دیگر به وجود اسکندرهای بی‌شمار قائل گردیده‌اند (نک‍ : ذکاوتی، مقدمه بر ... ، 10-11؛ افشار، 18-20؛ فرخزاد، 226، 242، جم‍‌ ). برخی اسکندر را با ذوالقرنین قرآنی یکی پنداشته‌اند که البته این فرض غلط، هم میان قدما و هم متأخران منتقدانی داشته است (نک‍ : دنباله مقاله). 
اسکندرنامه در اواخر سدۀ 4 ق / 10 م از عربی به فارسی درآمده و به گمان، مورد استفادۀ فردوسی در شاهنامه قرار گرفته است (افشار، 26- 28). در منظومۀ کوش‌نامۀ ایرانشاه بن ابی الخیر (سدۀ 5 ق)، به قصۀ اسکندر اشاره شده است (ص 179-187). کهـن‌‌ترین اسکندرنامۀ منثور در سدۀ 6 ق تألیف شد (نک‍ : افشار، همانجا؛ ذکاوتی، همان، 9). در داراب‌نامۀ ابوطاهر طرسوسی شگفتیهای بیشتری در سرگذشت اسکندر رخ می‌نماید، و اسکندر که درواقع انسانی زودباور و معمولی است، گهگاه جنبۀ فوق‌طبیعی می‌یابد (نک‍ : همان، 9-10)، چنان‌که خضر یاور او ست و 40 پیامبر در لشکرکشی به او کمک می‌کنند (ابوطاهر، 2 / 521). 
اینکه اسکندر را حکیم نیز پنداشته‌اند، به سبب شاگردی ارسطو ست. در اقبال‌نامۀ نظامی نیز بر این جنبه تأکید شده است، چنان‌که او همۀ حکیمانِ سده‌های 6-4 پیش از میلاد را بر درگاه اسکندر گرد آورده است (ص 120-125). در تحریرهای متأخر فارسی، اسکندر را گاهی «حضرت ذوالقرنین» نامیده‌اند (ذکاوتی، یادداشتی ... ، 13). حسین اسماعیلی از داستانی به نام ذوالقرنین یاد کرده است که به نظر می‌رسد حوادث آن با اسکندرنامۀ نقالی متأخر و معروف شباهت، بلکه همسانی دارد (نک‍ : «قصه‌ها ... »، 27).
در هر حال، اسکندر در تحریر نقالی، رسالتِ اشاعه و ترویج مسلمانی [= آیین توحید] را دارد و در شمار پیغمبران دورۀ فترت ]= فاصلۀ عیسى (ع) و محمد (ص)[ قرار گرفته است و نقال به کرات وی را «مبشر پیغمبر آخرالزمان» می‌نامد (نک‍ : ذکاوتی، مقدمه بر، 10-11). در داراب‌نامۀ ابوطاهر طرسوسی نیز شبیه این مطلب آمده است (همانجا). در تحریر نقالی متأخر، تأکید بر جنبۀ شمشیر زدن برای کلمۀ توحید، و تبدیل بتخانه به مسجد بیشتر است. این تحریر به زمان صفویه، یا حداکثر به اواخر دورۀ تیموری مربوط می‌شود، زیرا اسکندرِ افسانه‌ای در جهان‌گشایی و ویرانگری، در عین حال دعوی مسلمانی، اسلام‌گستری، و کثرت اولاد و احفاد به تیمور شبیه است، به طوری که شعرا این دو جهان‌گیر را همانند می‌شمردند (ذکاوتی، همان، 11؛ صفوی، 303-310). در دورۀ تیموریان، روشهای عیاری در جنگ بیش از گذشـته اهمیت یـافت، و در تواریخ منعـکس شد (نک‍ : ذکاوتی، یادداشتی، 16-17). در کتابهای مذهبی هم توصیفات و صحنه‌های عیاری جلوه نمود (نک‍ : همو، پیشگفتار ... ، 19-20). می‌دانیم تفاوت اسکندرنامۀ تحریر متأخر، با اسکندرنامه‌های سده‌های 5 و 6 ق همین ماجرای عیاری است و در واقع به قول فرخی سیستانی: «حدیث اسکندر کهن شده بود و با ظهور عیاران خصوصاً نسیم نو شد». در این دو جهت، یعنی ماجراهای عیاری و اسلام‌گستری قهرمان داستان، رموز حمزه و اسکندرنامه با هم رقابت دارند و هیچ‌یک از دیگری کم نمی‌آورند. این امر در عصر صفوی شگفت نیست؛ زیرا ابومسلم‌نامه را با وجود ماجراهای عیاری بسیار و «احقاق حقوق آل احمد»، کنار زده، تا رموز حمزه و اسکندرنامه رواج بیشتری پیدا کند. بهترین گواه برای اینکه در عصر صفوی اسکندر و تیمور هر دو الگو بوده‌اند، عبارتی از روضة الصفویۀ میرزا بیگ جنابدی (تألیف: 1036 ق / 1627 م) است: «چون خاطر خطیر شاه اسماعیل [دوم] فراغت حاصل فرموده، همت وی چنان متقاضی گردید که در تسخیر معمورۀ عالم اقدام نموده، چون اسکندر و امیرتیمور گورکان بر صفحۀ روزگار یادگار گذارد ... اسکندر رومی به معاضدت رأی صائب ارسطو، اقلیم سبعه را در زیر فرمان آورده ... و امیر تیمور را اقبال رهبری نموده، ... الحال آنچه اسکندر و امیرتیمور به عمل آورده، اگر روزگار مساعدت نماید، از تیغ جهانگشای مبارزان قزلباش و اقبال صفویه از قوّت به فعل تواند آمد. اما این کاری است بزرگ و بی‌تدبیر و اندیشۀ ارسطو فطنتی مُمَشّى نمی‌گردد» (نک‍ : ص 581-582؛ فرخی، 63؛ ذکاوتی، یادداشتی، 14- 18). به نظر می‌رسد شاه عباس اول توانست تا حدی خیالات اسماعیل دوم را عملی سازد، و از این جهت است که گفته‌اند اسکندرنامه یادآور شاه عباس است (ذکاوتی، همان، 17). البته در هنـد رمـوز حمـزه بیشتر مورد توجه قرارگرفته بود (نک‍ : ه‍ د، حمزه‌نامه). 
نظر محمدجعفر محجوب این است که اسکندرنامه از رموز حمزه تأثیر پذیرفته است، اما به نظر می‌رسد عکس این مطلب صحیح باشد، زیرا اگر از جنبۀ تاریخی نگاه کنیم، اسکندر بر حمزه مقدم بوده، و جهان‌گشایی به اسکندر بیشتر برازنده است تا حمزه که قدم از حجاز بیرون نگذاشته است؛ از همه مهم‌تر اینکه در داستان رموز حمزه، اسکندر به دست مأموران حمزه کشته می‌شود و کلنگوش، عیار اسکندر، پسر حمزه را به انتقام اسکندر به قتل می‌رساند؛ همین امر نشان می‌دهد که نگارندۀ رموز حمزه نظر به اسکندرنامه و شهرت عیارانش دارد و نه برعکس؛ وگرنه می‌بایست شاهد درگیری دارودستۀ اسکندر با لشکریان حمزه می‌بودیم (نک‍ : محجوب، 143-144؛ ذکاوتی، قصه‌ها ... ، 72-73، یادداشتی، 18، مقدمه بر، 12-14). 
مشهورترین اسکندرنامۀ تحریر متأخر، و تنها روایت چاپ شدۀ آن منسوب به منوچهرخان حکیم یا حکیم منوچهر است؛ بعضی این نام را محرّف «منوچهر شصت‌کله» انگاشته، یا وی را با منوچهر شصت‌کله یکی پنداشته‌اند؛ این اشتباه حتى در دورۀ قاجار شایع بود، چنان‌که نقاش در تصاویر نسخۀ خطی مورخ 1362-1365 ق تصویر منوچهر شصت‌کله را به‌عنوان مصنف کتاب، قلمی کرده است (نک‍ : ذکاوتی، همان، 9-10، پیشگفتار، 20؛ صفوی، 72-73، نیز حاشیۀ 1). اما در پشت صفحۀ اول همین نسخۀ خطی که مفصل‌ترین اسکندرنامه است، یادداشتی که ما را به حقیقت شخصیت این منوچهر نزدیک‌تر می‌سازد، وجود دارد که اینک خلاصۀ عبارات آن را می‌آوریم: «یکی از سلاطین صفویه را ناخوشی عارض شد. حکیمی [علاج را]به افسانه گفتن دید و [مقرر شد] روزنامۀ ارسطو را بخوانند. از آنجا که لغت یونانی بوده کسی نتوانست. منوچهر که یکی از شعرای حکمای فصیح‌اللسان زمان صفویه بود، روزنامه را به لغت فارسی ترجمه، و تحریر نمود و این کتابهای اسکندرنامه که اختلاف دارد، اصلش آن است که نسخۀ منوچهر را به جهت یکی از سلاطین هند فرستاد». صرف‌نظر از اشتباهات واضح این عبارات، معلوم می‌شود که اسکندرنامه در هند نیز مقبول واقع شده بود. در ضمن آنچه مسلم است اینکه منوچهر، نامی که از حکما نیز به‌شمار می‌رفته، این داستان را بار دیگر تحریر نموده است، نه اینکه از اصل یونانی آن ترجمه کرده باشد؛ این منوچهر به تأکید در زمان صفویه بوده است، لذا نمی‌تواند اشاره به منوچهر شصت‌کلۀ سدۀ 6 ق بوده باشد؛ او به احتمال بسیار قوی، منوچهر بن قراچقای خان، برادر بزرگ‌تر علیقلی‌خان بن قراچقای خان، حکیم اشراقی، متولد 1025‍ ‌ق / 1616 م، صاحب احیای حکمت است. قراچقای خان از فضلای اشراف، و فرزندش منوچهر ادیب، ادب‌پرور و صاحب اجازۀ روایت از محمد‌تقی مجلسی است. او به داستان علاقه داشته است، چنان‌که میرزا برخوردار فراهی کتاب محبوب القـلوب (یا شمـسه و قـهقـهه) را بدو تقدیم کرد (نک‍ : ذکاوتی، پیشگفتار، 20-24). 
به منوچهر‌خان هم تألیفاتی نسبت داده‌اند؛ اما بعید نیست که نوشته‌های منسوب بدو ازجمله همین اسکندرنامه را به سفارش او تألیف کرده باشند، نه اینکه لزوماً نوشتۀ شخص او باشد، چرا که در آن روزگاران رسم بود که به نام شاهزادگان یا امیران فاضل آثاری پدید می‌آورده‌اند؛ به عنوان مثال، کمال‌الدین حسین گازرگاهی کتاب داستانی مجالس العشاق را به نام سلطان حسین بایقرا نوشت که به همین نام نیز شهرت یافته است، حال آنکه اهل تحقیق می‌دانند مؤلف واقعی، کمال‌الدین حسین گازرگاهی است. بنابراین، منوچهرخان، سردار صفوی، و حاکم هرات با همۀ اشتغالات نظامی و اداری، فرصت نوشتن این داستان مفصل را نداشته، بلکه یکی از نقالان فاضل که دستی هم در قلم داشته است، این تحریر متأخر اسکندرنامه را به نام حکیم منوچهر یا منوچهرخان حکیم پدید آورده است. 
تأکید همۀ نسخ خطی و چاپی بر کلمۀ «خان» که معمولاً بر نقالان اطلاق نمی‌شد، جالب توجه است. به هر حال، این تحریر اسکندرنامه، تحریرهای پیشین را منسوخ نمود و تا آنجا رواج یافت که داستان‌پردازان پس از آن در قصه‌های خود نام نسیم عیار این اسکندرنامه را وارد کرده‌اند (نک‍ : همانجاها؛ نیز نک‍ : صفا، 5(3) / 1523؛ هفت لشکر، 546، 559؛ اسلام‌پناه، 202-203) و قصۀ زادخان عیار در عالم آرای نادری از نسیم عیار گرته‌برداری شده است (نک‍ : ذکاوتی، قصه‌ها، 225 بب‍ ‍، «زادخان ... »، 36-46). 
سبب جذابیت و رونق اسکندرنامه چند چیز بوده است: شهرت داستان، غلیظ‌تر شدن مایۀ اسلامی و افزودن رنگ شیعی ــ در مقابل ابومسلم‌نامه که با فشار قشریون از دور خارج شد ــ و از همه بالاتر ماجراهای هوش‌ربا و بسیار شیرین عیاریهای نسیم و حریفان او، و کاربرد استادانۀ تعبیرات و عبارات و واژگان عامیانه، و به‌طورکلی فضای طنزآلود کتاب، چنان‌که گاهی به نظر می‌آید نه یک داستان قهرمانی، بلکه هجویۀ داستان قهرمانی (نظیر دن کیشوت) را مطالعه می‌کنیم. البته مؤلف کتابش را «تاریخ» نامیده و از کلیشه‌های ادبی کتب تاریخی تیموری و صفوی نیز استفاده کرده است؛ مقایسۀ سمک عیار با نسیم عیار این نکته را روشن می‌سازد که سمک آرمان‌گراتر، و نسیم واقع‌بین‌تر است. سمک به هر علت ــ غیر از نفع مادی ــ خورشید شاه را که البته در سمت و سوی خوبی قرار دارد، یاری می‌نماید، اما نسیم انگیزۀ شخصی دارد و نفع‌طلب است. در عین حال، برای پول هرکاری نمی‌کند و اگرچه حتى اسکندر را دست می‌اندازد، اما در آرمانهایش با او همسو ست، هر چند مزدش را پیشاپیش دریافت می‌کند. وی در ویرانگری بتخانه‌ها شریک می‌شود، به شرط آنکه گوهرها به او برسد و البته آخر کار همۀ پس‌اندازش را خرج سد یأجوج و مأجوج می‌نماید تا در خاطر خواننده و شنوندۀ نقل، چهرۀ کریهی از او برجا نمانده باشد (همو، مقدمه بـر، 11-13، پیشگفتار، 18- 19؛ نیز نک‍ : اسکندر و عیاران، 382-386). 
این نکته را هم بیفزاییم که هرچه به تاریخ متأخر نزدیک‌تر می‌شویم، اخلاقیات تنزل می‌یابد، به طوری که در داستان سمک، کمتر به صحنۀ قبیح یا کلمات وقیح برمی‌خوریم، حال آنکه اسکندرنامه سرشار از دشنام و تابلوهای شرم‌آور است؛ حتى اسلام‌گستری اسکندر چیزی جز تجاوز و قتل و غارت نیست. او از مغلوبان ادای کلمۀ شهادت را می‌طلبد و بتخانه را تبدیل به محراب می‌سازد و طبق آنچه در دستگاه امویان و عباسیان و دیگر سلاطین رایج بوده مثل آب، شراب می‌خورد؛ تعداد همسرانش بسیار است تا آنجا که فرزندان خود را نمی‌شناسد و فرزندانش به صورت نقابداران بر او ظاهر می‌شوند و بدین‌گونه استبداد آغاز می‌گردد. 
اسکندر چهرۀ واقعی، اما بزرگ‌شدۀ یک فاتح خداپرست شرقی است، هرچند ارسطو را در کنار دارد و به رومی مشهور است. در پس‌زمینۀ اسکندرنامه، گذشته از آیین شهریاری ایرانی، فلسفۀ اشراق مشهود است. در آخر کار وقتی نسیم متوجه می‌شود که قرینه‌ای از او و اسکندر در دنیای دیگری وجود دارد، به عالم مثال و جهان دو بعدی مینیاتور قدم می‌گذارد و داستان که تا آنجا فانتزی تلقی می‌شد، وجهی اندیشه‌ورانه و عرفانی می‌یابد؛ همچنان‌که در پند‌آموزیهای کتاب نیز جای جای حکمت عملی و اخلاق سنتی ایرانیان رخ می‌نماید؛ نقطۀ اوج آنجا ست که اسکندر بر سر بلندپروازی (تسخیر خورشید) جان می‌بازد. مؤلف اشراقی مسلک اسکندرنامه، افلاطون را برتر از همه می‌انگارد، بر ارسطو انتقاد دارد و جالینوس را که قدمای ما او را منکر نبوت می‌انگاشتند، در معرض هلاک و وبال قرار می‌دهد (ذکاوتی، مقدمه بر، 9-14). بهار در توصیف نثر سادۀ اسکندرنامۀ نقالی می‌گوید: «برای لذت بردن و چیز فهمیدن بهتر از کتب فاضلانه‌ای است که در عهد صفوی نوشته شده» (3 / 260-261).
با رواج کتابهای نقالی از عصر صفوی تا مشروطیت، عبارات زنده و پرخون و تعبیرات پرمعنی عامیانه، شناسنامۀ ادبی یافت و به‌تدریج دایرۀ واژگان وسعت گرفت، به طوری که نخستین نویسندۀ رمان تاریخی ایرانی به سبک جدید ــ محمد باقر میرزا خسروی قاجار مؤلف شمس و طغرا ــ وام‌دار کلیشه‌های توصیفی داستانهای عامیانه است و مترجم هنرمندی همچون میرزا حبیب اصفهانی در ترجمۀ حاجی بابای اصفهانی و نیز ژیل بلاس از این سبک مدد جسته‌اند (ذکاوتی، همان، 12). 
بازتاب باورها، مثلها، آداب و رسوم، فولکلور و زبانزدهای محاوره‌ای در اسکندرنامه بحث مفصلی است که جای تحقیق فراوان دارد (برای اطلاعات بیشتر دراین‌بـاره، نک‍ : ذکاوتی، «از تغییرات ... »، 130-144). از‌جمله نکات جالب توجه این است که در هر نسخه از کتاب، کلمات متن قدری تغییر می‌کند، به عنوان مثال در چاپ آخر (1327 ش) کلمات «قند و چای» و «سیم تلگراف» هم دیده می‌شود، و نیز در همین چاپ اشاره به احـادیث ائمۀ معصومین (ع) ( اسکندرنـامه ... ، 588)، صاحب ـ الامر و صاحب الزمان، کلمۀ شهادت و مسلمانی دقیقاً عصر صفوی تا قاجار را تصویر می‌نماید و مرحله‌ای از سیر تکامل فرهنگ ایرانی و نثر فارسی را نشان می‌دهد (ذکاوتی، پیشگفتار، 24-26).

مآخذ

ابوطاهر طرسوسی، محمد، داراب‌نامه، به کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران، 1356 ش؛ اسکندرنامۀ هفت جلدی، منسوب به منوچهرخان حکیم، تهران، 1327 ش؛ اسکندر و عیاران (تلخیص از اسکندرنامۀ نقالی)، منسوب به منوچهرخان حکیم، به کوشش علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، 1383 ش؛ اسلام‌پناه، محمدحسین، «قصۀ مهر و ماه»، آینۀ میراث، تهران، 1385 ش، س 4، شم‍ 2 و 3؛ افشار، ایرج، مقدمه بر اسکندرنامه، روایت فارسی از کالیستنس دروغین، تهران، 1389 ش؛ ایرانشاه بن ابی الخیر، کوش‌نامه، به کوشش جلال متینی، تهران، 1377 ش؛ بهار، محمدتقی، سبک‌شناسی، تهران، 1321 ش؛ پلوتارک، حیات مردان نامی، ترجمۀ رضا مشایخی، تهران، 1338 ش؛ جنابدی، حسن، روضة الصفویه، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، 1378 ش؛ ذکاوتی قراگزلو، علیرضا، «از تعبیرات و عبارات اسکندرنامۀ نقالی»، نامه پارسی، تهران، 1375 ش، س 1، شم‍ 2؛ همو، پیشگفتار بر اسکندرنامه (از فرنگ تا هندوستان)، منسوب به منوچهرخان حکیم، تهران، 1388 ش؛ همو، «زادخان عیار در عالم آرای نادری»، نامۀ فرهنگستان، تهران، 1383 ش، دورۀ 6، شم‍ 3؛ همو، قصه‌های عامیانۀ ایرانی، تهران، 1387 ش؛ همو، مقدمه بر اسکندر و عیاران (هم‍ )؛ همو، یادداشتی بر اسکندرنامه (بخش ختا)، منسوب به منوچهرخان حکیم، تهران، 1384 ش؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1370 ش؛ صفوی، حسن، اسکندر و ادبیات ایران و شخصیت‌ مذهبی اسکندر، تهران، 1364 ش؛ فرخزاد، پوران، کارنامۀ به دروغ، تهران، 1376 ش؛ فرخی سیستانی، دیوان، تهران، 1355 ش؛ «قصه‌های ایرانی ناشناخته‌اند» (گفت‌وگو با حسین اسماعیلی)، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، تهران، 1382 ش، شم‍ 73؛ نظامی گنجوی، اقبا‌‌ل‌نامه، به‌کوشش وحید دستگردی، تهران، 1317 ش؛ هفت لشکر، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1377 ش. 

علیرضا ذکاوتی قراگزلو

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: