نگاه ایرانیان به سیاست و سیاست‌ورزی در گفت‌وگو با همایون كاتوزیان

1394/2/23 ۰۹:۴۳

نگاه ایرانیان به سیاست و سیاست‌ورزی در گفت‌وگو با همایون كاتوزیان

در میان محققان و پژوهشگران ایرانی محمد علی همایون كاتوزیان جایگاه ویژه ای دارد. كاتوزیان از معدود چهره های دانشگاهی ایران است كه همچون قدما می توان به او سمت جامع را داد، یعنی محققی كه در كنار رشته تخصصی اش یعنی اقتصاد در حوزه های دیگری چون ادبیات و تاریخ و علوم سیاسی نیز آثار شاخص و قابل توجهی دارد. او كه سال هاست عضو هیات علمی موسسه شرق‌شناسی دانشگاه آكسفورد است، آثار فراوانی به زبان های انگلیسی و فارسی نگاشته كه از آن میان می توان به اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی،صادق هدایت و مرگ نویسنده، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ایدئولوژی و روش در اقتصاد، دولت و جامعه در ایران:

 

تا مشروطه نه سیاست داشتیم نه سیاستمدار

استبداد دولت و خودسری ملت دو روی یك سكه‌اند

در میان محققان و پژوهشگران ایرانی محمد علی همایون كاتوزیان جایگاه ویژه ای دارد. كاتوزیان از معدود چهره های دانشگاهی ایران است كه همچون قدما می توان به او سمت جامع را داد، یعنی محققی كه در كنار رشته تخصصی اش یعنی اقتصاد در حوزه های دیگری چون ادبیات و تاریخ و علوم سیاسی نیز آثار شاخص و قابل توجهی دارد. او كه سال هاست عضو هیات علمی موسسه شرق‌شناسی دانشگاه آكسفورد است، آثار فراوانی به زبان های انگلیسی و فارسی نگاشته كه از آن میان می توان به اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی،صادق هدایت و مرگ نویسنده، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ایدئولوژی و روش در اقتصاد، دولت و جامعه در ایران: سقوط قاجار و استقرار پهلوی، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران، سعدی: شاعر عشق و زندگی اشاره كرد. كاتوزیان همچنین در طول سال ها فعالیت علمی با مطبوعات و اهالی رسانه نیز ارتباط وثیق داشته و در كنار فعالیت های دانشگاهی، از اشتغال روشنفكری نیز غافل نبوده است.

  محسن آزموده: در ایران پدران معمولا پسران را از ورود به سیاست انذار می‌دهند و به ایشان تاكید می‌كنند «سیاست پدر و مادر ندارد» و این تعبیر كوتاه بازتاب دقیق نگرشی منفی ا‌ست كه در آن سیاست و سیاست‌ورزی اموری نه فقط غیراخلاقی كه ضد اخلاقی تلقی می‌شود. در این نگاه به سیاستمداران و گفته‌ها و كردارهای ایشان هیچ اعتمادی نیست و اصولا سیاست شر لازمی است كه تا جایی كه می‌شود باید از آن دوری گزید و كناره جست. این رهیافت دقیقا در تقابل با رویكرد فیلسوفان سیاست قرار می‌گیرد كه سیاست را وجه بنیادین و ماهوی انسان تلقی می‌كنند و سیاست‌ورزی را عرصه‌ای كه انسانیت به معنای دقیق كلمه در آن و به واسطه آن تحقق می‌یابد. مشهور است كه ارسطو انسان را جاندار سیاسی می‌خواند و شاید با این تعبیر اشارتی به این حقیقت داشت كه هستی انسانی اولا به واسطه عمل (پراكسیس) و ثانیا در عرصه اجتماع و شهر (پولیس) این امكان را دارد كه ظرفیت‌ها و استعدادهای خود را به منصه ظهور برساند. آن درك و دریافت منفی از سیاست در میان ایرانیان البته به یك‌باره پدید نیامده است و قطعا محصول تاریخی بی‌ثبات و مالامال از ظلم و ستم سیاست‌ورزانی مستبد است كه خودكامانه اراده فردی خویش را بر منافع و مصالح عمومی مقدم می‌شمردند و به هیچ اصولی در منش سیاسی پایبند نبودند. محمد علی همایون كاتوزیان یا چنان كه در فراسوی مرزها شناخته شده است، هما كاتوزیان از پژوهشگران برجسته ایرانی است كه سال‌هاست به این پیشینه تاریخی می‌اندیشد و در آثار متعددش زمینه‌ها و ریشه‌های این نگرش منفی ایرانیان به مقوله سیاست و سیاست‌ورزی را واكاویده است. وی در گفت‌وگوی فعلی نیز بار دیگر بر جدایی دولت و ملت به مثابه علت اصلی تلقی منفی نسبت به سیاست تاكید می‌كند و معتقد است كه تا مشروطه اساسا در میان ایرانیان درك مدرنی از سیاست وجود نداشته است. پاسخ‌های كاتوزیان چنان كه مرسوم است، مختصر و كوتاه است، اگرچه آنها كه با مجموعه آثار او آشنا هستند، می‌دانند كه برای هر یك از این ادعاها كتاب‌ها و مقالات متعددی نگاشته است.

لازم به ذكر است همانطور كه از محتوای گفت‌گو پیداست مباحث مطرح شده در آن هیچ ربطی به انقلاب اسلامی ایران ندارد و مسایل مطروحه در آن تا بهمن‌ماه سال ٥٧ را شامل‌می‌شود.

*****

  زمینه و دلیل تاریخی مذموم بودن قدرت در فرهنگ سیاسی ایرانیان چیست؟ آیا این درك و دریافت به دلیل این نیست كه همان‌طور كه شما در آثارتان اشاره كرده‌اید، جدایی همیشگی دولت از ملت باعث شده كه همواره ملت به دولت بدبین باشد و از آنجا كه دولت محل تجمیع و اعمال قدرت است، در نتیجه خود قدرت را امری فاسد بشمارند؟

عامل اصلی البته چنان‌كه اشاره كرده‌اید همان جدایی ملت از دولت بوده است. این مفاهیم و مقولات جامعه‌شناختی البته در طول زمان و بین جوامع گوناگون تغییر كرده ولی در اروپا جوامع (به شكلی كه در هر زمان ممكن بوده) یكپارچه بوده‌اند یعنی هم ملت و هم دولت جزو كل جامعه بوده‌اند. در حالی كه ما مشاهده می‌كنیم در طول تاریخ ایران ملت از دولت جدا بوده و به یك معنی آن را قبول نداشته است. دلایل این را هم من به تفصیل در نوشته‌هایم شرح داده‌ام به ویژه این واقعیت كه در ایران دولت و جامعه استبدادی بوده‌اند. معنای استبداد دیكتاتوری نیست بلكه حكومت یا رفتار خودسرانه است. حكومت استبدادی به هیچ قید قانونی مقید نیست و می‌تواند هرچه از دستش برمی‌آید بدون مانع و رادع انجام دهد. در سیستم استبدادی دولت یا حكومت نه در صدر بلكه در فوق جامعه وجود داشت و جان و مال ملت در اختیار آن بود. در این سیستم اعمال قدرت طبق قانون نبود بلكه بر مبنای زور قرار داشت چنان‌كه اصطلاح «حكومت زور» معمول شده بود. از سوی دیگر اطاعت ملت هم بر مبنای رضایت نبود بلكه براساس ترس قرار داشت. در نتیجه هر لحظه دولت غفلت می‌كرد یا ضعف نشان می‌داد افراد ملت رفتارشان خودسرانه می‌شدند و اگر هم كل دولت دچار ضعف شدید می‌شد كل جامعه سرپیچی می‌كرد و هرج و مرج می‌شد.

بنده در چند جا نوشته‌ام كه استبداد دولت و خودسری ملت دو روی یك سكه‌اند. پیداست كه وقتی ملت دولت را نامشروع و عامل زورگویی می‌دانست نسبت به آن بدبین بود و عمال آن را از خود نمی‌دانست بلكه به درجات دشمن می‌داشت. اما این هم بود كه دولت ملت را عامل بالقوه اغتشاش و هرج و مرج می‌دانست، چنان‌كه هرج و مرجی كه پس از انقلاب مشروطه پیش آمد عموم مردم را از آن بری كرد و گفتند كه «ملك ایران چوب استبداد می‌خواهد هنوز.»

واقعیت این است كه در طول تاریخ بلند ایران تقریبا هیچ دولتی از نظر ملت مشروعیت نداشت زیرا كه با زور و جنگ و لشكركشی مستقر شده بود نه با رضایت مردم و به همین جهت هم پایگاه اجتماعی بلندمدت نداشت و: به یك گردش چرخ نیلوفری/ نه نادر به جا ماند و نه نادری.»

این سابقه مستمر وجود داشت ولی عوامل دیگر نیز كه شاید خود از سیستم استبدادی ناشی شده بوده‌اند به آن دامن می‌زدند. مهم‌ترین عامل در دوره اسلام تا این اواخر (پیش از وقوع انقلاب اسلامی در سال ١٣٥٧) نظریه شیعه بود كه دولت را از نظر مذهبی نامشروع و قدرت عرفی را نجس‌العین می‌دانست.

 

 تا اینجا درباره علل بدبینی رایج در فرهنگ سیاسی ایرانیان نسبت به سیاست بحث شد و شما اشاره كردید كه علت اصلی این بدبینی را جدایی و تضاد تاریخی میان دولت و ملت می‌دانید. مستحضر هستید كه چنین دیدگاهی در رفتار و عملكرد هم ملت و هم دولت بازتاب‌هایی خواهد داشت. در ادامه اگر ممكن است بگویید انعكاس این روحیه یعنی بدبینی مردم نسبت به سیاست در كاركرد سیاستمداران ما چگونه بوده است؟ آیا اصولا ما سیاستمدار به معنای جدید كلمه داشته‌ایم و مهم‌تر اینكه درك قدمایی ما از مفهوم سیاست چه بوده است؟

اینكه بازتاب بدبینی ملت نسبت به دولت چه تاثیری در عملكرد سیاستمداران داشته چیزی نیست كه بتوان نسبت به آن تعمیم داد. اولا ما تا انقلاب مشروطه نه سیاست داشتیم نه سیاستمدار. لفظ «سیاست» وجود داشت ولی غالبا به عنوان مجازات – معمولا اعدام- بزرگان به كار برده می‌شد و گاه نیز به عنوان تدبیر مملكت به كار می‌رفت كه بارزترین نمونه آن سیاست‌نامه نظام‌الملك است. وقتی در دوره ناصرالدین شاه در اروپا با پدیده سیاست روبه‌رو شدند چون نه در ایران سیاست وجود داشت و نه، به طریق اولی، واژه‌ای برای آن بود، لغت «پولتیك» را به كار گرفتند و حتی سیاستمداران اروپایی را «پولتیك‌چی‌های فرنگ» نامیدند. آنچه در ایران آن زمان وجود داشت، «نوكران دولت» بودند كه به همین عنوان از آنان یاد می‌شد و مطیع و منقاد بالادستی‌های‌شان و در تحلیل نهایی شاه بودند. توجه داشته باشید كه همین نوع رابطه بین مردم یك شهر و حاكم آن كه والی او را انتصاب كرده بود (كه خود او را نیز شاه انتصاب كرده بود) وجود داشت: رابطه زور- ترس- یاغیگری. بعد از مشروطه كه از سیاست و سیاستمدار خبری شد هر صاحب مقامی رویه خود را در پیش می‌گرفت. اگر مانند میرزاحسن‌خان مستوفی‌الملك (كه همه او را «آقا» می‌خواندند) هیچ‌گونه اقتداری از خود نشان نمی‌داد محبوب می‌شد و اگر مانند وثوق‌الدوله و برادرش قوام‌السلطنه دست خود را به سیاست می‌آلود و اقتدار نشان می‌داد تكلیفش در روز قیامت روشن می‌شد.

 

 در میان سیاستمداران معاصر مصدق چهره‌ای است كه همان طور خود شما هم گفته‌اید، هم در زمان قدرت و هم در زمانی كه از آن كنار گذاشته شد، محبوب بود. دلیل این امر به نظر شما چه بود و مصدق یا زمانه او چه ویژگی‌هایی داشت كه استثنایی بر قاعده شدند؟

مصدق اگرچه رییس دولت شد ولی در واقع همیشه رهبر اپوزیسیون باقی ماند و از خود اقتداری نشان نداد. اگر به عنوان دو مثال بزرگ با اعمال قانون دشمنان چپ و راست خود را كه در ملأعام دست‌اندر‌كار اغتشاش و توطئه بودند بر سر جای‌شان می‌نشاند و دعوای نفت را نیز به بهترین طریقی كه در آن زمان ممكن بود (و من به تفصیل در این باره نوشته‌ام) حل می‌كرد دیگر وجیه‌المله نمی‌ماند.

 

  عمدتا سیاستمداران ما وقتی می‌خواهند وارد عرصه سیاست شوند، می‌گویند كه هدف‌شان كسب قدرت نیست، بلكه می‌خواهند به مردم خدمت كنند یا اینكه اگر هم آدم‌های مذهبی باشند، ‌هدف‌شان انجام تكلیف است یعنی در میان سیاستمداران ما به طور عمده نگاه حرفه‌ای به مقوله سیاست وجود ندارد و به نحو تعارف‌آمیز با آن مواجه می‌شوند. شما سال‌هاست كه در غرب تحقیق و تدریس می‌كنید، آیا در آنجا هم همین طور است؟

در غرب قرار بر این است كه هدف احزاب و سیاستمداران خدمتگزاری به خود و جامعه باشد. وزارت و ریاست البته متضمن امتیازاتی است ولی آن امتیازات مهم‌ترین هدف سیاستمداران نیست بلكه همان خدمت كردن (طبق برنامه‌های گوناگون خود) است. در انگلستان خیلی از سیاستمداران - از جمله نخست‌وزیران - اگر به استخدام شركت‌های تجاری درآیند پاداش‌های مالی‌شان بسیار بیشتر خواهد بود اما این را دلیل فداكاری نمی‌دانند بلكه ترجیح‌شان این است كه در حوزه سیاست كار كنند. گذشته از این ریز برنامه هر حزب در هنگام انتخابات منتشر و در رسانه‌ها بحث می‌شود. برنامه حزب برنده البته با برنامه حزب مخالف یكی نیست ولی این سبب نمی‌شود كه حزب مخالف دولت حزب برنده را خدمتگزار در شمار نیاورد. یك اصل دیگر هم این است كه آرمانگرایی و كمال‌گرایی در سیاست وجود ندارد و آحاد و جماعات مردم انتظار ندارند كه یا حكومت‌كنندگان‌شان معجزه كنند یا از آنان بری شوند.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: