بدرالدین بن قاضی سماونه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 20 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/Fa/article/228433/بدرالدین-بن-قاضی-سماونه
دوشنبه 22 اردیبهشت 1404
چاپ شده
11
بَدرُالدّینِ بنِ قاضیِ سَماونه، محمودبن اسرائیل بن عبدالعزیز (د823ق/ 1420م)، فقیه، قاضی و صوفی ترک و از عوامل مؤثر در شورش دینی ـ اجتماعی سدۀ9ق/ 15م در آسیای صغیر.بدرالدین در قلعۀ سماونه ـ روستایی میان قره آغاج و دیمه توکا، واقع در یونان کنونی (اوزون چارشیلی، I/ 339) در نزدیکی ادرنه (IA, II/ 444) ـ جایی که پدرش قاضی و امیرسپاه بود، زاده شد (طاش کوپریزاده، الشقائق...، 50؛ مفتاح...، 2/ 153؛ لکهنوی، 127). دربارۀ تاریخ تولد وی اختلافنظر است. کیسلینگ ولادت او را در 760ق/ 1358م میداند (ﻧﻜ : EI2؛ قس: رئیسنیا، 45، که ولادت او را در سالهای 766-767ق تخمین زده است؛ بانکیپور، XIX/ 22، که سال 743ق را ذکر میکند)، اما آنچه مسلم است، اینکه بدرالدین در زمان سلطانغازی خداوندگار (ﺳﻠ 760-789ق/ 1359-1389م)، از سلاطین آل عثمان، ولادت یافته است (طاش کوپریزاده، همانجاها).خلیل بن اسماعیل، نوۀ بدرالدین در مناقب شیخ بدرالدین بن اسرائیل نسب او را به علاءالدین کیقباد میرساند، ولی به احتمال بسیار مناقب از آن دسته آثاری است که برای مشروع نشاندادن ادعای سلطنت بدرالدین (ﻧﻜ : دنباۀ مقاله)، وی را به یکی از سلالههای سلاطین پیشین منسوب میکردهاند (ﻧﻜ : اوزون چارشیلی، I/ 360-361). جد بدرالدین، عبدالعزیز که برادرزادۀ سلطان علاءالدین کیقباد و از وزیران آل سلجوق بود، در جنگ دیمه توکا، در آغاز استیلای عثمانیان، به همراه پسرش اسرائیل شرکت داشت و همانجا کشته شد. فرزندش که به امیری سپاه رسیده بود، در آنجا با دختر حاکم یونانی قلعۀ دیمهتوکا (سماونه) ازدواج کرد و بدرالدین ثمرۀ این ازدواج است (ﻧﻜ : طاش کوپریزاده، اوزون چارشیلی، همانجاها).بدرالدین اصول احکام اسلامی را در کودکی از پدر فرا گرفت و به حفظ قرآن پرداخت و صرف و نحو و علم قرائت را در زادگان خود آموخت و در جوانی به سیر و سفر پرداخت (طاش کوپریزاده، همانجاها). وی یک چند در بورسا نزد محمود افندی، قاضی ابن شهر، به تحصیل مشغول شد و سپس به قونیه رفت و در آنجا منطق و نجوم را از مولانا فیضالله فرا گرفت و متجاوز از 3 سال نزد وی اقامت کرد. پس از آن به قدس رفت و از محضور ابن عسقلانی (البته نه ابنحجر عسقلانی معروف) فایده برد. یکبار نیز به شام رفت، ولی محیط علمی آنجا را رضایت بخش نیافته، راهی مصر شد. در قاهره به همراهی سیدشریف جرجانی و آیدین لی حاجی پاشا، طبیب مشهور، نزد مبارکشاه منطقی (د 816ق/ 1413م) به تحصیل فلسفه، منطق و الهیات مشغول شد (همانجاها؛ بروسهلی، 1/ 39؛ اوزون چارلی، همانجا؛ بابینگر، 23)؛ سپس همراه مبارکشاه منطقی به مکه سفر کرد و در آنجا مدتی نزد شیخ زیلعی به تحصیل پرداخت. پس از بازگشت به قاهره همراه شریف جرجانی نزد شیخ اکملالدین محمد بن محمد بابرتی (د 786ق/ 1384م)، فقیه و متکلم (ﻧﻜ : کحاله، 11/ 298) به تکمیل تحصیلات خود پرداخت. در این زمان سلطان مملوک برقوق، پادشاه مصر، بدرالدین را به معلمی فرزندش، سلطان فرج (حک 809-815ق/ 1406-1412م) منصوب کرد.بدرالدین در قاهره با شیخ حسین اخلاطی آشنا شد و تحت تأثیر افکار او قرار گرفت و اصول تصوف را از وی آموخت و پس از چندین سال مصاحبت با شیخ، از جانب او برای ارشاد به تبریز فرستاده شد (طاش کوپریزاده، الشقائق، 50-51، مفتاح، 2/ 153-154؛ بروسهلی، همانجا؛ بابینگر، 23-24؛ اوزون چارشیلی، I/ 362). کیسلینگ این سفر را در حدود سالهای 804-806ق/ 1402-1403م میداند (ﻧﻜ : EI2). در تبریز در مباحثاتی که در حضور امیر تیمور میان علما و فقها درگرفته بود، حکمیت برعهدۀ او قرار گرفت و همه حکم وی را پذیرفتند و به فضلش اعتراف کردند. امیر تیمور نیز با احترام و بخشیدن هدایای شایسته از او قدردانی کرد. بدرالدین از تبریز به بدلیس و سپس به مصر رفت و دوباره به شیخ حسین اخلاطی پیوست (طاش کوپریزاده، همانجاها؛ بابینگر، 24؛ رئیسنیا، 50-51).پس از وفات شیخ حسین اخلاطی در 807ق/ 1404م؛ بدرالدین چند ماهی در قاهره به خلافت وی رسید، ولی در نتیجۀ اختلاف با دیگر علما مصر را ترک گفت و به آسیای صغری، شام و روم ایلی سفر کرد و به نشر آراء صوفیانۀ خود پرداخت (طاش کوپریزاده، همانجاها؛ با بینگر،24؛ رئیسنیا، 50-51).پس از وفات شیخ حسین اخلاطی در 807ق/ 1404م، بدرالدین چند ماهی در قاهره به خلافت وی رسید، ولی در نتیجۀ اختلاف با دیگر علما مصر را ترک گفت و به آسیای صغیر، شام و روم ایلی سفر کرد و به نشر آراء صوفیانۀ خود پرداخت (طاش کوپریزاده، اوزون چارشیلی، نیز EI2،همانجاها).خیوس، حاکم جزیرۀ صاقز که بدرالدین را به آتجا دعوت کرده بود، به دست او اسلام آورد و از مریدا وی گشت (طاش کوپریزاده، همانجاها؛ بابینگر، 25). بدرالدین پس از بازگشت به ادرنه با مجادلا شاهزادگان عثمانی بر سر سلطنت مواجه شد و سرانجام چون ﻣﻮﺳﻰ چلبی از اولاد عثمان غازی، با یزید اول، سلطنت را به دست گرفت، او را به مقام قاضی عسکری منصوب کرد (طاشکوپریزاده، الشقائق، همانجا؛ عاشق پاشازاده، 82-83؛ روملو، 70؛ اوزون چارشیلی، I/ 339). کیسلینگ این انتصاب را در حدود سال 813ق/ 1410م و برخلاف میل بدرالدین میداند (ﻧﻜ : EI2)؛ اما به رحال این انتصاب باعث گسترش نفوذ بدرالدین شد (اوزون چارشیلی، I/ 362).در 816ق/ 1413م ﻣﻮﺳﻰ چلبی در جنگ با برادر خود، سلطان محمد اول، کشته شد و در پی آن شیخ بدرالدین نیز از مقامی که داشت، عزل شد و به ازنیق تبعید و زندانی گردید (طاش کورپریزاده، همانجاها؛ عاشق پاشازاد، 84؛ اوزون چارشیلی، I/ 349 , 362). بدرالدین در ازنیق به تدریس،نگارش و گفتوگو با افرادی که به دیدنش میآمدند، پرداخت، و وقتی که از فعالیتهای بورکلوجه ﻣﺼﻄﻔﻰ، معروف به ددهسلطان باخبر شد، به قصد بلاد تاتار از ازنیق نزد امیر اسفندیار، شاهزادۀ ناراضی سنیوپ گریخت (طاشکوپریزاده، همانجاها؛ عاشق پاشازاده، 91؛ اوزون چارشیلی، I/ 363). امیر اسفندیار از ترس سلطان عثمانی به وی اجازۀ عبور نداد و او را با کشتی به زعزه از نواحی روم ایلی فرستاد. بدرالدین در دلی اورمان ساکن شد و آنجا را مرکز دعوت خود قرار داد و گروهی را بر گرد خود جمع کرد. چون دلی اورمان محل استقرار علویان بود، وی آنجا را برای قیام انتخاب کرد و خود رهبری این حرکت علوی را که گرایشهای اشتراکی نیز داشت، برعهده گرفت (همو، I/ 362,364).در میان افراد بسیاری که به وی گرویدند، علاوه بر ترکها، یهودیان و مسیحیانی نیز بودند (IA, II/ 446; EI2) و بورکلوجه ﻣﺼﻄﻔﻰ در قرهبورون دعوی نبوت کرده بود و بدرالدین در دلی اورمان دعوی خلافت و پادشاهی میکرد )عاشق پاشازاده، 91-92؛ روملو، 136؛ اوزون چارشیلی،I/ 363-364)؛ وی طاش کوپریزاده ادعای سلطنت از سوی بدرالدین را، دروغی از جانب مفسدان میداند (مفتاح، 2/ 154؛قس:EI1).بورکلوجه ﻣﺼﻄﻔﻰ و طورلق هوکمال از پیروان شناخته شدۀ بدرالدین به شمار میروند. بورکلوچه ﻣﺼﻄﻔﻰ (د 822ق/ 1419م) در زمان قاضی عسکری بدرالدین، کدخدا بود و بعدها به نام شیخ بدرالدین به فعالیتهای تبلیغاتی پرداخت و موفق شد که پیروان فراوانی گردآورد و وقتی که سلطان محمد چلبی مشغول فلتح سلانیک بود، اوضاع را مساعد یافته، با حدود 5 هزار تن از مریدانش سر به شورش برداشت. طورلق هو کمال، یکی از دوستان بورکلوجه که از یهودیت به اسلام گرویده بود، با گروهی در حدود 3 هزار تن در مانیسا عصیان کرد. این دو در ابتدا پیروزیهایی در آسیای صغیر به دست آوردند و سلطان محمد چلبی با یزید پاشا را که وزیر اعظم بود، همراه با پسر خود شاهزاده مراد (مراد دوم) با سپاه عظیمی برای سرکوب بورکولجه فرستاد. با یزید پاشا شورش بورکلوجه ﻣﺼﻄﻔﻰ را در قره بورون، و طورلق کمال را در مانیسا سرکوب کرد و هر دو را به قتل رساند (EI2؛ عاش پاشازاده، 91؛ روملو، اوزون چارشیلی، همانجاها؛ «دائرةالمعارف...»، VIII/ 39) و ون از این مأموریت بازگشت، سلطان محمد او را فوراً به سوی بدرالدین فرستاد. بدرالدین که روحیۀ افرادش به سبب سرکوب شورشهای بورکلوچه ﻣﺼﻄﻔﻰ و طورلق هوکمال به شدت تضعیف شده بود و ﺣﺘﻰ بخشی از اطرافیانش پراکنده شده بودند، به آسانی و پس از درگیری کوچکی دستگیر شد (اوزون چارشیلی، I/ 364-365). برخی از منابع شکست و دستگیری بدرالدین را نتیجۀ توطئه و خیانت اطرافیان خود وی میدانند (عاشق پاشازاده،92؛ نشری، 2/ 546).بدرالدین را پس از دستگیری به سرز در مقدونیه نزد سلان محمد اول آوردند. وی چون از فرزندان فاتحان روم ایلی و مردی دانشمند بود، سلطان محمد در کشتنش شتاب نورزید و دستور داد که چندتن از عملاً در کار او تحقیق کنند. مولانا حیدر هراتی، رئیس این هیأت، با بدرالدین مبه مناقشه پرداخت و او را به اخلال در نظم عمومی متهم کرد. بدرالدین خود این اتهام را پذیرفت و به حکم قاضی خونش حلال و مالش حرام اعلام شد (اوزون چارشیلی، I/ 365). آنگاه او را در بازار سرز به دار آویختند و اموالش را به وارثانش دادند (همو، نیز عاشق پاشازاده، همانجاها).دربارۀ تاریخ این واقعه، منابع اختلاف دارند. کیسلینگ تاریخ اعدام بدرالدین را بهطور دقیق در روز 27 شوال 819ق/ 18 دسامبر 1416م بیان میکند (ﻧﻜ : EI2؛ نیز ﻧﻜ : لوبن اشتاین، 128؛ GAL.II/ 290)؛ ولی برخی آن را در 823ق/ 1420م یاد میکنند (اوزون چارشیلی، بروسهلی، همانجاها؛ زرکلی، 7/ 165) و برخی دیگر از منابع آن را در حدود 818ق/ 1415م میدانند (طاش کوپریزاده، الشقائق، 52، مفتاح، 2/ 154؛ لکهنوی، 127؛ بانکیپور، XIX/ 23) و گولپینارلی آن را در 825ق/ 1421م میداند (ص 236).پیکر بدرالدین را پس از چند روز مریدانش پایین آورده، به خاک سپردند (عاشق پاشازاده، 93) و استخوانهای او را در 1303ش/ 1924م از سرز ـ که در آن سوی مرزهای ترکیه قرار داشت ـ به استانبول آوردند و درون صندوقی در موزۀ توپکاپی قرار دادند («دائرةالمعارف»، IA, II/ 446 ;VI/ 7) و سپس در مقبرۀ سلطان محمود به خاک سپرده شد (رئیسنیا،69).چگونگی همراهی بدرالدین در شورشها به روشنی آشکار نیست. از یکسو زندگینامۀ وی، نوشتۀ خلیل بن اسماعیل، او را در تمامی این حوادث بیگناه میداند از سوی دیگر تاریخدانان رسمی عثمانی، او را به شرکت فعل در شورش و ﺣﺘﻰ رهبری آن متهم میکنند (ﻧﻜ : EI2).کیسلینگ معتقد است که بدرالدین در پی موفقیتهایی که در تعلیمات و تبلیغات صوفیانه داشت، بهتدریج به آراء و نظریات تازهای رسید که از دیدگاه متشرعان بدعت شناخته میشد. وی از یکسو نظریۀ مالکیت اشتراکی را تبلیغ میکرد، و از سوی دیگر عقاید محییالدین ابنعربی را گسترش میداد، و ﺣﺘﻰ مسیحیان و یهودیان را نیز به عقاید خود جلب میکرد (همانجا). به گفتۀ ادریس بدلیسی،بدرالدین به پیروان خود وعده داده بود که حکومتی تأسیس خواهد کرد که اساس آن بر حق و مساوات استوار باشد، و حکومتهای غیرحق را ازمیان برداشته، به تفرقههای دینی موجود در سرزمین عثمانی خاتمه خواهد داد. وی همچنین وعده داده بود که برخی از امور حرام را حلال خواهد خواند و زمین و ثروت را به طور یکسان میان افراد تقسیم کرده، به غیر مسلمانان نیز بهطور مساوی بهره خواهد رساند («دائرةالمعارف»، همانجا).اعدام بدرالدین اگرچه مانع از وقوع یک انقلاب سیاسی شد، ولی نتوانست مانع ظهور یک انقلاب دینی در آینده شود، چنانکه دو قرن بعد، افکار و فعالیتهای پیروان فکری او توجه حکومت را به خود جلب کرد. عزیز محمود هدایی پیروان بدرالدین را همان قزلباشهایی میداند که کشتن یک مسلمان را با کشتن یک کافر یکسان میشمارند (ﻧﻜ :IA ، نیز «دائرةالمعارف»، همانجاها).میان پیروان بدرالدین و باطنیه نیز شباهتهای فراوانی دیده میشود (IA، همانجا). آنان میکوشیدند که با مسیحیان به سازش و توافق برسند. به گفتۀ گولپینارلی صوفیانی که افکار بدرالدین را پذیرفته بودند، صوفیان بدرالدینی خوانده میشدند و همۀ آنان از ملامیته منشعب شدهاند. میان ملامتیان و گروههایی از صوفیان اگرچه تفاوتهای عمده وجود دارد، تداخلهایی نیز موجود است (همانجا).شورش بدرالدین در تاریخ امپراتوری عثمانی دارای اهمیت خاصی است، زیرا این وقایع باعث شد که سلاطین عثمانی نسبت به طریقتهایی که اعتقاداتی برخلاف اعتقاد رسمی داشتند، مجازاتهای سنگین و ﺣﺘﻰ اعدام درنظر بگیرند (همو،330). شک نیست که افکار بدرالدین با شورشهایی که روی داد، ارتباط داشته، و هدف آنها ترویج نظام اشتراکی بوده است، و ظاهراً این امر موجب شرکت یهودیان و مسیحیان در آن شده بود (EI1,EI2).بدرالدین در میان علمای مصر خود ممتاز بود. گفتهاند که شریف جرجانی، وی را به دانش و فضل مدح کرده بود (طاش کوپریزاده، مفتاح،همانجا) و ابن عربشاه که با وی دیدار کرده بود، او را در تمامی علوم و به خصوص در فقه همچون دریایی بیپایان میدانست (IA,II/ 445). در ادرنه یک زاویه و در بورسا مسجدی به نام بدرالدین وجود دارد (همان،II/ 446).
به بدرالدین نزدیک به 50 اثر نسبت دادهاند که بیشتر آنها در موضوعات فقهی و عرفانی است. مهمترین آثار و اینهاست: 1. جامع الفصولین، در فقه (تألیف:813-814ق)، کتابی است مشهور و مورد مراجعۀ حاکمان وفقها، در دو مجلد (چ مصر، 1300ق). 2. الواردات، در تصوف، که دربارۀ مبدأ و معاد، حدوث و قِدم عالم و جدا بودن ذات خالق از مخلوق است. وی در این اثر آراء جدیدی دربارۀ نشانههای ظهور ابزار داشته است (اوزون چارشیلی، I/ 367؛ برای نسخۀ خطی ایکن کتاب، ﻧﻜ : GAL, S, II/ 315). 3. لطائفالاشارات، اثری جامع در فقه، که آن را هنگامی که در ازنیق زندانی بود، نوشت. 4. التسهیل، شرح و تفسیری بر لطائف الاشارات. وی در 816ق در ادرنه شروع به نگارش آن کرد و در 818ق در ازنیق آن را به پایان رسانید. نسخۀ خطی آن در مصر، تونس، هند و استانبول موجود است (ﻧﻜ : همانجا). 5. عنقود (عقود) الجواهر، در شرح کتاب المقصود در صرف. 6. مسرة القلوب، در تصوف (ﻧﻜ : حاجی خلیفه، 2/ 1676، 1807؛ طاش کوپریزاده، همانجاها؛ بغدادی، 2/ 410؛ بروسهلی، 1/ 39؛ اوزون چارشیلی، I/ 367). 7. نورالقلوب، در تفسیر قرآن. 8. جامعالفتاوێ. 9. چراغالفتوح، در نحو (ﻧﻜ : بغدادی،بروسهلی، همانجاها). 10. اسرارالدقائق، در تصوف (کحاله، 2/ 152).
بروسهلی، محمدطاهر، عثمانی مؤلفلری، استانبول، 1333ق/ 1915م؛ بغدادی، هدیه؛ حاجی خلیفه، کشف؛ روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1349ش؛ رئیسنیا، رحیم، بدرالدین، مزدکی دیگر، تهران، 1361ق؛ زرکلی، اعلام؛ طاش کوپریزاده، احمد، الشقائق النعمانیة، به کوشش احمد صبحی فرات، استانبول، 1405ق؛ همو، مفتاحالسعادة، حیدرآباد دکن، 1400ق؛ عاشق پاشازاده، درویش احمد، تواریخ آل عثمان، استانبول، 1332ق؛ کحاله، عمررضا، معجمالمؤلفین، بیروت، 1957م؛ گولپینارلی، عبدالباقی، مولویه بعد از مولانا، ترجمۀ توفیق هاشم پور سبحانی، تهران، 1366ش؛ لکهنوی، محمد عبدالحی، الفوائد البهیة، به کوشش محمد بدرادین نعسانی، بیروت،1324ق؛نشری، محمد، جهاننما، به کوشش فایق رشید اوفات و محمد کویمن، آنکارا، 1987م؛ نیز:
Babinger,F., «Schejch Bedr ed-din,der,der Sohn des Richters von Simaw», Der Islam. 1921, vol. XI; Bankipore; EI1, EI2; GAL; GAL, S; IA; Koebenstein, H., Katalog der arabischen Handschiriften der Österreichischen Nationalbibiothek, Wein, 1970; Türk ansiklo- pedisi, Istanbul, 1968; Uzunçarṣill, I.H., Ismanit tarihi, Ankara, 1982.لیلا رحیمی بهمنی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید