امید و قانون / محمود دولت آبادی

1394/7/12 ۱۷:۴۱

امید و قانون /  محمود دولت آبادی

وقتى فكر مى‌كنم به میلیاردمیلیارد كلمه‌اى كه هر روز و ساعت نوشته و گفته مى‌شوند و جویده ـ ناجویده مصرف و دور ریخته مى‌شوند، احساس مى‌كنم بهتر است هیچ ننویسم؛ زیرا به نظرم مى‌رسد هیچ اندیشه‌ى جدّى و قابل‌تأملى نمى‌تواند از عهده‌ى سیل هردم فزاینده‌ى تبلیغات و تبلیغات و تبلیغات برآید؛ سیلِ بى‌امانى كه در زبانِ زمانه مى‌توان آن را «ترور تبلیغات» نامید!

وقتى فكر مى‌كنم به میلیاردمیلیارد كلمه‌اى كه هر روز و ساعت نوشته و گفته مى‌شوند و جویده ـ ناجویده مصرف و دور ریخته مى‌شوند، احساس مى‌كنم بهتر است هیچ ننویسم؛ زیرا به نظرم مى‌رسد هیچ اندیشه‌ى جدّى و قابل‌تأملى نمى‌تواند از عهده‌ى سیل هردم فزاینده‌ى تبلیغات و تبلیغات و تبلیغات برآید؛ سیلِ بى‌امانى كه در زبانِ زمانه مى‌توان آن را «ترور تبلیغات» نامید! با همین ابزارهاى تبلیغاتى مى‌توان در ذهن مردمان از كاه، كوه درست كرد و به ایشان قبولانید كه چنین است. ویژگی تبلیغات در شیوه و مضمون یك‌سویه‌نگرى‌ست كه از دل آن دو رنگ بیشتر منتشر نمى‌شود: سیاه یا سفید! و همین حالا كه دارم این متن را مى‌نویسم نمى‌توانم حدس بزنم كه نوشته‌ام درون كدام رنگ جا داده خواهد شد؟ پس در كمال صراحت اعلام مى‌دارم كه ترجیح مى‌دهم آنچه مى‌نویسم بى‌رنگ انگاشته شود تا سیاه یا سفید. بدیهى‌ست این رنگ‌پذیرى در روزگار كنونى مبتنى‌ست بر ذهنیت عامّه كه ناگهان در محاصره‌ى سیل معجزه‌آساى وسایل ارتباط‌جمعى قرار گرفته‌اند بى‌بضاعت از عیار لازم براى تشخیص‌؛ ذهنیتى كه از بركت این سیستم‌هاى معجزه‌آسا، خود را دخیل در امور عالم نیز مى‌پندارد! و چنین زمینه‌اى مناسب‌ترین امكان است براى سیاه و سفید دیدنِ رویدادها و داورىِ خام‌طبعانه درباره‌ى كلیه‌ى امور. نمی‌دانم در دانش‌هاى جامعه‌شناسى ـ مردم‌شناسى چنین ذهن‌هایى چه نامیده مى‌شوند، ولى من اصطلاح «سطحى‌نگر» را مناسب و محترمانه مى‌بینم. بله، در توفانِ وسایل ارتباط‌جمعى، حتا اگر به معیارى از تشخیص هم آراسته باشى، احتمالِ درهم پیچانیده شدنت كم نیست! و این زبان ــ این زبانِ روزمره هم خودش مصیبتى‌ست، این زبان روزمره كه همه‌ى مفاهیم را تا حدّ «بد» یا «خوب» فرو مى‌كاهد.

»نه آقا، اوضاع خیلى بد است!» یا «نه قربان، اوضاع كاملاً خوب

من مى‌گویم، خیر آقا، اوضاع نه چنان بد است به آن غلظت كه شما مى‌گویید، و نه چندان خوب و پُر از روشنایى كه آن دیگرى دُرفشانى مى‌كند؛ بلكه اوضاع نه خوب و نه بد است! مى‌توانم حدس بزنم كه مردم تبلیغ‌پذیر دنیا، در همین هفته‌هاى اخیر، ممكن است قضاوت‌شان درباره‌ى ما و كشور ما صد و هشتاد درجه تغییر یافته باشد؛ این هم نشانِ گمراه‌كننده‌اى مى‌تواند باشد به همان نسبتى كه در یك‌صد و هشتاد درجه‌ی روزهاى پیش از هفته‌هاى اخیر بود. پس واقع‌بینى حكم مى‌كند كه داورىِ شتاب‌زده نكنیم.

بدیهى است تا پیش از پایان تفاهم اولیه بین ایران و شش كشور بزرگ جهان، ما ایرانیان در وضعیت بدترى بودیم. منظورم از بدترى، البته شرایط نان و گوشت فقط نیست كه یك‌شبه تغییر یافته باشد؛ بلكه منظورم از «بهتر از بدتر» دقیقاً كاسته شدن از اضطرابی تحمیل‌شده است؛ اضطراب و بى‌ثباتی موقعیت در زمانه‌اى كه ما ایرانیان بیش از هر دوره‌اى به فكر و عقل سلیم احتیاج داشتیم (و البته داریم نیز، همیشه). آرى... ما مردم، از پس تحمّلِ رنج‌هایى كه هر انقلابى با خود مى‌آورد، و از پسِ جنگى دفاعى و خانمان‌برانداز و نابودكننده‌ى بخش‌هایى از محیط‌زیستِ كشورمان، جخ دچار اضطرابى درازآهنگ شدیم كه بهانه‌اش «احتمالِ هسته‌اى شدن بود!» و هر آینه تهدیدهاى آن جدّى‌تر مى‌شد و اگر حضورِ جمع خردمندانِ سیاسى در میان نبود ــ كه خوشبختانه فراهم آمد وبود وموجبِ امتنان است ــ، این احتمال كم نبود كه باز هم ما مردم دچار نوعى از مصائب بشرى بشویم كه این روزها از درودیوار پیرامون كشور ما مى‌بارد و شنیدن و مشاهده‌ى اخبارش انسان را از موجودى به نام بشر سرخورده مى‌كند! (شخصاً هنوز دلیلى نیافته‌ام كه به چه علّت مى‌باید مردم بى‌دفاع یمن، آماج موشك‌هاى نفتی عربستان سعودى باشند؟! و چنانچه دانسته است، یمن تنها بخشى از شبه‌جزیره‌ى عربستان است كه از دیرباز داراى مدنیت شهرى بوده است.) در این معنا مى‌گویم اوضاع به بدىِ پیش از تفاهم اولیه نیست و جامعه‌ى ایران در این مرحله جخ مى‌كوشد تا خودش را از نومیدى و سردرگمى برهاند؛ و این گام نخستین است، گامى كه البته به سنگینى برداشته خواهد شد ــ به رغم تصور رسانه‌اى كه (چنانچه گفتم) موج از پى موج مى‌تواند راه بیندازد كه اوضاع بسامان شد! چنانچه تاكنون همین موجِ رسانه‌اى از جامعه‌ى ایران تصویرى به ذهنِ مردمان دنیا تلقین كرده است كه «ایران كشور و جامعه‌اى‌ست كه جمعی معمّم بر آن حكومت مى‌كنند و مردم ــ تماماً! ــ دست‌وپابسته در خدمتِ مناسك و دشنام دادنِ به دنیا هستند و جز این هیچ كارى ندارند!» (و حافظ چه بسیار نكوهش كرده است چشم‌هاى ظاهربین را!) به نظر مى‌رسد لازم است بیاورم كه آنچه در مناظر عام دنیا نشان داده مى‌شود، ظاهرِ جامعه‌ى ایران است و در واقعِ امر، زندگى در كشور ما به آن شورى هم نیست! در ایران، هر هفته بى‌شمار نمایشگاه‌هاى نقاشى برپاست، در ایران انواعِ تئاترها روى صحنه است، اگرچه این انسانى‌ترین هنر، در عرصه‌ى تهیه و تدارك از كاستى‌هاى بسیارى رنج مى‌برد، با وجود این من به تماشاى هر نمایشى كه مى‌روم شاهدم كه تماشاچیان در پایان هر نمایش (چه نمایشى خوب یا حتا متوسط)، با دست زدن‌هاى ممتد به احترامِ هنرمندان‌شان به پا مى‌خیزند و به ایشان اداى احترام مى‌كنند، در اجراهاى موسیقى همچنین و در نمایش‌هاى سینمایى فستیوال‌ها. جوانان ایران، در هر عرصه‌اى زندگى مى‌آفرینند براى خودشان و به‌عین مى‌بینم كه چه میزان هنرمندان‌شان را دوست مى‌دارند ــ غلو نمى‌كنم اگر بگویم هر هفته بیش از هفت شب به تماشاى نمایشى، كنسرتى، گالری‌ای، و اخیراً اُپرایى یا مهمانىِ هنرى ـ فرهنگى دعوت مى‌شوم كه متأسفانه شخصاً مجال و بنیه‌ى قبول همه‌ى دعوت‌ها را ندارم. در این شرایط حتا كنسرت‌هاى پاپ برگزار مى‌شود، و گروه‌هاى نیمه‌پنهانِ موسیقى‌هایى كه شخصاً دوست نمى‌دارم ــ و در همین احوال، البته گاهى كنسرت‌هاى موسیقی ملى ـ بومى از پیش تدارك دیده‌شده راهم مانع مى‌شوند و معضلِ انتشار كتاب، در موارد خاص همچنان باقى‌ست؛ و این تناقض كماكان ادامه دارد! به این ترتیب خوب است توجه شود كه ایرانیان دیرى‌ست حكومت را همچون یك مجموعه‌ى سیاسى مى‌نگرند كه در سیاست‌هاى داخلى و خارجى‌اش درست مدیریت و عمل مى‌كند یا نادرست؟ و از حكومت بیشتر انتظار رفتار سیاسی دارند و نه جز آن. هم‌اكنون نیز سرجمع ذهنیت ایرانیان، متوجه درست رفتار كردن یا درست رفتار نكردنِ این مجموعه‌ى سیاسى در هنگامه‌ى جهانى‌ست، و عملاً دارد این اراده را به مجموعه‌ى حاكمیت مى‌قبولاند و قبولانده است كه «شما سیاست‌ورزانِ ما و مسئول هستید در هر منصب و لباس كه باشید»، امرى كه البته به‌تدریج و با كشمكش‌هاى بسیار فراهم شده و دارد بیش از پیش فراهم مى‌شود.

به این ترتیب، با توجّه به تناقض‌هاى موجود، نمى‌توان در بابِ قطعى شدنِ جنبه‌هاى مثبت فكرى ـ فرهنگى در جامعه‌ى ایران، در مقطع كنونى كه هنوز مخالفت‌هاى جدّى با اصل تفاهم ابراز مى‌شود، نظر قطعى داشت؛ چنانچه مردم هنوز واكنش روشنى به حلّ مناقشه‌ى هسته‌اى نشان نداده‌اند مگر جوانانى از طبقه‌ى متوسط بخش‌هاى بالایى شهر تهران. در عرصه‌ى جهانى هم سفر وزیر اقتصاد آلمان (در مقام نماینده‌ى بلندپایه‌ى نخستین كشور اروپایى) به تهران، گامى مهم بود كه بسیار مثبت تلقّى شد. شنیده شد مقام بلندپایه‌اى از كشور فرانسه به ایران خواهد آمد و همچنین هیأتى اقتصادى از ایتالیا و احتمال بازگشایی سفارت انگلیس در راستای گفت‌وگوهای ایران ـ جهان كه بر خوش‌بینى‌ها افزود. در حوزه‌هاى دولتى هم گرایش‌ها به سمتِ نرمش، بیشتر شده است. مردم احتمالاً به‌تدریج از كرختى دارند درمى‌آیند و منتظر رویدادهاى بهتر هستند و در حوزه‌هاى رسمى ـ دولتى مقاماتى در عرصه‌ى فرهنگ (البته فردافرد) مى‌خواهند نگاه واقع‌بین و مداراگرایى به امر هنر و فرهنگ داشته باشند، اما چنین نگاهى نه‌فقط منسجم و باورشده نیست هنوز، كه بسیار هم ضعیف و آسیب‌پذیر است؛ و روشن است كه چرا چنین است. چرایىِ آسیب‌پذیرى‌اش به سببِ فقدانِ اراده و استقلال در قدرت اجرایى و تصمیم‌گیرى‌ست؛ و ترس از نیروهایى كه در نظر ما مجهول‌اند، امّا حریفانِ جناحى یكدیگر را خوب مى‌شناسند. بدیهی‌ست مزاحمانِ نرمش و آشتى با مردم از قدرت‌هایى در گرانیگاه‌هاى حكومت برخوردار هستند و در هر حركتى مى‌توانند مانع و ممنوعیت ایجاد كنند. پس مى‌توان گفت طیفِ نرمش‌پذیر و كمتر جزمى، البته كه مى‌ترسد، هم مى‌ترسد كه میز و مقامش را از دست بدهد، و هم مى‌ترسد كه از جانبِ جزمیون مورد موأخذه قرار بگیرد و خطر از دست دادن شغل را به جان بخرد. از طرف دیگر در ذهنیت جامعه‌ى بى‌بضاعت و فاقد تریبون‌هاى مستقل روشنفكرى هم تغییراتى رخ داده است، تغییراتى بسوى نرمش منطقى كه ناشى مى‌شود از تجربه‌ى روزگار و آموختن از تاریخ زمانه؛ به این ترتیب به نظر مى‌رسد جامعه‌ى روشنفكرىِ ایران از فكر روش‌هاى «دستیابى به آزادی به هر قیمت؟!» بسیار فاصله گرفته است، و به این تشخیص نزدیك شده است كه آزادى در پناه قانون و امنیت معنا مى‌پذیرد، و مشروط است به آن. گواه چنین درك‌ودریافتى پذیرش اصل انتخابات است (اگرچه زیرنظر حكومت) و مشاركت وسیع روشنفكران و دانشگاهیان و جوانانِ ایران بود در مقوله‌ى انتخابات سال ٩٢ و رأى ریختن به سود دكتر حسن روحانى كه در گفته‌هایش اشاره كرده بود كه مایل است معضلِ كشور ما را با دنیا حل كند، و اهلِ فكر، از جمله شخصاً به‌صراحت از ایشان چنین خواستى را بیان داشتم و نوشتم «ایران قلب جهان» است و بایسته است از آن حراست شود. جنبه‌ى دیگر، روحیه‌ى تحمل و مداراى جامعه‌ى روشنفكرىِ نه‌چندان وزین ایران بود در روند مقوله‌ى بسیار مهم حل معضل ایران با جهان ــ مى‌گویم «نه‌چندان وزین» به سبب از دست دادن‌هاى رجال متفكر خود از آستانه‌ى مشروطیت تاکنون! پس در مقوله‌ى بسیار مهم «حلّ معضلِ ایران با جهان» یا سكوت كرد، یا درباره‌ى ضرورتِ به انجام رسانیده شدنِ چنین مهمّى با روندی طولانی ده ـ دوازده سال نوشت و گفت، كه معدودى ازین مجموعه‌ى كم‌بضاعت هنوز دارند تاوان عقاید خود را مى‌پردازند.

به این ترتیب و با تأمل در وضع و موقعیت كشور ایران، احساس من این است كه با هدفِ رسیدن به منافع جمعى ـ ملّى كه متوجه كشور خواهد شد، بیانِ تعرّض از جانب پراكندگی روشنفكرى كمتر شنیده مى‌شود و این مفهوم عام از جانب جامعه‌ى فكرى ایران در موقعیّت درك شده است كه «همه در یك كشتى نشسته‌ایم». افزون بر این، شرایط و اوضاع منطقه و جهان، ذهن‌ها را از مقولاتِ گذرا متوجه اهمیت مملكت كرده است در قیاس‌هایى كه فهم آن زیاد هم دشوار نیست: بنگرید به پیرامونِ ایران. (!) ده سالى مى‌گذرد از روزى كه میان جمعى (در كشور آلمان) گفتم «پیرامون كشور ما آتش‌هایى روشن است و ما اگر نمى‌توانیم آن‌ها را خاموش كنیم، نمى‌خواهیم كه دامنگیرمان بشود.»‌ بدیهى‌ست در آن سالیان هنوز شدّت خشونت و آتش بدین حدّت نبود، خشونتى كه روى چنگیز و تیمور را دارد سفید مى‌كند! ناگهان به یك كشور حملاتى صورت مى‌گیرد، ناگهان شهرهایى به محاصره درمى‌آیند، ناگهان قتل‌عام‌هایى براه مى‌افتد، ناگهان بازار برده‌فروشى بازسازى مى‌شود، ناگهان میلیون‌ها مردمِ فلك‌زده آواره‌ى بیابان‌هاى خشك‌وخالى مى‌شوند، ناگهان میلیون‌ها كودك یتیم شده و جز آن سرگردان مى‌مانند تا سرانجام به تجسّم‌هایى از انتقام و خشونت‌هاى تازه بدل شوند؛ و ناگهان «پسامدرنیسم» تجسّم عینى مى‌یابد در صحرا (ابزار مدرن، ارزش‌هاى قدیم!!!) و ناگهان من احساس مى‌كنم دیگر نباید چیزى بنویسم وبه ذهنم مى‌رسد بگویم «چمسك!» (chemsk) و درمى‌یابم كه واژه‌ى برساخته‌ى میلان كوندرا هم، چنین معنایی یافته است؛ همان كه ابداع كرد: «كیج» (kaig) ــ لغتى كه هیچ معنایى ندارد و به همین سبب تمام بى‌معنایى فجیع و مضحك و بى‌ربط زمانه را در خودش حمل مى‌كند؛ (در چرتیاتِ زبان فارسی هم ما واژه‌ى چمسک را داریم که «کیج» چیزى معادلِ آن است!) در چنین شرایطى وجه غالب و مسلط بر جامعه‌ى روشنفكرى ایران صرف این شده است كه به ورطه‌ى پوچى و بى‌مسئولیتى صِرف سقوط نكند، و اگر چنین نشده، از آن است كه پاى چند و چونِ مملكت در میان بوده و كوشیده است در وضعیتِ آچمز، خود را (باقى‌مانده‌هایش را) حفظ كند! احساسِ دچار «آچمز» شدن، و این‌كه ببینیم آیا اصولاً كشور ما از وضعیت آچمز برون‌رفت خواهد داشت یا نه، موضوع ذهنىِ جامعه‌ى روشنفكرى بوده است، حتا در گروه اندیشمندان كلاسیك ایران، مثل دكتر محمدعلىِ موحد ــ مردى عارف كه تمام جزئیات روند ملى شدن نفت را نیز ناظر بوده و نوشته است هم- اخیراً عنوان كرده است نگران ایران هستم! بنا‌براین تهدید و فشار باعث شده است كه ابتدا به مصونیت مملكت بیندیشیم و سپس به مطالبات قانونىِ خود ــ گرچه در چنان شرایطى هم بر خواسته‌هاى بحق و قانونى خود، البته كمتر صریح، پرداخته مى‌شد ــ بدیهى‌ست با برخى ملاحظات. در چنین وضعیتى بودیم و بود كه شخصاً یك‌بار دعوت پن امریكا را با عذرخواهى نپذیرفتم و طى نامه‌ای به ایشان نوشتم چگونه مى‌توانم در چنین شرایطى به دعوت شما لبیك بگویم كه میان یك فشار گازانبرى دچارم‌، از یك‌سو حكومتِ جمهورىِ متبوع ما فشارهایش بر نویسندگان را افزایش مى‌دهد، و از سوى دیگر حكومتِ كشور شما «امریكا» پیوسته كشور ما را به حمله‌ى نظامى تهدید مى‌كند؟! در چنین شرایطى من به كشور شما سفر كنم كه چه بگویم؟! مى‌بینید كه هیچ شرایط مناسبى براى اهل فكر و فرهنگ وجود نداشت و دقیق‌ترین وصف حال، همان وضعیت آچمز مى‌توانست باشد. حال سپسِ سالیان، شخصاً احساس مى‌كنم و امیدوارم كه شاید از وضعیت گنگ آچمز بیرون بیاییم.

در این‌جا مى‌خواهم از محدوده‌ى هنر و ادبیات و جامعه‌ى روشنفكرى پا بیرون بگذارم و بپردازم به مسئولیت متقابلِ ما ایرانیان با جهانیان و استنباط‌هاى متفاوت از نگاه‌هاى مختلف. مناسبتش نیز همین گفت‌وگوهاى طولانىِ درازآهنگ بود و هست بین ایران و قدرت‌هاى سیاسى ـ‌ صنعتى ـ علمىِ مسلط بر گیتى. بدیهى‌ست كه از تنگ‌نظرى‌هاى شوونیستى برکنار هستم و هنوزاهنوز پیروزى‌ها و شكست‌هاى بشرى را بشرى مى‌بینم و نه بسته‌ى قوم‌وقبیله‌اى خاص. پس در مقامِ صدایى از این جهان كه زبانش پارسی‌ست مى‌گویم، شما جهانیان؛ برخى از سیاست‌هاى برخی کشورهای شما در این یكى ـ‌ دو قرنِ برقرارىِ مناسبات متقابل با ایران، یارى‌رسان نبوده‌ است تا تفكر در جامعه‌ى ما قوام بگیرد، سهل است كه برخى از سیاست‌ورزانِ كشورهایى، در مقاطع مختلف تاریخى ــ اگر توانستید به قطع آن كمك كردید. به تاریخ یك‌صد و پنجاه‌ساله‌ى ایران و رابطه‌اش با خودتان نگاهى بیندازید؛ قائم‌مقام فراهانى آن وزیر شریف را به یاد بیاورید كه با جنگِ ایران و روس مخالف بود و سپسِ آن شكستِ ننگین هم جانش را گرفت و ما از نحوست آن جنگِ بى‌دلیل و علّت، كشور از دست دادیم ــ قفقاز در شمال و هرات در شرق! ــ كدام صاحبانِ منافع چنان جنگِ بى‌دلیل و شرم‌آورى را به كشور ایران تحمیل كردند؟! خود بهتر مى‌دانید! امیركبیر و سرنوشتش را به یاد بیاورید، امیركبیر كه روشن‌ترین دریچه را به جامعه‌ى مدنى ـ صنعتی غرب بازگشود و مقدمات قانون‌مدارى را پى‌ریزى مى‌كرد. انقلاب مشروطیت ایران، و ایجاد نخستین پارلمانِ یك كشور آسیایى (ایران) را به یاد بیاورید، و به توپ بسته‌شدن مجلس ملّی ایران، در همان شب‌ موهای سر دهخدای شریف ما سفید شد! شكست انقلاب مشروطیت و برنشاندنِ استبداد مدرن و، سرنوشتِ دكتر محمد مصدق را و پسایندهایش را... انقلاب ایران و بى‌درنگ تحمیلِ یك جنگِ نابودكننده‌ى بخش‌هایى از كشور و مردم ایران را هم، كه در تمام این مسیر، زنجیره‌ى اندیشه‌ى ترقى و تفكر در جامعه‌ى ما، در هر بُرهه پاره ـ پاره شده است، و اهل فكر و خلاقیت سرنوشت‌هاى غم‌انگیزى یافته‌اند. در زندان‌ها، در انزوا، در تبعید و در تباهى‌هاى گوناگون! و برخی از شما سیاست‌هاى بزرگِ عالم، به ویژه دو قدرت شمالی و جنوبی در این گسست و پیوست و باز گسست، آیا هیچ نقشى براى خود قایل نیستید؟! مقصودم گلایه نیست، ولى قطعاً منظورم امید به تصحیحِ رفتار آینده هست؛ و در همین مقطع گفت‌وگوهاى سخت بین ایران و جهان مى‌بایست به آن اشاره مى‌كردم كه شما خود به چشم دیدید و نیز شنیدید كه چگونه ما مردم مى‌دانیم و مى‌توانیم آدمیانى بپرورانیم كه رفتارى فراخور شأن فخیم‌ترین شخصیت‌هاى سیاسی روز داشته باشند با چه میزان از حوصله، واقع‌بینى، بردبارى و عملِ منطقى.

پس اگر دچار اشتباه نباشم از آنچه میان شما و نمایندگانِ كشور ما گذشته است، جاى آن هست كه بگویم اكنون جامعه‌ى ایران به شما نگاهى چندگانه دارد؛ نگاهى وجود دارد كه معتقد است دولت‌هاى غربى در پىِ سود كمپانى‌هاى‌شان هستند، فقط؛ و مردم ایران از آن طرفى برنخواهند بست؛ داراها داراتر مى‌شوند و فقیران فقیرتر. نگاه دیگر این است كه غربى‌ها با حضورشان آزادى براى‌مان خواهند آورد ــ و این انگاره جوانسرانه‌تر است. اما این شخص كه مى‌نویسد، حكم صادر نمى‌كند، بلكه دو دیدگاه دیگر را هم در نظر مى‌دارد؛ « وراى تصوراتى كه بیان شد، جهان غرب در این سربندِ تازه‌ى مناسبات، مى‌خواهد چگونه رابطه‌اى با جامعه‌ى ایران داشته باشد؟ آیا مى‌خواهد نوع تازه‌اى از مناسبات معطوف به سود یك‌سویه با ایران برقرار كند و هنگامى كه از ظرفیت‌هاى كشور ما به اشباع رسید، خداحافظى كند برود و یك سرزمین خشك و تهى روى دستِ نوه ـ نبسه ـ كلوخ‌اندازهاى ما باقى بگذارد؟» یا... «با توجه به وجود ظرفیت‌هاى بنیادى ایران (جغرافیایى ـ فرهنگى ـ تاریخى ـ اقتصادى ـ انسانى) نگاهى فراخور چنین ظرفیت‌هایى به ما دارد؟ روشن‌تر بگویم؛ آیا در شرایط نوین جهانى ایران به منزله‌ى عضوى از خانواده‌ى جهانى نگریسته مى‌شود؟ یا متاع و کشوری انگاشته مى‌شود كه مى‌توان با مهره‌ى آن بازى كرد، فقط؟» شخصاً امیدوارم ما به نسبت توانایى‌ها و ظرفیت‌های‌مان، عضو محترم جامعه‌ى جهانى نگریسته بشویم با برخوردارى از حقوقى همچنان؛ و نتایج مذاكرات با قدرت‌هاى جهانى فرخنده و میمون برآید، كه در آن صورت، ابتدایى‌ترین اصلى كه انتظار مى‌رود مدّنظر قرار بگیرد، و ایضاً مهم‌ترین اصل هم، جارى شدنِ قانون در این مُلك و تبرّا جستن از بى‌قانونى مى‌تواند باشد. در موقعیت من مى‌بودید، این مهم را ساده نمى‌دیدید. این مهم در طول بیشتر از یك قرن كوشش ارباب فكر و هنر و ادبیات و سیاست در ایران، و جان‌فدایى‌هایشان در این راه، كماكان معطّل و بى‌مصرف، مركب‌هایش روى كاغذ، مرده‌اند. تمام همت و كوشش یك‌صدساله‌ى اهل فكر و عشق به میهن و مردم و علاقه‌مند به ارتباطات سالم جهانى، صرف این شده است كه اركان قدرتِ حكومت‌ها با موازین قانونى نظارت و مدیریت بشوند؛ اصلى كه وجود آزادى احزاب، سندیكاها،اصناف و نهادهاى مدنى را الزام‌آور مى‌شمارد. در حقیقت فكر قانون، برآمده در مقابلِ ستمِ قدرت‌مندان (خان ـ فئودال‌ها، شازده‌هاى مفت‌خوارِ مردم‌كش و ریزه‌خواران دور سفره‌هاشان) پدید آمد و سپسِ آن هم به واسطه‌ى خود قدرت‌مندان در نظام استبداد مدرنِ پسااستعمارى، سركوب شد. پس در وضعیت كنونى و چه‌بسا در آینده نیز، مادامى كه قانون اجرایى نشود، حرف از حقوق بشر زدن هم به نظرم چندان به دل ننشیند و جنبه‌ى تبلیغاتى‌اش برجسته شود؛ بخصوص كه در همسایگى‌هاى ما، اصلِ امر بشرى به‌كلّى، نه‌فقط نقض كه دارد نفى مى‌شود!

 

بارى... بازگردیم به امید تفاهم و شهامتِ صلح كه پیش‌تر نوشته‌ام دشوارتر از شجاعتِ جنگ است، و این‌كه نه آسان و، خود ویژه‌ى خردمندان است، و من خردمندان را دوست‌تر مى‌دارم؛ زیرا جهان بى‌وجود ایشان از این هم كه بود سهمگین‌تر مى‌بود. به سهم خود، ما ایرانیان سی و پنج سال رنج و تهدید و اِرعاب را تحمل كرده‌ایم تا در مسیرهایى بس دشوار و پُرافت‌وخیز فكرهایى خواهانِ صیانتِ مملكت و مدارا با جهان پدید آمده‌اند. آرى كه... رنج ما بهاى رویش ایشان بوده است، و ما به انتظار چنین برآمدن‌هایى بسیارى آسیب‌ها را تاب آورده‌ایم، ولابد باید سپاس‌گزار باشیم كه این مردان ِهوشیار خون‌بهاى ما را باطل و تباه نگذارده‌اند! پس از بركتِ حسن‌نیت جهانیان، خاصّه دكترینِ صلح نسبت به كشور ایران كه موجبِ قدرشناسى‌ست، هم از میمنتِ انعطاف‌پذیرىِ و سخت‌كوشىِ واقع‌بین و منطقی ما ایرانیان، جامعه‌ى ایران مى‌تواند با تأمل و نه شتاب‌زده، به احساسِ كمتر شدن اضطراب‌هایى كه از درون و برون بر روانش بار شده بود اندیشه كند و منتظرِ پیامدهاى مثبتِ (امیدوارم مثبت) گفت‌وگوهاى حل معضل ایران با جهان بماند. بدیهى‌ست ما مردم خواهان مناسبات و احترام متقابل با جهان و امكان كار و فكر و خلاقیت و دستیابی به حقوق مدنی و قانونى خود در میهن‌مان هستیم.

بگذارید امیدوار بمانیم

تهران، یكم مردادماه 1394ا

 

منبع : مهرنامه شماره 43

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: