ادبیات داستانی عامیانه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 13 آذر 1398
https://cgie.org.ir/Fa/article/238327/ادبیات-داستانی-عامه
یکشنبه 21 اردیبهشت 1404
چاپ شده
1
بنمایههای داستانهای عامیانه را میتوان به چند گروه تقسیم ـ کرد:
ــ خضر: خضر پیر محبوب قصهها و افسانهها و یاور قهرمان است. در قصۀ حمزه در قاف، حمزه خواجه خضر را میبیند، خضر به او طعام میدهد و نشانههای وجود دیو را به او میگوید: چاهی که از آن دود بیرون میآید و باغی که حوض دارد و به او کمند «افریشمی» میدهد که متناسب با عمق چاه بلندتر میشود. زمانی که پای اسب حمزه، اشقر دیوزاد، میترکد، خضر ظاهر میشود و به دست خود نعل در پای اسب او میاندازد ( قصۀ امیرالمؤمنین، 276). ــ واسطه: برای رسیدن مقطعی یا نهایی عشاق به یکدیگر وجود شخص یا اشخاص دیگری ضروری است. این واسطه ممکن است درویش، دایه، طبیب، دوست یا بازرگانی باشد. واسطه گاه ممکن است در تمام جریان داستان همراه عاشق باشد. در برخی داستانها چندین واسطه به عشاق کمک میکنند. واسطهها بیشتر از جانب عاشق هستند تا معشوق. در چند مورد هم واسطهها در عشقهای حاشیهای به عاشق و معشوق کمک میکنند تا وصال صورت گیرد. ــ وزیر دست راست و وزیر دست چپ: شاه دو وزیر دارد که یکی پاکسرشت و دیگری بدنهاد است که همواره شاه را به سویی میکشانند، اما در نهایت وزیر دست راست پیروز میشود. در اسکندرنامه، ارسطو (پاکسرشت) و جالینوس (بدنهاد)، و در سمکعیار، هامان وزیر (نیکفطرت) و مهران وزیر (بدسرشت) و در داستان «شمس و قهقهه» از کتاب محبوبالقلوب وزیر دست راستْ شمس وزیر، و وزیر دست چپْ قمر وزیر نام دارد (نک : برخوردار، 54 بب )؛ مثل داستان امیرارسلان که وزیر دست چپ و راست او شمس وزیر و قمر وزیر هستند. شمس وزیر و قمر وزیر با هم مبارزه دارند و این مبارزه مبدأ بسیاری از حوادث است. جادوگران از طریق وزیر دست چپ همواره بر شاه نفوذ منفی دارند. ــ رقیب: یکی از موانع بر سر راه معشوق، رقیب است که خود گرهی از گرههای داستانی خصوصاً در عاشقانهها ست. در قصههای عاشقانه رقیب با خواستگاری از معشوق یا به عنف و با جنگ، میخواهد معشوق را به چنگ آورد. رقیب در داستانهای بزمی معمولاً بدون خشونت در صحنۀ داستان حاضر میشود و معشوق را از آن خود میکند؛ مثل ابنسلام در لیلی و مجنون و هلال در داستان ورقه و گلشاه که با مشاهدۀ وضع عاشق به نفع وی کنار میروند. فرهاد نیز رقیب خسرو ست، اما رقیبی موفق. رقیبها در داستانهای عیاری و رزمی اندکی خشنترند و با جنگ میخواهند معشوق را از آن خود کنند. ورود رقیب به صحنۀ داستانهای عاشقانه و عیاری، گسترش یافتۀ مفهوم رقیب در غزل عاشقانه است. در غزل عاشقانه رقیب به طور مطلق به معنی نگهبان و یا رقیب عشقی است. گاه نگهبان معشوق، خود عاشق او میشود (خرمشاهی، 1/335). ــ معشوق: اولین و مهمترین محرک قهرمان برای ماجراجویی، معشوق است. معشوق در قصههای عامیانه بیشتر کمتحرک و منفعل است. قهرمان جز معشوق اصلی، در مسیر خود دچار عشق پریان، شاهزادگان، عفریتهها و یا جادوگران میشود و البته باید به ضرورت و برای رهایی از زندان یا رسیدن به معشوق، به عشق آنان پاسخ دهد. در آثار دورۀ قاجار، قهرمان، معشوقههای متعدد دارد که در پایان داستان با قهرمان عروسی میکنند. سرمشق قهرمان حرمسرای پادشاهان و زنان متعدد عقدی و صیغهای آنان است. همین امر راوی را مجاز میکرد که زنان متعدد بر سر راه قهرمان قرار دهد.
ــ پری: در قصههای عامیانه زیبارویی است که قهرمان آرزوی ازدواج با او را دارد (نک : ارجانی، 2/571؛ الولساتن، 83). تنها در ملاقات ابراهیم خوّاص با پری، زشترویی گزارش شده است (عطار، 604). پریان از چشم آدمیان پنهاناند، بال و پر دارند، اسراردان و جادوگر هستند. چهرۀ آنان مثل آدمیزاد، و اندامشان شبیه چهارپایان است و یا به شکل چهارپایانی چون آهو یا گورخر درمیآیند تا عاشق یا قهرمان را به دنبال خود بکشانند. گاه پریان عاشق قهرمان میشوند و برای وصال به جادو یا آزار قهرمان یا معشوق قهرمان متوسل میشوند؛ همچون سام که عاشق پریدخت است، به عشق عالمافروز پری تن نمیدهد و عالمافروز، پریدخت را به دریای چین میافکند (نک : خواجو، 1/223-224). در هزارویک شب، پری، «جنیه» (2/ 99) و در دریای اسمار، «دیوزن» نامیده شده است (ص 449)؛ این عقیده که پری همان جن مؤنث است، بعدها در قصههای عامیانه وارد شد (افشاری، 48، 54). رئیس پریان «شاه پریان» است. در برخی از داستانها مثل جمال و جلال به پریان مرد هم برمیخوریم؛ مثل «ختال پری» (نزلآباد، 51). پریان گاه نقش واسطه را در قصههای عاشقانه ایفا میکنند؛ نظیر پیوند ملک شهرمان و قمر زمان در هزارویک شب (2/ 99 بب ). پریان در چاه، چشمه یا دریا زندگی میکنند. پری دریایی در عجایبنامه گوسفندان چوپانی را میرباید و به دریا میگریزد (همدانی، 208). پری دریایی مأخوذ از اساطیر یونان و روم است (افشاری، 50). گاه نیـز در کـوه قـاف مسکن دارد (نک : ارجانی، 4/ 439؛ انجوی، قصهها ... ، 2/156). پری گاه دوست دیوان و یاریگر آنان است، و گاه دشمن. در برخی از قصهها دیو عاشق پری است. پریان یا کافر و بدکردارند، یا خداپرست و نیکرفتار. به گزارش سورآبادی، پریان که به دست پیامبر(ص) مسلمان میشوند (4/ 2698). پریان صاحب گنجاند که قهرمان با طلسمشکنی، گنج آنان را به دست میآورد. گاه قهرمان پریان را در شیشه میکند (افشاری، 53). پریان که دلباختۀ نران و پهلوانان میشوند و آنها را افسون میکنند و با آبستنی و زایش سروکار دارند، گاه نوزادان را میربایند و با جادو و پریزادگی و پریخوانی وابستهاند (نک : ه د، پری). ــ دیو: دیو در افسانهها گاه با جن و غول و شیطان یکسان دانسته شده است (افشاری، همانجا). آنان از تخم اهریمناند (خواجو، 2/333)، به ابلیس سوگند میخورند (نقیبالممالک، 312)، جادوگری و افسون میدانند (همو، 74)، در آب غوطه میخورند و در هوا پرواز میکنند (ابوطاهر، 2/473؛ هفت لشکر، 67)، تنوره میکشند (همان، 68)، تنومند و کوهپیکرند (نقیبالممالک، 470)، و گاه مانند اژدها آتش از دهانشان بیرون میزند (ابوطاهر، 2/463). گاه به جای اژدها، دیوی دختری را میرباید و از او تمنای وصال دارد، اما دختر، که گاه پری است، از ازدواج با دیو امتناع میکند و جوانی از راه دور به نجات دختر میرود و دیو را میکشد و با دختر ازدواج میکند (انجوی، همان، 1/85-86). دیوان یار پریاناند ( اسکندرنامه، 378- 379)، اما در بیشتر قصهها دیوها و پریان با هم دشمناند و پریان برای رهایی از آزار دیوان، از آدمیان یاری میخواهند (ابوطاهر، 2/454). هر دیوی که کشته شود و خونش بر زمین بریزد، از هر قطرۀ خون او دیوی دیگر پدید میآید؛ از اینرو، هنگامی که قهرمان داستان بر دیو ضربه میزند، باید مشتی خاک هم بر دهان دیو بیفکند تا دیو به جهنم واصل شود (نک : ه د، دیو). دیوان از خوردن گوشت آدمی رویگردان نیستند. اینان اغلب ستمکار و سنگدل هستند و از نیروی عظیمی برخوردارند و در انواع افسونگری چیره دستاند و در داستانها به صورتهای دلخواه درمیآیند (یاحقی، 202). ــ سیمرغ: (درخت هزارتخمه) مرغی است فراخبال که بر درختی درمان بخش به نام ویسپوبیش یا هرویسپتخمک که دربردارندۀ تخمۀ همۀ گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در دریای «ونورکش» یا دریای فراخکرت قرار دارد (نک : پورنامداریان، 160). در عجایبالمخلوقات آمده است که سیمرغ مرغی قویهیکل است، چنانکه فیل را به آسانی دررباید. آن را پادشاه مرغان و دارای 700‘1 سال عمر گفتهاند که پس از 300 سال خایه نهد و در 25 سال بچه از خایه بیرون آید (نک : قزوینی، 439). نام دیگر سیمرغ را عنقا نوشتهاند (برای اطلاعات بیشتر دربارۀ سیمرغ، نک : ه م). ــ همای: همـای مرغ سعادتآفرینی است که بر سر هرکس که سایه بیندازد، او را سعادتمند میکند (برای اطلاعات بیشتر دربارۀ هما، نک : ه م). در قصههای عامیانه وقتی پادشاه یا فرمانروایی جانشین معینی نداشته است، پس از درگذشت او برای انتخاب جانشین، مردم گرد میآمدند و مرغ همای را به هوا پرواز میدادند و این مرغ بر سر یا شانۀ هرکس که مینشست، او را به پادشاهی برمیگزیدند. ــ دوالپایان: دوالپا (آنکه پاهایش دراز و باریک مانند دوال باشد)، در فرهنگ عامه مرد سالخوردهای است که به کنار راه مینشیند و از رهگذران میطلبد که او را قلمدوش کنند. هرگاه رهگذری او را بر شانه بگذارد، پاهایی به درازی 3 گز و همانند مار از شکم دوالپا بیرون میآید و گرد کمر رهگذر میپیچد. در این حال رهگذر ناچار است کمر به خدمت دوالپا بندد و تنها با مست کردن او میتواند از شر او رها شود (یاحقی، 197؛ هدایت، 176). در جزیرهای نزدیک به سراندیب، حمزه و افرادش گرفتار دوالپایان میشوند ( قصۀ امیرالمؤمنین، 162؛ نیز برای اطلاعات بیشتر، نک : ه د، دوالپا). ــ سمندر: بعضی آن را به ترکیب موش دانستهاند و بعضی پرنده پنداشتهاند و آن را سامندر گویند. برخی نیز آن را شبیه مار و دارای دست و پا دانستهاند، اما دستهای کوتاه و حرکت کندی دارد؛ نیز جانوری است که در آتش نسوزد و در آتش زاده میشود و چون از آن بیرون آید، بمیرد (هدایت، 188). حمزه به خواهش اصفیای باصفا، مادرخواندۀ خضر چند سمندر را شکار و از پوستشان لباس و کفش درست میکند؛ زیرا هرکه پوست ایشان در خود بپیچد و در آتش درآید، آتش در او کار نکند ( قصۀ امیرالمؤمنین، 283). ــ گاودریایی جادو: گاوی که شبهنگام برای چرا از دریا بیرون آید و گوهر شبچراغ را که در بینی دارد، به روی زمین میگذارد و به چرا مشغول میشود. دربارۀ دزدیدن گوهر شبچراغ از گاو دریایی داستانی در سلیم جواهری موجود است (نک : دو روایت ... ، 87). ــ طوطی: طوطی سخنگو مونس قهرمان و در طوطینامهها نقش مراقب و هشداردهنده و منعکننده دارد، اما طوطی در داستان «بهرهوربانو»، مونس و واسطۀ جهاندار است و به خلاف همتای خود در طوطینامه، اتفاقاً مشوق معشوق است و با داستانهای خود عزم شاهزاده را برای وصال جزم و اثر داستانهای ندیمان را خنثى میکند (بهاردانش، 10).
ــ کوه قاف: کوهی که دو شهر زمردین جابلقا و جابلسا (عالم مثال) در دنبالۀ آن قرار گرفتهاند. در این کوه نه خورشیدی است، نه ماهی و نه اخترانی (پورنامداریان، 293). قاف در قصهها مکانی دوردست است که قهرمان باید به آنجا سفر کند (برای اطلاعات بیشتر، نک : ه د، قاف). ــ شهر سگسار: شهری که مردمی سگصورت دارد. روایت رایجی است که در بیشتر عجایبنامهها و برخی از داستانهای عامیانه دیده میشود. در حکایت اشرف خان (ص 74-75) با توصیف شهرسگسارها روبهرو میشویم. ــ باغ: باغ محل دیدار عشاق، یا زندانی شدن و یا محل زندگی دیو است ( قصۀ امیرالمؤمنین، 268). ــ چاه: چاه و اتفاقات مربوط به آن از بنمایههای پربسامد در داستانهای عامیانه است.
ــ داروی بیهوشانه: یکی از لوازم عیاری، داروی بیهوشی است. داروی هوشبری، یا «دارو» یا «نمک آش دردمندان» به قهرمان کمک میکند تا خصم را بیهوش کند یا از پا درآورد. قهرمان با ریختن داروی بیهوشی در شراب و غذا یا با «نِیچۀ عیاری» از طریق بینی، «شب پرک عیاری»، «حقۀ عیاری»، شمع آغشته به دارو یا دستمال آغشته، شخص را بیهوش میکرد. ترکیب آن نخستینبار در دارابنامۀ بیغمی (1/27) چنین است: «افیون مصری، خربنگ و تفت یزدی و بیخ کبر مصری». اولین بار در داستان بیژن و منیژه در شاهنامه از داروی بیهوشی استفاده شده است (نک : محجوب، 960، 999). اگر قصدْ بیهوش کردن جمع بود، عیار خود را به مطبخ میرسانیده و مشتی دارو در طعام میریخته و همه را بیهوش میکرده است. اما اگر لازم بود شخصی به تنهایی بیهوش شود، در این صورت بیهوشی با نیچۀ عیاری از راه بینی عملی میشد (همو، 999-1000). در قصۀ امیرالمؤمنین حمزه در مواردی داروی بیهوشی را در شراب میریزند (ص 183، 186، 553، 575). برای به هوش آوردن فرد، «روغن بادام و سرکۀ کهنه در بینی میچکانیدند. طریقۀ دیگر پروردن مویز طایفی با داروی بیهوشی است، و بعد پهلوی افراد مورد نظر مویز خوردن و آنها از عیار بخواهند که به آنها نیز بدهد و عیار مویزی که پیشتر با داروی بیهوشی پرورده شده را به فرد مورد نظر بدهد. این شیوۀ خاص عمر امیّه است (ص 80، 184، 520).
ــ آزمایش: در قصهها به چند منظور و از چندین راه قهرمانان آزموده میشوند؛ همچون برآورد توان رزمی، شرکت در جنگ، طرح سؤالات علمی و مناظره. این آزمونها یا از سوی معشوق صورت میگیرد یا پادشاه. در صورت توفیق و پشت سر گذاردن حوادث غیرمنتظرۀ دیگر، عاشق میتواند به وصال معشوق برسد. این آزمایشها از جهتی دیگر نیز اهمیت مییابد و اینکه بیشتر قهرمانان که از خاندان شاهی بوده و داماد شاه میشوند، وارث وی نیز هستند. پس باید از هر جهت توان علمی و رزمی خود را نشان دهند. ــ گذر از آب و آتش به سلامت: یکی از خرق عادتهای حماسی و اسطورهای، گذر قهرمان از آب و آتش است. در قصۀ امیرالمؤمنین حمزه عصا بر آب زدن اصفیای باصفا و از دریا گذشتن او (ص 283) یادآور قصۀ موسى(ع) در قرآنکریم است (شعراء/26/63-64)؛ یا از آتش گذشتن اصفیا و نسوختن وی (نک : قصۀ امیرالمؤمنین، همانجا)، داستان ابراهیم(ع) (انبیاء/ 21/ 68-69) و داستان سیاوش در شاهنامه را به یاد میآورد (نک : فردوسی، شاهنامه، چ دبیرسیاقی، 2/487). ــ آرزو: قهرمان 3 آرزو میکند و شاه یا یکی از قدیسان آرزوهای او را برآورده میکند. گاه دو آرزو مشکلاتی برای قهرمان پیش میآورد و مجبور میشود با آرزوی سوم به حال اول بازگردد. مارتسلف در تیپ a841، روایتهای مختلف 3 مسافر را بیان میکند که آرزو دارند با دختر شاه و دختر وزیر ازدواج کنند. شاه آرزوی 3 مسافر را میشنود و آرزوی دو مسافر را برآورده میکند و پس از پشت سرگذاردن ماجراهایی، سومی، با توکل به خدا، بر همسران دو دیگر که در نزاعی هر دو کشته شدهاند، دست مییابد (طبقهبندی ... ، 160). در تیپ g 879، 3 دختر فقیر آرزو دارند که به همسری شاه درآیند، اما دختر سوم گستاخ است و معتقد است که باید شاه نوکری او را بکند. شاه که با لباس مبدل آرزوها را میشنود، آرزوی دو دختر را برآورده، و سومی را مجازات میکند (همان، 167)؛ یا آرزوی 3 مرد فقیر (تیپ 983) که شاه آنها را میشنود و هر یک را برآورده میکند و به سومی میفهماند که آرزویش بیمورد است (همان، 188). ــ احضار با سوزاندن مو، پر و چوب، یا گفتن اسم رمز: یکی از شیوههای کمکرسانی به قهرمان آتش زدن مو، پر یا چوب برای احضار یاور قهرمان در لحظات بسیار سخت است. در شاهنامه، دو بار زال با آتش زدن پر سیمرغ، او را احضار میکند و از وی کمک میخواهد. بهرام موی سیفور جنی را آتش میزند و او دردم به کمک بهرام میآید (صافی، 33). دختر سلیم جواهری با سوزاندن یک چوب مخصوص، برادر همزاد خود را احضار میکند و برای حل مشکل پدر از او کمک میطلبد (دو روایت، 63). خود سلیم نیز به یاری یک اسم رمز، همسر پریزاد و دو پسرش را احضار میکند (همان، 103). این بنمایه تغییریافتۀ آتش زدن پر سیمرغ در داستان حماسی رستم و اسفندیار است. در داستانهای عامیانه یکی از راههای کمکهای غیبی همین طریق است. در داستان جمشید و خورشید، جمشید در شهر جنیان ضمن آشنایی با حورزاد، 3 تار موی او را برای روز نیاز میگیرد. ــ اعداد: عدد 3 در افسانههای عامیانه عددی شاخص است: یوسف 3 روز در چاه بود و یونس 3 روز در شکم ماهی. 3 مغ همان اندازه معروفاند که 3 برادران و 3 خواهران؛ 3 گل سرخ، 3 کلاغ، 3 آرزو و 3 گمان در ترانهها، داستانهای پریوار و افسانههای مردمی بسامد دارند (دربارۀ قداست و ویژگیهای عدد 3 در فرهنگ مردم، نک : ه د، سه). به گاه عمل و در زندگی روزمره نیز «تدبیر سهگانه» حضور دارد (شیمل، 204). این عدد در قصۀ امیرالمؤمنین حمزه 60 مرتبه بهکار رفته است؛ ازجمله اینکه تا 3 روز بیهوش بود (ص 502)؛ همیشه حمزه به حریفان خود میگفت که: تو را 3 حمله دادم (ص 95، 137، 169، 204، 235، 556)؛ از 3 ولایت به مدت 3 سال خراج نیامده است (ص 196-197)؛ 3 شبانهروز در عیش بودند (ص 357)؛ 3 روز تشنهام (ص 151)؛ 3 حلال را حرام کردی (ص 58)؛ پس از رفتن حمزه به کوه قاف سپاه حمزه به هر شهری که میرفت، 3 سال در آنجا میماند و پس از 3 سال به شهر دیگر میرفت. عدد 7 در داستانها و افسانههای مردمی مشکلگشا ست (شیمل، 206). برای پادشاهان 7 زیبارو یا دانا از 7 کشور داستانگویی میکردند. قهرمان باید از 7 خان، یا 7 دریا بگذرد. اژدهای افسانهها 7 سر دارد، و جشنهای شاهان 7 شبانروز بود (نک : معین، جم ؛ نیز دربارۀ قداست و ویژگیهای عدد 7 در فرهنگ مردم، نک : ه د، هفت). عدد 40 نیز مهمترین عدد «بزرگ» است. در قصهها معمولاً معادل «بسیار زیاد» است، مثل علیبابا و چهل دزد بغداد، و چهل درویش. در قصۀ امیرالمؤمنین حمزه عدد 40، 32 مرتبه آمده است، ازجمله: مدت 40 روز حمزه با یاران به یاد مهرنگار می میخورد (ص 305)؛ اشقر، جست 40گزی میگرفت (ص 359؛ نیز دربارۀ اهمیت و ویژگیهای عدد 40 در فرهنگ مردم، نک : ه د، چهل). ــ بازیافتن بینایی: یکی از وابستگان قهرمان، اتفاقاً نابینا میشود و قهرمان به کمک برگ جادویی درخت (کوهی، 39-44)، برگ درخت صندل (نظامی، 673-674)، انبان (مارتسلف، طبقهبندی، 92) و ماهی قرمز (انجوی، تمثیل ... ، 1/164)، نابینا را بینا میکند. حضرت یعقوب(ع) با بوی پیراهن یوسف(ع) بینایی خود را بازیافت. کاووس در مازندران نابینا شده بود و رستم با چکاندن خون جگر دیو سپید در چشم او، وی را بینا ساخت (رستگار، 1/763). در داستان گل بکاولی (نک : بنگالی، 613)، شاه با گل جادو بینا میشود. پادشاهی که 3 فرزند را برای بهدست آوردن داروی نـابینایی میفرستـد، تیپ 550 آرنـه ـ تـامپسون است (نک : مارتسلف، همان، 125). آغاز داستان برگ مروارید (نک : خدیش، 437) با این داستان منطبق است. ــ بیماری بر اثر عشق: ضعف و ناتوانی و زردرویی از نشانههای عشق و عکسالعمل ناخواستۀ عشاق است که این ویژگی را در همۀ عاشقانهها بدون استثنا میتوان دید. پزشکان از درمان درمیمانند و گاه عاشق بهطور ناشناس و بهعنوان طبیب، معشوق را درمان میکند. ــ بیفرزندی: پادشاهی است که جز داشتن فرزند هیچ آرزویی ندارد و این بنمایه نقطۀ آغاز بیشتر افسانههای سنتی است. پس از 40 سال خداوند پادشاه را صاحب فرزندی میکند. پادشاه به دعا یا با خوردن سیب یا اناری از دست درویشی صاحب فرزند میشود. گاه پادشاه و وزیر هر دو بیفرزند هستند که نیمی از سیب یا انار را هر یک با همسران خود میخورند؛ در این صورت فرزندان شاه و وزیر عاشق هم میشوند. ــ پیشگویی: در بهمننامه کودک چوپانی، غیبدانی میکند و تا برزین را میبیند، آیندهاش را بهدرستی باز میگوید. جاماسپ در شاهنامه، آیندۀ جنگ ارجاسپ و گشتاسپ (رستگار، 1/302) و اسفندیار را پیشبینی میکند، و سیمرغ آیندۀ رستم و اسفندیار را پیشگویی میکند و شومی سرانجام کسی را باز میگوید که اسفندیار را بکشد (همو، 1/ 589). در قصۀ امیرالمؤمنین حمزه، بزرجمهر با خواندن کتاب جاماسنامه امور را پیشبینی میکند (ص 55-56). ــ تبدیل شدن/ کردن به جانور: یکی از خرق عادتهای داستانی تبدیل شدن/ کردن قهرمان به جانور است. تبدیل به طوطی، آهو، موش و به شکل پری در آمدن در افسانههای فارسی بسیار رایج است. یا قهرمان خود با طلسم، تغییر ماهیت میدهد یا او را تبدیل میکنند. این بنمایه که بازتاب اعتقاد به تناسخ هندوان است، متأثر از فرهنگ هندی بوده و به زبان فارسی راه یافته است. در بهار دانش، جهاندار با فریب هرمز روحش را در کالبد آهویی جای میدهد (ص 155). نقل روح از کالبدی به کالبد دیگر معادل بنمایۀ شم 678 آرنه ـ تامپسون است (نک : مارتسلف، همان، 142). ملک جمشید در خسرو دیوزاد به آهو، مهرانگیز به روباه، ملک بهمن به گرگ، و جادوگر به عقاب تبدیل میشوند. ــ ترک حکومت: ترک تاج و تخت امری شایع میان شاهان بوده است. ترک حکومت یا در جوانی است؛ مثل ابراهیم ادهم که با ترک حکومت مسیر زندگیاش به کلی دیگرگون میشود (نک : ه د، ابراهیم ادهم)؛ یا ممکن است در پیری باشد؛ مثل بهرام گور که در 60 سالگی بر اثر تحول روحی گنبدها (کاخها) و هرچه دارد، به آتشگاه میسپارد و در حین شکار به دنبال گوری به درون غاری میگریزد (نک : نظامی، 702-707)؛ یا جمشید که حکومت را ترک میکند و به غاری میرود و 5 پهلوان نیز به دنبال او میروند و هرگز کسی آنان را نمییابد (نک : ه د، جمشید). ــ تعقیب شکار: آهو، غزال، گور یا پری و دیو در هیئت قهرمان در شکارگاه پدید میآید و قهرمان را به دنبال خویش به سویی میکشاند و بیشتر ماجرایی عاشقانه به دنبال میآورد. این جانورِ هادی، مرغ مرموزی هم میتواند باشد (مزداپور، 111)؛ گاه تعقیب شکار به مرگ قهرمان میانجامد، مثل ماجرای بهرام گور. ــ تولد قهرمان: تولد قهرمان معمولاً با سختی و دشواری همراه است. شاه بدون فرزند است و خداوند به مدد دعای پیری یا دیدن خوابی یا دادن صدقهای یا با خوردن تبرکی، پس از سالیان دراز، به او فرزندی عطا میکند. معمولاً نیز پس از تولد فرزند پیشگویان وضع قهرمان را در آینده پیشگویی میکنند و از عشق و غم یا گرفتاریهای او خبر میدهند. ــ جادو/ جادوگری: در قصهها، جادو و صحنههای جادوگری انواع گوناگون دارد؛ چون فرو ریزاندن باران و برف در غیرموقع (نک : فردوسی، شاهنامه، چ برتلس، 2/86، 4/137، 5/392، 8/364)؛ به صورت اژدها یا حیوان درآمدن، چنان که مرزبانِ زردهشت خود را اسبی بینظیر ساخت ( قصۀ امیرالمؤمنین، 542)؛ شیشه باریدن از آسمان در داستان فیروزشاه (محجوب، 770-773). برخی جادوها اساساً در داستانهای گذشته سابقه هم نداشته است؛ مثل سبز کردن کدوهایی به شکل آدم در امیر ارسلان. ــ خواب و رؤیا: عنصر مهم و کلیدی داستانها خواب است که بیشتر نقشهای پیشگویانه دارند. خواب نقش تعیینکنندهای در حل گره داستانی و آگاهی یافتن قهرمان از امری دارد. خوابها در آغاز قصههای عاشقانه، وسیلۀ آشنایی عشاق است. از کارکردهای خواب در قصهها فضاسازی روایت، ابزار اثبات مدعا، شرح شیوههای طلسمگشایی، اعلام حادثه یا خبر مهم و هشدار به قهرمان است. بیشتر قدیسان یا شخصیتهای مثبت و محبوب به خواب قهرمان میآیند. بسیاری از رویدادهای داستانهای حماسی پیش از آنکه در عالم بیداری وقوع یابند، در خواب رخ میدهند (برای اطلاعات بیشتر دربارۀ ویژگیهای خواب و باورهای پیرامون آن در فرهنگ مردم، نک : ه د، خواب). ــ خودکشی عشاق: قصههای عاشقانه با مرگ عشاق پایان میپذیرد؛ عاشق پس از مرگ معشوق بر اثر گریه جان میدهد یا خودکشی میکند. سسی (معشوق) با شنیدن مرگ پنون از خدا طلب مرگ میکند و زمین دهان باز میکند و او را به کام خود میکشد (ذوالفقاری، منظومهها ... ، 30). نوعی خبوشانی در مثنوی سوزوگداز عاشق خود را در آتش میافکند و میسوزاند (نک : ص 57- 59). شیرین نیز پس از کشته شدن خسرو به دست شیرویه به دخمه رفته و با دشنهای خود را میکشد (ذوالفقاری، همانجا). مجنون نیز با شنیدن خبر مرگ لیلی خود را بر تربت او میغلتاند (همانجا) و «ای دوست بگفت و جان برآورد» (نظامی، 527). پس از مرگ عشاق نیز مزار آنان مقصد نیازمندان میشود. ــ دزدی: در داستانهای عیاری، بارها و بارها دزدی صورت میگیرد. عمر امیه از بتخانه بتهای زرین ( قصۀ امیرالمؤمنین، 70)، و کفش معلم مکتب را میدزدد (همان، 74)؛ تاج لندهور را همو میدزدد (همان، 168)؛ دیگهای پخته و جوالهای آرد و برنج را نیز وی میدزدد (همان، 244)؛ بهرام اموال انوشیروان را میدزدد (همان، 445)؛ رستم و سپاهش گنج جمشید را غارت میکنند (همان، 537). ــ دو راهی: قهرمان در تصمیم به سفر بر سر دو راهی قرار میگیرد که انتخاب هریک، برایش مشکلاتی را به همراه دارد. معمولاً یک راه نزدیک است، ولی خطرناک، و راه دیگر دور است و امن و همیشه قهرمان راهی را که خطرناک است و نزدیک، انتخاب میکند. ــ رویینتنی: رویینتنی یکی از مهمترین بنمایههای آثار حماسی است. اندیشۀ رویینتنی، کنایه از آرزوی بشر به آسیبناپذیر ماندن و بیمرگی و عمر جاوید است (یاحقی، 219؛ برای اطلاعات بیشتر دربارۀ رویینتنی، نک : ه د، رویینتن). در قصۀ حمزه از دو شاهزادۀ رویینتن تبسی نام برده شده است: سربرهنۀ تبسی و دیوانۀ تبسی. ــ درمان بیماری علاجناپذیر: دختر یا پسر یا خود شاه به بیماری سختی گرفتار میشوند و همۀ پزشکان در علاج آن درمیمانند. قهرمان با کمک نیروی جادویی یا گیاه و شیئی طلسمی شاهزاده را نجات میدهد و با او ازدواج میکند. ــ دیدارهای نهانی: دیدارهای نهانی میان عشاق به کمک واسطهها یا بدون کمک آنها صورت میگیرد تا اندکی از آتش عشق آنان را فرو نشاند. این دیدارهای پنهانی گاه با لباس مبدل است و گاه به شیوۀ عیاران با کمندافکنی بر بام کاخ معشوق و یا به بهانۀ معالجۀ معشوق و جز آن. گاه این دیدارها تصادفی و ناخواسته صورت میگیرد. محل بیشتر دیدارها در باغ یا مجلس بزم معشوق است. همواره نیز دیدارها با موفقیت همراه نیست؛ زیرا رقیب، جاسوس و خبرچین این دیدار شیرین را تلخ و ناگوار میسازد. ــ رویـش گیـاه از قطـرۀ خـون: بنـابـر تیـپ 467 آرنـه ـ تامپسون، قهرمان به دنبال شاخۀ گلی سرخ دختری سربریده مییابد که قطرات خونش به گل تبدیل شده است (مارتسلف، طبقهبندی، 113). گاه این دختر در قصههای پریان، معشوق یا شاهزاده است و گل به یاقوت و گوهر بدل میشود (وکیلیان، 125، 146). چنان که از خون سیاوش درختی رویید که هر برگ آن منقش به صورت سیاوش بود (نک : فردوسی، داستان ... ، 1/133). در قصۀ نارنج و ترنج، چون کنیز زشترو سر دختر نارنج و ترنج را میبرد، درخت نارنج سبز میشود که حس دارد (مارتسلف، همان، 93).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید