صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه فرهنگ مردم ایران / فرهنگ مردم (فولکلور) / شخصیتها / افسانه ای و اسطوره ای / اسفندیار /

فهرست مطالب

اسفندیار


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 19 آذر 1398 تاریخچه مقاله

یکی از زوایای مورد توجه برخی پژوهشگران، بررسی تطبیقی داستان رستم و اسفندیار با داستانهای حماسی دیگر، ازجمله داستان یونانی آشیل است. از دید جهانگیر کویاجی، دانشمند پارسی هند، برخی از شباهتهای میان اسفندیار و آشیل به این قرار است: هر دو بی‌باکیِ کمیاب، مرگی زودهنگام و سرنوشت‌ساخته دارند؛ سرنوشتْ مرگ‌افزار هر دو را پیشاپیش آماده کرده است: تیر گز رستم برای اسفندیار و تیر پاریس برای آشیل؛ هر دو رویین‌تن و از یک نقطه آسیب‌پذیر بوده‌اند: پاشنۀ آشیل و چشم اسفندیار؛ هریک از آنان پدری در خانه دارد و مادری مهربان که بیهوده او را هشدار می‌دهد؛ هردو فقط یک یار همدل و هم‌زبان در بزم و رزم دارند: باتروکل برای آشیل و پشوتن برای اسفندیار. کویاجی علت این همسانیها را منشأ مشترک یا تأثیرپذیری داستانها از یکدیگر دانسته است (ص 534-549). سالها بعد بهار با اشاره به برخی از این شباهتها و همسانیهای دیگر که آنها را در 8 بند مشخص کرده بود، نتیجه گرفت که ایرانیان داستان رستم و اسفندیار را تحت تأثیر داستان آشیل و هکتور تنظیم کرده‌اند (نک‍ : مقدمه، 61-64). شبیه این دیدگاه را حمیدیان (ص 392-394؛ نیز نک‍ : ایرانیکا، VIII / 591) هم ابراز داشته است. شباهتهایی را که این پژوهشگران نشان داده‌اند، ساده، سایه‌ای و اتفاقی است که در میان بسیاری از داستانهای حماسی جهان وجود دارد (خالقی، «رستم»، 913). افزون‌براین، جمهور هُمرشناسان اروپایی معتقدند که روایت رویین‌تنی آشیل بسیار متأخر، و قریب 900 سال پس از همر بوده، و اصلاً از فرهنگ قوم ایرانی سکاها ــ یعنی قومی که با سیستان و داستانهای خاندان رستـم مرتبط هستند ــ وارد ادبیـات یونـان باستـان شـده اسـت (امیدسالار، 210-211). 
یکی دیگر از مسائل مهم مورد بحث و منازعه دربارۀ این داستان تأویل و تحلیل سبب لشکرکشی اسفندیار به زابل است. برخی پژوهشگران با استناد به آنچه در الاخبار الطوال (دینوری، 28- 29)، نهایة الارب (ص 82-85)، و تاریخ سیستان (ص 33-34) آمده است، سبب آن را تلاش گشتاسب و اسفندیار برای گسترش دین زردشتی، و مجبورکردن خاندان رستم برای پذیرش این دین می‌دانند. اینان معتقدند که رستم بر دین مهری بود و اسفندیار او را به دین زردشتی دعوت کرد (نیز نک‍ : ایزدی، 10؛ رضی، 46- 48). حمیدیان ضمن مردودشمردن اختلاف مذهبی رستم با خاندان گشتاسب (ص 396) معتقد است این داستان مبین رویارویی وجدان قومی ایرانی به نمایندگی رستم با نظامی خودکامه و متمرکز است. وی در ادامه، یکی از منابع این داستان را برخورد نظام اشکانی با نظام خودکامه، کاملاً متمرکز و سخت طبقاتی ساسانی می‌داند (ص 340-341). عبادیان معتقد است که این جنگ زمینه‌های فراوانی دارد که مهم‌ترین آنها تضاد میان فر شاهی و فر پهلوانی، اعتقادات سنتی پهلوانان و نوآیینی اسفندیار، و دگرگونی رابطۀ سنتی شاه و پهلوان است (ص 189). اسلامی ندوشن رستم را نمایندۀ مردم گمنامی می‌داند که باید تجسمی از رؤیاها و آرزوهایشان باشد، و اسفندیار را نمایندۀ اتحاد دین و دولت به شمار می‌آورد (ص 97). 
خالقی مطلق ضمن تأکید بر اینکه در خود داستان رستم و اسفندیار چیزی که دلالت مستقیم و آشکار به اختلاف دینی داشته باشد، وجود ندارد، اما قراینی را از بیرون داستان برمی‌شمارد که مؤید اختلاف مذهبی خاندان گشتاسب با رستم است. مهم‌ترین این قراین یکی نقش دوگانۀ سیمرغ در مقابل خاندان رستم و شخص اسفندیار، و دیگری تلاش اسفندیار و خانوادۀ وی برای گسترش دین بهی است. به اعتقاد خالقی مطلق این داستان در آغاز روایتی دینی بوده که به‌تدریج با نفوذ روایات رستم سکایی در روایات حماسی ایران، وجوه دینی داستان از میان رفته است، تا جایی که در شاهنامه اختلاف دینی به‌کلی جای خود را به دو برداشت گوناگون از آیین بندگی یعنی شرایط فرمان‌برداری پهلوان از پادشاه، و وظایف پادشاه در برابر پهلوان سپرده است («رستم»، 908-911). به‌نظر می‌رسد مجموعۀ اسبابی را که این پژوهشگران بیان کرده‌اند باید برای تأویل و تحلیل داستان در نظرگرفت، زیرا در متن داستان برای هریک از دیدگاههای یادشده قراینی وجود دارد که پژوهشگران این آثار به آن پرداخته‌اند. 
داستان رستم و اسفندیار در ادبیات عرفانی ایران نیز مورد توجه بوده است. سهروردی در عقل سرخ روایت و تأویلی از آن ارائه کرده است که پیش از این به آن اشاره کردیم. ادهم خلخالی عارف و شاعر سدۀ 11ق / 17م نیز تأویل جالب توجهی از آن به دست داده است. وی به نقل از دانای توانایی می‌نویسد: «اسفندیار اشاره است به نفس امّاره؛ و تیرهای وی که به ببر بیان رستم می‌گذرد، به خواطر و صفات باشد؛ و رستم عقل سالک؛ و تیرهای وی که در این اسفندیار کار نکرد، به فکرها و نصایح و ریاضت وی؛ و زال به پیر کامل و رهنمای واصل؛ و آن ببر بیان به معنی ارادت و لباس سلوک؛ و سیمرغ به نور هدایت که در قاف فنا و وحدت آشیان دارد؛ و آن تیر دوشاخ به نفی لا و اثبات اِلّا ... و آن دو چشم اسفندیار یکی هوای دنیا و دیگری شهوات آخرت، یا یکی عیب‌بینی و دیگری خودبینی از روی پندار» (ص 77- 78). 
در روایتهای شفاهی سبب جنگ دو پهلوان به صورتهای مختلفی بیان شده است. در یکی از روایتها این موضوع به مخالفت رستم با پیشنهاد کیخسرو مبنی بر پادشاهی لهراسب مرتبط شده است. در این روایت که در یکی از توابع ملایر ثبت شده، آمده است: از میان بزرگان کشور تنها کسی که از پادشاهی لهراسب ناراضی به نظر می‌رسید، رستم بود. او پس از کیخسرو به زادگاهش زابل رفت و هیچ‌گاه به دیدن شاه لهراسب نرفت و دعوت او را برای شرکت در جنگ با دشمن نپذیرفت. همین بی‌اعتنایی باعث ایجاد کینه شد و لهراسب را بر آن داشت تا در فرصت مناسب تلافی کند. هنگامی که اسفندیار از پدرش تقاضای تاج و تخت کرد، گشتاسب با اشاره به همین موضوع، از او خواست که به جنگ رستم برود. اسفندیار نیز با شنیدن این موضوع قد علم کرد و از گشتاسب درخواست کرد به همراه جاماسب و پشوتن و 30 هزار سوار به زابل برود (انجوی، مردم و شاهنامه، 4- 8). 
در یکی از طومارهای نقالی نیز موضوع کم‌وبیش به همین صورت مطرح شده است. گشتاسب ضمن اشاره به مخالفت رستم با پیشنهاد پادشاهی لهراسب، نکتۀ دیگری را نیز که مربوط به اقامت خود در زابل است بیان کرده، می‌گوید: «زمانی که همسرم به زابل آمد و ماجرای حملۀ دشمن (ارجاسب) را به اطلاع من رساند، آن نابخرد به همراه من به جنگ نرفت: ز ره بازگردید و نامد به جنگ / تو گفتی که از من ورا بود ننگ. اسفندیار با این پیشنهاد مخالفت می‌کند، اما گشتاسب موضوع تازه‌ای را پیش کشیده، می‌گوید: او از راه دین برگشته است و آیین ما را نمی‌پذیرد؛ اگر تاج و تخت را می‌خواهی باید رستم و نزدیکانش را دست‌بسته نزد من بیاوری. پس از این سخنان او باز هم مخالفت می‌کند، اما می‌گوید: «حال که مایلی نامت به بدی برده شود، می‌روم و سوگند می‌خورم هیچ ترحمی به آنها نکنم» (سعیدی، 2 / 1086-1087). 
در یک روایت شفاهی دیگر که در شهرکرد ثبت شده، آمده است: وقتی اسفندیار تقاضای تاج و تخت پدر را می‌کند، گشتاسب به توصیۀ منجمین او را به زابل می‌فرستد تا به دست رستم کشته شود (انجوی، مردم و فردوسی، 210). در روایتی دیگر گشتاسب پس از تقاضای اسفندیار، با وزیران خود به مشورت می‌پردازد و آنها نیز می‌گویند: صلاح در آن است که اسفندیار را به جنگ رستم بفرستی، اگر کشته شد، چه بهتر و اگر هم کشته نشد رستم او را قانع می‌کند (همان، 206). در روایتی دیگر که در میمۀ اصفهان ثبت شده، سبب جنگ به مسئله‌ای شخصی تنزل پیدا کرده است. براساس این روایت، اسفندیار به محبوبیت رستم در میان مردم حسادت می‌کند و می‌گوید: با اینکه شرف به شیر مادر است و من شیر کتایون را خورده‌ام و رودابه فقط دختر یک باغبان بوده است، اما مردم بیشتر به رستم توجه دارند. او به همین سبب کینۀ رستم را به دل می‌گیرد (همان، 210). 
نکتۀ قابل تأمل دیگر، مقایسۀ شخصیتهای اصلی این تراژدی (رستم، اسفندیار و گشتاسب)، در روایتهای شفاهی با روایت شاهنامه است. در روایت شاهنامه رستم بیشترین اندازۀ همدلی و ستایش ما را به خود برمی‌انگیزد و اسفندیار در پایگاهی فروتر از او جای می‌گیرد، اما گشتاسب پایگاه خود را چه به‌عنوان شهریار و چه به‌عنوان پدر از دست می‌دهد (کویاجی، 525). وضعیت این شخصیتها اگرچه در روایتهای شفاهی هم بدین‌گونه است، اما ژرفای تفاوت میان آنها بسیار چشمگیرتر است. گفته شده که این تراژدی بر تضاد میان گشتاسب و اسفندیار بنا شده است (کرمی، 2 / 396). 
تضاد در روایتهای شفاهی بسیار مشهودتر از روایت شاهنامه است. به عنوان مثال، در یکی از روایتهای نقالی، رستم خطاب به اسفندیار می‌گوید: «اگر بدانم که گشتاسب با بستن دست من تاج شاهی به تو می‌دهد، به یزدان سوگند من دست به بند می‌دهم، اما چنین نیست ... آن پدری که بخواهد به خاطر تاج و تخت، جوانی مانند تو را به کشتن دهد، پدر نیست، بلکه گرگ درنده است» (سعیدی، 2 / 1097). این موضوع بیش از هرچیز به یکی از ویژگیهای ادبیات شفاهی مربوط می‌شود که براساس آن زبان از صراحت بیشتری برخوردار است (نک‍ : ه‍ د، ادبیات شفاهی). 
تفاوتهای میان روایتهای شفاهی با روایت شاهنامه به مواردی که تاکنون به آنها اشاره کردیم، محدود نمی‌شود، بلکه تفاوتهای دیگری نیز بین آنها وجود دارد. به‌عنوان مثال، در روایت شاهنامه زواره به رستم می‌گوید که نباید وصیت اسفندیار را مبنی بر پرورش بهمن قبول می‌کردی، زیرا این کار مانند پروراندن بچۀ شیر است که وقتی بزرگ شد و خواست به شکار بپردازد، نخست به پرورندۀ خویش حمله می‌برد؛ بهمن نیز چون به شاهی برسد به کین‌خواهی اسفندیار اقدام می‌کند (فردوسی، 5 / 423-424). در آن دسته از روایتهای شفاهی که به این موضوع اشاره شده، سخنان مذکور را زال یا سیمرغ به رستم می‌گویند (انجوی، مردم و شاهنامه، 24، 27). به‌نظر می‌رسد در این مورد روایت شفاهی از دقت بیشتری برخوردار است، زیرا سخنانی که از زبان زواره در روایت شاهنامه نقل می‌شود، بیشتر شایستۀ پیر جهاندیده‌ای چون زال، و یا سیمرغ است که در حماسۀ ملی ایران اولی نماد خردگرایی و دومی نیز موجودی فراطبیعی است که توانایی چنین پیشگویی‌ای را دارد. 
نکتۀ پایانی اینکه افزون بر روایتهای شفاهی داستان رستم و اسفندیار، یک روایت شفاهی بسیار مختصر با عنوان «اسفندیار و دیو دوازده‌سر» در یکی از توابع کاشان ثبت شده است (انجوی، مردم و فردوسی، 213-214) که می‌توان آن را بخشی از داستان هفت‌خان اسفندیار به شمار آورد. براساس این روایت اسفندیار از پدرش تقاضای تاج و تخت شاهی را می‌کند؛ گشتاسب شرط سپردن پادشاهی را بر کشتن دیو دوازده‌سر می‌گذارد؛ اسفندیار به مازندران رفته، دیو را می‌کشد، اما گشتاسب به قول خود وفا نمی‌کند.

مآخذ

آموزگار، ژاله و احمد تفضلی، اسطورۀ زندگی زردشت، تهران، 1370ش؛ آیدنلو، سجاد، «بار دیگر رستم و اسفندیار»، جهان کتاب، تهران، 1385ش، س 11، شم‍ 5-7؛ ابن‌اثیر، الکامل؛ ابن‌بلخی، فارس‌نامه، به کوشش لسترنج و نیکلسن، کیمبریج، 1339 ق / 1921 م؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ ابن‌هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، 1410ق / 1990م؛ ادهم خلخالی، کدومطبخ قلندری، به کوشش احمد مجاهد، تهران، 1370ش؛ اسلامی ندوشن، محمدعلی، داستان داستانها، تهران، 1356ش؛ اسماعیل‌پور، ابوالقاسم، «بررسی تطبیقی شخصیت آشیل ـ اسفندیار و رستم ـ هکتور در ایلیاد و شاهنامه»، شاهنامه‌پژوهی، به کوشش محمدرضا راشدمحصل، مشهد، 1386ش، دفتر دوم؛ افشار، ایرج، کتاب‌شناسی فردوسی، تهران، 1355ش؛ امیدسالار، محمود، جستارهای شاهنامه‌شناسی و مباحث ادبی، تهران، 1381ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، مردم و شاهنامه، تهران، 1354ش؛ همو، مردم و فردوسی، تهران، 1355ش؛ ایزدی، سیروس، مقدمه بر عصر اساطیری تاریخ ایران حسن پیرنیا، تهران، 1377ش؛ بلعمی، محمد، تاریخ، به کوشش محمدتقی بهار و محمدپروین گنابادی، تهران، 1341ش؛ بهار، مهرداد، اساطیر ایران، تهران، 1352ش؛ پورداود، ابراهیم، حاشیه بر یشتها (هم‍ (؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1362ش؛ حمیدیان، سعید، درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، تهران، 1372ش؛ خالقی مطلق، جلال، «رستم و اسفندیار»، فردوسی و شاهنامه‌سرایی، تهران، 1390ش؛ همو، سخنهای دیرینه، به کوشش علی دهباشی، تهران، 1381ش؛ همو، گل‌رنجهای کهن، به کوشش علی دهباشی، تهران، 1372ش؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، بغداد، المکتبة العربیه؛ رضی، هاشم، «تحقیق دربارۀ نبرد رستم و اسفندیار»، هوخت، تهران، 1347ش، س 19، شم‍ 11؛ زردشت بهرام پژدو، زراتشت‌نامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1338ش؛ سرود نیبلونگن، ترجمۀ اسماعیل سعادت، تهران، 1374ش؛ سعیدی، مصطفى و احمد هاشمی، طومار شاهنامۀ فردوسی، تهران، 1381ش؛ سهروردی، یحیى، «عقل سرخ»، مجموعۀ آثار فارسی، به کوشش حسین نصر، تهران، 1348ش / 1970م؛ شهمردان بن ابی‌الخیر، نزهت‌نامۀ علایی، به کوشش فرهنگ جهانپور، تهران، 1362ش؛ طبری، تاریخ؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345ش؛ عبادیان، محمود، فردوسی و سنت و نوآوری در حماسه‌سرایی، تهران، 1369ش؛ عوفی، محمد، جوامع الحکایات، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1374ش؛ فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1386ش؛ کرمی، محمد، حماسۀ حماسه‌ها، تهران، 1371ش؛ کویاجی، ج. ک. ، بنیادهای اسطوره و حماسۀ ایران، به کوشش جلیل دوستخواه، تهران، 1388ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، 1965م؛ مینوی، مجتبى، فردوسی و شعر او، تهران، 1346ش؛ نهایة الارب، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، 1375ش؛ هفت لشکر، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1377ش؛ یادگار زریران، به کوشش و ترجمۀ یحیى ماهیار نوابی، تهران، 1374ش؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، تهران، 1347ش؛ نیز:

Iranica.
محمد جعفری (قنواتی)

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: