راز جاودانگی

1394/5/5 ۱۰:۳۸

راز جاودانگی

حاج حسین آقا ملک، فرزند بزرگ حاج محمدکاظم ملک التجار در ١١ ربیع‌الاول ١٢٨٨ قمری برابر با ١٠خردادماه ١٢٥٠ خورشیدی در منزل اجدادی خود در بازار بین‌الحرمین تهران به جهان دیده گشود. وی پس از رسیدن به سن رشد نزد استادانی چون میرشهاب‌الدین نیریزی، میرزا ابوالحسن جلوه و حاج شیخ مسیح طالقانی، علوم قدیمه را فراگرفت.

 

حاج حسین آقا ملک، چه چیزهایی برای مردم ایران وقف و اهدا کرد

مژگان جعفری: حاج حسین آقا ملک، فرزند بزرگ حاج محمدکاظم ملک التجار در ١١ ربیع‌الاول ١٢٨٨ قمری برابر با ١٠خردادماه ١٢٥٠ خورشیدی در منزل اجدادی خود در بازار بین‌الحرمین تهران به جهان دیده گشود. وی پس از رسیدن به سن رشد نزد استادانی چون میرشهاب‌الدین نیریزی، میرزا ابوالحسن جلوه و حاج شیخ مسیح طالقانی، علوم قدیمه را فراگرفت. در ‌سال ١٢٨٤ خورشیدی پس از بازگشت از زیارت خانه خدا برای سرکشی املاک پدر به خراسان روانه و پس از ازدواج با دختر متولی مسجد گوهرشاد در مشهد ماندگار شد. او در ‌سال ١٣٠٠ خورشیدی همراه خانواده‌اش به تهران آمد و در منزل پدری خود در بازار تهران سکنا گزید. سپس در ‌سال ١٣١٦ این منزل و دکان‌های متصل به آن را به انضمام کتابخانه و کلیه اموال موجود در آن، بر آستان قدس رضوی وقف کرد. همچنین در سال‌های ١٣٢٣، ١٣٢٥، ١٣٣٠، ١٣٣١ و ١٣٤٠ رقباتی عظیم را در مشهد و تهران بر موقوفات خود افزود. ملک پس از گذراندن عمری پربار سرانجام در سوم مرداد ماه ١٣٥١ در ١٠١ سالگی در منزل خود درگذشت و در دارالحفاظ حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد.

 

اقدامات عام‌المنفعه

اهدای باغ ملک به آموزش و پرورش شهر ری به‌ سال ١٣٣٨

اهدای باغ ملی به شهرداری مشهد در‌ سال ١٣٤٥

اهدای ١٢٠‌هزار متر مربع زمین به اداره اقتصاد ملی خراسان

اهدای ٢٠٠‌هزار متر زمین به کارکنان اداره پست و تلگراف مشهد

اهدای یک‌میلیون ریال به شهرداری مشهد برای تجدیدبنای ساختمان شیرخوارگاه در مشهد

اهدای ١٥٠‌هزار متر مربع از زمین‌های وکیل‌آباد به اداره شهربانی مشهد

اختصاص شهریه و مستمری سالانه به مبلغ بیش از ٣‌میلیون ریال به عده‌ای از مستمندان آبرومند، سادات و کارمندان از کارافتاده کهنسال

تحت‌تکفل قراردادن ١٥ تن از نوباوگان در تهران و مشهد

واگذاری بخشی از باغ وکیل‌آباد به اداره فرهنگ مشهد برای اردوی پیشاهنگی فرهنگیان و احداث ساختمان‌هایی برای محل آسایش محصلان و مربیان فرهنگی

احداث یک دبستان و دبیرستان در قریه حاج نصیر چناران همراه با لوازم کامل ورزشی، سالن ورزشی و سالن عمومی و واگذاری آن به اداره فرهنگ خراسان

احداث یک دبستان مدرن شش کلاسه کشاورزی به انضمام یک سالن سخنرانی، ٥ دستگاه اتاق برای مدیر و کارکنان و حفر یک حلقه چاه نیمه‌عمیق دارای آب‌انبار و منبع آب لوله‌کشی با برق

احداث یک مسجد نوساز در قریه خواجه نصیر چناران

 احداث چند حمام در رقبات در قریه خواجه نصیر چناران

احداث بیمارستان با وسایل کافی و مدرن در باغ حاج نصیر چناران برای استفاده رعایا و کشاورزانی که به پزشک و دارو دسترسی نداشتند و به دور از محیط شهر به بیماری‌های گوناگون دچار می‌شدند. گنجایش این بیمارستان ١٠٠ تختخواب و دارای ٤ پزشک در قسمت دندانپزشکی، داخلی، مامایی و چشم‌پزشکی بود.

تاسیس درمانگاه در باغ سجادیه تربت جام با مساحت حدود ٣٠ هکتار

وقف ٢٢ زوج آب از قنات سجادیه به تربت جام برای شرب اهالی به منظور رفاه و آسایش مردم آن هم در زمانی که این شهر چاه‌های عمیق و آب آشامیدنی نداشت.

وقف یک موتور برق به مبلغ ٨٥‌هزار تومان برای تأمین روشنایی بقعه امامزاده سلطان محمد عابد در کاخک گناباد

کمک به تجدید بنای بقعه شاه‌قاسم انوار در محمودآباد جام خراسان پس از زلزله شهریور ١٣٤٧

کمک به ساختمان مسجد ایرانشهر بلوچستان

تعمیر سردر مسجد آذربایجانی‌ها در مشهد

 

دیگر حاج حسین آقایی ازین سرزمین برنخواهد خاست

حاج حسین آقا ملک به نقل قول گلچین معانی از تیمسار سسرلشکر سیاسی پیشکار و رئیس موزه و کتابخانه ملی ملک در سال ١٢٩٢ هجری قمری (برابر ١٢٥٥ شمسی) تولد یافته بود در سه‌شنبه سوم مرداد ماه ١٣٥١ شمسی برابر با ١٤ جمادی‌الاخر ١٣٩٢ درگذشت. باین حساب دقیق وی یکصد سال قمری عمر کرده است. تاریخ وفات وی را گلچین معانی درین قطعه استوار با نهایت استادی بیادگار مانده، باین معنی که یکصد سال عمر او را بر سال ١٣٩٢ هجری قمری که سال وفات وی است، افزوده:

از پس صد سال برفت آنکه اوست/ در صف نیکان جهان منسلک

ساال وفات و سنه عمر اوست/ بانی خیرات حسین ملک

حاج حسین آقا ملک از هر روی مردی موفق و خوش‌عاقبت بود، و شاید در اینگونه توفیقات نظیری در ایران و شاید در جهان امروز نداشته باشد. او مردی دانشمند و باذوق، و می‌گویند سخی‌الطبع بود. تمولی سرشار داشت، یکصد سال تمام عمر کرد، روزگارش را در نهایت خوشی گذراند، و از بخت و عمر برخورداری تمام یافت. اینها کامیابی‌های دنیوی. اما از نظر معنوی و اخروی کتابخانه و موزه بی‌مانند خود را که بهائی بر آن نمی‌توان تعیین کرد وقف عموم کرد. «باغ وکیل‌آباد» را که در حدود یک میلیون و پانصد هزار متر مربع مساحت دارد، و در ١٥ کیلومتری مشهد واقع است، تفرجگاه مشهدیان و زائران قرار داد، و زمینها و باغات دیگر در طهران و مشهد باین و آن بخشید. خلاصه، مردی بود خردمند و دریافت که خیرات و مبرات و تاسیس کتابخانه عمومی آنهم کتابخانه‌ای که در جهان ادب و علم نظیر و مانند ندارد از هر خدمتی عمومی شایسته‌تر و پسندیده‌تر است. روحت شاد شیخ سعدی که نکته‌ای ناگفته نگذاشته‌ای، اگر بفهمند و دریابند و بکار بندند:

به سیم و زر نکونامی به دست آر/ منه بر هم که برگیرندش از هم اطمینان باید داشت و به سوگند موکد کرد که در این قرن‌ها دیگر حاج حسین آقایی ازین سرزمین برنخواهد خاست، زیرا هرچند کسی را نیت خیر به کمال باشد توانائی مالی نیست، و آن را که توانائی مالی است نیت خیر نیست. وظیفه سرپرست کتابخانه و موزه ملک است که رساله‌ای مبسوط و مستدل و مصور در احوال این بزرگمرد تالیف کند تا جهانیان دریابند که ایران چنین فرزندانی هم پرورده است. خداوند تعالی او را در اعلی علیین در نخستین صف نیکان و خیرخواهان جای دهاد. و این دعائی است مستجاب که حاجت به آمین نیست.

* نقل از مجله یغما در سال ١٣٥١

 

همه وقت یک پایش در محکمه بود! / سیدحسن تقی‌زاده*

حاجی حسین آقا ملک آدم خیلی خیلی سختی است. پنجاه سال محکمه می‌رود، جنگ می‌کند و تسلیم نمی‌شود. همه وقت یک پایش در محکمه است. یک روز او را دیدم از عدلیه می‌آمد. گفتم مگر جر و بحث دارید؟ گفت نه عادت کرده‌ام. برای املاکش در خراسان، دولت ادعا داشت که مال دولت است. آخر آمد گفت شما را به حکمیت قبول دارم. او هرچه می‌گوید یک قدم عقب نمی‌رود. حرفش حرف است. دخترش را سردار اسعد (جعفرقلی‌خان) گرفت. [وقتی] در مدرسه آمریکایی بعد از امتحان نطق می‌کرد یکی گفته بود اگر زن می‌گیری این دختر را بگیر. رضاشاه هیچ ملاحظه نداشت. با حاجی حسین آقا بد بود. گفت به کار این شخص رسیدگی بکنید. قوم و خویشی این را (اشاره به جعفرقلی‌خان سردار اسعد) هم ملاحظه نکنید.

حاجی حسین آقا به من گفت چهل سال است با دولت مرافعه دارم. حاضرم چهل سال دیگر هم ادامه بدهم. ولی شما را حکم می‌کنم و تمام اختیارات را به شما می‌دهم. گفتم وزیر مالیه [خود تقی‌زاده] مدعی شماست حکم نمی‌شود. التماس کرد قبول کردم. رسیدگی کردیم و طوری رأی دادیم. مقداری از املاک را به دولت دادیم و مقداری را حق او دانستیم. او حکمیت داده بود تا پانزدهم بهمن و اواخر سال بود. گفتند قصدش این است که موعد بگذرد. کاغذی به او نوشتم که وقت حکمیت من تمام شده است. گفتم ببرند و هرجا باشد پیدایش کنند، خواهید دید نکول نخواهد کرد. اینها عقیده داشتند دیگر قبول نمی‌کند و او را هم پیدا نمی‌کنند. او نوشت شما حکم هستید تا هزار سال. بعد گفته بود من خلاص شدم، گرچه فلانی به ناحق رأی داد و آنچه به دولت داد مال من بود ولی مرا خلاص کرد. من راضی راضی هستم.

*  نقل از کتاب «زندگی طوفانی (خاطرات سیدحسن تقی‌زاده)»

به کوشش ایرج افشار

 

موقوفات

وقف منزل و دکان‌های متصل به آن در بازار بین‌الحرمین تهران با همه کتاب‌ها و اشیای موجود در آن (کتابخانه و موزه ملی ملک) در ‌سال ١٣١٦

وقف زمین در باغ ملی تهران در ‌سال ١٣٢٤ (مکان کنونی کتابخانه و موزه ملی ملک)

وقف روستاهای قلعه فریمان، مزرعه هوس، باغ عباس‌آباد، تقی‌آباد، عشق‌آباد، ناری بزرگ و کوچک، شکرتو، ایلیاتو، شلغم هزار، غرقا بزار، قپق تاز و بلوک سرجام خراسان از توابع فریمان بر آستان قدس رضوی

در ‌سال ١٣٢٥

وقف ٢٠پارچه از املاک و مستغلات حومه مشهد  بر آستان قدس رضوی در ‌سال ١٣٣٠

وقف قنات سجادیه با کلیه اراضی و اشجار و انهار و باغات و صحاری و براری و مراتع و مرابض و جبال تا قنات قلعه‌نو میرزا جعفر جام بر آستان قدس رضوی در ‌سال ١٣٣١

وقف مزارع و قنوات فخر آباد، پشت باغ، خاکستری، حسن‌آباد و خیرآباد، باغ قلعه، یعقوب قلعه و ماد بچه بر آستان قدس رضوی در ‌سال ١٣٣٤

وقف مزارع تقی‌آباد، بلندگرد، خرم‌آباد، قلعه سرخ، اسدآباد، نصرآباد، رونج، طاحونه، سلیمانی، سنجابه، قره‌داغلی، رحیم بیگی، سرتخت، محمدآباد سفلی و قلعه پوده بر آستان قدس رضوی در‌ سال ١٣٤٠

 وقف کلیه اموال و لوازم و اشیای نفیس موزه مانند گلدان، قلمدان همراه با کلکسیون سکه و تمبر بر آستان قدس رضوی در سال ١٣٤٨

وقف باغ وکیل‌آباد به شهرداری و مردم مشهد در ‌سال ١٣٤٨

 

می‌گفت بابا با دمش گردو می‌شکند که شما آمده‌اید / آسیه ضیایی

آسیه ضیایی نوه حاج حسین آقا ملک واقف و بنیان‌گذار کتابخانه و موزه ملی ملک است. او در مقطع دکترای هنرهای اسلامی در دانشگاه نیویورک درس می‌خواند و تاکنون به‌عنوان مشاور آثار هنری تمدن اسلامی در موزه‌های بزرگی همچون متروپولیتن فعالیت کرده است. آسیه ضیایی، توصیفی جالب از زندگی شخصی بزرگترین واقف تاریخ ایران به دست می‌دهد.

حاج‌حسین آقاملک، پدربزرگم، سوای رابطه خانوادگی، برای من همیشه انسان جالبی بود. آقا همیشه در زندگی دید فوق‌العاده‌ای داشت و خیلی روشنفکر بود. خوش‌صحبت بود. درباره هر مشکلی در زندگی می‌توانستیم با او گفت‌وگو کنیم. موسیقی را بسیار دوست داشت، حتی سال‌های پایانی عمر که گوش‌شان زیاد نمی‌شنید. زمانی که فردی نزد او می‌آمد، حتی اگر کوچکتر بود، به قد بلند می‌شد و تواضع می‌کرد، می‌گفت بنده، کوچک آقا هستم. هیچ ژست و تکبری در نگاه و زندگی او دیده نمی‌شد. مرتب در باغ گلابدره میهمانی می‌داد. البته میهمانی رسمی که نه، در باغ همیشه باز بود و همه می‌آمدند. گاهی دویست نفر در باغ بودند و او با همان عبایش در گوشه‌ای می‌نشست و میهمان‌ها هم مشغول بودند. با همه معاشرت‌ها با بزرگان علم و ادب و دغدغه‌های فراوان فکری، بچه‌ها را خیلی دوست داشت؛ مهم نبود نوه‌های خودش باشند یا بچه‌های دیگران! با همه‌شان شوخی می‌کرد، سربه‌سر می‌گذاشت و با آنها می‌خندید. هنگامی که ما نوه‌ها می‌آمدیم، با ذوقی صورتش را بالا می‌آورد و می‌گفت بابا با دمش گردو می‌شکند که شما آمده‌اید.

زمانی که من یادم می‌آید به‌هرحال زمان جوانی آقا نبود و آخر عمرش بود. با وجود مریضی‌ها و کسالت‌های کهنسالی، یک بار هم ندیدم که بی‌حوصله باشد و اخم کند؛ اصلا همه می‌آمدند مسائل‌شان را با آقا حل می‌کردند، سبک می‌شدند و می‌رفتند. همواره با اشخاص فاضل و اهل علم و ادب بود. فوق‌العاده عربی خیلی خوب می‌دانست و در میانه صحبت‌ها همیشه از غزلیات حافظ و سعدی و این چیزها مثال می‌آورد. یادم است آن وسط یک دفعه یک سوره قرآن را از آغاز تا پایان می‌خواند. با وجودی که صدویک‌سال عمر کرد، زندگی برایش انگار شوخی بود؛ سال‌های پایانی عمر با بیماری دیابت درگیر بود که سرانجام بینایی‌اش را گرفت. پدرم طبیب بود و التماس می‌کرد که آقا شما به هر قیمت باید مواظبت کنید و رژیم‌تان را نگه دارید، این قند برای شما سم است. اصلا توجه نمی‌کردند. هیچ! چون اصولا آدم مقتدری بودند، می‌گفتند بنده می‌بینم دیابت بر من غلبه می‌کند یا من بر او غالب می‌شوم؛ سپس دو باقلوای دیگر را همان موقع می‌خورد! با همه بیماری‌ها، مغزش تا دقیقه آخر مثل ساعت کار می‌کرد. حاج حسین آقا ملک هوش و حافظه‌ای بی‌نظیر داشت.  صبح زود برای نماز بیدار می‌شد. صبحانه‌اش را که می‌خورد، به سرپرست کتابخانه مثلا می‌گفت نسخه‌های خطی قانون و شفای ابن‌سینا به خط فلان کاتب و خوش‌نویس، در طبقه سوم، دست راست، بالا می‌روی آن کتاب را پیدا می‌کنی، می‌آوری. من چون رشته تحصیلی‌ام همین است، هیچ مجموعه‌داری در دنیا ندیده‌ام این‌قدر دقیق و با علاقه باشد؛ یک هنرمند واقعی بود اصلا. محمدرضا شاه چندین بار خواسته بود آقا را ببیند؛ پیک و پیام می‌فرستد. آقا هر دفعه به یک بهانه از زیرش درمی‌رود؛ می‌گوید من پیرم، ضعیفم، نحیفم، نمی‌توانم ایستاده خدمت ایشان برسم. گفته بودند شاه گفته است که آقا هر جوری تو بیایی ما می‌پذیریم و اصلا می‌گوییم صندلی بگذارند تا شما بنشینید. ایشان اما باز بهانه‌ای آورده بود و نمی‌خواست با سیاست رابطه‌ای داشته باشد. او ٦پادشاه را از دو سلسله حکمرانی، یعنی ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه و احمدشاه  از سلسله قاجار و دو پهلوی را به چشم دیده بود. اصلا اما اهل این نبود که در برابر قدرت سر فروبیاورد.

 

گفتند پژوهشگری، باش اما نباید دعوت ناهار صاحب کتابخانه را رد کنی! / منصوره اتحادیه

من یک خاطره جالب از حاج حسین آقا ملک دارم! این خاطره به حدود ٦٠ سال پیش بازمی‌گردد. ایشان آن زمان مسن و من جوانکی بودم. تازه از اروپا به ایران آمده بودم و می‌خواستم در مقطع دکترا در رشته تاریخ در دانشگاه قاهره درس بخوانم. گروه تاریخ دانشگاه قاهره به من گفتند برای پذیرش باید مقاله‌ای درباره تاریخ ایران بنویسم. تصمیم گرفتم درباره جنگ‌های ایران و روس کار کنم. آن موقع بسیاری از کتاب‌هایی که اکنون در دسترس‌اند چاپ نشده بود. هر روز صبح از فرمانیه، بی‌آن که راه‌بندان و ترافیک امروز باشد، راه می‌افتادم تا به بازار و کتابخانه ملک برسم. کتابخانه در آن زمان در بازار حلبی‌سازها (بین‌الحرمین امروزی) بود. موزه هم در کنار آن بود. حاج حسین آقا ملک هم روزها آنجا بود. کتابخانه یک ساختمان قدیمی قاجاری بود. من نسخه‌های خطی ناسخ‌التواریخ و مرآت‌البلدان را آنجا می‌گرفتم و می‌خواندم. آقای ملک سفارش کرده بود کتاب‌ها را فوری در اختیار من بگذارند. چیزی که من می‌خواهم بگویم و جالب است این که سر ظهر همه آدم‌های موجود در کتابخانه و موزه، چه کارمند چه ارباب‌رجوع چه دربان، همه را به ناهار دعوت می‌کردند. در یک تالار بزرگ سفره‌ای روی زمین می‌انداختند و همه دور می‌نشستیم. برای ناهار، از رستوران مشهور شمشیری چلوکباب سفارش می‌دادند. کسانی که برای مطالعه کتاب‌های خطی و پژوهش آنجا می‌آمدند، برای ناهار دعوت می‌شدند و ایشان در همان زمان از اتفاقات روزمره و کلکسیون مشهوری که داشتند، صحبت می‌کردند. این خاطره خیلی زیبا از حاج حسین آقا ملک و کتابخانه ملی ملک برایم مانده است. برای من که خیلی جوان بودم و چیزی هم نمی‌دانستم، آن چند مدت که می‌رفتم کتابخانه ملک، یک فرصت و خاطره استثنایی بود. خب من در انگلستان تحصیل کرده و از آنجا آمده بودم و این فضا را اصلا تجربه نکرده بودم که اصلا در بازار که خب حال و هوای ویژه خودش را دارد، این کلکسیونر خاص با آن کتابخانه و موزه نفیس، با اطرافیان و اجزای دور و بر خودش این‌گونه رفتار می‌کند.

آن کتابخانه یک چیز استثنایی بود. خیلی برای من جالب بود زیرا کتاب‌هایی خطی در کتابخانه بود که به طور عادی شما پیدا نمی‌کردید. کتاب‌های چاپ سنگی هم در کتابخانه وجود داشت که در نوع خود خیلی ارزنده بود. کتابخانه یک آرامش خاص داشت. یک ساختمان قدیمی و ارزشمند بود که برای من که بالاخره کارم تاریخ بود خیلی جذابیت داشت. اصلا همان حال و هوای بازار با کتابخانه‌ای خاص که مراجعه‌کننده کم بود، من را خیلی به سوی خود می‌کشید. همین که من را دعوت می‌کرد سر ناهار، برای من که از انگلیس آمده بودم خیلی جالب بود. ما در اروپا اصلا رئیس کتابخانه را نمی‌دیدیم؛ این‌گونه رابطه‌ها آنجا اساسا وجود نداشت. کتابخانه و موزه نفیس ملک با آن خاطره سفره بزرگ ناهار و چلوکباب شمشیری، برای من که در ایران بزرگ نشده بودم، خیلی جاذبه داشت؛ چه آدم جالبی بود این حاج حسین آقا ملک ...!

روزنامه شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: