1394/10/2 ۱۰:۳۸
صبح دوشنبه ۸ شد، بايد صبح تاريك وارد پاريس بشويم، يكبار ديدم كالسكهها ايستادند، پيشخدمتها گفتند رسيدهايم به گار پاريس، صبح زود تاريك، بيخواب، كسل، چشمها باز نميشود، برخاستم، به يك طوري رخت پوشيده آمدم پايين. نظر آقا[وزیر مختار ایران در پاریس]، نريمان خان[وزیر مختار ایران در اطریش] ، ميرزا جواد خان كه اسباب اكسپوزسيون آورده است، فسوت الممالك پسر حكيم الممالك كه آن دفعه با ما آمده بود، الي حال لندن مشغول تحصيل زبان انگليسي است و زبان را آموخته است، مارتين خياط، زرگر و غيره........
[دوشنبه ۸ الی ۱۳ جمادی الثانی ۱۲۹۵ ق ]: صبح دوشنبه ۸ شد، بايد صبح تاريك وارد پاريس بشويم، يكبار ديدم كالسكهها ايستادند، پيشخدمتها گفتند رسيدهايم به گار پاريس، صبح زود تاريك، بيخواب، كسل، چشمها باز نميشود، برخاستم، به يك طوري رخت پوشيده آمدم پايين. نظر آقا[وزیر مختار ایران در پاریس]، نريمان خان[وزیر مختار ایران در اطریش] ، ميرزا جواد خان كه اسباب اكسپوزسيون آورده است، فسوت الممالك پسر حكيم الممالك كه آن دفعه با ما آمده بود، الي حال لندن مشغول تحصيل زبان انگليسي است و زبان را آموخته است، مارتين خياط، زرگر و غيره........ خلاصه سوار كالسكه شده، جميع مردم خواب بودند، شهري بود مرده، هيچ صدايي نبود، وارد هتل گران يعني گرانهتل يعني مهمانخانه بزرگ كه براي ما و همراهان اطاقهاي خوب اجاره شده است و همه پادشاهان كه به پاريس ميآيند در همين مهمانخانه منزل ميكنند شديم. بعد از چند دقيقه گيج خواب بودم، خواستم بخوابم دراز كشيدم، هرچه كردم خوابم نبرد، برخاستم، باز صبح بود، به غير از زنها كه كوچهها را جاروب ميكردند احدي نبود، رخت پوشيدم، امين الملك، نريمان خان، مهدي قلي خان را حاضر كردم، گفتم كالسكه بيايد تند برويم اكسپوزسيون ، با لباس تبديل. كالسكه دير حاضر شد، رخت كنده خوابيدم، دو ساعتي خوابيدم، برخاستم، قدري حال آمديم، ناهاري خورده مارشال[مک ماهون رئیس جمهور فرانسه ] به ديدن آمد، قدري نشست، صحبت شد، از پنج سال قبل [سال ۱۲۹۰ قمری سفر اول فرنگستان ]از اين خيلي لاغر و پيرتر شده است، بعد از رفتن او لباس تبديل پوشيده، من، امين الملك، سياچي، نريمان خان سوار كالسكه شده از در تروكادرو رفتيم توي اكسپوزسيون، يعني رودخانه سن، در وسط است، اين طرف همه باغ است و باغچهها و گلكاري، قهوهخانههاي متعدد و عمارات چين و مصر و ايران، تونس و حوضها، آبشار، فوارهها و تالار بزرگ كنسرت كه از زير آن آبشار ميريزد، بعد حوضها و فوارههاست و در جنب آن گالري و دالان است كه اشياي كهنه قديمه را آنجا گذاشتهاند، بعد از پل و رودخانه كه رد ميشود باز خيابان است و باغچه و فوارهها و غيره. از آنجا داخل اصل اكسپوزسيون ميشود كه در شاندمارس ساختهاند، از در تروكادرو الي دم اكسپوزسيون خيلي راه است، از قصر قاجار تا در دروازه تهران، ديگر از خستگي و گرما و ازدحام و جمعيت نتوانستم داخل دالانهاي اكسپوزسيون بشوم، برگشتم، از ميان جمعيت نميشد راه رفت، تنه ميزديم،تنه ميخورديم، فشار ميداديم، ميخورديم، نميشد جايي را تماشا كرد، همه بناي اكسپوزسيون از آهن و بلور است و از هر ملت و دولت و ملك متاع و آدم در اينجا هست، اگر بخواهم شرح تروكادرو و اكسپوزسيون و بناها و امتعه و فوارهها و آبشارها و باغچهها و گلكاريها و خيابانها و چمنها و تماشاچيها و صنايع عجيبه غريبه كل دنيا و خرجي كه به اين بناها و غيره شده است يا مردم متحمل شدهاند و منافعي كه صاحب كمپاني اين کار ميكند و ازدحام دنيا را در اينجا كه به چه وضع ميآيند و ميروند وضع دالانهاي توي اكسپوزسيون و جواهرات نفيسه و اشيايي كه دو پول ميارزد الي صد هزار تومان و غيره و غيره و غيره و غيره بنويسم و شرح بدهم بايد يك كتاب عليحده بقدر شاهنامه به دست گرفته تا مدتي كه اكسپوزسيون برجاست همه روزه از صبح الي صبح ديگر متصلا بنويسيم، عشري از اعشار و اندكي از بسيار او را هرگز نخواهم توانست بنويسم، تا شخص به چشم خود نبيند محال است بتواند با خيال و تصور همچه وصفي را مجسم كند يا به خيال بگذرد. خلاصه برگشتم، با كمال خستگي تا رسيديم به در تروكادرو آن بيرون هم يك حوض ساختهاند، فواره افشان غريبي دارد كه زياد از حد آب را افشان بالا ميبرد و باغچهها و قهوهخانهها و غيره آنجا هم فراوان است، سوار كالسكه شده رفتم منزل. از اين به بعد الي خروج از پاريس ان شاء الله ديگر وقايع را روز به روز و مفصلا نخواهم نوشت. بعضي چيزهاي لازم را مينويسم. اين منزلي كه ما داريم گران هتل است، بسيار عمارت بزرگ عالي است، البته دو هزار اطاق و تالار و غيره دارد و هميشه البته هزار بلكه سه هزار نفر مهمان در اينجا غذا ميخورد و ميخوابد و بطوري است كه هيچ معلوم نيست كس ديگري هم اينجا منزل دارد، صاحب اينجا گويا يك نفر است و اسمش ... چقدرها عملجات و محرر و دفتردار و نوكر دارد و همه اطاقها با اسباب و مبل است. درها همه يك پارچه آينه يعني بلور، بيجيوه است. چهل چراغهاي عالي و بسيار نزديك است به گران اپرا، يعني تماشاخانه بزرگ كه ناپلئون سوم بنا كرده و پنج كرور تومان خرج آن شد. تازه سه سال است كه به اتمام رسيده و هفته [اي] سه شب تماشا ميدهند و ساز ميزنند اما مكان و صندليهاي آن بسيار گران است و جلو اين هتل و اين تماشاخانه ميدانگاهي است كه از پنج طرف راه به كوچه و بولوارهاي مخصوص دارد و از صبح الي هفت ساعت از شب [كه] بگذرد علي الاتصال بدون دقيقه [اي] انقطاع كالسكههاي مختلف از هرجور و هر قسم، آمنيبوسهاي بزرگ دو طبقه كه مملو از مردم است در رفتوآمد است و صداي عراده كالسكه يك آن بريده نميشود. مثل رودخانه است كه به گوش ميرسد و خيلي خطر دارد، براي پياده رد شدن از اين كالسكهها، ديروز جواني هجده ساله در همين كوچه زير عراده كالسكه رفته فورا مرده بود. در كوچهها به جز صداي قرقر كالسكه و عراده و بجز خبردار كالسكهچي كه به طرز خاصي صدا ميكند و صداي شرق قمچي كالسكهچيها و صداي بوق امنيبوسها براي خبرداري مردم كه زير عراده نمانند ديگر هيچ صدايي در اين شهر شنيده نميشود. واقعا محل حيرت و تعجب است كه اين همه مخلوق از هرجور حتي در آخرهاي شهر و كوچههاي پست حتي بچهها صدايي بلند نميشود و ابدا بلند كسي حرف نميزند و دو بچه با هم دست به يخه نشده نزاع نميكنند، هر كسي پي كار خود است و سرپايين راه ميرود و با همديگر به نجوي حرف ميزنند. خلاصه فرداي ورود رفتيم عمارت اليزه كه منزل مارشال است به بازديد مارشال رفتم، زنش را هم ديدم، زنش پير شده است، قدري صحبت كرده برخاستم، آمديم منزل. بعد رسما رفتيم اكسپوزسيون، نظر آقا ، نريمان خان بودند، از در تروكادرو داخل شديم ، مردم باادب و درست حركت ميكردند، خيلي گشتيم، به عمارت ايران رفتم، بسياربسيار خوب ساختهاند، عمارت مصري و تونسي و چيني و ژاپني نزديك عمارت ايران است، حقيقتا از همه بهتر بود، استاد حسينعلي معمار، خويش حاجي ابو الحسن ساخته است، خودش هم حاضر بود، ميرزا جواد خان بود، شبيه به برج عشرتآباد است، اما همان مرتبه اول يعني يك حوضخانه كاشيكاري كه حوض مرمر دارد آب ميجهد در زير دارد، بعد پله خورده بالا ميرود به اطاق آينهكاري مقرنس بسيار بسيار خوب ساختهاند، پنجرهها و درها همه از ايران ساخته، آوردهاند، مردم خيلي به تماشاي اينجا ميآيند. قدري نشسته آمدم پايين، رفتيم از پل ينا گذشته، روي اين پل كه وسط تروكادرو و اكسپوزسيون است بسيار بسيار چشمانداز خوبي دارد، رودخانه سن در كمال صفا از زير ميگذرد، كشتيهاي كوچك بخار دايم در آمدوشد است از طرفين رودخانه كه كوچه است اما از زير پل ميگذرد. كالسكههاي اسبي دايم در تردد در جلو از دور تپهها و بلنديهاي جنگلي مونترتو پيداست كه راهآهن ورسايل از شهر به آنجا، از آنجا به شهر از بغل اين بلندي از توي جنگل ميآيد ميرود، دود بخارش مثل يك مار سفيد ميپيچد و ميرود، نزديكتر هم باز خط راهآهن ديگر است كه اين هم ميآيد و ميرود. خلاصه رفتيم تا رسيديم به توي دالانها و قسمتهاي اكسپوزسيون. از قسمتهاي انگليس، فرانسه، چين، ژاپن، روس، نمسه، آلمان، ينگي دنيا، ايتاليا، دول كوچك ،ينگي دنيا و غيره همه جا گذشتيم تا رسيديم به قسمت ايران، آنجا هم نشستم، متاعهاي خوب داشت، حتي دنبك خاتم و كمانچه و غيره، يك دنبك را چهل تومان خريده بودند، زريهاي اصفهان، پارچههاي يزد، كاشان و غيره و غيره. قاليها و فرشهاي خوب، خيلي متاع ايران اينجاها مرغوب است و به قيمت اعلا ميخرند، يك بر ده منفعت دارد، دولت آلمان اين دفعه متاع نفرستاده است، به هيچوجه، مگر بعضي پردههاي نقاشي. دولت عثماني هم بواسطه جنگ و گرفتاري به هيچوجه نه متاع فرستاده است نه مأموري فرستاده است. خلاصه شرح امتعه و صنايع و اشخاص مختلفه از زن، مرد، حتي سياههاي افريق، عرب، شامات، سياههاي خوب ينگي دنيا، از زن و مرد، اهالي جزاير اوسياني، چيني، ژاپني، هندي و غيره و غيره را، به هيچوجه نميتوان نوشت و شرح داد. بعد با كمال خستگي از در قهوهخانه دووال بيرون رفته باز خيلي پياده رفتيم تا به كالسكهها رسيده سوار شده، از دم انواليد و باغ انواليد و باغوحش و حيوانات كه متعلق به اكسپوزسيون است رفتيم منزل. ايلچي انگليس لرد لييون، ايلچي روس آرلوف كه چشم چپش كور است و در حمله قلعه سلست يا در جنگ سباستوپول [كور] شده است حضور آمدند. دوك دوسي پسر پادشاه ايتاليا كه سابقا پادشاه اسپانيول بود و يك سال سلطنت كرده بعد نخواسته و بيرونش كردند در همين مهمانخانه ما منزل دارد، به ديدن ما آمد. به بادبولن رفتم يك روز، عصرها آنقدر كالسكه آمدورفت ميكند كه حساب ندارد و نميتوان حساب كرد كه چه ميآيد چه ميرود. روز ديگر به اكسپوزسيون رفتم تا از در قهوهخانه دووال تو رفتم، در قسمت روسيه بقدر دو هزار تومان خريد كرديم و همچنين در اطريش ،فرانسه و غيره، خريد زياد شد، از در تروكادرو عصري با كمال خستگي بيرون رفته به منزل رفتيم. روزي به بوتدشومون رفتيم، ناصر الملك، عضد الملك فقط همراه ما بودند، مابين شمال و مغرب پاريس است اين مكان جايي است كه آب اغلب محلات پاريس را از اينجا قسمت ميكنند و بنا به ارتفاعي كه دارد مشرف است به شهر و تپههاي مرتفع دارد و اين سمت و محلههاي اين طرف بسيار كثيف و مخروبه بوده است. در زمان امپراطوري ناپلئون سوم او ابتدا به آبادي و ساختن اينجا كرده، تپهها كه طبيعتا چمن و گل است، خيابانها ساخته، همه را سنگ فرش كرده، راه كالسكه ساخته، گلكاريها كردهاند، آبشارهاي مصنوعي ساختهاند ، درياچهها، پلها، درهها، قهوهخانهها، بسيار بسيار جاي باصفايي است و به جهت ارتفاعي كه دارد نصف شهر پاريس منظرگاه آن است، خيلي گشتيم، پياده، سواره، حقيقتا براي گردش بهترين مكانهاست، اگر وضع و تركيب و سليقه آنجا را بخواهيم بنويسم بايد كتابي عليحده نوشته شود، اكتفا به همين اشاره ميشود. براي چراغ برقي كه الكتريسيته ميگويند كه قوه چرخ الماس است يك نفر مهندس روسيه كه اسمش يابلوچوكوف است يعني موسيو سيب به زبان روس يابلوچوسيب را ميگويند اين اختراع عجيب را كرده است و در پاريس رواج داده است. در خود شهر پطر يا جاي ديگر فرنگستان هنوز رواجي ندارد مگر در همين كوچه فقط پاريس كه از جلو همين مهمانخانه و گراناپرا الي پالهرويال كه بازار معتبري است بقدر پنجاه شصت فانوس از اين چراغ ميسوزد و اين كوچه را مثل روز روشن كرده است هيچ معلوم نيست كه شب شده است مثل روشني بين الطلوعين خيلي روشن است و چراغهاي ديگر كه ازبخار گاز و غيره است، پيش اين مثل مفاد اين شعر است: «ابلهي كو روز روشن شمع كافوري نهد.». از اتفاقات اين روزها يكي هم اين است كه پادشاه هانوركور معزول كه احوالات او را در روزنامه سابق فرنگستان خود نوشتهام مدتي است در پاريس بوده است، ديروز غفلتا فوت شد و اين شخص عموي تني پادشاه انگليس است و در همين روز وليعهد انگليس پرنس دوگال ميخواست به ديدن ما بيايد كه صبح اين اتفاق افتاد و از آمدن عذر خواست و بعد از سه روز ديگر به ديدن ما آمد. چون وليعهد رئيس اكسپوزسيون متاع انگليس است مدتي است اينجا توقف دارند. روزي رفتم به آنگن، نظرآقا و كلنل با من در كالسكه بودند، عكاسباشي، فرخ خان،آقا محمد علي، مليجك هم بودند، رو به شمال پاريس رانديم با كالسكه اسبي يك ساعت و نيم راه است، قدري بيشترك، رانديم تا از قلعه پاريس خارج شديم، از دهي گذشتيم و همه جا آبادي است و اين سمت كارخانههاي زياد كه از همه ميلهاي بخار دود بلند بود، از شيشهسازي و غيره و غيره تا رسيديم به ده يعني شهر،چه سنتدني كه سي هزار نفر جمعيت دارد و قلعه مثلثي ساختهاند. يك طرف اين شهر را كه [Couronne] كرون دسنتدني يعني تاج سنتدني ميگويند. بعد از سنتدني، قلعه بريش ديده ميشود، از اينجا هم گذشته به ده ديگر رسيديم ، از آنجا به آنگن رسيديم، قصبه بزرگي است، مهمانخانههاي خوب دارد، درياچه بزرگ دارد، حمام بزرگ آب معدني گوگردي دارد، مردم متمول پاريس دور اين درياچه و دورتر توي جنگل و خيابانها، خانههاي كوچك و بزرگ ييلاقي ساختهاند. رئيس روزنامه فيگارو، وراميل ژيراردن كه يكي از نويسندههاي معروف پاريس است نزديك درياچه خانه ييلاقي داشت.. آب درياچه سبزرنگ و بطور بد بود، اما گفتند بعد از اين صاف ميشود. قايقهاي زياد خوب در درياچه زياد است، مردم سوار شده گردش ميكنند، دور درياچه دو هزار ذرع ميشود، به شكل طولاني افتاده است. قوي سفيد، سياه، دستي در درياچه زياد است. جزيره كوچكي در توي درياچه است، درختهاي زياد دارد، گرد، بسيار قشنگ است، معروف به جزيره قوست، يكي از چشمه [هاي] آب گرم گوگردي كه به حمام ميرود از ميان همين درياچه بيرون ميآيد، لوله آهني گذاشتهاند، آب را به حمام ميبرد، چشمه آب گرم از خود حمام هم درميآيد، اما حمامش بوي تعفن گوگرد دارد، حمام وسيعي است كه مردم براي معالجه ميآيند. خلاصه قدري در اطاق مهمانخانه نشستيم، آلبالو خورديم، مردم كمكم جمع شدند به تماشا، زنهاي خيلي خوشگل پيدا شدند. بعد نشستيم به قايق، همراهان هم [به] قايق ديگر، گردش كرديم. هوا ابر و باران بود گاهي ميايستاد، گاهي ميباريد. يك مهمانخانه يعني قهوهخانه بسيار بسيار قشنگ دو مرتبه به طرز خيلي خوشگل لب آب ساخته بودند، رفتم بالا، تماشا و گردش كرده آن وقت به قايق نشستيم. خلاصه رانديم تا آخر درياچه تنگ ميشود كه بالاي آن است، از زير پل گذشته به درياچه كوچك ديگر كه اسمش سنتكراسين است داخل شديم، رفتم كناره به باغ و عمارت پرنسس ماتيلد عمه ناپلئون سوم، داخل شديم، اين باغ و خانه ييلاقي شاهزاده خانم است، خودش پاريس است، اينجا نبود، در ايام سلطنت ناپلئون خيلي زن معتبر [ي] بوده است، چون حالا جمهوري است ديگر آن اعتبارات را ندارد، پير هم هست گردشكنان رفتيم بالا تا به عمارت، خيابانها، چمنها، گلكاريها، درختهاي قوي، مرغان ميخواندند، اما احدي در اين باغ نبود، مگر يكي دو نفر سرايدار درب اطاقها را باز كردند، نشستيم گردش كرديم، يكييكي اطاقهاي شاهزاده خانم را ديدم، پردههاي نقاشي بسيار خوبي داشت، بخصوص يك پرده از يك زن لختي كه بسيار خوب كشيده بودند، از نقاشيهاي فرانسه. كلنل قدري پيانو زد، بسيار خوب ميزند. معلوم شد شاهزاده خانم خودش هم نقاشي ميكند، پرده روغني نيمهكاره در روي چهارچوب بود، گفتند كار شاهزاده خانم است. خلاصه آمديم بيرون، گردشكنان رفتيم رو به درياچه و قايق، دم قايق ما، توي درياچه دختر بسيار خوشگلي كه خودش پارو ميزد ايستاد، منتظر آمدن ما بود، كنيزش چتر نگاه داشته خود خانم مشغول پارو زدن بود، اما بسيار دختر رموك بود، نزديك نميآمد، قايق خود را متصل دور ميبرد، اما همه جا با ما همراهي ميكرد، قدري دور درياچه گشته آمديم دم قهوهخانه، از قايق پياده شديم، جمعيت زيادي ايستاده بود، از زن و مرد. رئيس حمام آب گرم اينجا آمده بود، صحبت شد، بعد سوار كالسكه شده رفتم، غروبي منزل رسيديم. يك حمامي نزديك همين مهمانخانه است كه مشهور است به حمام ترك يعني عثماني، به طرز و طور آنها ساختهاند. دو نفر معمار با هم شريك شده قريب هشتاد هزار تومان خرج كردهاند، ميگفتند روزي صد تومان مداخل دارد و جهتش اين است كه حمام بزرگ وسيع خوب در پاريس منحصر است به همين يك حمام و تمام شهر اينجا ميآيند ميروند، مداخل دارد، يك آينه بيجيوه كه سر حمام را از گرمخانه نشان ميدهد، يعني فاصله ميان حمام و سرحمام است، هفت ذرع ارتفاع و سه ذرع عرض دارد و حوض آب سرد طولاني از وسط سر حمام ممتد شده قدري داخل گرمخانه ميشود، از زير همين آينه بزرگ كه ميتوان از سر حمام زيرآبي زده از گرمخانه بيرون آمد و هم برعكس آب سرد بسيار صاف، آبهاي ديگر گرم و سرد، شستوشو همه با شير و حوضهاي كوچك مرمر است، هرقدر آدم دلش بخواهد شير را از آب سرد و گرم باز ميكند داخل آن حوض كوچك شده به هر قسمي كه دلش بخواهد آب گرم يا ملايم يا سرد حاضر ميشود براي شستوشو. زمين حمام از سنگ الوان مثل خاتمسازي مفروش است خلاصه سرتنشوري خوبي شده بيرون آمديم، دلاكهاي عرب الجزايري دارد. خدمتكار سياه دارد. ميوه حالا در پاريس از اين قرار است: آلبالو، گيلاس اما هر دو يك طعم دارند نه ترش است نه شيرين، هيچ مزه نميدهد، معلوم نيست چه طعمي دارد. زردآلو خوب است، انگور ديده شد اما بيمزه است و بد. طالبي هست اما هيچ معلوم نيست كه چه ميوهايست، نميتوان خورد. انجير سياه دراز چيز خوبي نيست، بادام تازه خوب هست، خيار هست اما بدطعم و مغز درشت و كلفت و دراز. پرتقال هست اما مزه ندارد و خشك است، ليموي ترش هست، بادمجان ديده شد، خوشطعم نيست و باز ميوههاي ديگر مثل چيالك و غيره هست، اما همه اين ميوه [ها] بسيار گران است، اغلب هم در گرمخانه عمل ميآيد، مثلا يك طالبي را دو تومان ميفروشند و همچنين ساير. از همه چيزهاي پاريس عجيبتر و از همه اشياء و الوان و مردم و حيوانات مختلف اكسپوزسيون و غيره غريبتر، ورود ميرزا عبد الوهاب مستوفي گيلاني است با پسرش به پاريس كه به عزم مكه آمده است، امروز شنيدم: سفر مكه كنم تا به خرابات رسم // زانكه سالك رود از راه حقيقت به مجاز. خلاصه روز شنبه ۱۳ صبح بعد از ناهار وليعهد انگليس به ديدن ما آمد، خيلي صحبت شد، در هتلي منزل دارد، چون جاي هتلش تنگ بود از بازديد ما عذرخواهي كرد، ملينه وزيرمختار فرانسه كه در ايران است قبل ما وارد پاريس شده است، امروز حضور آمد. جنرال شريرون كه سفر اول ما كلنل بود در آن وقت جزء مهماندارهاي ما بود حضور آمد. ايلچي كبير نمسه كه اسمش كنت وينفتن است حضور آمد، بعد سوار شده قدري گردش كردم، الي محلي كه نزديك انواليد گاو و گوساله و خوك و غيره را نشان ميدهند، يعني هر قسم از اين حيوانات دستي و خوردني را از مال هر ولايتي آورده با هم مقابله ميكنند كه كدام بزرگتر و كدام فربهتر است و آن كسي كه حيوان فربهتر داشته باشد به او مدال طلا يا نقره ميدهند، اما حقيقتا گاوها ديده شد كه به اين چاقي و فربهي هيچ حيوان ديده نشده است. از چاقي چشم گاوها از حدقه ميخواست بيرون بيايد، بقدر يك فيل گوشت داشتند. يك نوع گاو عجيبي ديده شد كه رنگشان تيره و بسيار مهيب و فربه اما نه نرند نه ماده، هيچكدام شاخ درنميآورند، گاو بيشاخ هستند بسيار بزرگ، از مال مملكت اكوس انگليس است . بعد قدري با كالسكه در بادبولن گردش كرديم، آمديم حمام. بعد رفتيم منزل. قبل از شام رفتيم تماشاخانه گراناپرا كه نزديك منزل است، پياده رفتم، سپهسالار، عضد الملك، سياچي و غيره بودند. سپهسالار احوالش خوب نبود، زود رفت يعني بعد از يك آكت. اين تماشاخانه بهترين تماشاخانههاي فرنگستان است يعني در زينت و بنا و خرجي كه به اينجا شده است از پنج كرور تومان متجاوز است. در عهد ناپلئون سوم بنا شده است اما بعد از زوال سلطنت او به اتمام رسيد. دخلش به خرج كفايت نميكند. در هفته سه شب، شبي سه هزار تومان از مردم پول ميگيرند، مكان و صندليها بسيار گران است زمين راهروها و دالانها و تالار بزرگ براي شب چرهخوري همه از سنگ موزاييك است يعني خاتمسازي نه خاتم كه از استخوان ميسازند در ايران. سنگهاي رنگبهرنگ را كوچك كوچك به هم وصل كرده نقش مياندازند فرش زمين ميكنند مثل خاتم استادان ايتاليايي آورده ساختهاند. تالار شبچرهخوري خيلي بزرگ و مزّين و عالي است. چهلچراغهاي زياد دارد، آينههاي بزرگ و آينههاي بيجيوه جلو پنجرهها خيلي بلند و عريض و نگاه ميكند به كوچه تازه كه ساختهاند كه راست ميرود به پالهرويال و چراغهاي الكتريسيته الي آخر كوچه از اين منظر پيداست. مثل مشعلهاي نور، اين كوچه را يك سال است تمام كردهاند. خلاصه كل بناي اين تماشاخانه از سنگ و مرمر است، پلههاي بسيار خوب دارد، ستونهاي سنگ خوب، ما در لژ نزديك به سن نشستيم، پنج مرتبه است، جمعيت زياد از حد بود پنج پرده بود، ما سه پرده را نشستيم، باله و رقص بسيار بسيار خوب دادند، البته سيصد نفر دختر به لباسهاي مختلف بسيار قشنگ رقص ميكردند، يك كشتي بزرگ هم نشان دادند و غرق شد. دزدان اسباب كشتي را غارت كردند، خيلي تماشا داشت، به سن رفتم، پايين تماشا كردم، به تفصيل، بعد رفتيم منزل شبي هم دو شب قبل از اين به تماشاخانه شاتله رفتيم، بسيار تماشاخانه قشنگ خوبي است، تماشاخانه بانمكي است، خيلي خوب كارها كردند، رقصهاي خوب و بازيهاي بسيار خوب بطور جادو از شيطان و اجنه و غيره دادند، خواندند، مثل حقهبازي كاري كردند، ميداني است در مقابل اين تماشاخانه معروف به شاتله كه تماشاخانه هم به همين اسم موسوم است حوض و فواره بزرگي در وسط ميدان است كه آب ميريزد. روز يكشنبه ۱۴ [جمادي الثاني]: اسبدواني بود، در لونشان بادبولون، ساعت يك و نيم بعد از ظهر خود مارشال آمد منزل ما و همراه او به كالسكه روبازي نشسته رانديم. سپهسالار ناخوش بود، نيامد در كالسكه ما. من بودم و مارشال و جنرال دبزاك كه در پيش مارشال كمال اعتبار و وثوق را دارد، روبرو نشسته بود، رانديم، جمعيت زيادي ميرفت و ميآمد تا رسيديم به لونشان كه به تفصيل اينجا را در روزنامه سابق فرنگستان نوشتهام....... مانيطل كه مال كنت دوژوني بود بيرق را برد، درين بين باران هم آمد، يك دفعه جميع صحرا چتر سياه شد كه مردم به سرگرفته، هر كس از زن، مرد كه بيرون ميآيد يك چتر در دست دارد. اين چتر سه خاصيت دارد، گاهي عصاي دست است، گاهي از آفتاب محفوظ نگاه ميدارد، گاهي از باران، در ضرورت جاي اسلحه هم هست كه با آن به كله آدم ميزنند ، با مارشال و جنرال و ايزاگ به كالسكه نشسته رانديم، كالسكه و جمعيت طوري سر راه را گرفته مراجعت ميكردند كه امكان عبور نداشت. قدري رفتيم، به ارك ترينوف نرسيده لابد كوچه يعني خيابان ديگري از بادبولون را گرفته رانديم، باز رسيديم به آرك ترينوف، همانطور كوچه شانزاليزه كالسكه بود، روي هم و پياده، امكان نداشت سوزن بيندازند، آنقدر زن خوشگل در كالسكهها ديده شد كه حساب نداشت، بالاخره پليس و گزمهها طوري راه جلو را باز كرده كالسكه ما گذشت رسيديم به منزل. روز دوشنبه ۱۵ [جمادي الثاني]: پرده صورتي كه زن لخت در آنگن در خانه ييلاقي پرنسس ماتيلد تعريف كرده بوديم همان روز عصري آدمش آورده با يك كاغذ عذرخواهي كه شاهزاده خانم در خانه نبود، به آدمش انعام داديم، اما الحق عجب پردهايست، پنج هزار تومان در پاريس ميخرند. امروز بعد از ناهار اكسپوزيسيون رفتم، از دري كه داخل ماشينها ميشود، ماشينهاي فرانسه، بلژيك، انگليس، روس و غيره را ديدم، الحق ماشينهاي انگليس خيلي خوب است، مال فرانسه هم بسيار خوب است. بلژيك هم در چرخ بخار و ماشين كمتر از اين دو نيست.......، شخص هلندي يك عمارت با ستون و غيره و اسباب ظاهر از موم سفيد ساخته بود. همه عمارت از موم بود، روسها هم از موم چيزي ساخته بودند، اما اين عمارت خيلي بزرگ و خوب بود، با اشكال و مجسمههاي خوب.. بعد به دالان انگليسها كه امتعه كاناداي ينگي دنيا كه مُلك انگليس است رسيديم، عمارت چوبي بزرگي به طرز كانادا ساخته بودند و يك مناره بزرگي آنجا گذاشته بودند، طلايي كه در اين مدت از معدن كانادا يا استراليا درآوردهاند، موازنه كرده بودند به قطر و بلندي اين مناره كه اگر آن همه طلا را يك مناري ميساختند به اين ارتفاع و قطر ميشد، خيلي بلند و قطور بود. بعد اسبابي كه از هندوستان بود ديده شد. وضع و تركيب بعضي از عمارات و بتخانههاي هند را از چين ساخته بودند و در ميانش امتعه هند گذاشته بودند، از آنجا گذشته به حياط و باغچهها رفته از پل ينا گذشته رفتيم عمارت خودمان، قدري نشستيم، بعد از در تروكادرو خواستم بيرون برويم جمعي دخترهاي قرهچی مسكو روس را با مردهاشان كه جوان بودند و لباسهاي اطلس رنگين خوب پوشيده بودند ديدم، گفتم كيستند، معرفي كردند، تازه گويا آمدهاند. همانجا ايستاديم، خواندند، رقصيدند، كمانچه و ساز زدند، بسيار بامزه ميخوانند ميرقصند، دو سه زن پير دارند، باقي جوان، سه چهار نفرشان خيلي خوشگل بودند، اينجا كه مينويسم قرهچي نه اين است كه مثل قرهچيهاي كثيف ابو ابجمعي شاطرباشي باشند، خير، بسيار خوب بودند. بعد سوار كالسكه شده رفتم منزل. شب ساعت هفت بعد از ظهر رفتم اليزه، مهمان شام بوديم پيش مارشال، سپهسالار هم با نقاهت ،بود. عضد الملك، ناصر الملك، محسن خان، نظر آقا و غيره. اول قدري توي اطاق ايستاديم، زن مارشال سينه و ساعد باز مثل يك خر چاق و فربه ايستاده بود، دست داديم، صحبت شد. مارشال كانروبر و غيره بودند، بعد رفتم اطاق شام، ميز خوبي چيده بودند. شام بسيار خوبي آوردند. موزيك زدند، دست چپ من زن مارشال نشسته بود، دست راست مارشال كانروبر. ماكماهون پيش روي ما، دست راستش سپهسالار، دست چپش نظر آقا. شام مفصلي خورده شد، در بين شام از دماغ زن مارشال خون آمد، برخاست رفت بيرون، بعد از چند دقيقه باز آمد، طولوزون هم بود. بعد از اتمام شام رفتيم يك راست به تماشاخانه اپراي بزرگ. طولوزون هم با من بود، سايرين منزل رفته بودند، باله و رقص خوبي دادند، با بعضي تماشاها، بعد آمديم منزل. مارشال بركيدايله چند روز پيش از اين مرده است، او را با احترام آورده در انواليد دفن كردند دستش [را] در جنگ لايپزيك در عهد ناپلئون اول گلوله برده بود، مارشال محترمي بوده است، هشتاد سال داشته است، حالا در فرانسه بيشتر از سه مارشال نيست، اول ماكماهون كه رئيس ملت است، ۲ كانروبر، ۳ لوبوف است كه حالا مفقود است يعني از خانه بيرون نميآيد چون در جنگ آخر با پروسها خوب حركت نكرده بود. به قاعده و قانون بايد ۶ مارشال داشته باشند، حالا سه عدد كم دارند. كالسكهچيهاي پاريس هيچوقت آرام و راحت نيستند و هيچ كالسكهچي بيكار را بيدار نديدم، همين كه آقايش يا آن كسي كه كرايه كرده است دكاني ميرود يا ديدن يا ميهمان است، كالسكهچي همان روي صندلي كالسكه خوابش ميبرد، تا باز صاحب كالسكه بيايد و در دست هر يك هم يك روزنامه است كه تا شروع به خواندن ميكنند خوابشان برده است. روز سهشنبه ۱۶ [الي ۱۸ جمادي الثاني]: رفتم به قلعه مون والرمين و جبهخانه يوتو. ......بعد به كارخانه فشنگسازي رفتم كه با چرخ بخار كار ميكنند و اسباب اين كارخانه را از انگليس خريدهاند، روزي سي هزار فشنگ ميدهد و كماندان ميگفت همچه اسباب را به دو هزار و پانصد تومان ميتوان خريد. بسيار اسبابهاي خوب است و به طرز عجيب و غريب فشنگ را به اتمام ميرسانند، اما اينجا تمام نشده نصفهكاره به كارخانه مونوالرين ميبرند، آنجا اسباب چرخ بخار است، فشنگ را تكميل كرده بعد جاي ديگر برده باروت ميريزند و تمام ميكنند. خلاصه اينجا هم قدري گشته سوار كالسكه شده رفتم براي مونوالرين كه در روي تپه است، قلعه است كه در عهد لوئي فيليپ ساخته شده است. يعني قلعه دور شهر پاريس و قلعجات كوچك دور پاريس كه از همه بزرگتر همين مونوالرين است، كليتا در عهد لوئي فيليپ به اهتمام موسيو طير وزير آن پادشاه در چهل و پنج سال قبل از اين بلكه كمتر ساخته شده است. كالسكه به آساني بالا رفت، خيلي باصفا، همه جا چمن و گل لاله قرمز و غيره است، چشمانداز بسيار خوب به شهر پاريس و اطراف دارد. رسيديم بالا توي قلعه، قلعه بسيار محكم سختي است، اما پروسها همين قلعه را در جنگ آخر مسّخر كرده بودند، كلنل موروي كه كماندان اين قلعه است با ساير صاحبمنصبان همه حاضر بودند، يك دسته موزيكانچي موزيك ميزدند. انبارهاي آذوقه را ديدم، توي قوطيهاي حلبي درش را محكم بسته بودند، پرسيدم گفتند گوشت پخته گاو است كه از مملكت استرالياي متعلق به انگليس همينطور خريدهايم. چون گوشت در آن مملكت زياد و ارزان است و خوب ميبندند كه هوا داخل نميشود و گوشت بيعيب ده سال توي آن ميماند. يك قوطي را باز كردم، گوشتش را درآوردند، بسيار تازه و خوب بود، سرباز خوب ميتواند بخورد. ........ حساب روزها باز مغشوش شد. نميدانم يك روز يا دو روز بعد از رفتن مونوالرين، سان قشون بزرگي در لونشان بادبولون دادند، روزي بود صاف و آفتاب، در ساعت دو بعد از ظهر سوار كالسكه مارشال شده رفتم اليزه، توي كالسكه بودم، زن مارشال آمد پيش من نشست. سپهسالار و كلنل هم بودند. جمعيت و كالسكه زياد از حد در راه و نيمه راه بودند، تا رسيديم به بالاخانه لونشان، همان جايي كه روز اسبدواني بوديم. زن مارشال طرف دست راست ما نشست، موسيو گروي كه رئيس مشورتخانه ملت است دست چپ من، گروي مردي است پير، اما بسيار باهوش آدمي است، سبيل و زنخ را هم ميتراشد، خيلي صحبت كرديم از زنهاي بزرگان، شاهزادگان، معتبرين و مردهاي معتبر مثل ايلچيهاي دول خارجه و غيره بودند. .... با صاحبمنصبان، هوا هم بسيار گرم بود، شروع به سان شد، قريب پنجاه هزار نفر قشون از سواره و پياده، توپخانه بودند، به نظم تمام و لباس خوب گذشتند، ... جمعيت زياد از حد بود. بعد از اتمام سان مارشال آمد جلو عمارت، سلامي داد، برخاستم، مراجعت شد. رفتم دم پله عمارت اليزه زن مارشال را از كالسكه درآورده روانه كرده خودمان رفتيم منزل. شب را در خانه و قصر بازيلسكي كه مال ملكه اسپانيول است دعوت به شام بوديم، سپهسالار، حاجي محسن خان، نظر آقا، حكيم الممالك بودند. خانه ايزابل ملكه بسيار خوب است، باصفا، خوشاسباب، جمعيت زيادي از زن و مرد از خويشان و دوستان ملكه و از بزرگان اسپانيول و غيره بودند كه اسامي معارفشان از اين قرار است. - پرنسس دبوربون يكي از زنها بود، خوشگل بود، پرنس دبوربون شوهر او. - دوك دلاروشنوقو و زنش كه از نجباي فرانسه هستند. - موسيو اميل دژيراردن كه از روزنامهنويسهاي معروف است. - پل دوكاسانياك كه آن هم روزنامهنويس معروف و خواهان سلطنت است و اشخاص ديگر خيلي بودند. شام بسيار خوبي خورده شد؛ ملكه طرف دست راست ما نشسته بود، مثل گاو. خواهرش دست چپ ما نشسته بود، بسيار لاغر و ضعيف. اگر اين دو را يك آدم ميساختند درست ميشد. يعني دو آدم، خواهرش بسيار بدگل بود، خودش هم بدگل است. اما چيز غريبي است، زن جانانهايست. بعد از شام قدري گشتم، مردي پيانو زد، مردي هم به آواز كريهه خواند، زن بدگلي هم خواند، لابد تعريف كرديم، بعد باز زدند، خانمها و مردها رقص كردند، در حقيقت مجلس بالي شد. بعد از خيلي رقص طولاني آمديم منزل. فردا بايد برويم فونتنبلو. لازم به توضیح است که مواردی که نقطه چین شده برای ممانعت از طولانی شدن متن حذف شد . لذا در صورت تمایل به اصل مطلب که منبعش قید گردیده مراجعه شود. روزنامه خاطرات ناصرالدينشاه در سفر دوم فرنگستان،،به کوشش فاطمه قاضیها، تهران ،سازمان اسناد ملی ایران ،1379 ،صص145-176 منبع: قاجاریه - حلقه کاتبان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید