منظومه‌ ویس و رامین میان دو فرهنگ ساسانی و اسلامی / دکتر مهدی محقق

1394/10/16 ۰۸:۵۳

منظومه‌ ویس و رامین میان دو فرهنگ ساسانی و اسلامی / دکتر مهدی محقق

داستان شیرین و دلپسند «ویس و رامین» که فخر‌الدین اسعد گرگانی شاعر معروف قرن پنجم آن را به رشته نظم کشیده از داستان‌های کهن به‌شمار می‌رود و حتی پیش از آنکه به‌ شعر فارسی درآید، شهرت داشته است؛ چنان‌که ابونواس ـ شاعر عرب که در قرن دوم هجری می‌زیسته ـ در یکی از فارسیات خود بدان اشاره می‌کند

 

داستان شیرین و دلپسند «ویس و رامین» که فخر‌الدین اسعد گرگانی شاعر معروف قرن پنجم آن را به رشته نظم کشیده از داستان‌های کهن به‌شمار می‌رود و حتی پیش از آنکه به‌ شعر فارسی درآید، شهرت داشته است؛ چنان‌که ابونواس ـ شاعر عرب که در قرن دوم هجری می‌زیسته ـ در یکی از فارسیات خود بدان اشاره می‌کند:

و ما یتلُون فی شَروین دَستِبی

و فَر جَردات رامین و وَیس

در باره‌ اصل و ریشه این داستان دانشمندان اروپائی و ایرانی تحقیقاتی کرده‌اند که از میان آنان، خاورشناس مشهور مینورسکی و دانشمند ارجمند استاد مجتبی مینوی سهم بیشتری دارند. نکته‌ای را که نگارنده می‌خواهد در این مقاله بیان کند، این ‌است که هر کس ویس و رامین منظوم را مطالعه کند، اثری محسوس از زبان و ادبیات پهلوی و آیین و رسوم کهن ایرانی در آن می‌یابد؛ چه، ‌آنکه کلمات صورت کهنه خود را تا اندازه‌ای حفظ کرده و مانند شاهنامه فردوسی بسیاری از لغات در حد فاصل پهلوی و فارسی قرنهای بعد قرار دارد و ما برای نمونه به ‌موارد زیر اکتفا می‌کنیم:

همیشه نام نیکو دوست دارد

ابی حقی که باشد، حق گزارد(ص۱۶)

کلمه‌ «ابی» در پهلوی «اپی» بوده و در فارسی «بی» شده است.

سپهداری که آنجا بود، بگریخت

ابا دشمن به کوشش درنیاویخت(ص۶۵)

«ابا» در پهلوی «اپاک» در فارسی «با».

نباشد پاسبان اکنون ابر نام

ز پیروزی برآید مر تو را کام(۲۴۵)

«ابر» در پهلوی «اپر»، در فارسی «بر».

گهی گفتی شوم سوی خراسان

مه رامین باد و مه ویس و مه گرگان (ص۶)

«مه» در پهلوی «ما» بوده و در فارسی متصل آورده می‌شود.

که من داشن ندارم درخور تو

و گر جان برفشانم بر سر تو (ص۱)

«داشن» در پهلوی «دهشن»‌ و در فارسی «دهش».

جفا باشد به عشق اندر بتر زین

که پاداشن دهی مهر مرا کین (ص۵)

«پاداشن»‌ در پهلوی و «پات دهشن»، در فارسی «پاداش».

به روزت شیر همراه و به شب غول

نه آبت را گذر نه رود را پول (ص۴)

«پول» در پهلوی «پوهل» و در فارسی «پل».

چو این مایه نبودی رستنی را

نبودی جانور روی زمی را (۳)

«زمی» در پهلوی «زمیک» و در فارسی «زمین».

و در ابیات زیر نمونه‌ای از کلماتی را که به یادآرنده آیین کهن و عهد باستان است، می‌توان یافت:

مرا گوید: به آتش‌بر گذر کن

جهان را از تن پاکت خبر کن

بدان تا کهتر و مهتر بدانند

کجا در ویس و رامین بدگمانند (ص۷)

که به یادآرنده چگونگی سوگند در زمان باستان است.

گسسته بند کستی بر میانش

چو شلوار دریده بر دو رانش (ص۹)

«کستی» کمربند مخصوص زردشتیان است.

مه اردیبهشت و روز خرداد

جهان از خرمی چون کرخ بغداد (ص۲)

«خرداد» نام ششمین روز از هر ماه شمسی است و زردشتیان این روز را گرامی می‌دارند.

اگر خوانند آرش را کمانگیر

که از ساری به مرو انداخت یک تیر

تو اندازی به جان من ز گوراب

همی هر ساعتی صد تیر پرتاب (ص۶)

اصل داستان آرش در اوستا موجود است.

و صدها لغات فارسی نظیر پادافره (ص۲۶۱)، کشفته (ص۱۷۳)، جان بوز (ص۲۳۳)، هوش به معنی مرگ (ص۳۶۴)، پتیاره به معنی دشمن (ص۱۲۴)، سدیگر به معنی سوم (ص۱۷۴) در این کتاب وجود دارد که اگر گرد‌آوری شود، نشان می‌دهد که زبان شیرین پارسی تا چه اندازه غنی و پرمایه است.

شاعر خوش‌ذوق ما در یکی از وصفهای خود از دُبّ اکبر و دُبّ اصغر به ‌صورت «خرس مهتر» و «خرس کهتر» یاد می‌کند:‌

غنوده از پس او خرس مهتر

چو بچه پیش او در خرس کهتر (ص۸۲)

و گاهگاه اطلاع و آشنایی خود را از زبان کهن یعنی زبان پهلوی نشان می‌دهد؛ از آن جمله است:

زبان پهلوی هر کس شناسد

خراسان آن بود کز وی خورآسد

خورآسد پهلوی باشد خورآید

عراق و پارس را خور زو برآید

خورآسان را بود معنی خورآیان

کجا از وی خورآید سوی ایران (۱۷۱)

یکی زان شهرها اهواز مانده‌ست

کش او آنگاه شهر رام خوانده‌ست

کنونش گرچه هم اهواز خوانند

به دفتر «رامشهرش» نام دانند

شهی خوش زندگی بوده‌ست و خوشنام

که خود در لفظ ایشان خوش بود رام (۵۰۵)

ولی تأثیر زبان عرب در «ویس و رامین» کاملاً آشکار نیست و در کتابها هم اشاره‌ای بدان نشده است و برای اولین بار استاد علامه بزرگوار و ارجمند بدیع‌الزّمان فروزانفر در کتاب نفیس «سخن و سخنوران» متذکر این موضوع شده‌‌اند و چند نمونه از شعر و مثل عربی را که ویس و رامین از آن متأثر بوده، ذکر کرده‌اند، البته حال و مقام بیش از آن را در آن کتاب اقتضا نمی‌کرد، والّا مؤلّف محترم با تسلّط کاملی که در دو زبان عربی و فارسی دارند، از عهده این موضوع به‌خوبی برمی‌آمدند.

اکنون به‌خوبی می‌توانیم دریابیم که شاعر شیرین زبان ما فخر‌الدین اسعد گرگانی همچنان که از زبان پهلوی متأثّر بوده، از زبان ادبیات عرب نیز متأثّر شده است. می‌توان موارد بسیاری از تأثیر قرآن و احادیث و اشعار و امثال عرب را در ویس و رامین یافت.

نگارنده آنگاه که به‌ مطالعه این کتاب می‌پرداخت، یادداشت‌هایی در این ‌باره فراهم‌ آورد که قسمتی از آن به‌ نظر خوانندگان محترم می‌رسد. البته نمی‌توان ادعا کرد که همه این موارد شاعر تحت تأثیر ادبیات عرب بوده؛ چه، آنکه ممکن است در برخی، هر دو از جای دیگری متأثّر شده باشند و یا آنکه صرف توارد خاطرین یا تشابه مضمون باشد؛ ولی یادداشت و تذکر همین‌گونه موارد ممکن است رشته‌ای به‌ دست جویندگان دانش دهد و تحقیقات بعدی را در این باره تا اندازه‌ای آسانتر سازد. اینک آن موارد:

 

الف) از آیات قرآن:

نه بتواند مر او را چشم دیدن

نه اندیشه در او داند رسیدن (ص۱)

لا تُدرکه الابصار و هو یُدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر (سوره ۶، آیه ۱۰۳).

 

*

چنان بوده‌ست وصفش چون سرابی

که نه آب است و می‌ماند به آبی

کسَراب بقیعَه یحسبُه الظَمأن ماءٌ… (۲۴ـ ۳۹)

 

*

که شاهان چون به ‌شهر نو درآیند

تباهی‌ها و زشتی‌ها نمایند (ص۱۸)

انّ الملوکَ اذا دخلوا قریه افسدوها و جعلوا اعزّه اهلها أذلّه و کذلک یفعلون (۲۷ـ۴۳)

 

*

اگرچه هست والا چرخ گردان

شهاب او را نگهبان کرد یزدان

الا من خَطَف الخَطفه فأتبعه شهابٌ ثاقب. (۳۷ ـ۱۰)

 

*

هر آوازی بداند چون سلیمان

هزاران دیو را دارد به فرمان

و وَرثُ سلیمانُ داود و قال یا ایها الناس عُلمنا منطق الطیر… و حُشر لسلیمان جنوده من الجنّ و الانس…(۲۷، آیه ۱۶ـ‌۱۷)

 

*

غرض زیشان همه خود آدمی بود

که او را فضل‌های مردمی بود

نبات عالم و حیوان و گوهر

سراسر آدمی را شد مسخر (ص۵)

و لقد کرّمنا بنی‌آدمَ و حملناهم فی البرّ و البحر و رزقناهم من ‌الطّیبات و فضّلناهم علی کثیر ممّن خلقنا تفضیلا. (۱۷ ، ‌۷۰)

 

*

اگر بی اخترستی چرخ گردان

نگشتی مختلف اوقات کیهان (ص۲)

یسئلونک عن الاهلّه قل هی مواقیت للناس (۲، ۱۸۹)

 

*

و با دیوان به گردون بر دویدند

که گفتار سروشان می‌شنیدند (۵۸)

و حفظناها من کل شیطان رجیم؛ الا من استرقَ السمع فأتبعهُ شهابٌ مبین (۱۵ آیه ۱۷ و ۱۸).

 

*

به نیکی لاجرم نیکی جزا بود

کجا او خود به هر نیکی سزا بود (۵۰۲)

هل جزاءُ الاحسان الا الاحسان؟ (۵۶ ـ ۶۰)

 

*

نباید کرد ما را این همه بد

که بد را بد جزا آید ز موبد (۲۷۷)

و جزاء سیّئه سیئهٌ مثلها… (۴۲، ‌۳۸)

 

*

شنیدستی مگر گفتار دانا

که هست ایزد به هر کاری توانا (۱۳۳)

… ان ‌الله علی کلّ شیء قدیر. (۲ ـ ۱۹)

 

ب) احادیث و امثال:

خدا از آفرینش آفریدش

ز پاکان و گزینان برگزیدش (۷)

… فلم ازل خیاراً من خیار. (حدیث نبوی)

 

*

گناه آید ز کیهان‌دیده پیران

خطا آید ز داننده دبیران

دونده باره هم در سر درآید

برنده تیغ هم کندی نماید (۴۱۹)

انّ الجواد قد یکبو و ان الصّارم قد یَنبو.

 

*

هر آن‌گاهی که باشد مرد هشیار

ز سوراخی دو بارش کی گزد مار؟ (۲۳۱)

لا یُلدَغ المؤمن من جُحر مرّتین.

 

*

نباشد مار را بچه به جز مار

نیارد شاخ بد جز تخم بد بار (۱۷۳)

لا تَلدُ الحیّهُ الا الحیّه.

 

*

کجا دیدی دو تیغ اندر نیامی

و یا هم روز و شب در یک مقامی (۴۴۷)

لا یُجمع سیفان فی غِمد.

 

*

گناهم را بیامرز و چنین دان

که نیکی گم نگردد در دو کیهان (۴۲۸)

لا یذهب العُرف بین‌ الله و الناس٫

 

*

شنیدستی که شب آبستن آید

نداند کس که فردا زو چه زاید (۴۴۰)

اللیلُ حُبلی.

 

*

چرا همواره بدجنسی و بدخواه؟

تو نشنیدی که همراه است و پس، راه (۴۲۵)

الرفیق ثم الطریق.

 

*

دلت با یار دیگر زان بپیوست

کجا غرقه به هر چیزی زند دست (۳۶۸)

الغریق یتشبّث بکل حشیش.

 

*

همی دانم که رنج خود فزایم

که چیزی آزموده آزمایم (۲۷۴)

المُجرّب لایُجرّب.

روم خود را بیندازم از آن کوه

که چون جشنی بود مرگی به‌انبوه (۲۶۹)

البلیّه اذا عمّت، طابت.

 

*

ز جانش خوشتر آمد مهر رامین

چه خوش باشد به دل یار نخستین (۱۶۲)

ما الحُبّ الا للحبیب الاوّل.

 

*

ولیکن چیزها را جایگاه است

همیدون کارها را وقتها هست (۴۸۸)

الامور مرهونه باوقاتها.

 

*

نترسیدند از مردن گه جنگ

ز نام بد بترسیدند و از ننگ (۶۰)

المنیّه و لا الدنیّه.

 

*

خبر هرگز نه مانند عیان است

یقین دل نه همتای گمان است (۵۵)

لیسَ الخبرُ کالمعاینه.

زنان در آفرینش ناتمامند

از آن رو خویش‌کام و زشت‌نامند (۱۳۰)

النساءُ نواقصُ العقول و نواقص الحُظوظ و نواقص الایمان. (نهج‌البلاغه)

 

*

اگر ظلمت نبودی سایه‌گستر

نبودی قدر خورشید منور (۱۲)

تّعرَف الاشیاءُ بأضدادها.

 

*

شتر را بی‌گمان زانو ببستن

بسی آسان‌تر از گمگشته جستن(۲۳۱)

إعقَل راحلتک و توکّل (حدیث نبوی)

 

*

اگر هم باز باشد بچّة باز

پسر همچون پدر باشد سرافراز (۵۱۸)

و حق علی ابن الصّقر أن یَشبهُ الصّقرا.

 

ج) اشعار عربی:

بلرزم چون بیندیشم ز هجران

چو گنجشگی که تر گردد ز باران (۳۸۸)

و انّی لَتَعرونی لذکراک هَزَه

کما انتفضَ العصفور بَلّله القَطرُ

(ابوصخر)

 

*

نبودی مرگ را هرگز به ‌من راه

اگر نه فرقتش بودی کمین‌گاه (۴۰۱)

لولا مفارقه الاحباب ما وجَدتْ

لها المنایا الی ارواحنا سُبلا

(متنبی)

 

*

جهان خواب است، ما در وی خیالیم

چرا چندین در او ماندن سگالیم؟ (۴۹۷)

 

*

فالعیشُ نومُ و المنیّه یقظه

و المرء بینهما خیالُ سارٍ

(تهامی)

 

*

غریبان را غریبان یاد آرند

که ایشان یکدیگر را یادگارند

همه جائی غریبان خوار باشند

ازیرا یکدیگر را یار باشند (۴۰۰)

أجارَتنا انّا غریبان هیهُنا

و کلّ غریبٍ للغریب نَسیب

(امرء‌القیس)

 

*

تو نادانی و نشنودی مگر آن

که از بدخواه بدتر، دوست نادان (۴۴۵)

انّی لآمِنُ من عدو عاقل

و أخافُ خلّاً یَعتریه جنون

 

*

معلم چون کند دستان نوازی

کند کودک به پیشش پای بازی (۱۶۴)

اذا کان ربُ البیت بالدّف مّولَعا

فشیمَهُ اهل البیت کلهم رقص

 

*

چو ما از رفتگان گیریم اخبار

ز ما فردا خبر گیرند ناچار (۵۱۲)

بینا یُری الانسان فیها مُخبراً

حتی یُری خبرا من الاخبار

(تهامی)

 

*

اگر یک روز باشد شادخواری

یکی سالت بود زاری و خواری (۱۸۷)

لاتحسبن سروراً دائماً ابداً

من سرّه زمنٌ سائته ازمان

(ابوالفتح بستی)

 

*

که این آزارها چون قطر باران

چو گرد آید، شود یک روز طوفان (۱۶۹)

و قَطرٌ الی قطَرٍ اذ اجتمعت نهرٌ

و نهرٌ الی نهر اذ اجتمعت بحرٌ

(گلستان سعدی)

 

*

کهْ و مهْ راست باشد نزد ایشان

چو روز و شب به چشم کور یکسان (۵۴)

و ما انتفاعُ أخی الدنیا بناظره

إذا استوت عنده الانوارُ و الظلَمُ

(متنبی)

 

*

چه آلوده شود گوهر به یک ننگ

نشوید آب صد دریا از او زنگ (۲۹۹)

من وسّخته غدرهٌ او فجرهٌ

لم یُنقه بالرحض ماء القُلزُم

 

*

تنم گر پیر شد، مهرم نشد پیر

نوای نو توان زد بر کهن زیر (۴۲۷)

و ان کان رأسی غیّر الشیبُ لوْنه

فرقّهُ قلبی لا یُغیّرها الدّهر

 

*

دلی دارم ز هجران تو پر درد

گوا دارم بر او دو گونة زرد (۴۰۸)

شیبُ رأسی و ذلّتی و نَحولی

و دُموعی علی هَواک شهودی

(متنبی)

 

گهر مردان ز نام خویش گیرند

که مردی و هنر را پیش گیرند (۱۹۱)

لا بقومی شرَفتُ بل شرَفوا بی

و بنفسی فَخَرتُ لا بِجدودی

(متنبی)

 

*

خوشا بادا که از مشرق درآید

تو گوئی کز گلستانی برآید (۴۰۴)

اذا قُلتُ هذا حِبن أسلو یَهیجُنی

نسیمُ الصّبا من حیثُ یَطّلعُ الفجر

 

*

هر آن کو زاغ باشد رهنمایش

به گورستان بوَد همواره جایش (۱۶۴)

اذا کان الغّراب دلیلَ قوم

فناووسّ المجوسِ لهم مَقیل

 

*

به گفتاری که بدگوئی بگوید

هوا را از دل عاشق نشوید (۷۵)

عذَل العواذلُ حول قلب التّائه

و هوَی الأحبه منه فی سَوْدائه

(متنبی)

 

*

هر آنچ از وی ملامت خیزد، آهوست

مگر از عشق ورزیدن که نیکوست (۷۵)

أجدُ الملامَهَ فی هواک لذیذهٌ

حَبّاً لذکرِک فَلیَلُمنی اللّوَّم

(ابوالشیص)

 

*

گنه کرد آدم اندر پاک مینو

هرآیینه منم از گوهر او (۴۲۸)

ابوکم آدمُ سنّ المعاصی

و علّمکم مُفارَقَه الجنان

(متنبی)

 

*

اگرچه گرد بالینم نشینند

چنانم از نزاری کِم نبینند (۳۵۲)

کفی بجسمی نُحولاً انّنی رَجلٌ

لولا مخاطبتی ایّاکَ لم ترَنی

(متنبی)

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: