صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / ابومسلم خراسانی /

فهرست مطالب

ابومسلم خراسانی


آخرین بروز رسانی : یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله

2. از آغاز خلافت عباسیان تا به قتل رسیدن او

 بدین‌سان چون خلافت به آل عباس رسید، ابومسلم در خراسان مقام داشت و بر ایالات شرقی و مركزی ایران فرمان می‌راند و نفوذ خود را به سرعت تا اقصی نقاط ماوراءالنهر می‌گسترانید. سفاح خلیفه هم كه ظهور دولت نوبنیاد عباسی و دوام آن را در آن وقت در گرو تدبیر و قدرت هراس‌انگیز این سردار بی‌رقیب می‌دید، لااقل در اوایل خلافتش آن دلیری نداشت كه بی‌رأی او دست به كاری خطیر زند. خاصه كه ابراهیم امام چندان به او اعتماد داشت كه وی را مردی از «اهل بیت» خود خوانده بود (طبری، 7 / 355؛ مقریزی، النزاع، 95) و سفاح و برادرش ابوجعفر او را به چشم عموی خود می‌نگریستند ( الامامة، 2 / 121) و نیز سفاح را یكی از یاران معتمد ابومسلم به نام ابوالجهم بن عطیه پس از مرگ ابراهیم از نهانگاه درآورده و با او بیعت كرده بود (بلاذری، 3 / 140؛ العیون، 209). راستی آنكه بررسی دقیق این دوره از زندگی ابومسلم و حوادثی كه به قتل او انجامید، به‌رغم انبوه منابع، به سبب ناسازگاری روایات كه به نظر می‌رسد بعدها به انگیزه‌های قومی یا به جانبداری از عباسیان بر ساخته‌اند، تا نقش ابومسلم را در دگرگونی عظیمی كه خود موجد آن بود، ناچیز جلوه دهند، خالی از دشواریها نیست. بازتاب این تناقضات را به‌ویژه در برخی از آثار متأخر كه هر یك به سویی گراییده‌اند، آشكارا می‌توان دید؛ اما انكار نمی‌توان كرد كه این مایه چیرگی ابومسلم، كسانی را كه از او بیمی در دل داشتند، بر ضدش برمی‌انگیخت. چنانكه وقتی میان سفاح و ابوجعفر منصور و یارانشان دربارۀ گرایش ابوسلمۀ خلّال به علویان بحث شد، كسی از آن میان كار ابوسلمه را به تحریك ابومسلم دانست. سفاح كه به شدت بیمناك شده بود و می‌ترسید كه اگر خود به تدبیر ابوسلمه برخیزد، ابومسلم را خشمناك كند (بلاذری، 3 / 154-155؛ طبری، 7 / 448)، برادر خود ابوجعفر را به بیعت ستاندن برای خلیفه و ولایت‌عهدی ابوجعفر و جویاشدن نظر ابومسلم دربارۀ ابوسلمه به خراسان فرستاد (همانجاها). به روایات دیگر، سفاح در این باب به ابومسلم‌نامه نوشت و او تدبیر كار را به خود خلیفه واگذاشت (بلاذری، 3 / 156؛ قس: مسعودی، 3 / 270-271). اما رایزنان سفاح كه احتمال می‌دادند این حیله‌ای از سوی ابومسلم باشد، خلیفه را واداشتند كه از او بخواهد خود كس به سركوب ابوسلمه فرستد ( الامامة، 2 / 120-121؛ قس: دینوری، 370).
به هرحال ابوجعفر با گروهی از نزدیكانش، شاید بیمناك از عاقبت كار رهسپار خراسان شد. چون در ری خبر یافت كه ابومسلم به عامل آنجا نوشته كه ابوجعفر را بی‌درنگ به سوی او روانه كند، بر وحشتش بیفزود، اما وقتی در نیشابور دانست كه ابومسلم برای ممانعت از حملۀ خوارج كه در منطقه پراكنده بودند، عامل آنجا را نیز چنین فرمانی فرستاده است، آرام گرفت و چون به مرو رسید (132 ق)، ابومسلم به استقبال او بیرون آمد (طبری، 7 / 448- 449). دربارۀ رفتار ابومسلم با ابوجعفر در مرو دو روایت متناقض در دست است. روایت ابن القتّات از خود ابوجعفر حاكی از آن است كه ابومسلم برادر خلیفه را بسیار محترم داشت (بلاذری، 3 / 154-155) و به گفتۀ حاجب ابوجعفر، فرمانروای خراسان بی‌اجازه بر او وارد نمی‌شد (طبری، 7 / 449)؛ درحالی‌كه برپایۀ روایات دیگر، ابوجعفر مدتی به درگاه ابومسلم ماند تا نوبت حضور یافت و سپس نیز با او ــ چنانكه سزاوار برادر خلیفه باشد ــ رفتار نشد (بلاذری، 3 / 151-153؛ طبری، 7 / 468). روایتی متأخر حاكی از آن است كه ابومسلم از انتصاب ابوجعفر به ولایت‌عهدی بی‌آنكه با وی مشورتی شده باشد، خشمناك بود (حموی، 172). در همین روزها بود كه سلیمان بن كثیر ــ از نخستین داعیان برجستۀ عباسی ــ كه از ابومسلم دل خوش نبود و طعنه‌ها بر او می‌زد، ظاهراً به پشت گرمی حضور ابوجعفر، وی را گفت كه چون خلافت بر عباسیان راست شده، اگر فرمان دهد، ابومسلم را فرو می‌كوبد (بلاذری، 3 / 168). اما روایت الامامة و السیاسة (2 / 125) حاكی از آن است كه سلیمان با مردی علوی ــ عبیدالله بن حسین از نواده‌های امام علی (ع) ــ كه با ابوجعفر به خراسان آمده بود، در باب بازگرداندن خلافت به علویان سخن گفت و آن مرد كه می‌پنداشت این دسیسه‌ای از سوی ابومسلم است، او را بیاگاهانید و ابومسلم نیز بی‌درنگ در حضور ابوجعفر فرمان به قتل سلیمان داد (نیز نك‍ : ابن‌اثیر، 5 / 436-437؛ حموی، 170-171).
درست است كه ابومسلم از مدتی پیش طعنه‌ها و مخالفت‌های سلیمان را می‌شنیده و خاصه به سبب كشتن پسر او محمد بن سلیمان كه طرفدار خدّاش بود و با تفویض رهبری دعوت به ابومسلم مخالفت می‌ورزید (بلاذری، همانجا)، از جانب سلیمان خود را در خطر می‌دید، اما به نظر می رسد كه قتل او در حضور ابوجعفر، بیشتر برای نشان دادن قدرت خود به ابوجعفر بوده، تا انتقام از سلیمان كه بی‌گفت‌وگو می‌توانست بعدها به او بپردازد. چنانكه این واقعه و نیز فرستادن كسی از مرو به كوفه برای كشتن ابوسلمه، به روایتی كه قتل او را پس از ملاقات ابوجعفر با ابومسلم در خراسان می‌داند (طبری، 7 / 449)، ابوجعفر را سخت به وحشت افكند و چون به كوفه بازگشت، خلیفه را در برابر ابومسلم ناتوان خواند و به قتلش اشارت كرد. گرچه سفاح او را از سخن گفتن در آن باب بازداشت (همو، 7 / 450)، ولی چنین می‌نماید كه این واقعه او را اندیشناك كرد. زیرا آن روایتها كه دربارۀ برانگیختن شورش در خراسان و تدبیر قتل ابومسلم توسط سفاح گفته‌اند (نك‍ : دنبالۀ مقاله)، همه پس از بازگشت ابوجعفر از خراسان بوده است. اما خلیفه در آن وقت به درستی دریافته بود كه ابومسلم در خراسان به سر می‌برد، باید جسارتهای او را بر خود هموار سازد. چنانكه وقتی محمد بن اشعث عامل ابومسلم در ولایت فارس، عیسی بن علی عموی سفاح و عامل او را بر آن ولایت اجازۀ ورود نداد، خلیفه جز سكوت چاره‌ای نیافت (همو، 7 / 458). در داستان خروج ابن هبیره بر سفاح نیز ابومسلم از خراسان، رأی خود را بر او تحمیل كرد. چه، وقتی ابوجعفر به مقابلۀ ابن هبیره رفت و كار را به صلح پایان داد، ابومسلم توسط ابوالجهم بن عطیه كه در دستگاه خلیفه می‌زیست و اخبار را به خراسان می‌فرستاد، از آن آگاه شد و خلیفه را از امضای عهد صلح بازداشت و خواهان قتل ابن هبیره شد. خلیفه نیز ابوجعفر را بدان كار فرمان داد تا برخلاف عهد خود، ابن‌هبیره را به قتل رساند (همو، 7 / 454؛ الامامة، 2 / 129-130). این واقعه ابوجعفر را كه می‌دید در چشم برادرش سفاح از ابومسلم فروتر است و مرد خراسانی درواقع بر شرق و غرب قلمرو خلافت فرمان می‌راند، می‌بایست سخت خشمناك كرده باشد و این بی‌شك در كینه‌جوییهای آیندۀ او از ابومسلم بی‌تأثیر نبود.
به هر حال در این ایام از تأثیر شورشهایی كه در عراق پدید آمد، بركنار نماند و شُریك بن شیخ مَهری امیر عرب بخارا در 133 ق به مخالفت با بیداد حاكمان نورسیده و طرفداری از علویان قیام كرد و گروهی انبوه به او پیوستند. زیاد بن صالح خزاعی بی‌درنگ به فرمان ابومسلم به مقابله رفت و به همراهی قتیبة بن طغشاده، بخارا خدات، او را در هم شكست و سپس بخارا را آتش زد و بسیاری را از دم تیغ گذرانید (طبری، 7 / 459؛ نرشخی، 86- 89؛ گردیزی، 268- 269). در همان سال چینیان كه در پی تسلط بر ماوراءالنهر بودند، به دعوت اخشید فرعانه كه با حاكم چاچ دشمن بود، بدانجا آمدند و فرمانروای چاچ را مطیع كردند، اما زیاد بن صالح باز به فرمان ابومسلم به جنگ رفت و در كنار رود طراز چینیان را شكست داد و بسیاری از آنان را کشت (ابن‌اثیر، 5 / 449). نیز ابوداوود خالد بن ابراهیم از سرداران ابومسلم در همان سال وارد ختّل شد و حبیش بن الشبل (حنشِ بنِ السبل؟) و دهقانان آن دیار را محاصره كرد و شهر را به تصرف آورد (طبری، 7 / 460؛ ابن اثیر، 5 / 448، 449) و همو در 134 ق نیز كش را گرفت و برخی دهقانان آنجا را كشت. از سوی دیگر ابومسلم نیز كه وارد ماوراءالنهر شده بود، پس از تصرف سغد و بخارا، زیاد بن صالح را به امارت آن دو شهر و ابوداوود را به حكومت بلخ گمارد و خود به مرو بازگشت (طبری، 7 / 464؛ ابن اثیر، 5 / 453)، اما اندكی بعد مجبور شد باز به ماوراءالنهر لشكر كشد، زیرا این‌بار عامل او زیاد بن صالح كه به روایت بلاذری (3 / 168، 169) ستمكاریهای ابومسلم را برنمی‌تافت، سر به شورش برداشت و چون لشكرش به ابومسلم پیوست، خود به باركَث ــ از روستاهای اشروسنه ــ گریخت و دهقان آنجا وی را كشت و سرش را نزد ابومسلم فرستاد (طبری، 7 / 466). این شورش بنا به روایتی به تحریك خلیفه روی داد (مقدسی، مطهر، 6 / 75؛ ذهبی، سیر، 6 / 60) و گفته‌اند كه او مردی به نام سباع بن ابی نعمان ازدی را با فرمان امارت زیاد بر خراسان بدانجا فرستاد و گفت اگر خود فرصتی یابد، ابومسلم را بكشد. ابومسلم كه شاید توسط جاسوسان خود از آن توطئه آگاه شده، ولی هنوز به درستی خبر یقین نداشت، وی را گرفت و به دست عامل خود در آمل ــ در كنار جیحون ــ سپرد و به خود به دفع زیاد رفت. چون در آنجا دانست كه شورش زیاد به افساد و فتنه‌گری سباع بوده، فرمان قتل او را صادر كرد (طبری، همانجا) و چنان گستاخی و دلیری نشان داد كه سر زیاد را نیز نزد خلیفه فرستاد (مقدسی، مطهر، همانجا). از آن پس حیله‌ای درچید تا یاران ابوداوود خالد بن ابراهیم به قتل عیسی بن ماهان داعی برجستۀ عباسی دست یازند، ولی چون خلیفه خواهان مجازات ابوداوود شد، ابومسلم نپذیرفت و به كار خود پرداخت (طبری، 7 / 467؛ بلاذری، 3 / 169).
بدین ترتیب ابومسلم تا این زمان چند تن از برجسته‌ترین داعیان و كارگزاران عباسی را به قتل رسانید و بی‌منازع خراسان و ماوراءالنهر را زیر نگین گرفت، اما این حال چندان به درازا نكشید و ابومسلم به عراق آمد و دیگر به خراسان بازنگشت.
به گفتۀ طبری (7 / 468-470) ابومسلم از سفاح اجازۀ حج گرفت، اما مدتی به سرِ شمار لشكریانی كه ابومسلم می‌خواست با خود همراه كند، پیغامها گزاردند، تا خلیفه به 000‘1 تن رضا داد. با اینهمه ابومسلم كه می‌دانست در این سالها چه دشمنانی بر ضد خود برانگیخته، با 000‘8 تن رهسپار شد و بسیاری را از خراسان تا ری بپراكند و اموال بسیار كه با خود برداشته، یا از مالیات جبال گرد آورده بود، در ری نهاد و با 000‘1 تن روی به عراق آورد. اما از روایت جهشیاری چنین برمی‌آید كه خلیفه درصدد آزمایش وفاداری ابومسلم برآمده و هم او را به حیله به عراق كشانیده است. به گفتۀ او (ص 63) سفاح از ابوالجهم بن عطیه خواست به ابومسلم نامه نویسد و او را به تحصیل اجازه برای سفر به عراق و اظهار وفاداری به خلیفه برانگیزد. ابومسلم چنین كرد، اما سفاح نپذیرفت. با اینهمه، باز ابوالجهم را به ارسال نامه‌ای دیگر واداشت و دیگر بار نیز اجازۀ سفر به ابومسلم نداد، ولی نوبت سوم پذیرفت و ابومسلم به عراق آمد. با اینهمه، شاید ابومسلم توسط ابوالجهم از آن نیرنگ آگاه شده باشد و اینكه ابومسلم چون به انبار رسید، اشتیاق خود را به مرگ سفاح و چیرگی به كارها و درنوردیدن همۀ قلمرو خلافت پنهان نداشت (بلاذری، 3 / 184)، می‌تواند مؤید آن باشد. خاصه كه چون ابومسلم به عراق رسید، ابوجعفر به جد كوشید تا سفاح را به قتل او وادارد و گفته‌اند كه خلیفه گرچه از شورش یاران ابومسلم در اندیشه بود ــ و شاید به همین سبب یك‌بار كوشید میان او و لشكر خراسان بر سر مقرری دیوانی اختلاف بیفكند (جهشیاری، همانجا) ــ با ابوجعفر همداستان شد، اما چون ابومسلم را دید، ابوجعفر را از آن كار بازداشت (طبری، 7 / 469).
ابومسلم كه قصد حج كرده بود، چشم می‌داشت كه سفاح او را امیرالحاج كند تا از این طریق بر نفوذ معنوی او نیز افزوده شود. اما خلیفه بدان عذر كه ابوجعفر نیز به حج می‌رود و امارت حج یافته و گویا پیش از این در این باب با ابوجعفر اتفاق كرده بود، نپذیرفت و ابومسلم نیز بی‌درنگ ناخشنودی خود را با طعنه‌ای كه به ابوجعفر زد، نشان داد (بلاذری، همانجا؛ ابن اثیر، 5 / 468) و سرانجام با او عازم مكه شد. چون حج گزاردند و بازگشتند، ابومسلم جلوتر بود و در راه خبر مرگ سفاح (ذیحجۀ 136 ق) بدو رسید. پس نامه به ابوجعفر فرستاد و تسلیت مرگ خلیفه گفت، ولی خود او را به خلافت تهنیت نگفت و همچنان پیش‌تر می‌رفت (طبری، 7 / 480؛ ابن اثیر، همانجا؛ قس: طبری، 7 / 470-472؛ دینوری، 378). یكی از خرده‌هایی كه بعدها منصور بر ابومسلم گرفت، همین بی‌اعتنایی او بود. گذشته از آن، بلاذری اگرچه بر آن است كه ابومسلم از ولایت عهدی ابوجعفر خبر نداشت (حال آنكه پیش از آن ابوجعفر برای بیعت ستاندن به خراسان رفته بود)، نقل كرده كه منصور از این رفتار خشمناك شد و در پاسخ به ابومسلم خود را خلیفه خواند و به عطیة بن عبدالرحمان تغلبی كه نامه را به سوی او می‌برد، گفت چون ابومسلم مشغول خواندن شود او را به قتل رساند، اما یارانش او را از آن رأی بازداشتند (3 / 185-186). چون نامۀ ابوجعفر به ابومسلم رسید، او را به خلافت تهنیت گفت (طبری، 7 / 480). به روایت دیگر ابومسلم جلوتر به انبار رفت و كوشید تا عیسی بن موسی را به خلافت بنشاند (بلاذری، 3 / 185) و چون عیسی نپذیرفت، نامه به ابوجعفر نوشت و او را خلیفه خواند.
اما ابوجعفر منصور در آغاز خلافت با قیامی روبه‌رو شد كه اگر ابومسلم آن را در هم نمی‌كوبید، خلافتش را در معرض تهدید قرار می‌داد. چه، عبدالله بن علی ــ عموی ابوجعفر ــ كه به استناد قول ابوالعباس سفاح و شهادت چند تن از امرا خود را جانشین او می‌شمرد ــ از بیعت با ابوجعفر و برخی از فرماندهان خراسانی با او همداستان شدند. از آن سوی ابومسلم كه به اطاعت از ابوجعفر گردن نهاده بود، به مقابله آمد و چون از توانایی نظامی عبدالله خبر داشت، از آغاز دست به نیرنگ زد. با اینهمه، جنگ چند ماه به درازا كشید و سرانجام ابومسلم چیره شد و عبدالله به بصره گریخت (طبری، 7 / 474- 478). در همین جنگ بود كه حسن به قحطبه به ابوایوب موریانی (ﻫ م) كاتب و مشاور نزدیك ابوجعفر خبر داد كه ابومسلم و ابونصر مالك بن هیثم نامه‌های خلیفه را به سخره می‌گیرند و ابوایوب اظهار كرد كه آنان خود بیش از اینها نسبت به ابومسلم بدگمانند (همو، 7 / 481). شاید فرستادن ابوالخصیب مرزوق [به روایتی دیگر: یقطین] برای ارزیابی یا گردآوری غنایمی كه ابومسلم در جنگ با عبدالله بن علی به دست آورده بود، به سبب همین بدگمانیها بوده تا از توانایی ابومسلم در بسیج لشكر بكاهد، اما ابومسلم از این كار خشمناك شد و خواست فرستادۀ خلیفه را بكشد و ابوجعفر را نیز ناسزا گفت. خلیفه از این واكنش هراسان شد و دانست اگر ابومسلم به خراسان رود، دستش از او كوتاه خواهد شد. پس فرمان حكومت شام و مصر را بدو فرستاد و گفت نزد خلیفه آید و خود از انبار به مداین رفت (ابن قتیبه، عیون، 1 / 26؛ طبری، 7 / 482-483).
ابومسلم در كنار زاب فرود آمد و در نامه‌ای كه به ابوجعفر نوشت، از چیرگی خود بر دشمنان خلیفه یاد كرد و گفت از نزدیكی به او دوری می‌گزیند، اما مادام كه خلیفه دشمنی آشكار نكرده، در وفا به عهد خود با او پابرجاست. روایت دیگر حاكی از آن است كه ابومسلم در این نامه سخت به نكوهش از ابراهیم امام پرداخت و او را تحریف كنندۀ قرآن و برانگیزانندۀ وی به قتل خلق خواند،عباسیان را به نادانی منسوب كرد و سپس از پروردگار برای خود بخشایش خواست، اما ابوجعفر پس از شور با یارانش نامه و پیغامی مبنی بر بزرگداشت ابومسلم و دعوت او به نزد خود توسط ابوحمید مرورودی بدو فرستاد و ضمناً تهدید كرد كه اگر نیاید، به تن خویش به پیكار به او خواهد آمد (همو، 7 / 483، 484). ابومسلم نخست از قبول دعوت ابوجعفر منصور خودداری كرد، اما چون ابوحمید از زبان خلیفه به تهدید او پرداخت، سست شد (همو، 7 / 484-485).
از آن سوی منصور به فتنه‌انگیزی میان یاران ابومسلم پرداخت و ابوداوود نایب او را در خراسان وعدۀ امارت آن ولایت داد. ابوداوود نیز نامه به ابومسلم نوشت و تلویحاً یادآور شد كه اگر از دستور خلیفه سرباز زند، او را به خراسان راه نخواهد داد. این واقعه ابومسلم را اندیشناك كرد و فرمانده نگهبانان خود، ابواسحاق خالد بن عثمان را سوی منصور فرستاد تا از نیت او آگاه شود. منصور این یكی را نیز بفریفت و وعدۀ امارت خراسان داد تا بر ضد ابومسلم كار كند. چون ابواسحاق نزد ابومسلم بازگشت، او را از اعتماد و وفای عباسیان و شخص خلیفه نسبت به او مطمئن ساخت و ابومسلم نیز عزم رفتن به نزد خلیفه كرد. گفته‌اند كه نیزك، یكی از سرداران خراسانی، ابومسلم را پند داد كه منصور را بكشد و هركس را كه خواهد، به خلافت بنشاند كه مردم با او مخالفت نخواهند كرد (همو، 7 / 485-486؛ قس: بلاذری، 3 / 203). ابومسلم پیش ار رفتن، ابونصر مالك بن هیثم را به جای خود گمارد و با او قراری گذارد تا چگونه نامۀ ابومسلم را از پیغامهای جعلی بازشناسد. چون نزدیك مداین رسید، یكی دیگر از سردارانش نیز او را از رفتن نزد منصور بیم داد اما ابومسلم با گروهی آهنگ مداین كرد و خلق به فرمان منصور به استقبال او بیرون آمدند. منصور نیز ابومسلم را گرامی داشت و گفت تا گرد راه از خود دور كند و به استراحت بپردازد (طبری، 7 / 487- 489)؛ از آن پس دربارۀ قتل ابومسلم با ابوایوب موریانی رای زد و وی آن را صواب دانست (جهشیاری، 76) و سپس با عثمان بن نهیك، رئیس نگهبانان خود، در آن باب سخن گفت و چون او مخالفتی نكرد، منصور گفت با چند تن از نگهبانان در كمین نشینند تا چون او دست بر هم زند بر سر ابومسلم ریزند (طبری، 7 / 488-490). فردای آن روز (5 روز مانده به پایان شعبان 137) ابومسلم عزم دیدار منصور كرد.
اگرچه ظاهراً در خلوت منصور جز كشندگان ابومسلم و شخص خلیفه كسی حضور نداشت، اما روایات مختلفی دربارۀ واقعۀ قتل ابومسلم نقل شده است. مطابق روایتی وقتی منصور شمشیر ابومسلم را به حیله گرفت و به سرزنش او پرداخت، ابومسلم گفت از این سخنان درگذرد كه جز پروردگار از كسی هراس ندارد. منصور نیز خشمناك شد و یارانش را به قتل او فراخواند (همو، 7 / 490). در حالی كه به روایتی رایج‌تر، منصور آنچه از ابومسلم در دل داشت، باز گفت و ابومسلم همه را یك به یك به نرمی و بردباری پاسخ داد و از خدمات خود به عباسیان یاد كرد، اما خلیفه دست بر هم زد و نگهبانان تیغ بر او نهادند و در حالی كه وی عذر گناهان می‌خواست و دست خلیفه را بوسه می‌داد، به قتلش رساندند (همو، 7 / 489-492؛ مسعودی، 3 / 291) و سپس پیكرش را در دجله افكندند (بلاذری، 3 / 207؛ قس: دینوری، 382-383).
ابومسلم به هنگام مرگ، 33 یا 37 و به روایتی 38سال داشت (بلاذری، همانجا؛ زمخشری، 3 / 149؛ ذهبی، سیر، 6 / 71) و قتلش را در روزهای مختلف ماه شعبان گفته‌اند (طبری، 7 / 491؛ خطیب، 10 / 210-211؛ ابن خلكان، 3 / 154).
چون ابومسلم كشته شد، یاران خلیفه از شورش لشكریان سردار مقتول در هراس شدند. اما كسانی چون ابونصر مالك بن هیثم به اطاعت گردن نهادند و خلیفه مالی كلان میان فرماندهان و لشكریان خراسان بپراكند و خاصه ابواسحاق رئیس نگهبانان ابومسلم را كه پس از قتل مختومش، لشكر خراسان را از شورش بازداشت، از بخشش خود برخوردار كرد (طبری، 7 / 492-493؛ ابن اثیر، 5 / 476). آورده‌اند كه منصور پس از آن خطبه‌ای خواند و ابومسلم را به خیانت متهم كرد و گفت او به همان گناهی كشته شد كه گروهی را بدان گناه كشت (مبرد، 58- 59).

صفحه 1 از6

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: